كتاب «غرور و سقوط» كه از سوی انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است مربوط به خاطرات آنتونی پارسونز است كه در زیر مشروح خاطرات وی در سفارت را میخوانید:
پیش از توصیف سه سال آخر سلطنت شاه، كه بیشباهت به درامی كه بهتدریج شكل گرفت نیست، شاید بیان مطالبی در مورد سفارت انگلیس و سازمانهای دولتی و نیمهدولتی مربوط به آن در ایران، خالی از لطف نباشد.
تأكیدی كه ما بر جنبههای گوناگون فعالیتمان در سفارت داریم، بیارتباط با تحلیل كلیمان از اوضاع و احوال كشور در آن زمان نیست. در حقیقت این تأكید بر جنبههای گوناگون كار در سفارت، با توانایی ما در پاسخگویی صادقانه به پرسشی كه مرتباً در ذهن و گزارشهایمانمان با آن برخورد میكردیم در ارتباط است؛ پرسشی دائمی از خود دربارهی نقاط قوت و ضعف رژیم پهلوی و «پهلویایسم».
هركسی كه تا بدینجا زحمت خواندن این كتاب را به خود داده باشد، حتماً متوجه شده كه نویسنده در بیان دیدگاههای مربوط به «ما»، ترجیح داده از ضمیر اول شخص مفرد یعنی «من» استفاده كند. در واقع این امر نباید حمل بر خودستایی شود و در انتهای این كتاب برای خواننده مشخص خواهد شد كه من قصد خودستایی و خودبینی نداشتهام. موضوع آن است كه من سفیر انگلیس در ایران بودهام و مسئولیت نهایی اظهارنظرهای مربوط به سفارت با من است.
به علاوه، در میان اعضای سفارت، باتجربهترین كارشناس و متخصص در مورد مسائل خاورمیانه بودم. من به شیوهای كه شاه دولت [و در حقیقت كشور] را اداره میكرد، سفارت را اداره نمیكردم، عقاید دیگران را میپرسیدم و برای شنیدن نظرات و دیدگاههایی كه با عقیدهی خودم همخوانی نداشت، آمادگی داشتم.
بعضی از نامهها و تلگرافهای مهم را خودم مینوشتم، ولی قبل از ارسال، نظر مقامات ارشد سفارت را در مورد آن جویا میشدم. گزارشهای دیگر، بسته به موضوع، توسط پرسنل سیاسی یا بازرگانی سفارت تهیه میشد و پس از طی مراحل طولانی رایزنی و مشورت، برای تصویب نهایی به دست من میرسید. در كنار این تشریفات اداری، به صورت هفتگی بین اعضای سفارت جلسات رسمی برگزار میشد و برخی گروههای تخصصی كوچك نیز، به مسائل خاص و مربوط به خود پاسخ میدادند؛ بنابراین مطالبی كه تاكنون در فصول قبلی به آنها اشاره داشتهام، اگرچه نهایتاً نظرات خود من بوده است، ولی متناسب با زمان، بیانگر اجماع و اتفاقنظر دیگر اعضای سفارت بر سر این موضوعات هم میباشد.
اواخر سال 1975، با كسب اجازهی وزارت امور خارجه و در راستای رسیدن به اولویتهایمان، اعضا و كارمندان سفارت را سازماندهی مجدد كردم. اولین اولویت ما، ارتقای صادرات در تمامی جنبههای آن بود؛ شامل رسیدگی و پاسخگویی به حجم وسیعی از تجار و بازرگانان و استعلامهای تجاری آنان، كمك به سازماندهی و پیشبرد توسعهی تجاری و بهرهوری وكلای تجاری، و جستجوی موقعیتهای تجاری تازه و تغذیهی آنها با مواد و لوازم صادراتیمان، به نحوی كه نهایتاً سودش به جیب خودمان بازگردد. فعالیت مشابه دیگرمان، تحتنظر قراردادن سیاستهای مربوط به نفت و گاز طبیعی ایران، تشویق سرمایهگذاری ایران در انگلیس، كمك و یاریرساندن به شركتهای انگلیسی در راهاندازی سرمایهگذاریهای مشترك ایرانـ انگلیس در دو بخش صنعت و خدمات، كمك به پیشرفت تشكیل یك اتاق بازرگانی مشترك انگلیس و ایران، مشورت و اظهارنظر در مورد پروژههای مالی ایران، از جمله برنامهی تبدیل تهران به یك مركز مالی بینالمللی، توسعهی بازار بورس سهام تهران و ... بود ـ حالا حالاها میتوانم به این لیست اضافه كنم. كافی است متذكر شوم كه با توجه به بازاری كه چنین وسیع و پیچیده بوده و با سرعت رشد میكرد، در زمینهی مسائل مالی و تجاری آنقدر كار وجود داشت كه وقت تمامی اعضای سفارت، از جمله خود مرا پر میكرد.
لذا من با انجام اقداماتی، بخش تجاری و اقتصادی سفارت را گسترش دادم: یكی اینكه بر تعداد پرسنل و كارمندان این بخش افزودم، دیگر اینكه مسئولیت اصلی فعالیتهای مربوط به ارتقاء صادرات و [تهیهی] گزارشهای اقتصادی را به معاون ارشدم محول نمودم، كه تا قبل از این فقط در بخش سیاسی سفارت انجام وظیفه مینمود. در این خصوص خوششانس بودم كه جرج چالمرز، یكی از مطلعترین و باتجربهترین كارمندان در بخشهای تجاری، اقتصادی، مالی و مسائل مربوط به حوزهی نفت بود.
بدینترتیب بخش بازرگانی به كانون اصلی سفارت انگلیس در ایران تبدیل شد. حتی وابستههای نظامی سفارت در ارتش و نیروی هوایی و نیروی دریایی ایران هم، بیشتر به كار فروش تجهیزات نظامی انگلیس به ایران یا ترتیب اعزام هیئتهایی برای تعلیم استفاده از سلاحهای خریداریشده و سفارشدادهشده به انگلستان اشتغال داشتند و بهدستآوردن اطلاعات نظامی در خصوص نیروهای مسلح ایران، شغل دومشان شده بود. یعنی وظیفهی اصلی وابستههای نظامی سفارت نه در حوزهی سیاسی، كه در حوزهی تجاری قرار میگرفت.
كمبود نیروی انسانی كه تمام بخشهای دولتی در اكثر كشورها را با مشكل مواجه كرده بود، برای من هم به نسبت، بخش سیاسی كوچكی در سفارت فراهم نموده بود. ولی اگر منصف باشیم، ایران برای انگلستان آنقدر اهمیت داشت كه اگر برای تقویت بخش سیاسی به بریتانیا فشار میآوردم، احتمالاً جواب میگرفتم؛ چرا كه تمامی درخواستهای من برای گسترش بخش تجاری و بازرگانی سفارت، علیرغم فشارهایی كه مخارج عمومی در دههی 70 بر انگلستان وارد میساخت، به نتیجه رسیده و مورد موافقت قرار گرفته بود. تقاضای من برای تقویت قسمت بازرگانی سفارت خیلی زود پذیرفته شد، ولی واقعیت آن است كه درست یا غلط، من به آنچه كه در سفارت داشتم رضایت دادم [و تقاضای نیروی بیشتر نكردم].
كنسولگری شامل چند (نه زیاد) افسر جزء و مقام ارشد میشد كه دو یا سه نفرشان به زبان فارسی صحبت میكردند. از آنها انتظار میرفت كه در رابطه با اوضاع سیاسی داخلی مشاوره داده و یا گزارش تهیه كنند، همینطور گزارشها و مكاتبات معمول اداری ما با وزارت امور خارجه و دیگر بخشهای دولتی ایران را در حجمی وسیع تهیه نموده و به صورت مجلد درآورند. این بخشهای دولتی شامل ساواك، شهربانی و سازمان اطلاعات نظامی ایران میشد. اما این نوع فعالیتهای ما تحت لوای سازمان پیمان مركزی (سنتو) انجام میگرفت كه ناظر بر شناسایی تهدیدات خارجی نسبت به ایران و كنترل فعالیتهای خرابكارانه و تهدیدات خارجی نسبت به ثبات دولتهای همسایهای بود كه از نظر سیاسی یا استراتژیك برای ایران و انگلیس حائز اهمیت بودند. من یك افسر مطبوعاتی هم داشتم كه با مطبوعات داخلی و خبرگزاریهای خارجی سروكار داشت و به صورت محدود، اوضاع و احوال داخلی را هم زیر نظر قرار میداد. كارمندان دیگری هم بودند كه به امور كنسولی و فرهنگی رسیدگی میكردند.
در فصول پیشین اشاره كردم كه یكی از سیاستهای اصلی من [در مأموریتم]، عادیسازی روابط با شاه و دولت او و ازبینبردن سایهی شوم دخالت بریتانیا در امور داخلی ایران بود. لذا تصمیم گرفتم كه از برخی منابع جمعآوری اطلاعاتِ مختصبهانگلیس كه دیگر فاش شده بود استفاده نكنم. اواخر سال 1975، جمع كثیری از اتباع انگلیس كه تعداد آنها حداقل به پانزده هزار و حداكثر بیست هزار نفر میرسید، در ایران زندگی میكردند. در شهرهای تهران، شیراز، اهواز، مشهد و تبریز مراكز (شورای) فرهنگی بریتانیا مشغول به فعالیت بود. كاركرد عمدهی این شورا، آموزش زبان انگلیسی و ارتباط با دانشگاههای محلی [واقع در مراكز استانها] بود كه اكثر آنها استادان انگلیسی داشتند. گروهی از تیمها و كارشناسان نظامی و متخصصین مربوط به امور دفاعی انگلیسی هم بودند كه در تهران، شیراز، اهواز، بوشهر، بندرعباس و نزدیكی دریای خزر فعالیت میكردند. فعالیت آنان شامل تعلیم نیروهای مسلح ایرانی و سرویس و مراقبت از تجهیزات دفاعی انگلیسی [فروختهشده به ایران] میشد. در تهران و مراكز استانها و شهرهای عمدهی دیگر، در حدود پانزده تا بیست كارخانهی صنعتی یا شركت سرمایهگذاری مشترك انگلیسیـ ایرانی بهوجود آمده بود كه در كار مونتاژ یا ساخت محصولات متنوع، از تولید لوازم و مونتاژ اتومبیل گرفته تا تولید دستكشهای لاستیكی فعالیت میكردند. پیمانكاران انگلیسی در رشتههایی از قبیل ساخت نیروگاههای برق، راهاندازی تأسیسات نظامی و دریایی، اسكله و كارگاه، مجتمعهای ساختمانی و مواردی دیگر فعالیت میكردند. تهران مركز فعالیت بانكداران، حسابرسان، معلمان، بازرگانان و پیمانكاران انگلیسی زیادی بود كه از كار خود راضی بودند.
من و اعضای سفارت دلایل زیادی برای مسافرت به سرتاسر كشور و بازدید از اتباع انگلیسی ساكن در مراكز استانها و شهرهای عمده داشتیم؛ گاهی اوقات پروژهای عظیم صدها انگلیسی را در داخل شهر اصلی یا نزدیك به آن به استخدام درمیآورد، گاهی تنی چند از تكنسینهای انگلیسی، معدنی واقع در انتهای جادهای خاكی را به بهرهبرداری میرساندند، گاهی اوقات میخواستیم از یك میسیونر انگلیسی و خانوادهاش در روستایی واقع در كردستان دیدن كنیم، یا به سراغ گروهانی نظامی واقع در پادگان نظامی دورافتادهای میرفتیم، برخی مواقع با گروهی از باستانشناسان انگلیسی كه مشغول تجسس در آثار تاریخی دوران مادها بودند دیدار میكردیم، خلاصه اینكه از این جهت، تنوع و تعدد علت سفرها كم نبود و من بهنوبهی خود، از تمامی فرصتهای پیشآمده برای سفر به نقاط مختلف این كشور زیبا، پهناور، تاریخی و پر از جاذبههای توریستی و باستانی نهایت استفاده را میبردم.
ولی ما از این اتباع خود بهعنوان یك «مأمور اطلاعاتی» به معنای فنی كلمه استفاده نمیكردیم. البته ما علاقهمند بودیم بشنویم كه آنها در رابطه با اوضاع محلی چه میگویند و صد البته، میدانستیم چه سؤالاتی بپرسیم و بحث را به كدام سمت هدایت كنیم ـ همانطور كه این موضوع را در تماسهای خود با بسیاری از ایرانیها هم رعایت مینمودیم ـ اما در این نوع فعالیتمان مخفیكاری یا امر مذمومی به كار نمیرفت. تعجبآور نیست كه تمامی حكومتهای ایرانی در طول تاریخ، مخفیكار بوده و نسبت به بیگانگان سوءظن داشتهاند. این سوءظن و بدگمانی، همانطور كه در مقدمهی كتاب هم به آن اشاره نموده و دلایل آن را تشریح كردم، نسبت به انگلیس در بالاترین حد خود بود. من دچار تخیلات یا اوهام نیستم. حتی وجود چند كارمند انگلیسی در سفارت كه به زبان فارسی تكلم میكردند را به حساب تعارف و مهربانی دولت بریتانیا نمیگذاشتند، بلكه آن را شاهدی بر نیت و قصد خرابكارانهی دولت بریتانیا میدانستند.
در یك مورد، وزارت دفاع انگلستان برای عضویت در كمیسیون معاملهی تانكهای چیفتن انگلیسی با ایران، افسری را اعزام كرد كه خوشبختانه به خوبی فارسی صحبت میكرد. چنین موردی، نشان از بهكارگیری درست افسری داشت كه اتفاقاً تواناییهای فنی لازم را نیز دارا بود. اما مسئولان امر از این موضوع استقبال نكردند كه هیچ، به محض آنكه متوجه شدند او چه مهارت خطرناكی دارد!، افسر بداقبال را عنصری نامطلوب و شخصی غیرقابلقبول معرفی كردند. من خودم هم از همان ابتدای مأموریتم متوجه شدم كه بابت دانستن زبان تركی، به جای آنكه طلبكار باشم چیزی هم بدهكارشدهام! (آیا به من شك داشتند كه جداییطلبی در میان تركزبانان آذربایجان را تشویق و ترویج مینمایم؟)، به همین ترتیب، تجربهی طولانی خدمتم در كشورهای عربی و جهان عرب هم برایم سوءسابقه به شمار میرفت (من اولین دیپلمات باسابقهی خدمت در كشورهای عربی بودم كه به سِمت سفیری بریتانیا در تهران منصوب شده بودم) و این سابقه، مرا در معرض این اتهام قرار میداد كه «دوست مردم ایران» نیستم.
بنابراین سفارت انگلیس در تهران، در وهلهی نخست بهعنوان كارگزاری سازمان یافته بود كه ارتقای صادرات و منافع عمومی انگلستان در حوزههای تجاری، مالی و اقتصادی را مد نظر داشت. چنین هدفی را هم اعضای نظامی و هم اعضای غیرنظامی سفارت دنبال میكردند، حتی كارمندان بخش سیاسی نیز اجازه داشتند دیدهبان موقعیتهای تازه برای توسعهی صادرات باشند. شورای فرهنگی بریتانیا هم، البته نه به قیمت فراموشی كل وظایف فرهنگیاش، طوری سازمان یافته بود كه جنبههای مالی و تجاری آموزش زبان انگلیسی و ارتقاء فروش لوازم و خدمات آموزشی انگلیسی را مد نظر داشته باشد؛ مواردی از قبیل ترتیب اعزام دانشجویان بیشتری از ایران برای تحصیل در دانشگاهها، مدارس و مراكز آموزش حرفهای و فنی انگلستان، تشكیل یك دانشگاه آزاد در ایران با همكاری دانشگاه اپن بریتانیا، تبادل اساتید و سخنرانان دانشگاهی و غیره. بررسی اوضاع سیاسی داخلی ایران یك بخش مهم، ولی فرعی از فعالیتهای سفارت انگلیس در ایران بود؛ مهم از این جهت كه ما میبایست گزارشهای صحیحی از اوضاع ایران به لندن میفرستادیم و بازرگانان و محققان انگلیسی را به خوبی راهنمایی میكردیم؛ فرعی به علت بصیرت و حزمی كه لازم بود در جمعآوری اطلاعات بهكار رود. همچنین بهزعم من، این فرعیبودن بررسی اوضاع سیاسی داخلی ایران علت دیگری هم داشت؛ آنكه سعی و تلاش بیشتر در این زمینه، فقط روابط ما با رژیم را به خطر میانداخت، بدون آنكه برای ما، مزیت داشتن اطلاعات بیشتر و كاملتر ورای آنچه میتوانستیم از طریق مشاهده و استفاده از تجربه و قدرت تحلیلمان به دست آوریم ـ را به همراه داشته باشد.