پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سرهنگ محمدمهدی کتیبه، از بازماندگان انفجار دفتر نخستوزیری در حادثه هشتم شهریورماه در سن 81 سالگی به همرزمان شهیدش پیوست. وی یکی از چهرههای شاخص نظامی در دهه ۶۰، رئیس اداره دوم ارتش و از بازماندگان حادثه روز هشتم شهریور، بود. سرهنگ کتیبه قبل از انقلاب عضو هستههای مقاومت در درون ارتش با محوریت شهیدان نامجو و کلاهدوز بود.
در ادامه بخشی از خاطرات آن مرحوم را که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت، ضبط و چاپ شده است را میخوانید.
نگرانی از مواجهه با مردم در 15 خرداد
سرهنگ کتیبه در بخشی از خاطرات خود درباره وقایع 15 خرداد 1342 میگوید: در خرداد سال 1342، سال سوم دانشکده افسرى را گذرانده بودم و با لباس نظامى در مسجد سيدعزيزالله پاى منبر آقاى فلسفى شرکت مىکردم. هر شب آيتالله خوانسارى در آنجا نماز مىخواند و من به آنجا مىرفتم؛ در اين مسجد با آقاى فلسفى و برنامههاى ايشان آشنا و به وى علاقهمند شدم.
شب 15 خرداد 1342 در مسجد آذربايجانىهاى بازار، آقاى فلسفى بالاى منبر بود، البته مسجد پر از جمعيت بود و کسى نمىتوانست داخل بشود و مدرسهى کنار آنهم شلوغ بود. من در همان بازار ايستادم. آن شب آقاى فلسفى داشت دولت را استيضاح مىکرد... آقاى فلسفى يکى يکى خلافهاى دولت را مىشمرد و مردم هم با صداى بلند سه مرتبه مىگفتند: صحيح است. من هم در همان جمع بودم.
روز 16 خرداد 1342 در دانشکدهى افسرى آمادهباش اعلام شد و همهى افسران و دانشجويان به طور مسلح آمادهى دريافت و اجراى دستورهاى مافوق بودند. احتمال اينکه با مردم رويارو شويم بود و از اين بابت مضطرب و نگران بودم. اين مسئله در چهره و قيافهى من کاملا مشهود بود.
دانشجويان وابسته به ضد اطلاعات رژيم شاه چون از تمايلات مذهبى من آگاه بودند مرتب به من مىگفتند: "خمينى شما را گرفتند"! من هم در جواب و نيز براى رد گم کردن مىگفتم: به من مربوط نيست. يک نفر از آنها دايما مىگفت: اگر اعلىحضرت به تو تفنگ بدهد و بگويد آقاى خمينى را بکش، چه کار مىکنى؟ مىگفتم: هيچوقت چنين چيزى به من نمىگويد. مىگفت: اگر گفت چه؟ در پاسخ گفتم: من اينکار را نمىکنم. اينها همينجورى مرا زجر روحى مىدادند؛ در شرايطى که من از کشت و کشتار مردم ـ که از طريق راديو اعلام مىشد ـ شديدا ناراحت بودم.
دانشجويان ضد اطلاعات، افسران را تحريک مىکردند تا در مقابله با تظاهرات، مردم را به شدت تنبيه کنند... من با چند نفر از دانشجويان قرار گذاشتيم در صورت رويارويى با مردم، به هيچ وجه دستورهاى مافوق خود را اجرا نکنيم و حتى برضد ارتش و نيروهاى مسلح موضع بگيريم.
فعالیتهای مذهبی در دوران طاغوت
سرهنگ کتیبه از سال 43 تا 45 در اصفهان در رسته توپخانه حضور داشت. در این سالها او فعالیتهای مذهبی را ادامه داد. مرحوم کتیبه میگوید: شرکت در جلسات مذهبى يکى از مهمترين مسايل زندگى من بود، چون معتقد بودم که فعاليتهاى دينى بايد منسجم باشد و از طرفى سخت مذهبى بودم. به جرئت مىتوانم بگويم که تشکيل جلسات مذهبى و شرکت در آنها، اصل اساسى زندگىام را تشکيل مىداد.
من هر شب درگير تلاش و فعاليت بودم و با عشق و علاقه نسبت به مسايل دينى و مذهبى در جلسات مذهبى شرکت مىکردم و تلاش من هم بر اين بود که جلساتى براى نظاميان، افسران و پرسنل ارتش در منزل خودم تشکيل دهم و هيچگاه در اين مسايل منتظر دعوت کسى نبودم. مسئوليت اين کارها را شخصآ به عهده مىگرفتم و افسرانى را که جوهرهى دينى داشتند و به خانوادههاى مذهبى وابسته بودند به جلسات فوق دعوت مىکردم. به اين ترتيب دور هم جمع مىشديم و راجع به مسايل اجتماعى،داخل پادگان، نحوهى فعاليتهاى افراد لاابالى و بىدين در پادگان و نحوهى انجام فعاليتهاى مذهبى در پادگانها صحبت مىکرديم.
فعاليت براى برگزارى عزادارى محرم سال 49
مرحوم کتیبه به یاد میآورد: در محرم سال 1349 من در تيپ هوابرد، براى ايام دههى عاشورا در گروهان به جمعآورى پول براى خريد چاى، قند و شکر اقدام کردم. اين موضوع را به ضداطلاعات گزارش کردند که کتيبه در گروهان خود شروع به فعاليت براى دههى محرم کرده است و مىخواهد مراسم عزادارى در پادگان راه بيندازد. پس از اين گزارش فورى، ضداطلاعات مرا احضار کرد و گفتند: چرا اينکار را کردى؟ اين عمل شما درست نبود. من هم از ادامهى آن خوددارى ورزيدم.
حضور مخفیانه در محافل انقلابی در سال 56
مرحوم کتیبه در سال 56 و با اوجگیری انقلاب، در مجالس سیاسی حضور مییافت. در بخشی از خاطرات او میخوانیم: در ارتباط با جوى که در سال 1356 در تهران حاکم بود من نگران بودم، چون در شيراز، اصفهان، تبريز، کرمان، يزد و جاهاى ديگر بعد از شهادت حاج مصطفى خمينى در نجف، حرکتهاى تند و تيزى برضد شاه و نظام شاهنشاهى انجام مىشد. ليکن من تصورم اين بود که تا تهران حرکت نکند، حرکت شهرستانها به نتيجهاى نمىرسد و در اين آرزو بودم تا در تهران حرکتى بهوجود بيايد.
در شهريور سال 1357 ـ مصادف با ماه مبارک رمضان ـ حرکتهايى در تهران شروع شد. چون منزل من در ميدان آزادى بود، ظهرها که کلاس دانشکدهى فرماندهى و ستاد در ميدان «حُر» تمام مىشد لباس نظامى خودم را در کوچههاى اطراف که ماشين شخصىام را پارک کرده بودم، عوض مىکردم و به مسجد اميرالمؤمنين در خيابان نصرت پاى منبر آيتالله موسوى اردبيلى مىرفتم... من هر روز ظهر به مسجد مىرفتم و بعد از منبر به تبادل نظر با انقلابيون ديگر در جريان کار انقلاب و حرکتهاى تهران و شهرستانها قرار مىگرفتم. آقاى فاکر هم در مسجد اميرالمؤمنين ـ در خيابان نصرت ـ به منبر مىرفت و با بيان خوش و قوى به صورت مستدل و منطقى نقاط ضعف رژيم را مطرح مىکرد. ايشان از محبوبيت خوبى در بين جامعه برخوردار بود و اکثر شبها با خانواده، پاى منبر ايشان مىرفتم.
در آن ايام خوشحال بودم که تظاهرات و برنامههاى ديگر در تهران هم شروع شده است و اميد من به اينکه حرکت به سمت خوبى پيش مىرود بيشتر شد، ولى هنوز من باور نمىکردم که به اين سرعت و به اين زودى انقلابى در ايران رخ دهد و نظام تا دندان مسلح شاه را به زانو درآورد و حکومت جديدى در ايران بهوجود بيايد.
فرمان امام و تزلزل ارکان ارتش شاهنشاهی
مرحوم کتیبه در مهر 57 به خاطر فعالیتهای مذهبی به سنندج تبعید شد. قسمت این بود که او در آن منطقه شاهد پیروزی انقلاب اسلامی باشد. او به یاد میآورد: در بهمن ماه سال 57 تظاهرات در سنندج و ساير شهرها اوج گرفته بود و من هم در قسمت روابط عمومى لشکر از نظر تماس با پرسنل، محدود و تحتنظر و کنترل بودم؛ ولى در بيرون از ستاد، شبها با چند نفر از افسران، درجهداران و سربازانِ وظيفه مشغول سازماندهى و برنامهريزى بوديم.
در همين زمان فرمان حضرت امام از پاريس مبنى بر فرار پرسنل از پادگانها، صادر شد. اين فرمان تزلزلى در ارکان ارتش بهوجود آورد و عدهى زيادى از سربازان هر روز پادگان را ترک مىکردند و هيچ وسيلهاى هم نبود که جلوى فرار آنها را بگيرد.
من روى عِرْق مذهبى و روى اين اصل که مقلد حضرت امام بودم و اين فرمان شامل من هم مىشد، خيلى ناراحت و در اضطراب بودم که آيا ارتش را رها کنم يا خير؟ عاقبت تکليف من چه مىشود؟ از تهران کسب تکليف کردم و در تماسى که با آقاى نامجو يا آيت داشتم، گفتند: از تهران با پاريس تماس گرفتم، حضرت امام فرمودند که پرسنل کادر حساس نيازى نيست پادگانها را ترک کنند؛ بمانند و مراقب اوضاع و احوال باشند. بدينترتيب من آرامش پيدا کردم و سبک شدم، چون طبق دستور عمل مىکردم و از آن التهاب بيرون آمدم.
ارتش برادر ماست...
سرهنگ کتیبه در بخش دیگری از خاطراتش با اشاره به پیروزی انقلاب میگوید: فرداى روزى که ارتش با انقلاب و مردم اعلام همبستگى کرد، تا صبح به فکر بودم که همبستگى لشکر 28 سنندج با مردم را به تصوير کشيده و مکتوب کنم. بنابراين از شب تا صبح متنى را براى قرائت در جمع مردم نوشتم که چند هدف براى آن متصور بود؛ يکى اينکه شيرازه ارتش از هم نپاشد و مردم نسبت به ارتش جبههگيرى و مخالفت نداشته باشند و ديگر اينکه پرسنل ارتش بدانند که بايد داراى نظم و ترتيب و سلسله مراتب باشند و در آخر اينکه همبستگى ارتش با مردم علنا اعلام شود. فرداى آنروز همه مردم در ميدان اصلى شهر جمع شدند و آقاى صفدرى ـ نماينده امام ـ بالاى کاميونى مشغول سخنرانى براى جمعيت بود، من سريع خودم را به ايشان رساندم و روى سابقه آشنايى اجازه دادند که در کنارشان باشم. بعد از صحبت ايشان گفتم بلندگو را به من بدهيد و اعلاميه همبستگى ارتش را با صداى بلند خواندم که با تکبير مردم همراه بود.