پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سحرگاه سوم خرداد 1359، اکبر گودرزی، سرکرده گروهک تروریستی فرقان به همراه پنج تن دیگر از اعضای این گروه به نامهای سعید مرآت، علی حاتمی، محمد متحدی، حسن اقرلو، عباس عسگری و علیرضا شاهبیک بعد از محاکمه در دادگاه، اعدام شدند.
چنان که از روایات تاریخی برمیآید، اکبر گودرزی که نقش مهمی در این گروه بر عهده داشت، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی نیز عقاید خود را نشر میداد. حمید سبزواری که به واسطه حضور فرزندانش در جلسه درس گودرزی با افکار وی آشنا شده بود، در بخشی از خاطراتش در این رابطه میگوید وقتی جزوات تفسیر گودرزی را مطالعه کرده، متوجه شده که اشکالات زیادی در آن وجود دارد و در حقیقت به نوعی اسلام التقاطی را تبلیغ میکند. به گفته سبزواری: «بعد از مدتی تقریباً هم زمان با آغاز حرکت امام در سال 1356 گروه فرقان جزواتی منتشر میکرد که من دیدم به طور کامل با حرکت حضرت امام(ره) و خط فکری ایشان در تضاد است.»[1]
حجتالاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان نیز در این رابطه میگوید: «قبل از پیروزی انقلاب، من شش جلد تفسیر قرآن نوشته گودرزی را در اختیار داشتم. آنها را مطالعه میکردم، همه را خلاف اسلام و کفرآمیز میدیدم؛ هیچ آیهای را درست و بینظر تفسیر نکرده بود. آن کتب نمونه بارز کتب ضاله بود؛ لذا همه را نابود کردم تا به دست کسی نیفتد.»[2]
کشف و دستگیری گروهک فرقان
حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر ناطق نوری به عنوان یکی از قضات شرع در دادگاه اعضای فرقان درباره نحوه دستگیری، روند دادگاه و افکار و عقاید التقاطی این جریان میگوید: بعد از ترور شهيد مطهري و آقاي هاشمي رفسنجاني و ديگر بزرگان در اين فكر افتاديم كه گروه فرقان را شناسايي و دستگير كنيم. البته هنوز اطلاعات نخستوزيري تشكيل نشده بود و اطلاعات سپاه هم تازه شكل گرفته بود.
شخصي به من گزارشي داد و گفت: «در خيابان شاهپور به يك مهرسازي مهري سفارش شده و روي آن نوشته: فرقان.» به آقاي نقاشان و آقاي هنردوست گفتم برويد سرنخ اين قصه را پيدا كنيد. رفتند دو نفر را دستگير كردند. پس از بازجويي چيزي دستگيرمان نشد؛ ولي علامتهايي به دست آورديم و كار تعقيب و مراقبت را شروع كرديم. در همين موقع سازمان مجاهدين انقلاب هم كه با آقاي هاشمي رفسنجاني ارتباط داشتند، روي اين موضوع شروع به كار كرده بودند. آقاي هاشمي هم از كار ما خبر داشت و هم از كار مجاهدين انقلاب. بالاخره اطلاعات ما تا نقطهاي رسيد كه بايد دستگيريها را شروع ميكرديم لذا چند تن از نيروهاي كلاه سبز ارتش كه با مرحوم شهيد صيادشيرازي كار ميكردند و افراد ورزيده و چريك بودند را نيز به كمك گرفتيم و دستگيريها شروع شد. در يك شب 15 خانه تيمي را ضبط كرديم. از جمله خانهاي كه گودرزي در آن بود كه در پشت اداره جهادسازندگي در ميدان انقلاب واقع شده بود.
گروه فرقان خيلي مقاومت ميكردند، وقتي ميخواستند اكبر گودرزي را بگيرند، از داخل اتاق با يوزي، پاسدارها را به رگبار بسته بودند و نميشد به طرف او رفت. دوستان تازهكار بودند و به قول امروزه كپ كرده بودند، اما آقاي حميد جراحي كه از كلاه سبزهاي ارتش بود؛ پلههاي ساختمان را از پايين به بالا غلتيد و در پناه پله يك نارنجك به داخل اتاق گودرزي انداختند. ناله او بلند شد و بيحال افتاد و دستگير شد. همگي آنها از جمله قاتل شهيد مطهري دستگير شد. آنها را به اوين برديم. سپس نزد شهيد بهشتي در جامعه روحانيت وليآباد رفتم و به ايشان گفتم: «ما اينها را دستگير كرديم؛ حضرت عباسي دست كسي بدهيد كه شل نباشد كه بعد اينها را آزاد كند.»
مرحوم بهشتي بسيار زرنگ بود. يك لبخندي زد و گفت: «خودت.» تا گفت خودت، من لكنت زبان گرفتم. آمادگي هم نداشتم يك دفعه گفتم: «مم... من اصلاً تا به حال قضاوت نكرده بودم، قاضي نبودم، پدرم و پدربزرگم هم قاضي نبودند.» مرحوم بهشتي فرمود: «مگر پدر من رئيس ديوان عالي كشور بود؟! انقلاب شده خودت قاضي باش. آقاي معاديخواه و انواري هم كمك كنند.» گفتم: «بسيار خوب اما اگر من بخواهم قاضي بشوم براي اين پرونده، دادستان آن را بايد خودم انتخاب بكنم.» مرحوم بهشتي فرمود: «بكن.»
يكيـ دو روز فكر كردم و قاطعتر و جديتر از مرحوم شهيد لاجوردي پيدا نكردم، لذا با توجه به شناختي كه مرحوم لاجوردي از منافقين در زندان داشت و با اينها در زندان بحثهاي طولاني كرده بود، به در مغازه ايشان در بازار رفتم و بعد از احوالپرسي گفتم: «آقا اسدالله يك خوابي براي من ديدهاند من هم يك خواب براي تو ديدم. مرحوم بهشتي به من گفته كه پرونده گروه فرقان را پيگيري كنم؛ من هم فكر كردم تنها كسي كه ميتواند دادستان اين پرونده باشد شما هستي!» ايشان فرمود: «من به درد دادستاني نميخورم. حافظهام ضعيف است. دادستان بايد حافظه قوي داشته باشد.» گفتم: «عيبي ندارد با همين حافظه قبولت دارم، شما بيا.» گفت: «اگر تكليف و وظيفه است ميآيم.» گفتم: «بله وظيفه است.» خلاصه آقاي لاجوردي را برداشتم و آوردم و نوبت بازجويي و محاكمه آنان شروع شد. بايد ايدئولوژي آنها را نيز محاكمه ميكرديم تا ريشهكن شوند والّا مرتب زايش ميكردند. آقاي لاجوردي توانايي چنين كاري را داشتند.
روند بازجویی از اعضای فرقان
آقاي نقاشان و هنردوست از طرف ما و چند نفر هم از طرف سازمان مجاهدين انقلاب از جمله سردار ذوالقدر كار بازجويي را شروع كردند. من هم شدم رئيس دادگاه، آقاي معاديخواه هم كمك ميكرد. بعد از مدتي آقاي انواري كنار كشيد. اينها را كه محاكمه ميكرديم فوراً حكم نميداديم. به شهيد لاجوردي گفتم: «شب برو داخل بند با اينها بحث كن آنهايي كه گول و فريب خوردهاند را به من بگو. در رأي دادگاه مؤثر است.» ... لذا شهيد لاجوردي از شب تا صبح با اينها بحث ميكرد و آنها را با يكديگر روبهرو ميكرد. اكبر گودرزي را ميآورد. از جمله شخصي به نام حاتمي سر موضع ايستاد و اعدام هم شد اما براي بسياري از اينها حكم ندادم چون اظهار پشيماني و ندامت كردند. بعد از چند سال زندان، مورد عفو قرار گرفتند برخي از آنها در زمان جنگ در جبهه به شهادت رسيدند. بعضي به سپاه رفتند و برخي در دادستاني انقلاب جزء همكاران شهيد لاجوردي ميشدند.
در دادگاه فرقانیها چه گذشت؟
وقتي محاكمه گروه فرقان شروع شد... آقاي معاديخواه و آقاي لاجوردي هم به منزله دادستان پرونده در كنار من بودند. زنگ رسمي بودن دادگاه را زدم. بعد از تلاوت قرآن دادستان كيفرخواست را قرائت كرد. اتهامات اين گروه 27 مورد بود. من هم شروع كردم به سؤال كردن و گفتم: «كيفرخواست را شنيديد؟ قبول داريد يا قبول نداريد؟» چند سؤال مرتب پشت سر هم پرسيدم. (گاهي به مناسبت سالروز شهادت مرحوم مطهري تلويزيون يك قسمت از دادگاه را پخش ميكند، آن صدايي كه از متهم سؤال ميكند، صداي من است.)
...دادگاه خيلي خوب برگزار شد. با اينكه مبتدي بودم و اولين و آخرين پرونده قضايي بود كه قاضي بودم، الآن به ضرس قاطع ميگويم يكي از تميزترين و بهترين پروندهها بود كه رسيدگي شد. واقعاً نتيجهاش اين شد كه از همين فرقانيها آدمهاي خوبي درآمدند. بعدها روزي به اوين پيش آقاي لاجوردي رفتم، ديدم خانمي آنجا كار ميكند، آقاي لاجوردي گفت: «اين خانم را ميشناسي؟» گفتم: «خير» گفت: «همسر سعيد مرات است.» اين خانم وقتي به زندان آمد خيلي خشن بود و همچنان سر موضع خود بود اما با برخوردهاي ما جزو مريدهاي آقاي لاجوردي شد و در دادستاني مشغول به كار شد. سپس اين خانم خودش پيش من آمد و گفت: «من همسر سعيد مرات هستم و الان اينجا دارم خدمت ميكنم.»
1.حال اهل درد (مروری بر خاطرات و اشعار حمید سبزواری)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص119-120
2.خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ حسین انصاریان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص174-175