پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ استاد احمد مهدوی دامغانی محقق و اسلامشناس برجسته دار فانی را وداع گفت. از جمله رخدادهای زندگی این استاد فقید دستگیری او در بحبوحه حوادث پس از پیروزی انقلاب و آزادیاش با حکم آیتالله محمدی گیلانی بود. شرح ماوقع این اتفاق به قلم خود استاد مهدوی دامغانی در تجلیل از شخصیت آیتالله محمدی گیلانی در دوم تیر 1394 در روزنامه اطلاعات با عنوان «گزارش یک دادگاه» چاپ و منتشر شده است.
متن کامل نوشته استاد مهدوی دامغانی بدین شرح است:
بسمالله الرحمن الرحیم/ الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
فاضل گرامی و ارجمند آقای جعفر پژوم حفظهالله تعالی ـ كه بنده نمیدانم جناب ایشان به كسوت روحانیت ملبّسند تا برای ادای احترام به ایشان از عناوین و نُعوت مصطلح برای آن دسته از علماء كه ظاهراً امروزه برای اطلاق آن عناوین به مخاطب و غایب هیچ ضابطه و قاعده متّبَعی ملحوظ نمیشود، استفاده كنم یا از ادعیه و نعوت دیگر مانند «دامت توفیقه» و «دام عزّه» و «اُدیم عُمره» ـ به هرحال جناب ایشان مُصرّاً از اینبنده خواستهاند چند سطری در بیان و وصف جلسه رسیدگی به دعاوی مطروحه علیه این فقیر كه در دادگاه انقلاب اوین و به ریاست قاضیالقضات آنجا یعنی مرحوم آقای آیتالله محمدیگیلانی رحمهالله علیه بنویسم. همان جلسهای كه در پیرو آن مرحوم آقای محمدی حكم به برائت اینبنده از آن اتهامات داد و بر پرونده اینجانب نوشت كه: «اقامت مهدوی در زندان مُبرّری ندارد.» خداش بیامرزاد.
من بنده در مقامی نیستم كه درباره كسی قضاوتی كنم. از هفتاد و پنج سال پیش تاكنون، یعنی از زمانی كه مُبتدی در تحصیلات مذهبی بودم و رساله بسیار سودمند «صمدیه» تألیف شریف حضرت شیخ بهاءالدین عاملی (قُدّس سرّه) را نزد استاد میخواندم و هر شب مرحوم والدم رحمهالله علیه آنچه را در آن روز از «صمدیه» خوانده بودم، از من میپرسید، همان اوایل وقتی كه آن عبارت بسیار مشهور شیخ را در آن رساله كه: «...و فی نحوِ: النّاس مَجزیون بأعمالهم إن خیراً فخیرٌ و إن شرّاً، فشر، أربعه أوجُه... الخ» بر آن مرحوم واخواندم، به منبنده فرمود: «احمد، این دستورالعمل و راهنمای كلی را همیشه در زندگیات رعایت كن و از اینكه درباره دیگران اظهار نظر و قضاوتی كنی، بپرهیز» و خدا را شكر كه تا آنجا كه توانستهام، از این حكم پیروی كردهام.
حالا من بیچاره درباره مرحوم آقای محمدیگیلانی ـ آن مرد به راستی عجیب و غریب ـ كه هم فقیه بود و هم ادیب و هم بهخوبی اهل اصطلاح، آن كسی كه در مقام مزاح درباره «بحث شیرین لواط»(!؟) و حكم شرعی آن و یا در مقام بیان احكام در رادیو از «وطی به شُبهه» و آوردن مثلی برای آن كه موجب خندیدن شنوندگان میشود، آنچنان سخن میگوید؛ ولی در مقام اجرای احكام شرعی به اعتقاد خود، چنان احكام و آراء سخت و خوفناكی را صادر میكند، چه میتوانم عرض كنم؟ جز آنكه در مقام عمل به انجام وظیفه سپاسگزاریای كه شخصاً از ایشان دارم، همان شرح جلسه محاكمه خودم را در اوین به عرض شما برسانم، چیز دیگری به نظرم نمیرسد. مضاف بر آنكه آنچه را كه عرض میكنم نیز بیانی از همان «عجیب و غریب»بودن آن مرحوم است.
و این را هم عرض كنم كه از اینكه ممكن است برخی از دوستان یا خوانندگان از آنچه مینویسم، خشنود نباشند، بنده ناراحت نمیشوم؛ زیرا سابقاً در ایران ضربالمثل رایجی در مورد اطباء بود كه میگفتند: «طبیب در حُكم چهارشنبه است كه بعضیها در آن پول پیدا میكنند و بعضیها در آن پول گم میكنند»؛ حالا منبنده از آنانی هستم كه در چهارشنبه پول یافتهام و آقای محمدی به من محبت فرموده است. مضاف بر آنكه حكم محكم و امر مسلّم نبوی(ص) كه: «مَن لم یشكُرِ النّاسَ لم یشكرِ الله» (حدیث 6482 كنزالعمال)، من بنده را به سپاسگزاری از مرحوم آیتالله گیلانی رحمهالله علیه ملزم و موظف میسازد. علیهذا اینك به وظیفه و تكلیف صریحی كه آن حدیث مبارك برعهدهام گذاشته است، عمل میكنم:
اولین ارتباط با آیتالله گیلانی
این بنده پیش از آن جلسه محاكمه (یعنی در همان بدو ورود به دانشگاه اوین)، از آنجا كه مبلغی در حدود چندین میلیون تومانِ آن ایام امانات بعضی اصحاب معامله در دفتر 25 در حساب جاری بانكیام در بانك ملی موجود بود و دیناری از آن وجوه به من تعلق نداشت و اصلاً آن حساب را فقط برای وجوهِ اَمانی اصحاب معامله افتتاح كرده بودم، لذا همان اولین روزی كه توانستم قلم و كاغذی بگیرم، شرحی خدمت آقای آیتالله محمدیگیلانی عرض كردم كه آن وجوه ارتباطی به شخص منبنده ندارد و صورتریز آن اقلام و صاحبان و مستحقان آن نیز در فلان دفترچه كه در صندوق دفترم هست، مضبوط است و خواهش كردم كه جناب ایشان در آن مورد رسیدگی فرمایند؛ چون هر لحظه ممكن است بعضی از صاحبان آن وجوه و مستحقانِ آن به علت انجام تعهدی كه به موجب آن، وجهی در نزد منبنده به امانت گذارده شده است، بخواهند حق خود را استیفاء و وجه تودیعی را دریافت كنند و زندانیبودن منبنده مانعی برای ایصال حق آنان نگردد.
این اولین ارتباط كتبیای بود كه با مرحوم آقای گیلانی داشتم و آن مرحوم در جلسهای كه الان عرض میكنم، فرمود كه بیشتر آن وجوه را به صاحبان آن مسترد كردهاند.
دومین ارتباطم چنین بود كه سه چهار ماهی از اقامتم در اوین گذشته بود كه یك روز مرا احضار كردند و یكراست به اتاق جناب آقای محمدیگیلانی بردند و من خدمت ایشان كه رسیدم، دیدم برادرم مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدرضا مهدویدامغانی رحمهالله علیه و پسرم مرتضی نیز در آن اتاق نشستهاند و مرحوم آقاشیخ محمدرضا با آقای گیلانی سرگرم گفتگویند. و بعد معلوم شد بنا بر توصیه مرحوم مبرور حضرت آیتالله آقای حاج آقا مرتضی حائرییزدی (قدّسسرّه) آقای محمدی موافقت فرمودهاند كه برادر و پسرم با منبنده ملاقاتی داشته باشند كه قریب سه ربع ساعت آن ملاقات طول كشید و من بیشتر ساكت بودم و دو مرحوم محمدی و برادرم درباره فرعی فقهی صحبت میكردند. ولی یادم است كه مرحوم برادرم داستان جناب «حاطب بن ابیملبعة» صحابی (رضیالله عنه) را میخواست بر وضع بنده منطبق سازد!!! ولی منبنده بیشتر با پسرم صحبت میكردم. این هم دومین ارتباطم با مرحوم آیتالله گیلانی رحمهالله علیه.
جلسه محاكمه
و حالا جریان جلسه محاكمهام را خدمت خوانندگان محترم عرض میكنم: پس از ورود به آن جلسه و عرض سلام و احترام به جناب آقای محمدی رحمهالله علیه و نگاهی احترامآمیز به حضار و نماینده دادستان، جناب آقای محمدی به نحو مطلوبی سلام مرا جواب دادند و اشاره به صندلیای كردند كه بنشینم و سپس آغاز سخن فرمودند و در مقام گلهمندی و یا سرزنش منبنده خواندند كه:
و إخواناً حَسِبتُهُمُ دُروعاً.
و بنده فوراً عرض كردم: جانا سخن از زبان ما میگویی كه: فكانُوها و لكن للأعادی.
و جناب ایشان ادامه دادند كه:
و خَلّتْهُمُ سهاماً صائباتٍ
و بنده فوراً مصرع دوم آن را خواندم كه:
فكانُوها ولكن فی فُؤآدی
و ایشان با حُسنِ استماع چند لحظهای سكوت فرمود و بنده عرض كردم: اجازه فرمائید بیت آخرین مقطوعه را كه باز زبان حال منبنده است، به عرض برسانم كه:
و قالُوا قد صَفَتْ منّا قلوبٌ
لقد صَدَقُوا ولكن مِن وِدادی
و اضافه كردم كه: «قربان، مدتی قبل به توسط بعضی از آقایانی كه در خدمتتان در اینجا هستند، از این فقیر ناچیز امتحان فقه و اصول را فرمودهاید و گویا حالا قصد امتحان حقیر را در ادبیات دارید كه شعر ابراهیم بن العباس الصُّولی را قرائت فرمودید»!
آن مرحوم تبسم كرد و بنده عرض كردم كه: «به هرحال از اینكه فرمایشات خود را با ابیات صُولی، این شاعر نامدار شیعه و مدّاح اعلیحضرت اقدس علی بن موسیالرضا صلواتالله علیه آغاز فرمودید، سپاسگزارم و آن را برای خود به فال نیك میگیرم.»
و سپس جناب آقای محمدی شروع به چگونه عرض كنم؟ گلهگزاری؟ سرزنش و نكوهش؟ تنبیه و تذكّر؟ نسبت به حقیر فرمودند كه به چه مناسبت منبنده با توجه به سوابق خانوادگی و تحصیلی نه تنها، خدمت طاغوت را كردهام، بلكه به صفوف انقلابیون هم نپیوستهام و هیچ شركتی در تظاهرات شش ماهه آخر سال 1357 نكردهام و ضمن آن، فرمایش حضرت امام صادق صلواتالله علیه را در ارشاد و تنبیه و تذكّر به جناب جمیل بن درّاج و اینكه چرا شترهایش را به كارمند دولت منصور عباسی لعنتالله علیه كرایه داده است، در مقام تنظیر و تشبیه خدمات بنده به طاغوت بیان فرمودند و به یك آقایی كه او را میشناختم كه از اعضای دفتری دادسرای تهران بود، اشاره فرمودند كه ادعانامه دادستان را علیه این بنده قرائت كند. و آن مردی كه پیش از انقلاب هر وقت مرا میدید، به محبت اظهار احترام میكرد، با لحنی خصمانه و آنچنانكه باید و شاید و مقتضی حال و مقام است، شروع به خواندن ادّعانامه كرد كه بر هفت مورد مشتمل بود و یكی از آن مواد كه منبنده را خیلی متعجب و افسرده ساخت، تبلیغ اسلام آریامهری در دانشگاه مادرید در طول سالهای 1352 تا 1355بود!
در این میان مرحوم آقای لاجوردی به آن سالن تشریف آوردند و سخنانی اضافه بر آنچه در ادّعانامه ذكر شده بود، بیان كردند. مرحوم محمدی در مقام استجواب از من بود و به سخنان من به دقت گوش میداد؛ ولی مرحوم لاجوردی گاه با تحقیر و تمسخر و گاه با تهدید در میان فرمایشات آقای محمدی و عرایض من، بیاناتی میكرد كه مآلاً مرحوم محمدی با لحن تندی به ایشان گفت و تكرار كرد كه: «آسید اسدالله، آسید اسدالله، آسید اسدالله»!
حالا قریب یك ساعت و نیم از ابتدای جلسه گذشته بود و منبنده همچنان جواب ادعانامه را در مقام دفاع از خود میگفتم كه باز ناگهان مرحوم لاجوردی ـ و این بار با لحن ملایمتری خطاب به مرحوم آقای محمدی درحالی كه مرا با انگشت خود نشان میداد، گفت: «این حرفهایی كه این متهم درباره دفاع از خودش میزند و ممكن است بخواهد خودش را از اتهام تحكیم رژیم منحوس پهلوی تبرئه كند، ارزش ندارد. این متهم در عین اینكه دیناری از «اعتبار محرمانه»ای كه در اختیار داشته است، هیچوقت خرجی نكرده و همه ساله آن را به موجودی كانون برمیگردانده است، اما در مقام اداری برای آنكه با انقلاب همكاری نكند و آن را به خیال خود به تأخیر بیندازد، در طول مدتی كه همه ادارات و مؤسسات دولتی و ملی در حال اعتصاب بودهاند، این متهم به دفاتر اسناد رسمی دستور اعتصاب نداده است.»
من بنده از جناب آقای محمدی اجازه خواستم كه عرایضم را ادامه دهم و ایشان موافقت كردند و به اطلاع ایشان رساندم كه: بنده از مهر 57 تا 17 اسفند 57 در خارج از ایران و تحت معالجه فلج صورت و گردنم بودم كه در روز 28 مرداد 57 پس از آنكه در حال رانندگی بودم، از استماع خبر حریق سینمای ركس آبادان ناگهان به آن فلج مبتلا شدم و در سهراه خیابان فردوسی و خیابان كوشك اتومبیلم كه اختیارش از دستم خارج شده بود، با اتومبیل دیگری تصادف كرد و مأموران پلیس مرا از همانجا به بیمارستان بردند و به علاوه مگر رئیس كانون برطبق قانون میتوانست دستور اعتصاب به سردفتران بدهد؟
آقای گیلانی شاید برای جبران تندیی كه به مرحوم لاجوردی فرموده بود، خطاب به من فرمود: «شما میتوانستید از شغلتان كناره بگیرید و استعفا كنید. نگاه كنید همین آقای آسید اسدالله لاجوردی در زمان سابق میتوانست به مقامات عالیه در دستگاه دولت طاغوت برسد؛ ولی نخواست كه خدمت طاغوت را كند و به دستمال و چارقدفروشی در بازار اكتفا كرد.»
من بنده كه در طول این یك ساعت و نیم یا بیشترك فیالواقع از نحوه سخن گفتن بسیار فصیح آقای محمدی و احاطهاش به مبانی ادبی و حدیثی و سیر و اخبار، كه علاوه بر فقاهت اصولیئی كه بدان شهرت داشت، مبهوت شده بودم و با خودم میگفتم: خیلی عجیب است قدرت الهی كه مردی را كه چنین مؤدّب و مسلّط به موازین فقهی و اصولی و ادبی و اخبار است، به صدور احكام اعدام برای بندگانِ خدا كه گول خورده فریفته شدهاند، وامیدارد و بر اساس همین بُهت و حیرت، جز آنچه را كه برای دفاع از آن ادّعانامه به نحو خیلی مختصر و موجزی صحبت میكردم، بقیه وقت همچنان سراپا به توجه و گوش به صحبت كردن ایشان باقی مانده بودم.
در این میان دری كه در پشت سر جناب آقای محمدی به اتاق دیگری مربوط میشد، باز شد و طلبه جوانی از آنجا آمد و سر به گوش جناب آقای محمدی گذاشت و چیزی گفت و آقای محمدی به ایشان فرمود: «بگویید خیلی خوب» و آن طلبه را مرخص فرمود و فرمایشات خود را در ملامت منبنده از اینكه با توجه به سوابق خانوادگی و تحصیلی (به تعبیر خود ایشان) به خدمت بر طاغوت و اعانت ظَلَمه درآمدهام، ادامه دادند.
دفاعیه
عرض كردم: حضرت آقا، من برای اینكه در خدمت دولت نباشم و امر مرحوم والدم را اطاعت كنم، حرفه سردفتری را انتخاب كردم كه شغلی آزاد است و سوابق تدریسی بنده هم در دانشگاهها براساس پروندهای كه این ادّعانامه بر مبنای آن صادر شده است، معلوم است و خودم خودم را میشناسم و خدا میداند كه در انجام وظایف شغلی و اداری همواره پایبند اصول شرعی و اخلاقی و قانونی بودهام و بحمدالله هیچگاه مال كسی را نخوردهام و عرض كسی را نبردهام و در همه این موارد و دعاوی كه در ادّعانامه مذكور است، ذكری از اینكه این بنده خدای نكرده خیانتی و ستمی و ابطال حقّی كرده باشم، نیست و حدّاكثر جرم ادعایی علیه منبنده این است كه به علت قصور در پیوستن به صفوف انقلاب، خود را از آن افتخار محروم كردهام و همه مفاد ادّعانامه در حقیقت از مقوله «ظلم به نفس» است و الان از همین جا بنا به دستور كریمه شریفة «و الذین اذا ظلموا انفُسَهُم جاءوك فاستغفروا الله و استَغفَر لهم الرسول لوَجدوالله توّاباً رحیما»، به پیشگاه اقدس حضرت ختمی مرتبت (صلیالله علیه وآله و سلّم) با نهایت عجز و نیاز عرض میكنم: یا رسولالله، جئتُك ظالماً لنفسی و تائباً من ذنوبی و استغفرالله ربّی و أتوُبِ الیه، فأستغفرالله التّواب الرّحیم یا رسولالله لی، یا رحمهً للعالمین و یا شفیعالمذنبین ادركنی ادركنی. و به علاوه به آیه شریفه: «قل یا عبادی الذّین أسرفوا علی انفسهم لا تقنطُوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعاً انّه هو الغفور الرحیم» تمسّك و توسّل میجویم و عرض دیگری نه دارم و نه میخواهم كه بیان كنم.
خواننده عزیز، خدا میداند خدا میداند و كاش از كسانی كه آن روز در آن جلسه حاضر بودند، باقی باشند افرادی كه شهادت دهد. آری، خدا میداند جناب آقای محمدیگیلانی كه اشكهایش ریزان شده بود، چند بار به من احسنت و احسنت فرمود و یاد خیری از مرحوم والدم رحمهالله كرد.
در این حال باز همان درِ پشت سر آقای محمدی باز شد و همان طلبه كذائی دوباره آمد و سر به گوش جناب آقای محمدی گذاشت و نمیدانم چه گفت كه جناب آقای محمدی برآشفت و گفت: «لا اله الا الله! آقای منتظری نمیگذارد ما كارمان را بكنیم» و نگاه معنیداری به منبنده كرد.
و بنده شرمنده خیال میكنم و خدا داناست كه شاید كه مرحوم آقای منتظری رحمهالله علیه كه به خاطر آنكه منبنده در ترم پاییزی دانشكده ادبیات در سال 1358 در مقام ردّ بعض فرمایشاتی كه معظم له درباره «فَدَك» فرموده بودند و آن آقای اصفهانی كه وزیر كشاورزی آن زمان بود، آنها را واگویه میكرد، بخش «فدك» را از كتاب مستطاب «شافی» حضرت علمالهدی (رضوانالله علیه) متن درسیام در دوره دكتری قرار داده بودم و شاید ضمن سخنهایم، تعریضی به مرحوم منتظری زده بودم و شیر پاك خوردهای كه در كلاس بود، عیناً حرفهای مرا ضبط كرده بود و یك روز آقای بازپرس اوین آن نوار را گذاشت و گفت: «ببین كه چه فضولیهایی نسبت به فقیه عالیقدر كردهای...» چند تا اظهار مرحمت(!!) شاید آن روز از جناب آقای محمدیگیلانی خواسته بود كه تشدید مجازاتی برایم قائل شود، خدا داناست نمیدانم، شاید چنین بود.[1] خدا هر دوی آن بزرگواران را بیامرزاد.
دفاع دوباره
و آن جلسه همچنان ادامه داشت؛ ولی باز برای چندمین مرتبه مرحوم آقای لاجوردی در بیان اتهاماتی كه به موجب آن ادّعانامه بر این بنده متوجه كرده بود، شرحی درباره خدمتگزاری این بنده به رژیم طاغوت و اینكه برای جشنهایی كه جنبه مذهبی نداشته است و فقط در مقام اخلاصمندی به شاه معدوم بوده كه آن جشن را اقامه میكردهام و در دفترخانهام سند برای شاه و همسرش نوشتهام و از این موضوعات داد سخن دادند و مرحوم آقای محمدی از من سؤال فرمود كه: «خوب جواب این فرمایشات آقای لاجوردی را چه میدهی؟»
عرض كردم: شكی در اینكه بنده به مناسبات مختلفی كه مربوط به دوران گذشته حكومتی بوده است، مجالس ترتیب دادهام و یا اسنادی برای شاه و همسرش نوشتهام، نیست؛ ولی در اینكه آقای لاجوردی میفرمایند «اخلاصمندی» و حضرت عالی آیه شریفه «و لا تركَنَوا الی الذّین ظلموا» را تلاوت فرمودید، عرض میكنم و به یك حدیث یا فرمایش حضرت ختمی مرتبت استناد میكنم و چون قطعاً حضرت عالی به حدّ كافی بصیرت و احاطه به سیره نبویه دارید، به اجمال نظر شریف را متوجه داستان جناب «عَكّاشه بن مِحصَن» رضیالله عنه و فرمایش رسولالله (صلیالله علیه وسلّم) میسازم كه به عكّاشه فرمودند: «هَل شَقَقْتَ قلبَه»... الخ و بس و این فقیر جدّاً «ركُون» و «مُوادّه»ای بدان صورت كه آقای لاجوردی میفرمایند، نداشتهام. والله تعالی اَعلم و دیگر عرضی ندارم و خیال میكنم اگر استدعا كنم كه حضرت عالی و آقای لاجوردی بنده را جزو و مانند «مُسلِمه بَعد الفتح» تلقی فرمایید، استدعای بیجایی نكرده باشم. دیگر خود دانید و خدای تبارك و تعالی.
آقای لاجوردی حالا از بنده شرمنده مؤاخذه میكند كه چرا جشن تولد شاه را گرفتهام، درحالی كه در همان سال ساواك حقیر را احضار كرد كه: چرا نام شاه را در دعوتنامه، بعد از نام نامی و اسم گرامی اعلیحضرت اقدس علی بن موسیالرّضا ذكر كردهام؛ زیرا در سال 1355 یا 1356 نمیدانم چهارم آبان مصادف با یازدهم ذیقعده روز ولادت باسعادت حضرت رضا صلواتالله علیه بود و اینكه چرا در صحبتم از قول شاه، شعر حافظ را خواندهام كه شاه خطاب به حضرت رضا عرض میكند:
شاها، اگر به عرش رسانم سریر فضل
مسكین آن جنابم و محتاج این دَرَم
و بقیه قضایایی كه آن روز در محل ساواك كه در خیابان بوذرجمهری در آن كوچه روبروی كوچه مرحوم شیخ فضلالله نوری بود، بر من گذشته بود گفتم. به هرحال این بنده عرض دیگری ندارم و به خدای تعالی توكل میكنم و مثل همیشه عرض میكنم:
علیالله فی كلّ الأمور توكّلی
و بالخَمس اصحاب الكساء توسّلی
آقای محمدی رحمهالله چند لحظهای ساكت ماند و سپس فرمود: «دستور میدهم كاغذ و قلم در اختیار شما بگذارند كه دفاعیه خود را مشروحاً بنویسید تا بعداً رأی صادر شود و فعلاً جلسه را ختم میكنم» و به آقای لاجوردی خطاب فرمودند كه: «اگر لازم است، برای مهدوی ترتیب ملاقات با خانوادهاش را بدهید» و خودشان دوباره به من فرمودند: «اگر احتیاج مالی دارید، من الان از خودم به شما قرض میدهم كه بعداً به من بپردازید.»
عرض كردم: «سپاسگزارم و نیازی به پول ندارم و در حال حاضر از آقای حاج اصغرآقا كاشانی میداندار كه همبند این بنده در زندان است، چهارهزار تومان نقد در نزد من است كه وقتی كه ایشان مرخص شدند، آن وجه را به بنده دادند كه از آن به همبندانی كه نیازمند كمك هستند، هر قدر لازم بدانم پرداخت كنم.»
ایشان با اشاره به نامهای كه قبلاً در اولین ارتباطم با ایشان به حضورشان ارسال كرده بودم، فرمودند: «معلوم میشود اینجا هم مؤتمنید و امانتداری میكنید.»[2] به جناب ایشان عرض كردم: «بنده یك مطلب مختصر دیگری كه ارتباط با این بنده ندارد، باید به عرض عالی برسانم كه اگر اجازه بفرمایید، عرض كنم.» فرمود: «چه مطلبی است؟»
عرض كردم: بسمالله الرحمن الرحیم «و قال للّذی ظنّ انّه ناجٍ منهما أذكرنی عند ربّكِ» (یوسف،42) این آقای ایرج كریمی اصفهانی كه روزی مورد عنایت حضرت عالی بوده است و اینك مطرود حضرتتان است و در همین بند 365 رئیس داخلی بود، اینك وامانده است، از این بنده درخواست كرد كه مراتب ندامت و شرمساریاش را به حضور عالی عرض كنم كه استدعای عطف توجهی دارد.» خداش رحمت كند، فرمود: «باشد، فكری باید كرد.» و با اظهار محبتی به منبنده، مرا مرخص فرمود و موكلان مرا به بند 365 برگردانیدند.
چند روزی گذشت و یك روز رئیس بند، آقای حاج آقارضا كه از مردان خوب و بسیار نجیب و متدین بود و خدا كند به سلامت و سعادت و عافیت باقی باشد[3] به داخل اتاق بند آمد و مژده آزادی مرا داد.
حسن ختام
این بود شرح محاكمه این حقیر در اوین. و خدای رحمت واسعه خود را انشاءالله بر مرحوم آیتالله محمدیگیلانی غفرالله تعالی شامل فرماید كه اینك این بنده در مقام بیان امتنان و سپاس خودم از آن مرحوم، آن را خدمت خوانندگان عرض كردم و در خاتمه به عنوان حسن ختام، از حضور خوانندگان محترم اجازه میخواهم كه یك مطلبی را به عرض انورشان برسانم:
شاعر بزرگ و والامقام زمان ما و بزرگترین شاعر افغانستان در سه قرن اخیر علیالاطلاق، یعنی مرحوم مبرور جنّتمكان خلیلالله خان خلیلی(ره) در آخر قصیدهای كه در بیان نارواییها و مظالمی كه برادران افغانی ما كه در دو دهه گذشته به آن مبتلا بودهاند، قصیده شیوایی دارد كه حُسن مقطع بسیار بسیار شیوا و دلانگیزی دارد كه در نهایت بلاغت و شیرینكاری شاعرانه است كه:
ترسم نهند شعر مرا نام: «شعرِ خون»
یاران خُردهگیر من، آن نكتهیابها
اینك برای خاطر مهرآفرینشان
یك بیت سَر كنم همه قند و گُلابها:
ای عارض تو طعنهزنِ ماهتابها
وی زلفِ سركش تو همه مُشكِ نابها
حالا ای خوانندگان عزیز، من بنده طبع شعری ندارم كه حُسن ختامی با آن به عرایض خود دهم؛ ولی آن را به آیات شریفه كلامالله مجید مزین میسازم كه «خیرالكلام، كلام الله عزّوجل» و تلاوت میكنم كه: «ربّنا اغفر لنا و لإخواننا الذین سَبَقونا بالایمان و لا تجعَل فی قلوبنا غِلّا للذین آمنوا ربّنا انّك رؤوف رحیم ان تعذّبهُم فأنّهم عبادك و إن تغفر لهم فإنّك انت العزیز الحكیم.»
به پایان رسید شرحی را كه بنا به درخواست فاضل ارجمند گرامی، جناب آقای جعفر پژوم (دامت عزّت و سعادته) مكلّف به نگارش آن و بیان سپاسم از مرحوم آیتالله گیلانی(ره) بودم.
و آخر دعوانا ان الحمدلله ربّالعالمین و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
فقر فانی، احمد مهدوی دامغانی
25 رجب 1436، سالروز شهادت حضرت بابالحوائج موسی بن جعفر علیهماالسلام
پینوشتها: