پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ رژیم پهلوی در سالهای آخرین حیات خود با مشکلات عدیدهای دست و پنجه نرم میکرد. افزایش سرسامآور فروش نفت هم به دلیل سیاستهای غلط نتوانست کم شایانی به حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی کند. از جمله این مسائل به توجهی به مسائل آموزشی و بهداشتی بود.
غلامرضا مقدم که در دوران رژیم پهلوی طی سالهای مختلف مسئولیتهایی همچون معاون وزیر بازرگانی، معاون بانک مرکزی، مشاور صندوق بینالمللی پول، قائممقام و معاون سازمان برنامه را بر عهده داشت درباره اولویتهای غلط رژیم پهلوی و وضعیت آموزش و بهداشت میگوید: آن اولویت تامی که آتاتورک در ترکیه به باسواد کردن و آموزش مردم داد در ایران به هیچوجه نشد، یعنی به سرمایهگذاری روی انسانها اهمیت کافی داده نشد. در طی پنجاه و چند سال دوران رژیم سلسله پهلوی یک افراط شدیدی روی سرمایهگذاری فیزیکال، روی ساختمانها یعنی چیزهایی که فقط به چشم میخورد و نمایشی بود انجام گرفت. در سالهای آخر هم که ارتش به طور وحشتناکی منابع مملکت را جذب میکرد و جایی برای سرمایهگذاری برای آموزش و پرورش و رفاه و بهداشت و غیره باقی نمیگذارد.
ما بهطور خیلی واضح میدیدیم که در روستاهای مملکت و در شهرها هم به آموزش و پرورش اعتبار کافی تخصیص داده نمیشد. در این سالهای اخیر که جمعیت زیادی از روستاها به تهران و سایر شهرهای بزرگ هجوم آورده بودند در اول مهر که مدارس باز میشد برای بچههای دوره ابتدایی جای کافی در دبستانها نبود...
کلاسهای درس که باید کوچک باشد و به بچهها برسند غالباً ۸۰ و گاهی ۱۰۰ تا بچه ابتدایی را در یک کلاس میریختند. در این اواخر اغلب دبستانهای تهران شیفتی شده بود یعنی یک دبستان دو تا سه تا شیفت در روز داشت. یکی از ۸ صبح بود تا ۱۲ یکی از ساعت ۱۲ ظهر بود تا ۴ بعد از ظهر و یکی از ۴ بعد از ظهر بود تا ۸ شب که اصلاً صحیح نبود. معلمها مواجه با کار خیلی زیاد و حقوق کم بودند و این موجبات ناراحتی و عدم آسایش آنها را فراهم میکرد و در نتیجه خوب تدریس نمیکردند.
به نظر من خیلی خیلی بیشتر میبایستی به آموزش و پرورش اولویت داده میشد. اگر قرار باشد انسان فقط به یکی از بزرگترین غفلتهای دوران پهلوی اشاره کند همین عدم توجه کافی به آموزش و پرورش است. بعضیها حتی عقیده دارند که لااقل در دوران محمدرضا شاه غفلت و عدم توجه به آموزش و پرورش تا اندازهای عمدی بود. یعنی شاه عقیده داشت که آموزش و پرورش چشم و گوش مردم را باز میکند و اگر چشم و گوش مردم باز بشود ممکن است که دیگر سلطنت به عنوان یک نهاد سیاسی مورد قبول نباشد و مردم شاید تمایلات بیشتری به آزادی و دموکراسی پیدا کنند. او میخواست جلوی آموزش و پرورش و جلوی پیشرفت فکری مردم را بگیرد.
طی ده سال قبل از انقلاب ۱۳۵۷ بودجه ارتش چندین برابر شد و در سالهای آخر به حدود ۱۰-۱۲ میلیارد در سال رسیده بود یعنی یک چیزی در حدود ۸-۹ درصد تولید ناخالص ملی. ولی بودجهای که به آموزش و پرورش تخصیص داده میشد خیلی کمتر از اینها بود و شاید ۱۰ درصد بودجه ارتش و تسلیحات نمیشد.
مسئله آموزش و پرورش یکی مسئله داشتن مدرسه بود که اعتبار کافی برای ساختن مدرسه نبود در صورتیکه لازم نبود ساختمانهای خیلی لوکس ساخته شود و ساختمان مدرسه میتوانست خیلی ساده و ارزانقیمت باشد. دیگر مسئله داشتن تعداد کافی آموزگار صلاحیتدار بود که آن را هم میشد ظرف پنجاه و چند سال تربیت کرد. حتی با یک برنامه صحیح اگر اولویت داده میشد امکان داشت ظرف ده سال ظرفیت مدارس را خیلی بالا برد. مسئله اساسی اولویت بود. شما بایستی این اولویت را قائل میشدید ولی شاه برای آموزش و پرورش اولویت نداشت.
سپاه دانش هم باز یکی دیگر از کارهایی بود که او[شاه] بیشتر به جنبه تبلیغاتی و عوامفریبی آن توجه داشت تا جنبه حقیقیاش. میخواست بگوید بله ما مثلاً داریم مسئله بیسوادی را حل میکنیم. ولی طبق مثل معروف بیمایه فطیر است. شما با بیگاری گرفتن از یک مشت جوانهایی که خودشان تازه بیسواد بودند، بعضی از آنها دیپلمه هم نبودند، و فرستادن آنها به روستاها مسئله اساسی بیسوادی و آموزش و پرورش روستاها را حل نمیکردید. البته من نمیگویم که سپاه دانش هیچ به درد نمیخورد ولی جوابگو به آن چیزی که مورد احتیاج بود نبود...
به بهداشت عمومی هم توجه کافی نمیشد. بهداشت هم همان طور بود. مسئله این بود که طبقات پایین مملکت محروم بودند از تمام تسهیلات درمانی. یک عده محدودی طبقه متمول و مرفه به اضافه عدهای کارگرهای کارخانجات بزرگ یا کارمندان دستگاههای دولتی بودند که زیر چتر رفاهی دولت میآمدند ولی بقیه مردم مملکت زیر پوشش درمانی نبودند. بهطور کلی نسبت به هزینههای رفاهی و درمانی و آموزش و پرورش توجه کافی نمیشد.
منبع: پروژه تاریخ شفاهی هاروارد؛ مصاحبه غلامرضا مقدم، نوار شماره 4