سید حسین حسینی میگوید: «قیصر بسیار بیشتر از آنچه که از او چاپ شده، کتاب دارد. کتابهایش زندهاند و حرکت میکنند، کتابهایش این طرف و آن طرف مقاله مینویسند و گفتگو میکند و خیلی از شاگردان ایشان سمت استادی و معلمی پیدا کردهاند. از این بابت هم وجود قيصر، وجود بابرکتی بوده و هست.»
چند روایت از سقوط خرمشهر
نامه "علی شمخانی" فرمانده سپاه پاسداران خوزستان در زمان سقوط خرمشهر: "مسئولین، مسلمین به داد ما برسید، این چه سازمان رسمی شناخته شدهای است که اسلحه انفرادی ندارد؟ نیروهای شهادت طلب پاسدار را آموزش ندادید، مسامحه کردید، چوبش را از خدای عز و جل خوردید و خواهید خورد. چه باید بگویم که شاید شما را به تحرک وا بدارم؟ این را بگویم که از ۱۵۰ پاسدار خرمشهر تنها ۳۰ نفر باقی مانده، بگویم که ما میتوانیم با ۳۰ خمپاره خونینشهر را برای ۳۰ ماه نگهداریم و امروز ۳۰ تفنگ نداریم و حال آن که سازمانهای غیررسمی با امکانات فراوان بر ما آن میرانند که باید برانند."
روایت یک شاهد عینی از سیاسیترین سخنرانى امام
حجتالاسلام شریفی گرگانی میگوید: «خلاصه حضرت امام ساعت 8:30 بود كه ظاهر شد و سخنرانى معروفشان را انجام داد. امام وقتى مىخواست وارد بشوند با يک حالت شكسته آمدند که من هیچوقت اين حالت را در امام ندیده بودم. بهمجرد ورود حضرت امام و ديدن ایشان صداى ضجَّه و ناله مردم بلند شد. این نشانه آمادگی مردم بود. وقتی امام را همه با اين حالت ديدند، دیگر خيلى گريه كردند.»
آيتالله سيدحسن طاهرى خرمآبادى در این باره می گوید: مرحوم شهيد بهشتى وقتى از آلمان برگشتند، يك سخنرانى در حسينيه ارشاد ايراد كردند كه در آن از وحدت بين شيعه و سنى حرف زدند كه باعث حمله مخالفان به ايشان شد...
سیری در خاطرات مدیر امنیت داخلی ساواک
بیشترین تجهیز و بهم پیوستگی گروههای مذهبی در سال 1356 پس از مرگ مصطفی خمینی در عراق در جریان برگزاری مجالس ختم و ترحیم او حاصل شد که ما ابتدا از آن جلوگیری کردیم، ولی شاه گفت: «اجتماعات باید آزاد باشد و از برگزاری ختم ممانعت نکنید!»، من چندین گزارش برای شاه فرستادم که ختم پسر خمینی، یک ختم معمولی نیست، آخوندی که در این مجالس به منبر میرود، به صحرای کربلا میزند و اعلیحضرت را صریحاً و تلویحاً با معاویه و یزید و ما را با شمر، برابر و مردم را تحریک میکند. این اجتماعات و تحریمها که به مدت 40 روز در سراسر کشور، برقرار شد، زمینههای بسیج و تشنج و اغتشاش را فراهم کرد و وقتی که شاه، احساس خطر کرد و دستور داد آن مقاله معروف علیه خمینی، منتشر شود. دیگر به سادگی امکانپذیر نبود که کنترل سابق برقرار شود و باید شدت عمل بیشتری نشان داده میشد که شاه آن اراده را دیگر نداشت وگرنه تا حتی 6 ماه قبل از انقلاب، امکان تسلط به اوضاع وجود داشت.
زندگی و خوراك ایشان در نجف «در سطح یك طلبه معمولی مقتصد و حتی پایینتر بود». حضرت امام در پانزده سال تبعید در نجف، هوای گرم آنجا را بدون هیچ وسیله خنككنندهای تحمل كردند، بارها به ایشان اصرار شد لااقل چند روزی را در كوفه سپری كنند. امام این درخواست را ردّ میكردند و یك بار در مقابل اصرارها فرمودند: «من چگونه به هوای مطبوع و ییلاقی كوفه پناه ببرم و در فكر آسایش و راحتی خودم باشم در حالی كه برادران و یاران مبارز و انقلابی من در مناطق گرم و بد آب و هوا مثل بندرعباس و زاهدان تبعید هستند و یا در زندانهای رژیم، سختترین شكنجهها را تحمل میكنند؟»
برگی از خاطرات آیتالله عبدالله محمدی
خرمشهر از همه جهات در محاصره قرار گرفت. عراقيها از طرف شرق هم با تعداد زيادي تانك حمله كردند و تا لب رودخانه رسيدند كه مقابل پادگان دژ بود. در اينجا پياده نظام حضور نداشت، بلكه فقط تانكها بودند كه تا نزديكي رودخانه آمدند. اگر ما در آنجا صد نفر نيرو داشتيم، عراقيها نميتوانستند كه روي رودخانه پل بزنند و از كارون عبور كنند. در حقيقت محاصره آبادان هم از همين نقطه شكل گرفت. به ما خبر دادند كه عراقيها از رودخانه عبور كردند و در ميداني كه مركز شير پاستوريزه بود، مستقر شدند. حضور آنها در اين نقطه در واقع به ضرر آبادان تمام ميشد و مقداري از نفس آبادان را ميگرفت. روز چهاردهم يا پانزدهم جنگ بود كه از نقطه شمال كه شلمچه باشد، وارد شهر شدند. از طريق پل نو و غسالخانه وارد فلكه راهآهن و سپس به خيابان سنتاب وارد شدند تا خودشان را به گمرك برسانند. در اين منطقه نيروهاي ما واقعاً فداكاري كردند. با آرپيجي، تعدادي از تانكهاي عراقيها را منهدم كردند و تعدادي از عراقيها هم كشته شدند، لذا ناچار شدند كه عقبنشيني كنند و به پل نو برگردند.
جزئیاتی از شهادت یار دیرین امام
یک دفعه دیدم که جوانی به سمت آقای اشرفی آمد. من چون پشتم بلندگو قرار داشت به اندازه 30 سانتی متر از ایشان جلوتر بودم بلند شدم و این جوان منافق را بغل و از آقای اشرفی جدا کردم این بمب در بغل من عمل کرد ولی آنها روی نارنجک شیاری قرار داده بودند که نارنجک رو به جلو عمل کرد. من و آن بنده شیطان پرت شدیم به عقب. شهید اشرفی اصفهانی هم بین آن فرد و دیوار قرار گرفته بودند که پشتشان با دیوار برخورد کرد و به حالت سجده روی زمین آمدند.
دو خاطره از آیتالله آلاسحاق
آیتالله آلاسحاق میگوید: «در نجف با طلبههای ترکیه کلاس داشتم. یکبار آشیخ احمد یکی از همان طلبهها، شب به خانه ما آمد و گفت: «دو نفر از ترکیه به خانه ما آمده و گریه میکنند و میخواهند امام را ببینند.» گفتم: «شاید جاسوس باشند.» گفت: «نه یکی از آنها درجهدار است که امام در ترکیه در منزلشان بوده و دیگری خانمش است. آنها میگویند عطش زیادی برای دیدن امام داریم و از روزی که ایشان از ما جدا شدهاند، شب و روز نداریم.»
به بهانه سالروز شهادت ابووهب
یک هفته از جنگ گذشته بود که مشکل کمبود اسلحه داشتیم. در همان زمان پاکسازی سرپل ذهاب، تنگه قراویز و سرابگر بعضی موقعها دونفر، سهنفر و حتی چهار نفر با یک اسلحه که داشتیم نوبتی میجنگیدیم، این یکی میگفت تو خسته شدی به من بده، آن یکی خیلی خوشحال بود که فشنگ دارد، از قوطی در میآورد و در خشاب میگذاشت و تیراندازی میکرد؛ یعنی خودش را راضی میکرد که کاری را در جنگ انجام میدهد.