حجتالاسلام دعایی: با علائمی كه روی پوست بدن وجود داشت، مشخص بود كه مرگ طبيعی نبوده است
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلام سید محمود دعائی از جمله کسانی است که در دوران نهضت اسلامی با امام خمینی و فرزندش حاج اقا مصطفی حشر و نشر داشت. وی خاطراتی از روز شهادت حاج آقا مصطفی دارد که طی یک مصاحبه به آن پرداخته است. در ادامه میتوانید این مصاحبه را که در کتاب "یادها و یادمانها از آیتالله سیدمصطفی خمینی" منتشر شده است مطالعه کنید.
* جنابعالي از چه تاريخي با شهيد آيتالله حاج آقا مصطفي خميني(ره) آشنا شديد؟
آشنايي من با آن شهيد سعيد از وقتي بود كه جهت تحصيل عازم قم شدم يعني سال 1342 هـ.ش كه در 15 خرداد آن، واقعه توانفرساي 15 خرداد پيش آمد. البته بايد اضافه كنم كه در تاريخ 15 خرداد من در كرمان بودم و پساز آن به قم مشرف شدم. در آن تاريخ امام راحل(س) در بازداشت بودند و مرحوم شهيد حاج آقا مصطفي(ره) بيروني امام، و به عبارتي تشكيلات مربوط به امام را در قم اداره و سرپرستي ميكردند.
در اولين لحظات ورودم به شهر قم، مستقيماً به حضور ايشان رفتم و ايشان نيز با صميميت و گرمي خاصي كه از همه مرتبطين با بيت امام استقبال ميكردند از من استقبال كردند و البته بايد اضافه كنم كه من در اين ديدار تنها نبودم، بلكه چندتن از كرمانيهاي مقيم قم نيز با من همراه بودند و اين عده هر يك به نحوي مرا به ايشان معرفي نمودند. مثلاً فلاني از كرمان آمده، طلبه است و... ايشان با آن لطف خاص و عميقي كه نسبت به نوع طلاب و دوستان جوان روحاني داشتند دست ما را فشردند و در آغوش كشيدند و در حقيقت آن تزريق يك محبت، مهر و عاطفه خاصي بود كه از همان دقايق اول آشنايي با ايشان در ما ايجاد شد.
پساز آن به مناسبتهايي به منزل حضرت امام(س) ميرفتم و با مرحوم حاج آقا مصطفي(ره) ارتباط داشتم، اما ارتباط كاري و تشكيلاتي از وقتي شروع شد كه من به دنبال جرياناتي كه در ايران پيش آمد و از ايران به عراق مهاجرت كردم و چون تصميم داشتم در عراق بمانم خدمت ايشان رفتم و ايشان هم (حاج آقا مصطفي خميني) نصايحي ميكردند (چون فهميدند كه ميخواهم در آنجا بمانم)؛ از قبيل چگونگي منسجم نمودن و جمعآوري دوستان همفكر و انقلابي كه در اين رابطه خود را مسئول ميديدم تا در جمع كردن دوستان خارج از كشور و شكل دادن به مبارزات آنها و بهرهگرفتن از امكانات و استعدادهاي آنان فعاليت كنم و به اين خاطر بود كه ايشان مرا هم پذيرفتند و سعي ميكرديم كه با يكديگر در يك رابطه فعال و تعهدآميز در ادامه مبارزه خود با رژيم، كوشا باشيم.
ابتداي اشنايي من با ايشان همينطور بود و اين ارتباط ادامه پيدا كرد، به خصوص ابزار محبت و دوستي بيشاز حدشان كه من فكر ميكنم هنوز هم تأثير خود را در من باقي گذاشته و اين نقش سازماندهي و جمعآوري عناصر مبارز و مطمئن به گرد هم و جهاد در راه اسلام بود كه منجر به شهادت ايشان شد و به خدا پيوستند و خاطرهشان هرگز فراموش نخواهد شد.
* جنابعالي شخصيت ايشان را چگونه ميديديد؟
درمورد شخصيت ايشان بالاترين تعبير را خود حضرت امام(س) داشتند كه «... مصطفي اميد آينده اسلام بود»، و در حقيقت ذخيرهاي بود كه وجودش ميتوانست براي روزهايي كه اسلام محتاج به اين گونه استوانههاي علمي، تقوايي و مبارزاتي است، قابل استفاده باشد. فقدان ايشان بسيار دردناك بود و در لحظاتي بسيار حساس، امام(س) آن بازوي تواناي خود را از دست داده بودند؛ در لحظات غربت، لحظاتي كه شكموفايي مبارزاتي مردم ما ضرورتاً چهرهاي مثل حاج آقا مصطفي را در كنار امام لازم داشت تا از آن بهره بگيرد... ولي خوب تقدير الهي اينطور بود و تعبيرخود امام(س) چنين بود كه: «مرگ او از الطاف خفيه خداوند بود» و شهادت مظلومانه ايشان واقعاً سرآغاز يك حركت نيرومند، و جهشي در ميارزات روحانيت و مردم ما شد. چهبسا ضرورت داشت يك چنين فاجعهاي شكل بگيردتا ما قسمتهاي مخفي و ناپيداي شخصيت معنوي و عرفاني حضرت امام(س) و شخصيت واقعي ايشان و گذشت و فداكاري و صبر ايشان را درك كنيم.
چه كسي ميتوانست تصوركند كه امام(س) با آن همه علاقه و عاطفه و احساسي كه نسبت به اين چگرگوشه خود داشتند و با آن همه نيرو كه براي تقويت علمي و اخلاقي اين فرزند برومند خود صرف و او را به عنوان اميدي براي آينده اسلام تربيت كرده بودند، وقتي اين وديعة الهي از دستشان گرفته ميشود، آنطور تسليم خدا باشند و تا اين حد خاضع و آنطور صميمي در برابر اراده خداوند برخورد كنند؟ بايد به راستي يك چنين امري صورت ميگرفت تا ما شخصيت واقعي حضرت امام(س) را بشناسيم.
* شما چه خاطرهاي از ايشان به ياد داريد؟
از خاطراتي كه هيچگاه فراموش نميكنم، دو خاطره است:
يكي اين كه حضرت امام(س) وقتي از مرحوم حاج آقا مصطفي ياد ميكردند، با يك احساس عاطفي و چهبسا با يك آهي از او ياد ميكردند.
دومين خاطره اين كه هيچگاه نديدم كه امام در اين رابطه (شهادت فرزند ارشد خود مرحوم حاج آقا مصطفي خميني(ره) )حتي يك قطره اشك بريزد و با اين كار خود پشت دشمن را لرزاند. دشمن دقيقاً كمين كرده بود كه عكسالعمل اين جنايت خود را به نحوي در چهره و رفتار امام ببيند و در اين رابطه تعدادي از مهرههايش را در دو مرحله خيلي دقيق و حساس مأمور كرده بود تا در اولين دقايق شنيدن اين خبر ناگوار، عكسالعمل امام را دريابند. يكي در اولين لحظهاي كه حضرت امام(س) خبر شهادت فرزند خود را ميشنود. رژيم در اين رابطه يكي از مطمئنترين مهرههاي خود را به منزل امام فرستاد و آن كسي بود كه كينهاي جنونآميز با خود امام و نيز حاج آقا مصطفي(ره) داشت؛ او شخصي بسيار وقيح، بيشرم، لجوج و مهرة كارآمدي براي رژيم شاه بود و حضور اين شخص نزد امام(س) در لحظهاي كه اين خبر به امام ميرسد، ميتواند خيلي معنادار باشد. اولاً ميتوانست به مثابه نمكي باشد بر زخمي كه بر جگر امام گذاشته بودند، ثانياً ميتوانست دقيقترين گزارش را در رابطه با عكسالعمل امام(س) از شنيدن اين خبر به رژيم ارسال كند.
دوم، لحظهاي بود كه حضرت امام(س) براي اولين بار بر سر قبر فرزند خود حاضر ميشدند، اينجا هم يكي از مهرههاي سرسپرده رژيم كه مأموريتهاي خارج از كشور داشت، آن لحظه حاضر شده بود تا ببيند امام چه عكسالعملي بر سر قبر فرزند خود نشان خواهد داد. در آن لحظه همه اشك ميريختند و ضجه ميكردند، اما امام مثل يك كوه استوار بودند و خيلي عادي با مسأله برخورد كرده و در ميان ضجه و هياهوي حضار وارد اتاق شدند و با متانت هرچه تمامتر سؤال كردند كه: «قبر مصطفي كدام است؟»
افراد داخل اتاق كه پيوسته اشك ميريختند، قبر شهيد مصطفي را نشان دادند. امام در كنار قبر نشستند و فاتحهاي خواندند و چون قبر مرحوم آيتالله كمپاني فيلسوف بزرگوار نيز در آنجا بود، فرمودند براي ايشان هم فاتحهاي بخوانيد.
شخصيتهاي ديگري هم در آنجا بودند و امام از حضار خواست تا براي آنها نيز فاتحهاي بخوانند در حالي كه در طول اينم مدت مثل كوه استوار بودند و حتي قطره اشكي هم نريختند، خيلي عادي با مسأله برخورد كرده و بازگشتند و اين نحوة برخورد براي آن جمع بسيار آموزنده بود.
اما رژيم كه تصور ميكرد با اين دوصحنه (يعني يكي در لحظه شنيدن خبر مرگ فرزندشان و ديگري در لحظه حاضرشدن بر سر قبر) ميتوانست يك حالت شكستگي و دردمندي از امام ببيند ناكام شد، بلكه خود دردمند و شكستخورده گرديد و پي برد كه نه... فايدهاي ندارد... اين روح به قدري بزرگ است و عظمت دارد كه مسايلي از اين قبيل هرچهقدر هم سنگين و ناگوار و تلخ باشد نميتواند در اراده و روحيه ايشان كارگر باشد...
اينها خاطراتي بودند كه به نظر من جالبتر و آموزندهتر از بقيه بودند.
* از خاطرات خصوصي خود حاج آقا مصطفي(ره) اگر چيزي به خاطر داريد نقل كنيد.
حاج آقا مصطفي(ره) عليرغم اين كه فرزند امام(س) بود و ميتوانست به عنوان يكي از آقازادهها تعيينكننده سياست و جريانات در كنار امام باشد، هميشه ميكوشيد كه امام به عنوان يك شخصيت مستقل كه صاحب تفكر و مشي خاصي است، در ميان ديگران جلوه كند و آن طور نبود كه ايشان چون فرزند و آقازاده امام(س) بود، از اين سمت و موقعيت استفاده كند و اين دو دليل داشت.
يكي اين كه خود ايشان شخصيت تبعي نداشته باشد.
دوم اين كه حضرت امام متهم به تبعيت نشوند، و اين چيزي بود كه خود امام بر آن اصرار داشتند كه متهم نشوند كه عقل منفصل و تعيينكننده و جهتدهندهاي در كنار ايشان است. بر اين اساس ايشان كاملاً سعي ميكرد در جهت تصميمگيريها و حتي مواضع سياسي، امام(س)، خود به تنهايي تصميم بگيرند و در اين روش امام راحل طوري عمل كرد كه حتي اگر حاج آقا مصطفي يك روز تصميم ميگرفت كه در اين امور مداخلهاي داشته باشد، امكانپذير نبود. و اينجا است كه ما به شخصيت مستقل و والاي مرحوم شهيد حاج آقا مصطفي به عنوان يك شخصيت داراي مشي و صاحب بينش معترف ميشويم.
ايشان هميشه از آقازادگي و دارا بودن يك شخصيت وابسته و اين كه به دليل فرزند كسي بودن، مورد احترام قرارگيرد، نفرت داشت. البته اين به معناي عدم درك وي از موقعيت و برخورداري او از وجود چنان پدري نبود، بلكه به دليل همان درك مستقل و داشتن يك شخصيت اصيل براي خود بود. انسان خودساخته و نمونهاي بود كه ميخواست به عنوان آنچه كه هست مطرح باشد و نه در رابطه با وابستگيها و انتسابات و البته اين دليل بر نزديك شدن اين فرد به كمال ميباشد. اين رفتار دقيقاً در همان رابطه ظريفي بود كه امام(س) هم هيچگاه اجازه نميدادند كه مسايل خانوادگي و عاطفي در امور مبارزاتي و يا مسايل حوزه و اجتماع روحانيت، دخيل شود. امام(س) از ابتدا كوشيده بودند كه فرزندشان تافته جدا بافتهاي در حوزه نبوده و مانند ديگران مطرح شود و البته اين شيوة تربيت، باعث شده بود كه آن مرحوم بتواند در يك جَوُ غيروابسته در حوزه علميه، خود را ساخته و به خاطر لياقت و پشتكار خود به آن مقام مستقل علمي برسد.
به همين علت امام(س) از جهات علمي و اخلاقي به فرزند خود، احترام فراوان ميگذارد و مطمئن بود كه وي مقام مستقل و ارزشمندي دارد. ناگفته نماند كه ضرورت زندگي در آن خانواده به خصوص دوران تبعيدي امام در تركيه، دوران فراغت و موقع مغتنمي جهت كسب فيوضات علمي براي آقا مصطفي(ره) بود و نيز به عنوان يك هم بحث، نديم، مشاور علمي براي امام(س) و وجود مفيد و با ارزشي در لحظات غربت و بيخبري جامعه ايران از امام و امام از جامعه بود. ايشان در آن مدت كسب فيض فراواني از محضر پدر بزرگوارشان نمود و حتي اگر حاج آقا مصطفي يك روز تصميم بر اين پيدا ميكرد كه در اين امور مداخلهاي داشته باشد، امكانپذير نبود. و اينجا است كه ما به شخصيت مستقل و والاي مرحوم شهيد حاج آقا مصطفي(ره) به عنوان يك شخصيت داراي مشي و صاحب بينش معترف ميشويم.
در عين اين كه خود ايشان برجسته و يك مجتهد مسلم بودند، اما در جايي كه مربوط به بهرهگيري از محضر امام(س) ميشد، ايشان (حاج آقا مصطفي(ره)) به سان يك شاگرد متواضع و تشنه كسب دانش و معرفت در جلسه درس پدر حضور پيدا ميكرد و گاهي به قدري برجستگي علمي ايشان در اين محضرهاي علمي مشهود و مشهور بود كه حتي خود امام با تمام خودداري در اينگونه موارد دربارة هركس، مجبور به اعتراف و به پذيرفتن نقطهنظرات ايشان ميشدند و ديگر از خاطراتي كه از ايشان دارم، مسأله خاكيبودن، بيتكلف بودن، صميميت و تواضع ايشان بود.
ايشان با اين كه ميتوانستند از امكانات مالي فراواني استفاده كنند و خود مجتهدي بودند كه ميتوانستند در وجوهات مالي و شرعي تصرف كنند، با وجود اين، به مثابه يك طلبه عادي در حوزهها حضور داشتند.
در تمام مدتي كه ايشان در عراق يا ايران بودند حتي يك خانه ملكي هم نداشتند، يا در منزلي اجارهاي زندگي ميكردند يا در كنار پدر خود زندگي را ميگذرانند. وضع زندگي ايشان خيلي ساده بود و به اين دليل دشمن به هيچ طريق نميتوانست خداي نكرده در زمينههاي مادي و زر و زيور دنيا او را فريب دهد.
او اهل گذشت بود و فروتني خاص و تواضع ايشان باعث ميشد در مواقعي كه عناصري عجولانه در مورد ايشان قضاوت يا برخورد خشن كرده بودند و يا احياناً رنجشي به ايشان وارد ميآمد، با بزرگواري خاصي از اين مسايل به راحتي بگذرند. ديگر از خاطرات من از ايشان همانا ميزان تعهد و پايداري ايشان درمورد مسايل مختلف اسلامي بود. اهل غيبت نبود. تهجد ايشان و زيارتهاي مخصوص ائمة اطهار در اعتاب مقدسه را ترك نميكردند، در طول 15 سالي كه ايشان در نجف بودند حتي يك روز نيز زيارت عاشوراي ايشان ترك نشد؛ زيارت عاشورا، با صد لعن و صد سلام مفصلش نه به طور مختصر.
از خاطراتي كه به ذهنم ميآيد از لحظات حضور ايشان در مجامع علمي نجف بود كه هرموقع ايشان وارد ميشد به روشني احساس ميكرديم كه بسياري از عناصري كه مدعي نوعي از رتبه علمي بودند دست و پاي خود را جمع ميكردند و از درگير شدن با ايشان در بحث خودداري و اگر ايشان بحثي را شروع ميكردند، عليرغم كينهاي كه داشتند ميخواستند از حضور ايشان استفاده كنند و همين حضور علمي ايشان در كنار امام(س) در نجف موجب شكست دشمن بود كه ميخواست به نحوي حضرت امام(س) را منزوي كند و از نظر علمي تحتالشعاع قرار دهد. وقتي كه فرزند امام(س) با آن بنيه قوي علمي در بحثها درگير ميشد ديگران پي ميبردند كه فرزندي كه در اين حد از لحاظ علمي است حتماً استاد و مربياش (پدرش) رتبه بالاتري دارد و نبايد آن را كوچك شمرد.
صفت برجسته ديگري كه در آقا مصطفي(ره) ديدم، تحمل و سعه صدر در برخورد با گروههاي پراكنده و عناصر مختلف روحاني در نجف بود كه با هم تصادم داشته و هركدام به نحوي با آن مرحوم برخورد داشتند.
برخورد وي به حدي پرتحمل بود كه همه آنها ميتوانستند، از ارتباط با ايشان و راهنماييها و امكاناتي كه ميتوانست در اختيار آنها بگذارد، بهره بگيرند.
* لطفاً درباره نحوه شهادت حاج آقا مصطفي(ره) مطالبي را ذكر فرماييد.
آن روز صبح، من براي تهيه نان بيرون رفته بودم. هنوز آفتاب نزده بود، ديدم ننه صغري كه بسيار مورد احترام ما بود، فرياد ميكشد و پاي برهنه ميدود و به سرش ميزند. من از ديدن اين صحنه بسيار متأثر شدم. پيرزن ميگفت: خاك بر سرم شد، آقا بدو. من فوقالعاده وحشتزده شدم و به ذهنم چيز ديگري آمد. گفتم: چي شده؟ گفت: آقا مصطفي مريض است. من نان را به دست كسي دادم و گفتم به خانهام برساند و سراسيمه رفتم. ديدم كه آن مرحوم پشت سجادهشان دراز كشيدهاند.
ابتدا بسيار تلاش كردم با پزشكان بيمارستان نجف تماس بگيرم ولي اين توفيق را نداشتم و پزشك قابل و مطمئن نبود. بلافاصله خود را به بيمارستان رساندم. آنها آنقدر آمادگي نداشتند كه يك آمبولانس بفرستند، اين لحظات براي من بسيار سخت ميگذشت. آنجا تصميم گرفتم اين خبر را بدون اين كه ايجاد وحشت و نگراني كند، به منزل امام برسانم. اين طور خبرها را بايد خيلي حساب شده و به اصطلاح با ظرافت به بستگان رساند. طلبهای آنجا بود، به او گفتم: به منزل امام ميروي و فقط احمدآقا را خبر ميكنی و ميگويی خيلي فوری به منزل اخوی سر بزند. آن طلبه هم رفت و احمدآقا را صدا زد و ما موفق شديم با يك تاكسي كه به زحمت ميتوانست به كوچه بيايد، ايشان را به بيمارستاني منتقل كنيم. متأسفانه در بيمارستان پزشك كشيك پساز معاينات اوليه تشخيص داد، ايشان از دنيا رفتهاند.
با علايمي كه روي پوست بدن وجود داشت، مشخص بود كه مرگ طبيعي نبوده است و ناشي از مسموميت ميباشد. در خارج از بيمارستاني كه حاج آقا مصطفي(ره) را به آنجا انتقال داديم، يك ماشين نمره تهران بود كه پساز شنيدن خبر مرگ ايشان به طرف بغداد حركت كرد. در همان لحظات اوليه كه امام از مرگ فرزند آگاه شده بودند، يك روحاني نماي وابسته به دربار كه بارها به حاج آقا مصطفي(ره) اهانت كرده بود، سعي ميكرد خودش را به امام(س) رساند و آن حالات اوليه امام(س) پساز شنيدن خبر درگذشت فرزندشان را مشاهده كند كه البته با آن برخوردي كه خودتان ميدانيد، كسي نتوانست اشك امام(س) را در مرگ فرزندشان ببيند و امام(س) مثل كوه استوار مقاومت كردند و نشان دادند، مسئله فرزند و دلبستگيهاي مادي و عاطفي به هيچ وجه نميتواند در مسير هدف ايشان اثر بگذارد و اين واكنش امام(س) دشمن را ناكام كرد و خون ايشان كه به ناحق ريخته شد، درخت انقلاب ايران را آبيار كرد و منشأ اين همه حركت شد.
آن روز را خوب به خاطر دارم كه حاج احمدآقا كه فرزندي شايسته و شيفته براي امام(س) ميباشد، از بيمارستان با خبر از دست رفتن آقا مصطفي(ره) به خانه آمده و گيج بود كه چگونه اين خبر را به امام(س) برساند تا به خانه رسيد، به طبقه بالا رفت و امام(س) كه متوجه ورود حاج احمدآقا شده بود، فرياد زدند كه «احمد از مصطفي چه خبر؟» حاج احمدآقا گفت: «چيزي نيست» امام دوباره پرسيدند، پسرشان جواب نداد، و ظاهراً سومين دفعه بود كه با پرسش امام(س)، حاج احمدآقا نتوانست خودداري كند و به گريه افتاد، امام(س) فرمودند: «اگر مرده، بگو، مرگ حقّه» ادامة گريه احمدآقا موضوع را براي امام(س) روشن كرد، كساني كه در آن لحظات سعي ميكردند، امام(س) را تنها نگذارند، مرحوم حاج شيخ حبيبالله اراكي(ره) و آقاي سيدعباس خاتم از افراد شايسته و اطرافيان امام(س) بود، و شاهد بودند كه اما چند لحظهاي به دست خود نگاه كرد و بعد از گفتن «لاحول و لاقوة الا بالله» و «انالله و انااليه راجعون» فرمودند« «مصطفي اميد آينده اسلام بود، ولي امانتي بود و از دست ما رفت».
عجيب اين است كه از آن لحظه تاكنون هيچكس حتي خانواده امام(س) نتوانسته ادعا كند كه امام(س) در مصيبت فرزندشان اشك ريخته باشند. در آن زمان اين وحشت وجود داشت كه اين تحمل فوقالعاده امام(س) خداي نكرده باعث ناراحتي قلبي ايشان شود و به همين دليل تلاش ميكردند، در مجالسي كه جمعيت براي عرض تسليت به حضورشان ميرسند، فردي ذكر مصيبت بخواند تا از آنجا كه امام حساسيتي نسبت به خاندان اهل بيت و به خصوص مادرشان حضرت فاطمه زهرا(ع) داشت اشك بريزند. اصولاً حضرت امام(س) بسيار كم در مراسم تدفين و يا نماز ميت شركت ميكردند، مگر در موارد استثنائي كه فرد فوت شده از شخصيتهاي والاي جامعه روحانيت و يا از دوستان و يارانشان بود. شكل شركتشان نيز بدينگونه بود كه از حدود پنج دقيقه قبل از حركت دادن جنازه حضور پيدا ميكردند و بعد از اين كه جنازه حركت داده ميشد، مسافتي حدود 20 يا 30 متر را به دنبال جنازه رفته و سپس خود را به كناري كشيده و سوار تاكسي ميشدند و به خانه برميگشتند. آن روز در مراسم تشييع جنازه فرزندشان هم عيناً همين رفتار را انجام داده و هيچگونه امتيازي را قايل نشدند.
در تمام آن جريانات همه به رفتار امام خيره مانده بودند كه ايشان چطور با صبر و تحملي تنها به خاطر خدا، بدون ذرهاي نزلزل، چون كوهي استوار حركت ميكنند. شب اول دفن آن مرحوم، امام(س) به منزلش سر زده تا به عروسشان تسليت بگويند. وقتي از دري وارد شدند كه هميشه آقا مصطفي(ره) به پيشواز ميآْمد، عروسشان خود را به دامن ايشان انداخت و گفت: چكار كنم، كجاست مصطفي. اين صحنه كوه را آب ميكرد. اما امام با استقامت ويژه خود اشك نريخته و با حالتي قاطعانه خطا به عروس و خانوادهشان فرمودند: «صبركنيد، به خاطر خدا صبر كنيد. امانتي بود و از دستمان رفت» اين جريان نهتنها در حالات روحي و فكري، بلكه در نظم برنامه روزمره امام(س) نيز اثر نگذاشت.
ايشان ساعتي از روز را براي مطالعه كتابهاي جديدي كه به دستشان ميرسيد، اختصاص داده بودند و به عنوان مثال تمامي كتابهاي مرحوم دكتر شريعتي(ره) را مطالعه كرده و به خصوص به آثار آيتالله مطهري(ره) بسيار علاقه داشتند و آثار ايشان و آيتالله طالقاني(ره) را قبول داشتند. درمورد كتابهاي دكتر شريعتي نيز معتقد بودند آنقدر كه به اين آثار اعتراض و حمله ميشود، بيمورد است، زيرا تا اين حد انحراف در ميان آنها وجود ندارد. به خاطر دارم كه در آن ايام شهادت، كتاب طلوع انفجار نوشته حاج سيدجوادي را مطالعه ميكردند، حاج احمدآقا ميگفت: وقتي امام از تشييع جنازه بازگشت، ساعت مطالعه كتابهاي روزمرهشان بود. كتاب طلوع انفجار را باز كرد و به مطالعه آن پرداخت. تمامي اين حالات نشاندهندة اين است كه امام آنقدر شيفتة راهش ميباشد كه هيچ اتفاقي نميتواند دگرگو.ني منفي در وجودش ايجاد كند. در تمام آن مدت تنها دو جمله از امام(س) در رابطه با فرزندش شنيده شد؛ يكي همان جمله اول كه «مصطفي اميد آينده اسلام بود» و ديگر در اولين مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه، بسيار گذرا و كوتاه از كساني كه تسليت گفته و يا به ديدنشان آمده، تشكر كردند و صحبتي كوتاه داشتند، درمورد اين كه بسياري از الطاف الهي را ما متوجه نميشويم . خداوند الطاف خفيهاي داردو الطاف جليهاي و چهبسا اين اتفاقات از الطاف خفيهاي بوده باشد كه الان متوجه نميشويم، ولي در واقع لطف و مرحمت الهي باشد كه در هرحال، هرچه از دوست رسد نيكوست.