مرکز اسناد انقلاب اسلامی

کد خبر: ۲۸۷۰
ویژه‌نامه پیوند مستحکم|روایتی از شاهد عینی کشتار 15 خرداد
حسن بهشتی که یکی از شاهدان عینی کشتار مردم قم در 15 خرداد بود، انتقال جنازه‌های شهدای 15 خرداد می‌گوید: در تظاهرات مردم پشت هم پناه می‌گرفتند. مأموران هم تیراندازی می‌کردند. مردم هم همین جور می‌افتادند. تا سرپا ایستاده بودند جا بود برای ایستادن ولی وقتی که روی هم ریختند چهار پنج تا جنازه روی هم ریخته شده بود. همان جا دست و پا می‌زدند، صدایشان هم صدای عادی نبود و خون در گلویشان گیر کرده بود. خون همین طور به در و دیوارهای کوچه می‌پاشید و آن افسر می‌گفت بزنید. باز هم می‌زدند. جنازه‌ها را دو تا پا و دوتا دستشان را می‌گرفتند و داخل ماشین می‌انداختند. بعد این‌ها را می‌برند منظریه. در منظریه گودال‌هایی کنده بودند که جنازه‌ها را بردند و آنجا دفن کردند.
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۰ - ۱۳ خرداد ۱۳۹۷ - 2018June 03

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حسن بهشتی که یکی از شاهدان عینی کشتار مردم قم در 15 خرداد بود، در خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است می‌گوید: روز 15 خرداد بنده آمدم بیرون که آقای حاج مجید ایروانی را دیدم. او به من گفت خبر داری آقای خمینی را بردند؟ گفتم کجا بردند؟ گفت: مامورین رژیم شب ریختند و سحر امام را بردند.

سریع به سمت صحن رفتیم. آنجا پر از جمعیت بود. با خبر شدیم که تهران غوغاست. در این بین که ما توی صحن بودیم، عده‌ای سیاه پوش از درب روبرویی یعنی طرف فیضیه وارد شدند، دور حوض هم دور زدند و "یا مرگ یا خمینی" گویان به سر و کله می‌زدند. دسته‌جات زیادی هم دستشان پرچم بود که وارد صحن می‌شدند و "یا مرگ یا خمینی" می‌گفتند.

حدود هفده هجده هزار نفر جمعیت در صحن بود. گفتیم برویم بیرون و تظاهرات کنیم. از صحن آمدیم بیرون و به سمت پل آهنچی رفتیم. از پل گذشتیم و آمدیم چهارراه شاه و بعد رسیدیم به چهارراه غفاری.

آنجا یک کلانتری بود. ما که آنجا رسیدیم ناگهان از کلانتری تیراندازی کردند. من دیدم اول یک جیپ آمد و پشت سر آن هفده تا ماشین جیپ پر از سرباز رسید.

در چهارراه غفاری هم چهار تا ماشین سربازها پشت به پشت هم تیراندازی می‌کردند. همین طور می‌زدند و مرتب تند تند مردم زمین می‌افتادند. در ماشین مسلسل را هم به کار انداختند. آن‌هایی که قد بلند بودند از سینه، گلوله به آن‌ها خورده و آن‌هایی که قد کوتاه بودند، از تیراندازی جان سالم بدر بردند.

من دیدم همه دارند فرار می‌کنند توی کوچه‌ها. بنده هم رفتم. دیدم یک دری هست که می‌روند توی آن خانه. بنده هم رفتم خانه. آن جا کوچه علی انگوری بود که یک کوچه بن بست بود. همه کوچه هم از جمعیت پر شده بود. بعد دیدیم سربازها هم آمدند.

ما در بالکن بودیم که یک طرف آن رو به کوچه بن‌بست بود و یک طرفش رو به خیابان. از آنجا دیدم که سربازها با افسرها آمدند توی خیابان و جنازه‌ها را تیر خلاص می‌زدند، آن‌ها هم ناله می‌کردند. آن افسر می‌گفت: شما بودید می‌گفتید یا مرگ یا خمینی؟ این هم مرگ! و تیر خلاص را خالی می‌کرد و با لگد می‌زد. سربازها حتی ساعت‌های شهدا را باز می‌کردند و جیب‌هایشان را خالی می‌کردند.

من از آن بالا، کوچه را نگاه کردم دیدم کوچه پر از جمعیت است و حیاط هم پر شده است. در این بین داشتم نگاه می‌کردم که آن افسر اشاره کرد که سربازها بیایند. چشمش افتاد به کوچه دید کوچه پر از جمعیت است. فوری چهار تا سرباز صدا کرد گفت بیایید. آن‌ها آمدند و دستور به تیراندازی داد. این‌ها هم زانو زدند و شروع به تیراندازی کردند.

خدا می‌داند من از آن بالا نگاه می‌کردم؛ مردم پشت هم پناه می‌گرفتند. آن‌ها هم تیراندازی می‌کردند. من از آن بالا نگاه می‌کردم، چه‌ها کردند این ها! مردم هم همین جور می‌افتادند. تا سرپا ایستاده بودند جا بود برای ایستادن ولی وقتی که روی هم ریختند چهار پنج تا جنازه روی هم ریخته شده بود. همان جا دست و پا می‌زدند، صدایشان هم صدای عادی نبود و خون در گلویشان گیر کرده بود. خون همین طور به در و دیوارهای کوچه می‌پاشید و آن افسر می‌گفت بزنید. باز هم می‌زدند.

مردم هم دست و پا می‌زدند، بعد دیگر خاموش شدند و همه دیگر نفسشان قطع شد. آن افسر دستور داد ماشین بیاید. ماشین آمد. اول، خیابان را شروع کردند جمع کردن. جنازه‌ها را دو تا پا و دوتا دستشان را می‌گرفتند و داخل ماشین می‌انداختند. بعد این‌ها را می‌برند منظریه. در منظریه گودال‌هایی کنده بودند که جنازه‌ها را بردند و آنجا دفن کردند.

من شمردم و دیدم شانزده تا ماشین بود. بعضی از جنازه‌ها هنوز نفس داشتند که با تیرخلاص می‌زدند. من جنازه‌ها را می‌شمردم؛ در بعضی از ماشین‌ها 40 تا در بعضی 30 تا و ... از شمارش این‌ها به ۹۷۰ شهید رسیدم و یادم هست بعدا آمار این شهدا را خدمت امام تقدیم کردم.


ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ارسال نظر