پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مردم خوزستان در طول تاریخ انقلاب با رشادتها و مجاهدتهای خود، صحنههایی ماندگار خلق کردهاند که تاریخ تنها گوشهای از آن دلاوریها را ثبت کرده است. این خطه در دوران جنگ تحمیلی شاهد از خودگذشتگی و مجاهدت ساکنانش بود. آنها تمام آن روزها با مقاومتی بیمانند در برابر دشمن متجاوز بعثی ایستادند و تا پای جان مقاومت کردند. مردم اهواز، آبادان، ماهشهر، خرمشهر، دزفول، اندیمشک و ... خالق صحنههایی بیبدیل در تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس هستند. در ادامه چند روایت از دلاورمردیهای مردم استان خوزستان بازخوانی میشود.
یاری مردم ماهشهر به وعاظ روحانی در پیشبرد اهداف
انقلابی
حجت
الاسلام ناطق نوری در بخشی از خاطرات خود با اشاره به سفرش به ماهشهر در دوران
نهضت اسلامی، در رابطه با مشارکت و همدلی مردم آنجا در حوادث و بحرانهای دوران
انقلاب میگوید: يك روز مرحوم آيتالله ربانی شيرازی به من فرمودند: حالا
كه در تهران ممنوعالمنبر هستی به ماهشهر برو و اسمت را هم عوض كن. گفتم:
چشم و خود را آماده كردم. برای يك ماه محرم به ماهشهر رفتم و خودم را
محقق تهرانی معرفی كردم. محل سكونتم را اتاق مسجد قرار دادم و شبها نيز
بعد از منبر به منازل مختلف دعوت میشدم و با جوانان و مردم خيلی قاطی
شدم.
نبردهای خيلی داغی در ماهشهر و ماهشهر جديد داشتم. آقای آلغفور نيز امامجماعت مسجد ماهشهر جديد بود. شب آخر تصميم گرفتم سخنرانی تندی برضد رژيم ايراد كنم و فرار كنم؛ لذا دوستی آنجا پيدا كرده بودم به نام مرحوم عبدالرحمن حياتی كه اهل هنديجان در نزديكی ماهشهر بود و وضع مالی خوبی هم داشت. او يك ماشين در اختيار من گذاشته بود. يك روز مانده به آخر، به او گفتم: برايم از آبادان بليط هواپيما به مقصد تهران بگير. بليط و ماشين هم آماده شده بود و بالاخره شب آخر سخنرانی تندی برضد رژيم ايراد نمودم و سپس به ساعتم نگاه كردم و گفتم: چون وقت نيست بقيه حرفها برای شب آينده میماند. به اين ترتيب مأمورين را گول زدم تا شب بعد منتظر من باشند. پس از آن فرار كردم و بهوسيله هواپيما به تهران آمدم؛ به طوری كه ساعت یک و نیم نصف شب به تهران رسيدم.
حضور مردم خرمشهر در مراسم استقبال از امام
مردم
انقلابی خرمشهر در دوران نهضت اسلامی تاریخساز بودند. در بهمن 57 گروهی از مردم
این خطه به تهران رفتند تا به نمایندگی از
اهالی خرمشهر در مراسم استقبال از امام خمینی حاضر باشند. آیتالله عبدالله محمدی
در بخشی از کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است در
این باره میگوید: پس از ورود امام به ايران، در خرمشهر به مردم اعلام كردم كه
تجمع كنند. مردم هم جمع شدند و شيرينی پخش كردند. جمعيت زيادی آمده بودند. مردم
نقل و شيرينی به هوا میپاشيدند و از ورود امام شادی میكردند.
يكی
از فعاليتهای ما در خرمشهر، بعد از ورود امام اين بود كه گروهی از انقلابيون را
آماده كرديم تا جهت استقبال از امام و عرض خير مقدم به تهران بروند. در همان روز
12 بهمن اين كار انجام شد و يكی از دوستان ما كه خطاط بود را هم خبر كردم و متن
خيرمقدم را نوشتيم و به او دام که بدین وسیله یک پلاكارد بزرگی آماده كردند.
عبارتهای
خوبی در خوش آمدگويی به امام انتخاب كرديم. به هر حال حدود يك صد نفر از نيروهای
انقلابی و مردمی را به تهران اعزام كرديم. اين گروه روز 13 بهمن به تهران عزيمت
كردند. افراد متفرقهای كه از شهرهای ديگر به صورت متفرقه در حال حركت بودند، با
ديدن اين كاروان به آن پيوستند و جمعيت زيادی را تشكيل دادند. اين كاروان وارد
مدرسهای كه حضرت امام در آن مستقر بودند، شدند و در آنجا شعارهايی دادند و مداحی
كردند و يك شب هم در تهران ماندند و پس از آن به خرمشهر بازگشتند.
بعد از بازگشت اين گروه، مردم خيلي خوشحال شدند و مطمئن شدند و دلها قويتر شد و كارمندان ادارات مختلف به مردم پيوستند، هر چند بعضي از مسئولان شهری خود را مخفی كرده بودند. بعضی از مسئولان مثل رئيس دادگستری و شهردار و فرماندار، مخفی شدند، اما بقيه كارمندان در فعاليتهای انقلابی و در تجمعات شركت میكردند.
روایتی از اقدام جهادی مردم خوزستان در تجهیز
مساجد و حسینهها
آیتالله ابوالقاسم خزعلی که در دوران نهضت اسلامی مدتی در خوزستان حضور داشت، با اشاره به از خودگذشتگی مردم این منطقه میگوید: يكبار در مسجدى گفتم: «مسجد به فرش احتياج دارد» و البته اين نياز را با حرارت بيان كردم. بعد ديدم يك نفر فرش خانهاش را آورد و گفت «بسيار زشت است که خانه خدا فرش نداشته باشد و خانه من مفروش باشد.» اين در حالى بود كه آن شخص تا مدتها پس از آوردن فرش خانهاش، روى موزاييك مىنشست.
مشارکت مردم اهواز در دفع غائله گروهکهای ضد
انقلاب
مردم
اهواز در مقابله با عناصر ضدانقلاب نیز فعال بودند. در بخشی از کتاب خاطرات علی
جنتی در این رابطه میخوانیم: گروهکهای ضد انقلاب، به خصوص مارکسیستها و خلق
عربیها در دانشگاه شهید چمران (جندی شاپور) خیلی فعال بودند. نماز جمعه هم در
همین دانشگاه اقامه میشد و پدرم هم ضمن اینکه مسئولیت دادگاه انقلاب را داشت،
امام جمعه هم بود. روزی اطلاع پیدا کردم که گروهکها در دانشگاه، سنگربندی کردهاند
و سلاحهای سنگین و مسلسل آورده، قصد دارند تا در آنجا درگیری ایجاد نمایند و
نمازگزاران را شهید کنند تا شاید بساط نماز جمعه از دانشگاه جمع شود.
دیدم
که اگر سریع اقدام نکنم، ممکن است تلفات و خسارات زیادی ایجاد شود؛ بر همین اساس
بدون هیچ آمادگی قبلی، به استودیو رفتم و در حالی که اطلاعیهای از مقامهای مافوق
دریافت نکرده بودم، اعلام کردم: «بر اساس اطلاع واصله، گروهکهای ضدانقلاب در
دانشگاه جندیشاپور جمع شده و آنجا را سنگربندی کردهاند و قصد دارند مردم را به
گلوله ببندند و ثمره انقلاب را زیر پا بگذارند. از همه مردم مسلمان و معتقد به
انقلاب دعوت میشود که برای یاری برادران و خواهرانشان به دانشگاه بروند.»
بعد از گذشت یک ربع ساعت، سیل جمعیت به طرف دانشگاه سرازیر شد و گروهکها یا اصلاً تیراندازی نکردند یا فقط تیراندازی هوایی شد. مردم آنها را دستگیر کردند و به دادگاه انقلاب سپردند و غائله تمام شد. بساطی که آنها در دانشگاه راه انداخته بودند و هرروز تحصن یا سنگربندی میکردند با تلاش مردم پایان پذیرفت.
ایستادگی تا پای جان در برابر دشمن متجاوز
یکی
از اهداف مهم نظامی صدام در حمله سراسری به خاک ایران در 31 شهریور 1359 تصرف
خرمشهر بود که با مقاومت نیروهای مردمی و دلیرمردان ارتش مواجه شد. در همین رابطه
در کتاب «امیر خستگیناپذیر» به نقل از شهید سرلشگر فلاحی آمده است: نیروهای عراقی
در تاریخ ۱۹
مهر به ۲۰
کیلومتری شمال آبادان رسیدند و در محلی به نام مارد، پلی را بر روی رودخانه کارون
احداث کردند. در تاریکی شب ۱۹
مهر تانکهای عراقی از روی پل مارد عبور کردند و از آن تاریخ به بعد با قطع جادههای
اهواز - آبادان و آبادان - ماهشهر به فکر اشغال آبادان افتادند.
بنا
به گفته فرمانده لشکر ۹۲
زرهی هنگامی که دشمن در منطقه خرمشهر از تمام جهات هجوم میآورد، لشکر ۹۲ فقط ۷ دستگاه تانک در اختیار
داشت. واحدهای نظامی نیز در حال انتقال به مناطق عملیاتی بودند و تنها نیروهای
موجود، دانشجویان دانشکده افسری بودند که در کنار گروهی از تکاوران نیروی دریایی
و گروه دیگری از پرسنل لشکر ۹۲
مجموع مدافعان را در برابر قوای مهاجم عراقی تشکیل میدادند.
در هر حال، رزمندگان فداکار در برابر گلولهباران دوربرد و مستقیم دشمن در کوچه و خیابانهای خرمشهر در حالی که مطمئن بودند به شهادت میرسند تا آخرین گلوله خود در برابر متجاوزان ایستادند، بسیاری از آنان به شهادت رسیدند، اما هرگز دچار ضعف و تردید نشدند. خون همان عزیزان بود که در خرمشهر، آب جوی خیابانها را نیز رنگین و خرمشهر را نیز به خونین شهر تبدیل کرد.
دزفول و تقدیم شهدای مدافع وطن در راه دفاع از
کشور
مقاومت
مردم خوزستان در دوران دفاع مقدس، صفحات زرینی را در تاریخ ایران ثبت کرده است.
یکی از این صفحات پرافتخار مقاومت، مربوط به مردم دزفول است. علی جنتی که از آذر
1363 تا سال 1366 در سمت استاندار خوزستان، شاهد از خودگذشتگیها و فداکاریهای
مردم این استان بود، در بخشی از کتاب خاطراتش که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی
منتشر شده است در این رابطه میگوید: حملات هوایی دشمن، گلولهبارانهایی كه میكرد،
موشكباران بعضی از شهرها مانند دزفول، حتی شهرهای ماهشهر و رامهرمز، مرتب ادامه
داشت. تقریبا هیچكدام از شهرهای استان خوزستان، به جز ایذه و بهبهان، از تیررس
دشمن در امان نبود و مرتب به آنها حمله میشد.
من در مقام فردی كه سه سال در آنجا حضور داشت، شهادت میدهم كه مردمی مقاومتر از مردم دزفول ندیدهام. پدر شهیدی را دیدم كه، سه فرزندش شهید شده بودند. پس از پیاده شدن از ماشین به طرفش رفتم و سلام كردم. صورتش را بوسیدم. او اصلاً گریه نمیكرد. به ایشان تبریك و تسلیت گفتم. پاسخ داد: «همه اینها فدای امام. ما همه فدای امام هستیم. من اگر چند فرزند دیگر هم داشتم، میدادم!» واقعا روحیات بسیار عجیبی بود. روحیات جالبی بود كه البته در بین سایر خانوادههای شهدا هم دیده بودم؛ اما مردمی مقاوم، مثل مردم دزفول كمتر دیدهام.
نقش مردم آبادان در حفاظت از پالایشگاههای نفتی
در
آستانه جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، یکی از مسائل مهم کشور، حفظ مراکز
نفتی بود. چرا که پالایشگاههای نفتی موتور اقتصاد کشور را روشن نگاه میداشت. به
همین دلیل در آبادان برای حفظ مراکز نفتی تمهیداتی اندیشیده شد و با کمک مردم به
اجرا درآمد. علی جنتی که در اوایل جنگ در آبادان حضور داشت، در این باره میگوید: پالايشگاه
آبادان مدام زير بمباران بود و قسمتهايی از آن آسيب ديده بود؛ اما با تمهيداتی كه
انجام شد، اساس پالايشگاه سالم ماند.
با فداكاری كاركنان پالايشگاه و نيروهای مردمی، هزاران متر مكعب خاك، از اطراف آبادان جمع گرديد و در قسمتهايی كه دستگاههای حساس تقطير و دستگاههای پالايشگاه وجود داشت، ريخته شد تا جايی كه بخش عمدهای از دستگاهها زير خاك مدفون گرديد. بدينترتيب اگر دشمن هم حمله میكرد، كمترين آسيبی به آنها نمیرسيد. يكی از دلايلی كه بعد از جنگ هم پالايشگاه بسيار سريع راه افتاد، همين بود كه بسياری از دستگاهها بهرغم حملات مداومی كه شده بود، سالم مانده بودند. البته مخازن نفتی كه در كنار پالايشگاه بود، تقريباً همه از بين رفته بود و آنها را دوباره ساختند؛ اما دستگاههای اصلی پالايشگاه و ابزار دقيقی كه داشت چون عموماً زير خاك مدفون شده بودند، تا اندازه زيادی سالم ماندند.
روایت رشادتهای مردم خرمشهر در حضور امام
اشغال
خرمشهر توسط قوای متجاوز بعثی یادآور روزهایی تلخ برای همه مردم ایران است. اما در
آن روزها مردم خرمشهر بیش از همه داغدار بودند و بسیاری بیخانمان شده بودند. آیتالله
عبدالله محمدی در این باره میگوید: با سقوط خرمشهر اهالی آن به نقاط مختلف كشور
مهاجرت كردند. بعضی از آنها به تهران، قم، ماهشهر و ديگر شهرهای كشور رفتند. بنده
و آقای موسوی هم در ماهشهر بوديم و امور مربوط به مهاجرين خرمشهری را پيگيری میكرديم.
اين افراد در واقع آواره بودند و احتياج به مكان مناسب، درآمد برای معاش و چيزهای
ديگر داشتند.
ما
هم به دنبال كارهای آنها بوديم و به جاهای مختلف و نزد افراد مسئول میرفتيم و
مشكلات آنها را حل میكرديم. در آن روزها يكی از افراد خرمشهری كه به تهران رفته
بود، به ماهشهر برگشت و نزد ما آمد و اين مصرع از شعر را خواند كه: «نه بر مرده،
بر زنده بايد گريست.» گفت حالا بايد به فكر مردم بيچارهای باشيد كه در جاهای
مختلف، متفرق و پراكندهاند.
خرمشهریها
در تهران و قم و اصفهان و بهبهان و جاهای ديگر پراكندهاند و شما به فكر مردمی
هستيد كه در ماهشهر ماندهاند، فقط اينجا ماندن كافی نيست. بايد به تهران و ديگر
شهرهايی كه خرمشهریها هستند، برويد. من هم گفتم حرف درستی است. لذا تصميم گرفتيم
به تهران برويم و با حضرت امام ملاقات كنيم و از سقوط خرمشهر و وضعيت آوارگان
گزارش بدهيم.
بنده
با آقای موسوی و با ماشين همان شخصی كه از تهران آمده بود و آقای الياسی كه هم
دزفولی بود و هم خرمآبادی، به تهران رفتيم. تهران در خاموشی فرو رفته بود. هيچ
لامپی روشن نبود. با دفتر امام تماس گرفتيم و تقاضای ملاقات با امام نموديم. آنها
هم چون مسأله خرمشهر را با اهميت میدانستند، لذا زود به ما وقت دادند. بنده به
اتفاق آقايان موسوی و الياسی به جماران رفتيم. وضعيت ظاهری من اصلاً خوب نبود و
مانند رزمندهای بودم كه تازه از جبهه برگشته باشد. در قسمت نگهبانی اسلحهام را
تحويل دادم و وارد همان اتاق مخصوص ملاقات شديم.
ابتدا
من وارد شدم و در حالی كه افسرده بودم دست امام را بوسيدم. بعد هم آقای موسوی و
آقای الياسی وارد شدند. بنده شروع به صحبت كردم. آقايان موسوی و الياسی هم حرفهايی
زدند، اما بيشتر من به امام گزارش دادم. از كيفيت حمله عراق به مردم و رشادت
پاسداران و بسيج و جوانان بومی گفتم و عرض كردم كه هر چه «هل من ناصر» گفتيم و
استمداد كرديم، كسی به داد ما نرسيد. هفتاد، هشتاد درصد اموال مردم خرمشهر در شهر
ماند و شهر هم سقوط كرد.
الان
آبادان هم در محاصره سخت و شديد قرار دارد و بعد از سقوط خرمشهر، سقوط آبادان هم
طبيعی است و متأسفانه آنهايی كه مسئوليت جنگ را داشتند، به فرياد خرمشهر نرسيدند.
بعد از گزارش ما، حضرت امام فرمودند «ان شاء الله خداوند خرمشهر را آزاد میکند.»
گفتم: آقا آبادان دارد به سرنوشت خرمشهر دچار میشود و آبادان در معرض خطر قرار
دارد، فرمودند: آبادان هم سقوط نمیكند و ما آبادان را حفظ میكنيم. همان شب يا
فردايش بود كه حضرت امام در سخنرانی فرمودند: حصر آبادان بايد شكسته شود و خرمشهر
باید آزاد شود. كه همين طور هم شد و محاصره آبادان شكسته شد.