مرکز اسناد انقلاب اسلامی

کد خبر: ۷۰۶۲
انقلاب اسلامی در چهارمحال و بختیاری
دليل آزادى من علاوه بر آن نذر دوازده هزار لعن بر پهلوى، خانمى بود كه در منزلش سكنى گزيده بودم. ايشان در حمايت از من در روستاى گندمان به همراه پسرهايش تيمى را راه انداخته بود كه بيايند و ساواك بروجن را خراب كنند. وقتى اين عده به نزديكى‌هاى ژاندارمرى بروجن مى‌رسند، ژاندارم‌ها فوراً به ساواك بى‌سيم زده و خبر داده بودند كه يك عده نزديك به صد و پنجاه نفر چماق به دست به سمت ساواك مى‌آيند و اين‌ها هم كه ديده بودند اوضاع ناجور است بلافاصله مقدمات خروج مرا از زندان فراهم كردند. وقتى من آزاد شدم و به ابتداى خيابان رسيدم، آن عده را ديدم كه با سلام و صلوات مى‌خواستند مرا به روستاى خود برگردانند.
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۷ - ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ - 2021August 14

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ماه محرم بهترین فرصت برای الگوپذیری از مبانی دینی و مفاهیم عاشورایی است. چه اینکه در دوران نهضت اسلامی موسم مراسم سوگواری فصل تازه‌ای از مبارزات انقلابی علیه رژیم پهلوی را رقم می‌زد.

حجت‌الاسلام احمد سالک از مبارزان انقلابی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده روایت‌های نابی از سفرهای تبلیغی سیاسی دارد. وی که در محرم سال 1351 به گندمان از توابع شهرستان بروجن استان چهارمحال و بختیاری سفر کرده بود در این رابطه می‌گوید: زمانى به گندمان رفتم كه فصل زمستان شروع شده بود و در مسير بروجن به گندمان تقريباً يك متر برف نشسته بود. با وجود اينكه مسير بين اين دو منطقه حدود ده دقيقه يا يك ربع ساعت راه است، اما بيش از يك ساعت زمان برد تا به روستاى گندمان رسيديم. در اين سفر آقاى «شيخ‌ حسن ابراهيمى» همراه من بود كه سرانجام تقريباً ساعت نه صبح به آن منطقه وارد شديم.

*** مقابله با روحانی درباری *** 

اهالى آن منطقه پس از ورودم مرا به مساجد راه نمى‌دادند و علت آن هم سيدى بود كه در آن منطقه منبر مى‌رفت و خيلى در حق شاه، فرح، حكومت پهلوى و ژاندارمرى دعا مى‌كرد. آنجا چهار مسجد داشت كه ايشان به تنهايى آن مساجد را اداره مى‌كرد و طورى برنامه‌ريزى كرده بود كه به طور مثال نماز مغرب و عشا را در يك مسجد بخواند و بلافاصله نيم ساعت منبر مى‌رفت و پس از آن به مسجد دوم و سوم و چهارم مى‌رفت و تا ساعت حدود ده شب در تمامى اين مساجد برنامه اجرا مى‌كرد و بخش اعظم صحبت‌هايش هم دعا به شاه بود.

بالاخره روز اول تا بعدازظهر چند مرتبه به مسجد ايشان مراجعه كردم تا اينكه آمد و به من گفت اينجا نيازى به روحانى نيست، من هم خيلى اصرار كردم كه مى‌خواهيم در اين منطقه بمانيم. بالاخره خيلى به اين سيد و طلبه‌ وابسته به دربار التماس كردم كه حالا قبل و يا بعد از منبر شما حدود ده دقيقه سخنرانى و روضه بخوانم، اما او موافقت نكرد، طورى كه اصرار ما باعث شد مردم عليه اين سيد اعتراض كردند و وقتى ايشان خود را در مقابل اعتراض مردم ديد سكوت كرد و پذيرفت من هم سخنرانى داشته باشم...


*** انتقاد به هتک حرمت مسجد ***

كدخداى منطقه‌ گندمان در آن زمان زنى قدبلند بود كه بعدا شوهرش اكبر آقا، كدخداى منطقه شد. اين خانم هم در مدت اقامتم در گندمان مرا به مسجدشان دعوت كرد و من هم مى‌رفتم و احكام و مسائل روز را بيان مى‌كردم. آن‌ها وقتى سخنرانى من را ديدند خيلى علاقه‌مند شدند، از طرفى آن سيد هم در منطقه در دام ما افتاده بود و هيچ كارى نمى‌توانست بكند. در مسجدى كه براى سخنرانى توسط اين خانم دعوت شدم، دو تا صندلى بالاى مسجد و جلسه گذاشته بودند كه من پس از ورودم به مسجد پرسيدم، اين صندلى‌ها براى چيست؟ گفتند امشب مى‌بينى براى چيست. شب كه شد ديدم جانشين و قائم‌مقام رئيس ژاندارمرى و عده‌اى ديگر از رؤساى ادارات گندمان با چكمه‌هاى رضاشاهى با كفش روى فرش مسجد رفتند و روى صندلى نشستند. در آن شب و در حضور آن‌ها جمله‌اى گفتم و آن جمله اين بود: «اين‌ها كه لباسشان زرد است، سگ زرد هم برادر شغال...» گفتم اين كار شما خلاف اخلاق و حرمت مسجد است كه كسى با چكمه به مسجد بيايد و در مسجد روى صندلى بنشيند. حرف‌هاى من باعث شد كه از شب سوم به بعد آن‌ها در مسجد حضور پيدا نكنند.

*** دستگیری توسط ساواک ***

عوامل ساواك گندمان روز هشتم محرم من و آقاى رفيعى‌پور را كه از فعالان ضد رژيم بود دستگير كردند و به ساواك شهر كرد بردند. همچنين غير از من و آقاى رفيعى‌پور، مرد سيدى را نيز ساواك دستگير كرده بود. وقتى نوبت بازجويى ايشان فرا مى‌رسد، رئيس ساواك از وى مى‌پرسد از چه كسى تقليد مى‌كنى؟ ايشان مثل اينكه شخصى غير از حضرت امام را گفته بود. اين موضوع باعث شد عوامل ساواك خيلى او را تشويق كنند. وقتى مرا داخل اتاق رئيس ساواك بردند، آنجا سؤالات شروع شد. ابتدا بيوگرافى و ساير مسائل پرسيده شد ـ همه‌ اين‌ها ضبط مى‌شد ـ و بعد پرسيدند از چه كسى تقليد مى‌كنى؟ من همان‌جا گفتم از حضرت آيت‌الله حاج آقا روح‌الله خمينى. گفت چه؟ گفتم از حضرت آيت‌الله خمينى تقليد مى‌كنم. گفت فهميدى چه گفتى؟ گفتم بله، مى‌فهمم چه مى‌گويم. گفت مى‌دانى برايت بد مى‌شود؟ در جواب گفتم «النجاة فى الصدق» شما خود را تابلو كرديد، من راست گفتم. اين حرف‌هاى من باعث عصبانيت ايشان شد و مرا به اتاق شكنجه بردند. به اتاق شكنجه كه رفتم يك تسبيح داشتم و نذر دوازده هزار بار لعن بر پهلوى را براى آزاديم شروع كردم.


*** مقاومت زیر شکنجه و نذر برای آزادی ***

زمانى كه در اتاق شكنجه بودم تصميم گرفتم تسليم شكنجه‌گرها نشوم. پس از مدتى حبس يك شكنجه‌گر گردن كلفت سياه چهره و قدبلند را به همراه يك شلاق مفتولى به اتاق من فرستادند و مرا براى كتك زدن خواباندند، اما چون تصميم گرفته بودم تسليم نشوم اطراف تختى كه در اتاق بود مى‌دويدم و اين شخص با شلاقش به سر و كله‌ من مى‌زد. بعد از مدتى اين شكنجه‌گر رفت و با تعدادى از مأموران آمد. چون ديدم ديگر نمى‌توانم با اين عده‌ زياد درگير شوم، ايستادم ببينم چه پيش مى‌آيد.

پس از گذشت مدت كمى، يك مرتبه شخصى آمد و در را با اضطراب باز كرد و همه‌ اينها را فرا خواند كه سريع بيرون بروند. آن‌ها كه بيرون رفتند عده‌اى ديگر آمدند و با احترام خاصى گفتند آقاى سالك، شما هستيد؟ گفتم بله. گفتند آزاد شديد و به بيرون از زندان تشريف ببريد! البته لحظه‌اى كه گفتند شما آزاد شديد و به بيرون برويد، همان موقع دوازده هزارمين لعن بر پهلوى تمام شده بود. من در جواب آن‌ها گفتم بيرون نمى‌روم، چرا مرا اينجا آورديد كه حالا مى‌خواهيد مجدداً برگردانيد؟ خلاصه اين‌ها عصبانى شدند و رئيس ساواك پس از ضرب و شتم، مرا از ساواك بيرون انداخت.

پس از آزادى از زندان و قبل از اينكه به گندمان بروم، به منزل «آيت‌الله محمد يزدى» كه در بروجن سخنرانى مى‌كرد رفتم و حوادث و مسائل را براى ايشان نقل كردم و ايشان مرا هدايت كرد و راهنمايى‌هايى نمود. پس از آن به اتفاق استقبال‌كنندگان به بازار بروجن رفتم و مقدارى كتاب و كاغذ و از اين وسايل براى تشويق نسل جوان خريدارى كردم و از آنجا به اتفاق همراهان به گندمان وارد شديم.


*** قیام مردم گندمان ***

دليل آزادى من علاوه بر آن نذر دوازده هزار لعن بر پهلوى، خانمى بود كه در منزلش سكنى گزيده بودم. ايشان در حمايت از من در روستاى گندمان به همراه پسرهايش تيمى را راه انداخته بود كه بيايند و ساواك بروجن را خراب كنند. وقتى اين عده به نزديكى‌هاى ژاندارمرى بروجن مى‌رسند، ژاندارم‌ها فوراً به ساواك بى‌سيم زده و خبر داده بودند كه يك عده نزديك به صد و پنجاه نفر چماق به دست به سمت ساواك مى‌آيند و اين‌ها هم كه ديده بودند اوضاع ناجور است بلافاصله مقدمات خروج مرا از زندان فراهم كردند. وقتى من آزاد شدم و به ابتداى خيابان رسيدم، آن عده را ديدم كه با سلام و صلوات مى‌خواستند مرا به روستاى خود برگردانند.

عكس‌هايى را كه از شاه، فرح و عناصر حكومت پهلوى داخل خانه‌هاى اهالى منطقه‌ گندمان جمع‌آورى و در بقچه‌اى مخصوص نگه‌دارى كرده بودم، به هنگام بازگشت از گندمان مقابل قهوه‌خانه‌ گندمان بر روى آسفالت جاده و در حضور ماشين‌هايى كه بر جاده تردد مى‌كردند، ريخته و يك كبريت به آنها زدم تا آتش گرفتند. اين موضوع براى اهالى آن منطقه خيلى جلب توجه كرد. وقتى مردم سوزاندن عكس‌هاى خاندان پهلوى را ديدند قدرت و انگيزه پيدا كرده، همان موقع رفتند و جانشين رئيس ژاندارمرى گندمان را دست بسته آوردند و كف خيابان انداختند و با پشت بيل خيلى كتكش زدند. در همين اثنا يك ماشين نيز براى من گرفتند و من هم از آن منطقه فرار كرده و براى ادامه‌ سفرهاى تبليغى رهسپار جلگه شدم.


ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ارسال نظر