پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجت الاسلام سید محمد آل طه اولین سخنران مراسم در فاجعه فیضیه در خاطرات خود میگوید: « من به بالای منبر رفتم و شروع به صحبت کردم. موضوع بحثم این بود که چرا در روز شهادت امام صادق(ع) - با اینکه از طرف حکومت تعطیل رسمی اعلام شده است - مرام امام صادق(ع)، عملاً در این مملکت محترم نیست و قوانین اسلام زیر چرخ اتومبیلهاست ؟! در حالی که دولت تظاهر میکند که ما احترام میکنیم و تعطیل رسمی داریم.....
وقتی به اینجا رسیدم، یک نفر از پای منبر گفت آیا اینجا، جای صلوات نیست؟ که مردم صلوات خیلی بلندی فرستادند من، تاکتیکی را قبلاً از یک نفر شنیده بودم، خواستم آن را در اینجا به کار ببرم و آن، این بود که در یک جلسه سخنرانی حزبی، یک عدهای شلوغ کرده بودند، این سخنران گفته بود آقایان هرکس غیر از حرف ما شعاری دیگری بدهد دورش را خالی کنید تا ما او را بشناسیم و این کار سبب شده بود که آن جلسه را قبضه کند. من خواستم این تاکتیک را در اینجا به کار ببرم. گفتم. آقایان هر کس از این به بعد صلوات فرستاد، شما با او صلوات نفرستید و اطرافش را خالی کنید، که ما او را بشناسیم این را گفتم و به سخنرانی ادامه دادم، یک مقداری که صحبت کردم، دیدم باز صلوات فرستادند!
این دفعه متوجه بودم که مردم صلوات نفرستادند و احساس کردم که عدهای اینها خیلی زیاد است. در ابتدای منبر خیال میکردم شاید مجموعاً به ده نفر هم نرسند، اما دیدم نه، تعدادشان خیلی بیش از اینهاست. از این رو، بنا گذاشتم طوری منبرم را پیش برم که اینها دیگر فرصت صلوات پیدا نکنند. آن آقایی که قرار بود بعد از من منبر برود، پیغام فرستاد که من اگر منبر بروم اینها کاری به من ندارند و دیگر صلوات نمیفرستند. من گفتم پایین آمدن از منبر، یعنی ترک کردن سنگر، من منبرم را تمام میکنم، بعداً شما بیایید سخنرانی کنید؟!
اما ایادی رژیم باز صلوات فرستادند. آن منبری هم وقتی دید زمینه نامساعد است، از مدرسه بیرون رفت. وی نزدیک گذر خان به آیتالله گلپایگانی برخورد کرده بود. گفته بود آقا صلاح نیست شما به مدرسه بروید! ایشان فرموده بودند که ما از مردم دعوت کردهایم، نمی شود نرویم باید خودمان هم برویم.
آن روز، وقتی آیتالله گلپایگانی وارد جلسه شدند، من روی منبر بودم. خوب، حق این بود که موقع ورود ایشان بگوییم برای سلامتی آقای... صلوات بفرستید، اما من دیدم اگر دستور صلوات بدهم، دیگر اینها زمینه را از دستم میگیرند. از این جهت، من ورود آقای گلپایگانی را ندیده گرفتم! ایشان، از آن در مدرسه، آهسته آهسته آمدند و دور زدند و نزدیک منبر نشستند؛ ولی من هیچ حرفی نزدم، برای اینکه زمینه را به اینها ندهم.