پورمحمدی گفت: غیر از گروه فرقان که شهید مطهری و شهید قرنی را به شهادت رساندند و آقای هاشمی را ترور کردند و چند تا عملیات دیگر انجام دادند؛ گروههای کردستان، خلق عرب، در تبریز و آذربایجان، قدری هم از خلق ترکمن و بلوچستان و آنانی که عملیات کردند یا تجزیهطلب بودند؛ در واقع درگیریها اینجا بود. شما در کردستان هم میبینید که آنها شروعکننده بودند. از همان ماههای اول و دوم شروع کردند در حالی که انقلاب هنوز کارش را شروع نکرده بود و حرفش را نزده بود. گفتند اینجا باید جمهوری شود و خودمختار شود و از این حرفها.
وزیر اسبق دادگستری با بیان اینکه امام خمینی (ره) در مواجهه با اقدامات تجزیهطلبانه مماشات نمیکردند، اظهار داشت: آنجایی که امنیت و تمامیت ارضی و منافع ملی کشور میخواست به خطر بیفتد، امام (ره) هیچ تحمل نداشت. برجستگی امام خمینی (ره) هم در همین جا بود و بینهایت تحمل و صبوری کرد، تا یک مرز و آن مرز هم امنیت و آرامش مردم و منافع ملی بود. امام (ره) چندین بار هم تهدید کرد که به آنجا نرسد و اشاره کردند که اگر به آنجا برسد، «منِ طلبهای که اینجا نشستهام، آنوقت آن کاری که نباید را انجام میدهم و چیزی را که باید بگویم، میگویم.»
پورمحمدی با اشاره به آغاز فاز مسلحانه اقدامات منافقین بعد از عزل بنیصدر بیان داشت: منافقین قبل از اینکه وارد فاز نظامی شوند، یک عملیات میدانیِ سیاسی جدی در حمایت از بنیصدر علیه جبهه انقلاب داشتند. بنیصدر که رئیس جمهور شد، کم کم به هم نزدیک شدند و جنگ که شروع شد، اینها اقدام کردند به اسلحه جمع کردن.
وی با ذکر خاطرهای گفت: مثلاً حادثه اسفند ۵۹ دانشگاه تهران که اتفاقاً سمینار قضایی هم داشتیم و من هم از مسجد سلیمان به تهران آمده بودم و در کاخ دادگستری میدان ارگ، با مرحوم شهید بهشتی دیدار داشتیم؛ هم دیدار عمومی و هم خصوصی با ایشان که منافقین روز ۱۵ اسفند در پایین ساختمان دادگستری شعار «مرگ بر بهشتی» و اینها میدادند و تا طبقه چهارم که ما در دفتر آقای بهشتی بودیم صدا به خوبی میآمد. یعنی قصه اینجور نبود که منافقان یک دفعه به فاز نظامی بکشند. در همان صحنههای سیاسی هم بسیار اقدامات داغ و تند و اصطکاکی وجود داشت ولی اوج این مسئله به جنگ مسلحانه و فاز نظامی رسید.

رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی با تأکید براینکه جنس منافقین، جنس ترور و کشتن است، گفت: اینها در فاز سیاسی هم معتقد به خط ترور و حذف و برخوردهای خشن و اسلحه جمع کردن بودند. حتی در جنگ، اسنادی داریم که قبل از رفتن اینها به فاز نظامی، با عراق تبادل اطلاعات داشتند. یعنی از آغاز جنگ، در ۲۹ شهریور ۵۹ تا ۳۰ خرداد ۶۰ که میشود ۹ ماه که اینها وارد فاز نظامی شدند، همکاری اطلاعاتی با عراق داشتند. یعنی همان زمان که در ایران بودند و مردم درگیر جنگ بودند، بهخاطر اختلاف سیاسی و ادعای رهبری داشتن، حاضر شدند با دشمنی مثل صدام علیه مردم اطلاعات تبادل کنند.
وی ادامه داد: منافقین بعد از آن دیگر در جنگ مسلحانه، کف خیابان درگیری و کشتار درست کردند. مسجد و ماشین و اتوبوس آتش زدند و حزب الهیها را ترور کردند. با زنان چادری و ریشوها برخورد کردند و این یک محاربه آشکار و رو در رو با نظام بود. باز تا اینجا هنوز به اوج نرسیده بود. تا اینکه روز ۶ تیر آقا ترور شد و ۷ تیر حادثه هفتم تیر اتفاق افتاد. یعنی سران نظام را زدند. اینها میگفتند سر نظام رفت، دیگر نظام از پا در میآید.
پورمحمدی گفت: شما تصور کنید یک دفعه مقامات عالی قوه قضائیه، دولت و مجلس را زدند. خب ضربه خیلی کارایی است؛ آن هم در اوج جنگ، در حالی که خرمشهر سقوط کرده و آبادان در محاصره است؛ شما از طرفی میبینید کردستان، طرف قصرشیرین، نزدیکیهای مهران، فکه تا سوسنگرد و بستان همه در تصرف دشمن است و بمباران است؛ از طرف دیگر درگیریهای مسلحانه در داخل شهرها و همزمان سران نظام ترور میشوند.
وی بیان داشت: اینجا آدم میفهمد که امام (ره) آن روزی که در ۹ تیر که مقامات به خدمت ایشان آمدند و گفتند «بهشتی مظلوم بود، مظلوم زیست و مظلوم مرد؛ او یک ملت بود برای ملت ما»؛ آن روح مطمئن الهی مثل اینکه به تمام ملت ما یک آرامش بخشید. این را چه کسی میتواند بفهمد و هضم کند؟ در اوج جنگ و ترور و درگیری مسلحانه و ترور تمام رهبران نظام و کشته و زخمی شدن افراد بسیار، شخصیت و جایگاه و نقش امام در این صحنههاست که رهبری به عشق و علاقه و اعتماد مردم نشان میدهد؛ مقبولیت در بین مردم و آن آرامشی که امام(ره) در بین مردم ایجاد کرد.

پورمحمدی اظهار داشت: اتفاقاً پس از آن، یک حرکتی برای جبههها شکل گرفت و نه تنها فضای داخلی امن شد و مردم هشیار شدند و حضور پیدا کردند. یعنی بلا تردید امنیت داخلی و خارجی با مردم صورت گرفت. درست است ما قاضی بودیم بچههای سپاه و کمیته بودند و بچههای اطلاعات همه کار میکردیم و میکردند ولی این امام (ره) و مردم بودند که انقلاب را چه در داخل و چه در خارج با دشمن بعثی حفظ کردند.
وی با اشاره به ارتباطات منافقین با آمریکا گفت: آنها چون فهمیده بودند که اگر بخواهند حکومت کنند، باید بتوانند با آمریکا ارتباط داشته باشند. برخی اطلاعات گواهی میدهد که افرادی را فرستاده بودند تا با آمریکا ارتباط ایجاد شود که بعدها آشکار شد. استقرار منافقین در عراق که سال ۶۴ اتفاق افتاده با هدایت آمریکاییها است.
پورمحمدی با بیان اینکه ایران سالهاست درگیر جنگ ترکیبی است، اذعان کرد: مسائل اخیر، اوج جنگ ترکیبی دشمن بود ولی وقتی صفحات تاریخ را ورق میزنیم واقعاً از این جنگهای ترکیبی، دشمن در مقاطع مختلف با ما داشته است. آمریکا در ایران کودتا میکند، عراق به ایران حمله میکند؛ منافقین جنگ مسلحانه راه میاندازند و تمام سران نظام ترور میشوند؛ بعد از آن بحران اقتصادی داریم و روزهایی بر ما گذشته که چند روز بیشتر گندم در کشور نبوده! نبودن نفت و خاموشی و اینها به کنار؛ ولی الحمدلله با همت مردم همه مشکلات حل شده است. این واقعاً فوقالعاده است.
بخشی از این گفتگو که در حسینیه جماران برگزار شد بدین شرح است:
در خدمت حجتالاسلام و المسلمین حاج آقای پورمحمدی هستیم رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی و البته بخشی از کارنامه ایشان را همان ابتدای برنامه خدمت شما عرض کردم. خیلی خوش آمدید عرض سلام و ادب و احترام.
بنده هم خدمت شما و بینندگان عزیز این برنامه عرض سلام و ارادت دارم و ایام دهه فجر را تبریک عرض میکنم. یاد امام (ره) و شهدای بزرگوارمان را گرامی میداریم. یاد حماسه آفرینیهای بزرگ ملت ایران را نیز که در تاریخ معاصر، جزء جاودانهترین حرکتهای تاریخی است را گرامی میداریم. از حضور در این مکان بسیار بسیار خاطرهانگیز که بخشی از تاریخ یک ملت بزرگ را رقم زده، خوشحال هستیم. در این مکان و حاشیه این مکان با فاصله ۱۰ ـ ۱۵ متری بیت اماممان و رهبرمان، نزدیک به ۱۰ سال اتفاقات عظیمی را تاریخ جهان شکل داده و رقم خورده است. برای ما که اینجا تنفس و زندگی کردیم، تمام آرمانها و آرزوهایمان، اینجا شکل گرفته و هدایت شده است.
اولین بار کی به اینجا آمدید؟
اولین بار زمانی که امام (ره) به تهران آمدند و مستقر شدند، فکر میکنم دادستان مسجد سلیمان بودم و تهران نبودم و بعد از بندر عباس و مشهد بودم . دقیق یادم نمیاد آنچه که به ذهنم میرسد این است که جلساتی با مقامات قضایی داشتند و از راه دور باید به خدمت امام میآمدیم. تاریخ دقیق نمیتوانم بگویم.
اولین دیدار چهره به چهره شما با امام خمینی (ره) را خاطرتان هست؟
بله در کمیته استقبال از امام بودم. چهارراه ولیعصر(عج)، خیابان انقلاب، روبهروی پارک دانشجو، چون روحانیون کنترل جماعت و مردم را بر عهده داشتند، من سر همان چهارراه، مسئول بودم و از صبح مستقر شده بودم. مردم گل میگذاشتند و ماشین امام (ره) که آمد، من از دور متوجه شدم. ما اولین بار امام را روز ۱۲ بهمن در بهشت زهرا (س) دیدیم و فردا و پس فردای آن روز آمدیم مدرسه علوی. در آنجا در چند دیدار عمومی با امام دیدار داشتیم تا ۲۲ بهمن. بعد از ۲۲ بهمن که امام به قم آمدند؛ هفت هشت ده روز بعد، ۲۹ بهمن، مدرسه ما نزدیک منزل امام بود و امام هر روز برای مردم که میآمدند که رد بشوند، از بالای پشت بام دست تکان میدادند و جواب سلام مردم را میدادند.
مدرسه ما مشرف و چند طبقه بود ولی کاملاً امام را رصد میکردیم. دو سه بار هم خودمان قاطی جمعیت شدیم؛ یکی دو بار هم که امام در مدرسه فیضیه سخنرانی داشتند، به آنجا رفتیم. یکی برای شهادت شهید مطهری و دیگری قبل از آن بود.
ویژگی و کاریزمایی که امام داشت به جای خود، ولی به عنوان یک جوان که آن موقع که ۲۰ سالتان بود، چه چیزی بیشتر از همه شما را جذب امام میکرد؟
امام (ره) یک شخصیت کامل بود و هر زاویه دیدی که شما داشتید، یک نمونه و یک الگو بود. اگر میخواستید به عنوان یک عنصر اخلاقی یا یک چهره شاخص اخلاقی، علمی، سیاسی یا رهبری و مدیریت و یا تربیتی به ایشان اتکا کنید، ایشان واقعاً سرآمد بود. امام تقریباً در همه این حوزهها چهره شاخص بود و دارای جاذبه فوقالعاده. به خصوص آن روحی الهی و اخلاص و سادگی و ایثارگری ایشان و همچنین راهبری پیامبرگونه ایشان و اتکای به نفس و استواری ایشان و ویژگیهای دیگر او که هرکدام جذابیت فوقالعادهای را داشت.

شما در همان جوانی و خیلیهای دیگر و تحصیل کردههای مدرسه حقانی، به واسطه مرحوم قدوسی و اصفهانی وارد دستگاه قضایی شدید. قبل از مسجد سلیمان، جای دیگری فعالیت داشتید؟
من اول دادستان کل بودم و بعد دادستان مسجد سلیمان شدم.
بالاخره نوع مدیریت شما در این جایگاهها از نوع قضاوت بوده است؛ چگونه از مدیریت و رهبری امام (ره) اعتماد به نفس میگرفتید تا بتوانید آنجا اعمال کنید؟
امام نسل فوقالعادهای را تربیت کرد. یک مدرسهای که در آن شما تنفس زندگی کردید و تربیت شدید و آموزش دیدید و حتی تمرین کردید و شخصیت شما شکل گرفته است. خرداد ۴۲ که از امام پرسیدند این کارها را با چه کسی میخواهید انجام دهید؟ و ایشان در پاسخ گفتند سربازان من در گهواره هستند، امام از همان موقع شروع به یارگیری و تربیت کردند.
۱۵ خرداد سال ۴۴، من ۶ ساله بودم که به همراه پدرم به مدرسه فیضیه رفتم. جلوی کتابخانه، بین حوض و مسجد یک سکویی بود که ۶۰ سانت ارتفاع داشت و به آن سکوی انقلاب میگفتند. ظاهراً مرحوم نواب صفوی یا یاران او روی آن میرفتند و سخنرانی میکردند و مردم دور آن جمع میشدند. یادم هست که یک نفری از روحانیون بزرگوار که مرحوم شده، ایشان سخنرانی انقلابی کرد و گفت که ما سینههامان آماده گلولهها است و ما آماده زندان و شکنجه هستیم. ماموران هم کنار حوض ایستاده بودند. یعنی دو سال پس از ۱۵ خرداد ۴۲. بعد از آن گفت بیایید من را دستگیر کنید ولی نقشه بود چون یادم است چندنفر رفتند دستگیرش کنند که یک دفعه چند نفر شعار دادند و این آقا گم شد و از در کتابخانه مدرسه فیضیه سریع عبور کرده بود و از آنجا فرار کرد و به عراق رفت. او رفیق پدر من بود و چون پدرم قدری پول جمع کرده بود تا او به عراق برود، در خانواده خبر به ما دادند که چگونه و چه کسی و کجا او را فراری دادند!
*** شعارنویسی در دوران دبستان ***
من کلاس اول یا دوم که بودم با ذغال روی دیوارهای خانهها که آن موقع سفید بود، شعارنویسی انجام میدادم و «دورد برخمینی» و «مرگ بر شاه» مینوشتم. یعنی این نسل در بخشهای مختلف تربیت شده و رشد کرده است. حالا بنده طلبه شدم و در مدرسهای بودم که بحثهای سیاسی جدی بود و بعد از آن سال ۵۶ که دیگر فضا انقلابی شد. بعد هم حادثه ۱۹ قم پیش آمد که طلبههای مدرسه حقانی پیشتاز بودند و اولین تحرکات را ما انجام دادیم. حدود ۱۰ ـ ۲۰ نفر ما بودیم و حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر از طلبههای مدارس دیگر بودیم که پایهگذار تظاهرات شب ۲۰ دی شدیم. یعنی ۱۷ دی که در روزنامه اطلاعات آن اهانت را به امام کردند، روزنامه عصر چاپ میشد و به بازار میآمد و ما عصر متوجه شدیم و شب ۱۸ دی، حدود سی چهل نفر بودیم که برای شعار دادن به حرم رفتیم که مأمورین فهمیدند.
یکی از همکاران ما که دادستان چند شهر شد و بعد هم به معاونت وزارت آمد، او صدای غرائی داشت و فریاد میزد: «خمینی بزرگ است»؛ «دورد بر خمینی» و «مرگ بر این حکومت یزیدی» و مردم هم تکرار میکردند.
این نسل این چنین رشد کرده است. بعد هم این نسل آمد تا ۲۲ بهمن و انقلاب شد. شما ببینید یک رژیم قدرتمندی که مثل آمریکا و انگلیس و غرب پشت اوست و حتی چند ماه قبل از آن، نخست وزیر چین به ایران آمده؛ یعنی از دو جبهه غربی و شرقی حمایت میشود؛ یک چنین رژیمی از پا درآمده و ما خیلی حس ویژهای داشتیم که اصلاً بازگو کردنی نیست که شما میگویید چطور به خود متکی بودید و با اعتماد به نفس حرکت میکردید! خیلی خاطرات و حوادث هست که ما چگونه آب دیده شدیم.
حالا در این انقلاب عظیم با این مقدمات که بخشی از آن را از دریچه دید خودتان گفتید، وارد انقلاب میشوید و اتفاقاتی که بعد از انقلاب میافتد. در این بین جماعتی هم بودند که از قبل از انقلاب هم حضور داشتند و البته امام هم از قبل آنان را شناسایی میکنند. به نجف میروند تا از امام مجوز سلحانه بگیرند و امام به گونهای با آنها صحبت میکند و خود ایشان هدف اینها را تشخیص میدهند ولی اینجا کم کم این انشقاق صورت میگیرد. آن نقطه آغازین که اشارت امام یا تحلیل خودتان به عنوان بچههای انقلاب که داشتید انشقاق را با منافقین مشاهده میکردید، کجا بود؟
بحث منافقین از سال ۵۴ بروز کرد وقتی که تغییر ایدئولوژیک دادند. اینجا یک گروه اعلام مارکسیست شدن میکند و این خیلی اتفاق عجیبی بود که یک گروه، تغییر دین و ایدئولوژی میدهد. این شوک بزرگی به همه ما بود. ما گروه منافقین را تا پیش از این یک گروه انقلابیِ از جان گذشته و مقاوم در مقابل آن رژیم میشناختیم که برای من خیلی جذاب بود و خیلی از طلبههای ما عضو آن شدند؛ گروهی که دستگیر شدند و زندان رفتند و حکم گرفتند. اما حالا با تغییر ایدئولوژیک آنان شوک بزرگی به همه ما وارد شد. از همان موقع حساسیتهایی ایجاد شد که آیا اینها قابل اعتماد هستند یا خیر؟ بعد از اینکه چند تا از دوستان ما رفتند زندان و حتی متأسفانه دو سه نفر هم مارکسیست شدند که طلبه هم بودند.
*** تهدید رجوی به جنگ مسلحانه در دی ماه 58 ***
این حس شدید پیدا شد که داستان خیلی جدیتر از چیزی است که ما تصور میکنیم و اتفاق بزرگی در حال وقوع است و حساسیتها از همان موقع جدی شد. خاطرم هست یکی از طلبههای ما که الان در اسپانیا است و پیرمردی شده است، حکم ابد گرفته بود که قبل از انقلاب آزاد شد؛ او جزو منافقین شد و آمده بود به مدرسه که ما را جذب این گروه کند. ما با او چالش و نسبت به او موضع داشتیم. تقریباً بین ما که در جریان متن مسائل بودیم، مسئله بسیار جدی شد. تا انقلاب و بعد از انقلاب که دیدیم اینها تبلیغات را در دانشگاه شروع کردند. یعنی از فروردین. روزنامه مجاهد هم از اردیبهشت چاپ شد. از همان موقع بیانیهها و ارگان تبلیغاتیشان زاویهدار شد؛ اینها علنی بود. شدیداً یارگیری میکردند. مسعود رجوی وقتی در دانشگاه شریف کلاس میگذاشت چهار پنج هزار نفر شرکت میکردند. خیابانی و ابریشمچی و بقیه کادر مرکزیشان در دانشگاه تهران و علم و صنعت کلاس برگزار میکردند و چند هزار دانشجوها به کلاسهای آنها میرفتند و تاخت و تاز جدی داشتند. بعد از آن شروع کردند به اسلحه جمع کردن در دانشگاه و اصلاً دانشگاه مقر عملیات نظامی آنها شده بود. به طوری که یک دانشکده مقر عملیاتی منافقین بود که در آن نیروهای زیادی داشتند و شروع کردند از پادگانهای مختلف به اسلحه جمع کردن.
این مسائل که پیش آمد، امام اوایل اردیبهشت ۵۸ دستور دادند اسلحهها به پادگانها برگردد. اینجا بود که منافقین و گروه چپ مقاومت کردند و کم کم حساسیتها و تهدیدها به اوج رسید تا اینکه مسعود رجوی در دی ۵۸ گفت که کاری نکنید با گلوله با شما روبهرو شویم!
بعد هم به قانون اساسی رأی ندادند که این خیلی بحث مهمی بود. چون مهم بود که بدانیم چه کسی همراه انقلاب هست و چه کسی نیست و اینها به قانون اساسی رأی ندادند. زمانی که رجوی کاندیدای ریاست جمهوری شد امام فرمود کسی که به قانون اساسی رأی نداده و قبول ندارد، در چه مدلی میخواهد رئیس جمهور شود؟ شما باید این قانون را اجرا کنید و به این طریق او را از صلاحیت انداختند. ولی در مجلس هم کاندید شد و رأی نیاورد. خبرگان قانون اساسی هم کاندید شد ولی رأی نیاورد.
برای انتخابات مجلس هم که آن موقع اصلاً شورای نگهبان نبود برای تأیید صلاحیت و اینها...
بله یک هیئتی را امام (ره) تعیین کرده بود با حداقل کنترل؛ در این حد که طرف سابقه وابستگی به رژیم سابق و مشکل اخلاقی و همچنین سوء سابقه قضایی و کیفری نداشته باشد.
مدیریت امام با این افراد چگونه شکل گرفت؟
امام از سال ۵۱ و ۵۲ و حتی سال ۴۹ که اینها هواپیمایی را ربودند و در بغداد نشاندند. روحانی که از رهبران انحراف بود و به نجف آمده بود تا با امام دیدارکند، امام از همان اول حساسیت پیدا کردند و در سالهای بعد که آمدند امام را جذب کنند، از نهج البلاغه و اینها حرف زدند و به قولی برای امام جا نماز آب کشیدند. امام فهمیدند قصه ساده نیست چون ایشان خیلی باهوش بود. در خاطرات آقای هاشمی داریم که وقتی در نجف به دیدار امام میرود، میگوید «ما به اینها کمک میکردیم و همکاری داشتیم ولی متأسفانه منحرف شدند و البته شما زودتر از ما این را فهمیدید. و ما دیگر کمک نمیکنیم!»
امام اینها را شناخته بود و از این جهت، آنان را طرد نکرد. همانطور که کمونیستها و مارکسیستها را هم طرد نکرد. امام به کسانی که قانون اساسی را قبول داشتند و به اقدامات ضد امنیتی و مسلحانه نپردازند، ولو اینکه مخالف ما باشد، مجال داد.
من از سال ۵۸ تا خرداد ۶۰ دادستان مسجد سلیمان بودم. یک خیابان اصلی در آنجا بود که این طرف و آن طرف خیابان از همه گروههای کمونیست و چپ، حتی کومله و دموکرات کردستان، خلق مسلمان و منافقین کنار پیادهرو بساط و نشریات آنان پهن بود و معرکهای بود. تهران هم در خیابان انقلاب این اتفاق بود. در میزگردهایی که اوایل انقلاب مرحوم آقای بهشتی و مرحوم مصباح برگزار میکردند هم امثال کیانوری و احسان طبری که از رهبران مارکسیستی بودند، شرکت میکردند.
*** مدارای نظام در برخورد با مجاهدین خلق***
اصلاً مشی نظام، مشی متحمل و اهل مدارا بود. اصلاً نظام ما دنبال برخورد خشن نبود ولی به ما تحمیل شد و اسناد تاریخی گواه این معناست. اینها همه جا فعالیت و دفتر داشتند. اما اول کار شروع کردند به جمعآوری اسلحه و تبلیغات و یارگیری کردند.
در تلویزیون مناظره داشتند...
اینها تشکیلات و دفتر و مجله داشتند و در تلویزیون حضور پیدا میکردند و تا زمانی که دست به اسلحه نبردند نظام با آنان کاری نداشت. کدام نظام است که اینها را تحمل میکند؟ میگفتند ما قانون اساسی، رهبر و اسلام را قبول نداریم و تشکیلات گسترده راه انداخته بودند. امام فرمودند: «اینها ما را قبول ندارند ولی شهروند ما هستند و داریم با هم زندگی میکنیم. تا زمانی که امنیت مردم و منافع آنان را به خطر نیندازند ما تحملشان میکنیم».
بعضیها میگویند شما تندروی کردید که منافقین علیه شما اسلحه کشیدند! و یا اینکه میگویند شما آنها را اعدام کردید؛ در صورتی که اصلاً این اعدامها برای بعد از ۳۰ خرداد است. حتی سعادتی که جاسوس بود در اردیبهشت یا فروردین ۵۸ پرونده مقربی را برداشت و در یک عملیات مفصل آن را به افسر اطلاعاتی سفارت شوروی تحویل داد؛ حتی اعدام او که یک جاسوس مسلم بود، کلی طول کشید و تحمل شد و بعد دیدیم که در پشتیبانی عملیاتی علیه نظام دخیل است و کمک میکند.
یکی از نشانههای دیگر هم اینکه نیروهای آنان در بدنه نظام بودند. مثل کلاهی و ..
حالا اینها که نیروهای نفوذی و پنهان بودند اما خود آنان هم بودند. خود مسعود رجوی که این همه علیه نظام حرف زد و تهدید کرد و اسلحه جمعآوری کرد و تمام کشور را دفتر زده بودند و یارگیری کردند؛ چه کسی به آنها کار داشت؟ در گزارشها آمده چون شما اینها را اعدام کردید و خشونت به خرج دادید، اینها به جنگ مسلحانه رو آوردند! کجای تاریخ این را میگوید! چندتا از منافقین زندانی داشتند اینها؟ گروههای مارکسیستی و چپی و منافقین قبل از ۳۰ خرداد زندانی داشتند؟ اعداش مشخص است. بیایند بگویند.
غیر از گروه فرقان که شهید مطهری و شهید قرنی را به شهادت رساندند و آقای هاشمی را ترور کردند و چندتا عملیات دیگر انجام دادند؛ گروههای کردستان، خلق عرب در تبریز و آذربایجان، قدری هم از خلق ترکمن و بلوچستان و آنانی که عملیات کردند یا تجزیهطلب بودند؛ در واقع درگیریها اینجا بود. شما در کردستان هم میبینید که آنها شروعکننده بودند. از همان ماههای اول و دوم شروع کردند در حالی که انقلاب هنوز کارش را شروع نکرده بود و حرفش را نزده بود. گفتند اینجا باید جمهوری شود و خودمختار شود و از این حرفها.
امام (ره) در مقابل این تجزیهطلبها هم مماشات نکردند؟ اینکه بخواهند زمان بدهند...
خیر. آنجایی که امنیت و تمامیت ارضی و منافع ملی کشور میخواست به خطر بیفتد، امام (ره) هیچ تحمل نداشت. برجستگی امام خمینی(ره) هم در همین جا بود و بینهایت تحمل و صبوری کرد، تا یک مرز و آن مرز هم امنیت و آرامش مردم و منافع ملی بود. امام (ره) چندین بار هم تهدید کرد که به آنجا نرسد و اشاره کردند که اگر به آنجا برسد، «منِ طلبهای که اینجا نشستهام، آنوقت آن کاری که نباید را انجام میدهم و چیزی را که باید بگویم، میگویم.»
و آنها به نوعی مسیر را ادامه دادند و خود رجوی هم تهدید کرد...
بعد از اینکه در انتخابات قانون اساسی نکرد و صلاحیتش برای ریاست جمهوری رد شد، در دی ماه ۵۸ گفت که کاری نکنید گلوله در مقابل گلوله قرار بگیرد و با هم بجنگیم و تهدیدها از همان زمان شروع شد و بعد از آن، ۵۹ خیلی شدید شد.
و بعد از آن دیگر به بنیصدر پیوند خورد.
بله و بنیصدر که رئیس جمهور شد، کم کم به هم نزدیک شدند و جنگ که شروع شد، اینها اقدام کردند به اسلحه جمع کردن. من موقعی که در خوزستان بودم، چند نفرشان را که دستگیر کرده بودم، محاکمه کردم که مشغول به جمعآوری اسلحه بودند یعنی میخواستند از توی خط اسلحه بیاورند.
یعنی در آغاز جنگ؟
بله در همان ماههای ابتدای جنگ تا خرداد ۶۰. من دادستان سوسنگرد و چند شهر عملیاتی دیگر هم بودم. آنجا پرونده افرادی بود که مثلاً میخواستند اسلحه به عقب بیاوردند. یعنی قشنگ معلوم بود که دارند با برنامه کار میکنند.
*** ترور سران نظام توسط منافقین در اوج جنگ ***
از سوی دیگر ماجرای نفوذیهای این جریان است. ۶ تیر تاریخ ترور مقام معظم رهبری شده است، ۷ تیر حادثه حزب جمهوری اسلامی و ۸ شهریور انفجار نخست وزیری است و۱۴ شهریور حادثه شهادت مرحوم قدوسی است. تمام افرادی که در این مکانها حضور داشتند، از قبل آمده بودند و معلوم است خط نفوذ و عملیات و ترور برای ۱۰ روز و ۲۰ روز و یا برخورد با بنیصدر در اصطکاکهای آن دو سه ماه قبلش نبوده است. اینها آماده کرده بودند که اگر به تفاهم نرسند، یک خط ترور گسترده را انجام دهند و تمام رهبران نظام را ترور کنند و با آن لشگرکشی و آمادگی که دارند، مملکت را بگیرند.
*** پیام رهبران جبهه ملی به امام قبل از پیروزی انقلاب ***
در دورانی که بختیار هنوز نخست وزیر بود، جمعیتی از منافقین و مارکسیستها که حدود ۲۵۰ نفر میشدند، هنوز در زندان بودند که پیش از انقلاب و با وقایع انقلاب آزاد شدند. یعنی همزمان با آزادی امثال آقای مرحوم منتظری، آقای طالقانی، آقای هاشمی و آقای مهدویکنی و برخی بزرگان یا روحانیت، یک سری دیگر هم از گروههای چپی و منافقین آزاد شدند. این مسئله برای تابستان و پاییز ۵۷ است.
یکی از رهبران ملی مذهبی پیام داده بود که به امام بگویید حالا که بختیار نخست وزیر است، قدری امام او را تحمل کند و تشکیل دولت را به عقب بیندازد تا ما خودمان را برای تشکیل حکومت آماده کنیم. چون امام و یارانش که آمادگی لازم برای تشکیل حکومت را ندارند. ما شایستگی و لیاقت این کار را داریم! یعنی در ظاهر میگفتند شما آمادگی ندارید ولی در باطن معتقد بودند که این حق ماست و شما کاری نکردید. ما زندان رفتیم و ترور شدیم و اعدامی و شهید دادیم. با این به اصطلاح شگرد پیش آمدند ولی خب هدف آنان قدرت یافتن و گرفتن حق خودشان بود و فکر میکردند ملت از آنان غصب قدرت کردند.
اینها بعد از ریاست جمهوری بنیصدر با او همراه شدند و تا تقریباً ۳۰ خرداد ۶۰ دیگر اوج قضیه بود.
بله در مواجه داخلی به کشمکشهای بنیصدر رسید و حمایتی که از بنیصدر داشتند. چون قبل از اینکه وارد فاز نظامی شوند، یک عملیات میدانیِ سیاسی جدی در حمایت از بنیصدر علیه جبهه انقلاب داشتند و خود این هم مهم بود. مثلاً حادثه اسفند ۵۹ دانشگاه تهران که اتفاقاً سمینار قضایی هم داشتیم و من هم از مسجد سلیمان به تهران آمده بودم و در کاخ دادگستری میدان ارگ، با مرحوم شهید بهشتی دیدار داشتیم؛ هم دیدار عمومی و هم خصوصی با ایشان که منافقین روز ۱۵ اسفند در پایین ساختمان دادگستری شعار «مرگ بر بهشتی» و اینها میدادند و تا طبقه چهارم که ما در دفتر آقای بهشتی بودیم صدا به خوبی میآمد و قصه اینجور نبود که منافقان یک دفعه به فاز نظامی بکشند. در همان صحنههای سیاسی هم بسیار اقدامات داغ و تند و اصطکاکی وجود داشت ولی اوج این مسئله به جنگ مسلحانه و فاز نظامی رسید.
در این صحنههای میدانی هم در واقع یک سری افراد را میکشتند؟
نه بیشتر کتک زدن و لت و پار کردن بود. کشتن هم اتفاق افتاده ولی اینکه خیلی مشهود باشد، نبود. منافقین اهل ترورها و قتل بودند. جالب است که قبل از انقلاب داریم که سال ۵۱ تصمیم میگیرند چند مسجد را آتش بزنند و گردن شاه بیندازند. اول هم مسجد آقای مرحوم جلالی خمینی بود که کتابخانه مسجد ایشان را در تهرانپارس آتش زدند.
*** اولین ترور درون تشکیلاتی مجاهدین خلق***
اولین ترور دوران تشکیلاتی آنان سال ۵۱ اتفاق افتاد. یکی از افرادی که با آنان همکاری نکرد، احمدی نامی بود که در اسناد است و به اینها انتقاد داشته و از آنان جدا میشود و به قم میرود و طلبه میشود؛ پیدایش میکنند و سعی میکنند او را به خارج بفرستند و میگویند مصلحت نیست که در اینجا بمانی و شناسایی میشوی و ساواک تو را میگیرد. در نهایت او را به تهران میآوردند و در زیرزمینی که روحانی به دیدار امام میرود و رضا رضایی هم که آنجا بوده، در همان جا با یک اسلحه او را میکشند و مثله میکنند و در بیابانهای اطراف تهران، جنازه او را آتش میزنند. یعنی با مسائلی که اینها با آدمهای خودشان دارند مثل وحید افراخته و ترورهایی که درون تشکیلاتی دارند، نشان میدهد که جنس اینها، جنس ترور و کشتن است. یعنی اینها ابتدا در فاز سیاسی هم معتقد به خط ترور و حذف و برخوردهای خشن و اسلحه جمع کردن بودند.
*** تبادل اطلاعاتی سازمان و رژیم بعثی عراق در آغاز جنگ ***
حتی در جنگ، اسنادی داریم که قبل از رفتن اینها به فاز نظامی، با عراق تبادل اطلاعات داشتند. یعنی از آغاز جنگ، در ۲۹ شهریور ۵۹ تا ۳۰ خرداد ۶۰ که میشود ۹ ماه که اینها وارد فاز نظامی شدند، همکاری اطلاعاتی با عراق داشتند.
یعنی برای عراق جاسوسی میکردند؟
بعد از آن آشکار شد ولی همان زمان که در ایران بودند و مردم درگیر جنگ بودند، بهخاطر اختلاف سیاسی و ادعای رهبری که داشتند، حاضر شدند با دشمنی مثل صدام علیه مردم اطلاعات تبادل کنند.
شما کم کم به سمت وزارت اطلاعات رفتید و همزمان دادستان هم بودید؟
خیر. من اوایل سال ۶۶ وارد وزارت اطلاعات شدم و این دوره فقط دوره دادستانی من در شهرها و استانهای مختلف است. در دو سال آخر تقریباً عمر شریف حضرت امام (ره) من وارد وزارت اطلاعات شدم.
آن موقع هم که دادستان بودید، در واقع شما باید رسیدگی میکردید به پرونده منافقین. آنجا اولین مواجه شما با فاز مسلحانه و جنایاتی که بود کدام نقطه و چه تاریخی بود؟
من در مسجد سلیمان و خوزستان؛ یک موضوع در سیل خوزستان داشتیم که یک دفعه هم گروههای مارکسیستی و منافقین آمدند به عنوان کمک به سیل زدگان ولی دیدیم فقط تراکت و جزوه و پوسترهای تبلیغاتی برای جذب نیرو دارند. من همان جا دستور توقف دادم. این برای دی ماه و اوایل بهمن ماه ۱۳۵۸ در خوزستان قبل از فاز مسلحانه است.
در جنگ هم اینها بیانیه میدادند که حضور در انحصارطلبی شده است. ما میگفتیم چه انحصارطلبیای؟ میگفتند چرا نمیگذارید ما به جنگ برویم؟ در جواب میگفتیم برای جنگ که انحصارطلبی وجود ندارد. ولی شما برای جمعآوری اسلحه یا در بین سربازان برای تخریب روحیه آنها میروید و علیه نظام تبلیغ میکنید. چند مورد محاکمه کردم. تبلیغ میکردیم و دادگاه علنی تشکیل میشد و مردم هم میآمدند. سالن دادگاه پر میشد و یک منبر حسابی علیه اینها داشتیم و بیانیه آنها را میخواندیم و مواضعشان را شرح میدادیم. یعنی ما دادگاه علنی برای گروهکها و گروههایی از این دست را در سال ۵۹ و اوایل ۶۰ تشکیل دادیم. من که خودم سند هستم که دادگاه علنی تشکیل میدادیم، هم برای چپیها و مارکسیستها و هم برای گروههای دیگر.
*** برخورد با ضدانقلاب در بندرعباس ***
برخورد جدیتر را وقتی دادستان بندرعباس شدم در ۱۵ خرداد ۶۰ انجام دادم که داستان مفصلی دارد. عملیات مسلحانه توسط گروههای مارکسیستی در بندرعباس شروع شده بود؛ به طوری که ۶۰ عملیات مسلحانه در اردیبهشت و خرداد انجام داده بودند و اصلاً به همین دلیل من را به آنجا فرستاده بودند. من نمیخواستم از مناطق عملیاتی بروم ولی شهید قدوسی فرمودند که نیاز است که بروی. آنجا در فاز عملیات نظامی با منافقین درگیر شدیم. یعنی ۳۰ خرداد ۶۰ اولین تظاهرات مسلحانه کشور که منافقین دستور دادند انجام شود، ما هم در بندرعباس داشتیم. چند ماشین و مقر پلیس و سپاه آتش زدند که ما همان شب ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در بندرعباس دستگیری داشتیم. اینجا دیگر وارد فاز برخورد جدیتر با آنان و دستگیریها در تظاهرات مسلحانه بود و بعد از آن اقدام منافقین به ترور در بندرعباس. ما تا تیرماه گروههای چپ را سرکوب کردیم و عناصر باقی مانده مانند اشرف دهقان فرار کردند و بعد از آن، دیگر عملیات منافقین آغاز شد.
امام از این به بعد برخورد قاطع داشت.
اتمام حجت شده بود. بعد از آن دیگر در جنگ مسلحانه، کف خیابان درگیری و کشتار درست کردند. مسجد و ماشین و اتوبوس آتش زدند و حزب الهیها را ترور کردند. با زنان چادری و ریشوها برخورد کردند و این یک محاربه آشکار و رو در رو با نظام بود. باز تا اینجا هنوز به اوج نرسیده بود. روز ۶ تیر آقا ترور شد و ۷ تیر حادثه هفتم تیر اتفاق افتاد. یعنی سران نظام را زدند. اینها میگفتند سر نظام رفت، دیگر نظام از پا در میآید.
*** امام و مردم انقلاب را حفظ کردند ***
شما تصور کنید که یک دفعه مقامات عالی قوه قضائیه، دولت و مجلس را زدند. که ناچار شدند زخمیها را به مجلس بیاوردند که مجلس از رسمیت نیفتد. معلوم است که ضربه خیلی کارایی است؛ آن هم در اوج جنگ که تصور این حادثه و صحنه، قابل بازگویی و بازشناسی نیست. یعنی در اوج جنگ و در حالی که خرمشهر سقوط کرده و آبادان در محاصره است؛ شما از طرفی میبینید کردستان، طرف قصرشیرین، نزدیکیهای مهران، فکه تا سوسنگرد و بستان همه در تصرف دشمن است و بمباران است؛ از طرف دیگر درگیریهای مسلحانه در داخل شهرها و همزمان سران نظام ترور میشوند. اینجا آدم میفهمد که امام (ره) آن روزی که در ۹ تیر که مقامات به خدمت ایشان آمدند و گفتند «بهشتی مظلوم بود، مظلوم زیست و مظلوم مرد؛ او یک ملت بود برای ملت ما»؛ آن روح مطمئن الهی مثل اینکه به تمام ملت ما یک آرامش بخشید. این را چه کسی میتواند بفهمد و هضم کند؟ در اوج جنگ و ترور و درگیری مسلحانه و ترور تمام رهبران نظام و کشته و زخمی شدن افراد بسیار، شخصیت و جایگاه و نقش امام در این صحنههاست که رهبری به عشق و علاقه و اعتماد مردم نشان میدهد؛ مقبولیت در بین مردم و آن آرامشی که امام (ره) در بین مردم ایجاد کرد.
آن آرامشی که بین مردم تسری داد...
اتفاقاً پس از آن، یک حرکتی برای جبههها شکل گرفت و نه تنها فضای داخلی امن شد و مردم هشیار شدند و حضور پیدا کردند. یعنی بلا تردید امنیت داخلی و خارجی با مردم صورت گرفت. درست است ما قاضی بودیم بچههای سپاه و کمیته بودند و بچههای اطلاعات همه کار میکردیم و میکردند ولی این امام (ره) و مردم بودند که انقلاب را چه در داخل و چه در خارج با دشمن بعثی حفظ کردند.
برای اینکه بخواهیم مقداری بحث را عوض کنیم، به عنوان کسی که بعد از آن رفتید وزارت اطلاعات و جز حلقه اول وزارت اطلاعات بودید، بعد از آن هم که اطلاعات خارجی را شما داشتید؛ ـ حتماً بررسیهایی کردید و میتوانید اگر صلاح بدانید اطلاعاتی بدهید ـ این کارهایی که منافقین میکردند در اوج جنگ که الان تشریح کردید که چه فضایی بوده است، اما آیا بعداً پیوند آنان با آمریکا هم درآمد یا خیر؟ یا اینها خودشان بودند؟ و چیزی در این زمینه درنیامد؟
قبل از انقلاب گفته شده ولی اینکه ما به طور قاطع بگوییم قابل بازگویی نیست ولی از اوایل انقلاب که اینها زاویه گرفتند و با شوروی مرتبط شدند و ارتباطاتی با واسطه چین برقرار کردند و گفته شد که با آمریکا هم کانال زدند؛ به همان میزان که با عراق کانال زدند و اطلاعات تبادل میکردند.
*** انتقال منافقین به عراق با هدایت امریکاییها بود ***
چون فهمیده بودند که اگر بخواهند حکومت کنند، از آنجا که جمهوری اسلامی با آمریکا ضد بود، باید بتوانند با آمریکا ارتباط داشته باشند. برخی اطلاعات گواهی بر این معنا میدهد که این کانال ارتباطی را برقرار کرده بودند و افرادی را فرستاده بودند که ارتباط با آمریکا درست بشود. که بعدها آشکار شد. استقرار منافقین در عراق که سال ۶۴ اتفاق افتاده با هدایت آمریکاییها است و اسناد آن موجود است و این یک چیز مشخص است و نشان میدهد داستان خیلی جدی بوده است. اینکه حضرت آقا هم میفرمایند که این، جنگ ترکیبی دشمن با ما است؛ ولیکن وقتی برمیگردیم و صفحات تاریخ را ورق میزنیم واقعاً از این جنگهای ترکیبی، دشمن در مقاطع مختلف و در اوجِ کار، با ما داشته است.
خیلی فراتر از اینها. این مواردی که شما میفرمایید اصلاً قابل قیاس نیست...
الان برای مثال میگوییم اوج جنگ ترکیبی است و درست هم هست؛ ولی ببینید آن موقع آمریکا در ایران کودتا میکند، عراق به ایران حمله میکند؛ منافقین جنگ مسلحانه راه میاندازند و تمام سران نظام ترور میشوند؛ بعد از آن بحران اقتصادی داریم و روزهایی بر ما گذشته که چند روز بیشتر گندم در کشور نبوده! نبودن نفت و خاموشی و اینها به کنار؛ ولی الحمدلله با همت مردم همه مشکلات حل شده است. این واقعاً فوقالعاده است. تاریخ ایران فوقالعاده است.
*** خیانت منافقین به ملت ایران در جنگ هشت ساله ***
آقای پورمحمدی، درباره منافقین و چگونگی مدیریت امام و صحنههایی که بالاخره خود شما درک کردید و تلاش داشتید، مقدار بیشتری حرف بزنیم.
منافقین خیلی موجودات پلیدی هستند و کمتر صحنههای این تیپی در تاریخ با این حجم از جنایت و خباثت پیدا میشود. آنها با خودشان و خانوادههایشان و ملت، دین و باورها و اعتقادات چه کردند. آدم فکر میکند که چه موجوداتی هستند! ما از داعش میگوییم؛ نمیشود گفت داعش اینطور تسویه و ترور در داخل داشتند. زنان را از مردان جدا کردند؛ بچهها را از خانواده جدا کردند و همچنین دستور طلاق اجباری به سازمان دادند. کسی باور میکند؟ زمان جنگ یک رژیم پلید مثل صدام که یک آدم جنایتکاری است و آنقدر جنایت در عراق انجام داده است. ۶۲ نفر از خانواده حکیم را زندانی کرده و ۱۸ تا بیست نفر را از آنها را اعدام کرده است؛ از بچه ۱۳ ـ ۱۴ ساله گرفته تا پیرمرد را اعدام کرده است. خانواده صدر و دیگران همینطور. یک جرثومه خباثت و بیرحمی و شقاوت است. بعد چنین آدمی که به مردم خودش رحم نکرده است؛ به ایران حمله کرده و این همه کشتار و جنایت و تجاوز سرزمینی داشته است. حتی با مردم خودش در حلبچه که بمبهای شیمیایی انداخت و به سردشت و شهرهای ما هم کشید. در حلبچه از بمب سیانور استفاده کرد و یک همچین جرثومه فسادی است، بعد منافقین با او همکاری میکنند.
*** اعدامیهایی که عفو شدند؛ ماجرای محاکمه منافقین در سال 67 ***
اقدام منافقین فقط تروری که در ایران کردند، نیستند؛ بخش قابل توجهی از کشتههای جنگ به خاطر منافقین است و نقشهها و پشت جبههها و خطوط را لو میدادند. جنگ شهرها همه به آدرس منافقین است. لو رفتن بسیاری از عملیاتهای ما زیر سر منافقین است. یعنی بعثیها میفهمیدند ما میخواهیم عملیات انجام دهیم و کلی کشتار از ما در جبهه گرفتند. فقط ترورهای تهران نیست.
حالا صدام قطعنامه را به هر دلیلی پذیرفت و ما پذیرفتیم؛ پس از صدور قطعنامه راه میافتند به داخل ایران میآیند که مثلاً تهران را بگیرند و کار را تمام کنند. مالیخولیا دارند دیگر. باید کشتار بزرگی کنیم و هر کسی که هر ارتباطی با نظام دارد را بکشیم تا نظام را بگیریم. حالا عدهای هم در زندان به اینها خط میدهند و قول همکاری میدهند. اینها قرار بود وقتی میآیند، این عدهای که در زندان بودند و کادرهای ورزیدهای شده بودند.
با درون زندان ارتباط گرفته بودند؟
مفصل ارتباط داشتند و اصلاً طراحی و انسجام و آمادگی داشتند. قرار بود عملیات کنند که اول به جماران بیایند و امام را بکشند و سپس مسئولان را و صدا و سیما را بگیرند. اینها با دو سه هزار نیرو به سمت ایران آمدند و میخواستند تعداد زیادی در داخل نیرو بگیرند. نیروهای اصلی اینها نیروهای داخل زندان بودند.
حوزه بنده این نبود؛ حوزه من خارجی و ضدجاسوسی بود و در مسائل امنیتی دخالتی نداشتم. مرحوم آقای ریشهری اینجور فرمودند که احتمال دارد دوستان ما سریع بیایند و تندروی کنند؛ تو قاضی هستی و دادستان بودی؛ برای اینکه تندروی نشود تو برو!
بله تا اینجا صحبت شد که برخی که ارتباط داشتند و شناسایی شدند و میآمدند به جلسات محاکمه، بهشان میگفتیم نمیخواهد نظام را قبول کنید یا حتی منافقین را محکوم کنید! این را بگویید که آیا در جنگ مسلحانهای که آنان شروع کردند تا نزدیک کرمانشاه هم آمدند، شما آماده همکاری نظامی بودید یا نه؟ در دلتان هم نمیخواهیم بفهمیم چه میگذرد. فقط آری یا خیر. خب اگر کسی به شما بگوید بله من هستم؛ تا آخرین لحظه هم میخواهم بجنگم؛ سابقه هم دارد و اعدامی هم بوده که گفتند یک خورده به او تخفیف دهید یا برخیهاشان تعلیقی بودند. یعنی یک حکم سنگین داشتند یا اعدام و اینها که گفتند اگر رفتار خوب داشته باشند، حکم آنها برداشته میشود. یعنی یک شبکه ارتباطی و آماده برای عملیات. بعد هم سریع میگفتند اول شما را میکشیم.
یعنی میگفتند ما آمادهایم!
اصلاً تردید نداشتند. اینها همانهایی بودند که میگفتند نه و دروغ هم گفتند ولی ما هیچ حکمی به ایشان ندادیم. یعنی اصراری نبود که هرکسی حتی به دروغ هم بگوید که من نمیخواهم با نظام بجنگم و نبودم و اینها؛ در حکم آنان احتیاط میشد. از این جهت خیلی سعی شد با مدارای حقوقی عمل شود و به خاطر دماء هست و احتیاط باید در خون رعایت شود.
*** معرکهگردانی منافقین علیه جمهوری اسلامی ***
خبیثترین گروهی که تا الان علیه ملت کار میکند و با وهابیها و از طرفی با صهیونیستها و گروههای خبیث دیگر کار کردند، منافقین بودند.هر حادثهای علیه نظام بوده است، منافقین دخیل هستند. جنگ هستهای را چه کسی به راه انداخت؟ اینها جاسوسیهایی کردند و دروغهایی روی آن ساختند! انفجارهای بزرگ که اتفاق افتاد، چه کسی خبر آن را لو داد و نسبت به سیاستهای جمهوری اسلامی این طرف و آن طرف رفتند و گفتند اینها میخواهند چه کنند! اینها همه معرکهگردان است و تمام دنیا علیه جمهوری اسلامی شده است.
دیدار خصوصی هم با امام داشتید؟
بله؛ حالا دیدارهای دستبوسی و اینها را که داشتم؛ همان اول انقلاب، عید فطر ۵۸ در سقز که امام فرمودند میخواهند پاوه را بگیرند، بلند شدیم رفتیم سقز. یکی از دوستانمان که طلبهای فاضل به نام «شهید مهدوی» بود، آنجا به شهادت رسید. ما به قم آمدیم و به همراه خانواده او به دیدار امام رفتیم که یک مقدار جمع محدودی بود و با خانواده شهید رفتیم. دیدارهای مختلفی داشتیم. یک روزی مرحوم آقای فاکر که نماینده مشهد در مجلس هم بودند؛ به من گفت میخواهم به دیدن امام بروم؛ شما هم میآیید؟ گفتیم بله چرا نیاییم.
*** ارادت شهید اشرفی اصفهانی به امام خمینی ***
صبح ساعت ۸ ما به جماران آمدیم و مرحوم شهید اشرفی هم در آن جلسه بود. یک چیز جالب هم از مرحوم شهید اشرفی دیدیم. ایشان ظاهراً از امام بزرگتر بود. امام روی کاناپه نشسته بودند؛ پایین پای امام، آقای اشرفی و کنار او آقای فاکر و بغل ایشان هم بنده بودم. یک مقدار که آقای اشرفی با امام صحبت کرد، گفت اجازه بدید دستتان را ببوسم و امام دستکش سفیدی در دست داشتند، به دلیل اینکه زیاد میبوسیدند و برای اینکه پوست دست ایشان آزرده نشود، دستکش بر دستشان بود. ایشان دست امام را اول که بلند کرد اول روی چشم خود گذاشت. این نشانه ارادت خیلی زیبا بود. ما این را یاد گرفتیم و دست امام را روی چشممان گذاشتیم.
بعد از آن، من میخواستم ملبس بشوم؛ از دادستانی مشهد که به قم آمدم، از مدرسه بیرون رفتیم، شد! دوستان اصلاحطلب آنجا را برداشتند و پرونده زیاد داریم با دوستان. به قم که آمدم زود لباس پوشیدم؛ چون اگر لباس نمیپوشیدم پا به سن گذاشته بودم و در سن ۲۷ ـ ۲۸ سالگی بودم و شاید دیگر بعدا لباس روحانییت نمیپوشیدم. برای لباس پوشیدن و عمامهگذاری خدمت امام آمدم و ایشان برای من انجام دادند. به مرحوم آقای توسلی یا رسولی زنگ زدم و گفتم من میخواهم لباس بپوشم؛ گفتند فلان روز و فلان ساعت بیا اینجا. این لباس پوشیدن برای سال ۶۵ است.
**** طولانیترین دیدار با امام ***
یک ملاقات خصوصی دیگر با امام داشتیم در سال ۶۱ که در صحیفه امام آمده ولی متنش نیامده است. آن دیدار خیلی خصوصی بود. من به عنوان بازپرس و یکی از دوستان قاضی که الان قاضی دیوان عالی کشور است و مثل من به عنوان بازپرس یک پرونده ویژهای را ما مسئول بودیم که مربوط به یکی از چهرههای سرشناس و شاخص بود؛ یک موضوع پرونده بود که باید رسیدگی میشد. آن موقع من دادستان و قاضی در مشهد بود و ما دوتا را در شورای قضایی خواستند و اینجا به عنوان بازپرس پرونده بودیم. بحث بالا گرفت و جدی بود و امام (ره) ما را احضار کردند و رابط هم، مقام معظم رهبری بودند. چون حساس بود، ما جایمان را به کسی نگفته بودیم و تلفن هم به کسی نداده بودیم. من پیش مرحوم آقای اردبیلی، یک شب در میان یا هرشب میآمدم و یک گزارش به ایشان میدادم چون ایشان رئیس شورای عالی قضائی بود. به مقام معظم رهبری هم که آن موقع رئیس جمهور بودند، گزارشی از پیشرفت پرونده میدادم.
یک روز غروب به ایشان زنگ زدم که روند و پیشرفت پرونده را بگویم که ایشان فرمودند نمیخواهید امام را ببینید؟ گفتم که حتماً میخواهیم ایشان را ببینیم. حالا هم شوق دیدن امام مهم بود و هم موضوع مهم بود که برایم خیلی اهمیت داشت امام چه میفرمایند.
۲۳ سالتان بود. درست است؟
۲۴ ساله بودم. بعدها فهمیدم یک بازپرس روی پرونده کار کرده بود و امام او را خواسته و یک توضیحات نامناسبی داده که امام عصبانی شده و حتی ظاهراً قلب امام درد گرفته بود که مرحوم احمدآقا خیلی ناراحت بودند. من این را خبر نداشتم. من چند سال پیش که اینجا آمده بودم و جلسهای با جناب حاج حسن آقا داشتیم، وقتی داشتیم در مورد این موضوع صحبت میکردیم، گفت که اتفاقاً در سوابق ما یک بازپرسی داشتیم که قبلاً آمده و او موجب اصطکاک با امام شده و قلب امام درد گرفته است. ما این سابقه را نمیدانستیم. خلاصه صبح گفتند شما ۸ صبح به آنجا بروید چون موضوع حساس بود. امام روی کاناپه نشسته بودند و دوست ما پایین، من بغل ایشان و حاج احمد آقا هم بغل ما نشسته بود و نزدیک در و در هم بسته بود. چون معمولاً در ملاقاتها در باز بود. اعضای دفتر هم در حیاط میایستادند. حیاط هم که خیلی بزرگ نبود. حدود یک متر و نیم. یاد حاج احمد آقا، به آقای صانعی گفتند که در را ببندید.یعنی میخواستند این حرفها به بیرون از اتاق نیاید. امام خیلی نگران بودند و چون موضوع هم حساسیت خاصی داشت و ما آن سابقه را هم نمیدانستیم و خود آن سابقه هم تأثیر گذاشته بود و یک مقداری حضرت امام یک جوری به ما نگاه کردند که ما ترسیدیم.
یک نکتهای اتفاق افتاد قبل از این دیدار. من شب قبل از این به دیدار مرحوم آقای اردبیلی رفتم و گفتم امام ما را خواسته است. آقای اردبیلی هم به من فرمود که (به بنده «پورمحمد» میگفتند؛ با آن لهجه شرین و لطیف اردبیلی) «پورمحمد، امام من نیستم که با او جدل یا بحث کنی. امام من نیستم حواست را جمع کن». همین مسأله تذکر ایشان جالب بود و ما با فکر رفتیم که اگر امام جوری به ما نگاه کند، به لکنت یا غیره نیفتیم و به یک صرافتی افتادیم که حرفهایمان را به امام بنویسیم و ظاهراً هیچکس در محضر امام از روی نوشته با او سخن نگفته بود. حالا آن نوشته سند ما است که چه گفتیم. ما شب قبل با دوستمان متنی نوشتیم و آماده کردیم و من به ایشان عرض کردم که اگر اجازه بفرمایید من نوشتهای دارم. ملاحظاتی در ذهن شما است که ما آنان را رعایت کردیم و اجازه بفرمایید که بخوانیم. امام با بیمیلی و اشاره دست گفتند باشد. ما اول از خودمان تعریف کردیم و اثبات خودمان بود. داستان را شروع به تعریف کردن کردیم و این طور صحبتها و ملاحظات مد نظر امام را رعایت کردیم و چهره امام تقریباً باز شد و تا آخر گزارش را خواندیم و تمام شد.
** ماجرای صدور فرمان 8 مادهای توسط امام خمینی***
امام خیلی روان شروع کرد به توصیه و توجیه کردن ما دو نفر که طلبه باید اینگونه باشد و... . وسط بحث رسید به این که ما در احوالات شخصی مردم دخالت میکنیم؟ گفتیم ما شنود میگذاریم و امام گفت مگر میشود؟ گفتیم بله. ما بخاطر مسائل امنیتی شنود میگذاریم و احوالات شخصی مردم را هم میبینیم و بعضی اوقات هم تعقیب میکنیم.
امام فرمود خلاف شرع است؛ برای چه این کار را میکنید؟! گفتیم الان متأسفانه بهخاطر منافقین، گروهگها و ترورها شنود است و در حاشیه مسائل دیگر خانوادگی هم مطرح میشود. برای مثال میگویند اینجا مرکز فساد است یا اینجا مشروبه و ... و طبعاً پیگیری میشود. امام فرمود حق ندارید این کار را انجام دهید و خلافه شرع است.
من گفتم که این کارها میشود؛ امام گفت نباید بشود و در اینجا امام رو کردند به احمدآقا که احمد به من یادآوری کن من یک چیزی بنویسم؛ که پس فردای آن روز فرمان ۸ مادهای امام صادر شد و داستان مفصل فرمان ۸ مادهای.
بعد نکاتی دیگری مطرح شد که ما میخواهیم برویم درس بخوانیم. امام فرمودند کجا میخواهید بروید؟ ته درس چیست شما میخواهید خدمت کنید! گفتیم پس به جبهه برویم و امام فرمود جبهه شما اینجاست و همین جا بایستید و کار خود را خوب انجام دهید. این داستان منجر به فرمان ۸ مادهای شد که تبعات زیادی داشت از جمله تغییرات شورای قضایی و پیامدهای دیگر. آن ملاقات جزو طولانیترین ملاقاتهای خصوصی من با امام (ره) بود و حدود ۴۳ ـ ۴۴ دقیقه طول کشید.
مشروح این گفتگو را در اینجا بخوانید.
منبع: سایت جماران