|بیژن عبدالکریمی| بنیادیترین پاشنه آشیل گفتمان حاکم بر انقلاب
بخش دیدگاه محملی برای انعکاس نظرات اهل قلم، پژوهشگران و دانشگاهیان است تا آراء پژوهشی جدید خود را در دسترس علاقهمندان به تاریخ و فرهنگ ایران معاصر و تحولات انقلاب اسلامی قرار دهند؛ لذا ضمن سلب مسئولیت نسبت به محتوا و رویکرد علمی پژوهشگران، پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی پذیرای تمام جستارها، یادداشتها و پژوهشهایی است که در باب تاریخ ایران معاصر تدوین و نگاشته شده و آن را در اختیار دیگر علاقهمندان این حوزه قرار خواهد داد.
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ بیژن عبدالکریمی: اینجانب، به اعتبار «تمنا»ی نیل به افق و عالَمی تازه و معنوی در جهان بالذات سکولار کنونی و تحقق انسانی متفاوت با سوبژه مدرنی که برساخت مدرنیته و نظام سرمایهداری جهانی است، خود را در کنار روحانیت عزیز، انقلاب شکوهمند ایران و رهبران آن میدانم، اما به این اعتبار که روحانیت و رهبران انقلاب صرف این تمنا را برای نیل به آرمانها کافی دانسته، هرگز به امکان تاریخی تحقق آرمانهایشان نیندیشیدهاند و به این امر وقوف نیافتهاند که علاوه بر روحیه اخلاص، فداکاری و انقلابیگری شرایط و صلاحیتهای بسیار بنیادین دیگری نیز برای تحقق آرمانها لازم است، تفکر و زندگیام مسیر دیگری غیر از مسیر انقلاب را در پیش گرفت و بنده را در موضع دوگانه «دلسوز - منتقد»ِ رادیکال انقلاب قرارداد؛ یعنی هم در دفاعم از انقلاب رادیکال بودهام و هم در انتقاداتم نسبت بدان.
بعد از نضج و اوجگیری تمدن بزرگ اسلامی تا قرن نهم ه. ق، بهتدریج این تمدن و سنن فکری، نظری و حِکمی آن، مسیر انحطاط را در پیش گرفت تا آنجا که ما در دوره جدید تاریخمان وقتی با تمدن جدید و نوظهور غربی مواجه شدیم، در دوران ضعف و اضمحلال خود بودیم. شکستهای سهمگین ما در جنگهای ایران و روس دلیل آشکاری بر این مدعاست. از آن دوران تا کنون ما با پدیدار «گسست تاریخی» و نوعی «بیتاریخی» مواجه بودهایم، به این معنا که از سویی رابطهمان با سنن نظری، فلسفی و حِکمیمان منقطع گشت و از سوی دیگر به مدرنیته و زیستجهان عالم مدرن نپیوستیم. به این اعتبار دچار «بیتاریخی و بیعالَمی» گشتیم. در یک چنین شرایط انحطاط تاریخی است که ایدئولوژیهای توخالی رنگارنگ سیاسی ظهور مییابند که خواهان پُر کردن جای خالی سنن نظری، حِکمی و فلسفی اصیل و نیرومند پیشینیان هستند. گفتمان رهبریکننده انقلاب، در مقام «واکنش» به مدرنیته و زیستجهان مدرن، حاصل یک چنین شرایطی است. به زبان سادهتر «فقدان رویکردی حِکمی و فلسفی» در مواجه با مسائل اجتماعی و تاریخی را باید بنیادیترین پاشنه آشیل و نقطهضعف گفتمان حاکم بر انقلاب تلقی کرد.
فقدان نگرشی حِکمی و فلسفی در مواجهه با مسائل که حاصل انحطاط و گسست تاریخی ما در دوره جدید است، نتیجهاش سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی، یعنی فهم و درک همه مسائل در چارچوب تنگ سیاست و مناسبات مربوط به کسب و حفظ قدرت است. این سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی که سراسر فضای فکری همه جریانات گوناگون سیاسی و اجتماعی جامعه ایران را دربرگرفته است، به معنای نادیده گرفتن بسیاری از مؤلفههای بنیادین فرهنگی، تمدنی، تاریخی و جهانی است. متأسفانه گفتمان انقلاب نیز از این آسیب دور نبوده است و هیچگاه خلأ وجود نگرشی حِکمی و فلسفی را حس نکرده، هیچگاه به سخن اهل نظر و تفکر گوش فرانداده است. باید توجه داشت برخی از بزرگان حوزه که در مقام فیلسوف و نمایندگان برجسته سنت فلسفه اسلامی شناخته میشوند، به دلیل تعلقشان به عالم سنت، فقدان معاصرت و عدم آشنایی با زبان و فلسفههای روزگار جدید نتوانستند به گفتمان انقلاب یاری رسانند و گفتمان انقلاب در طی طریق مسیرِ بسیار دشوار خود تنها ماند.
همانگونه که گفته شد، فقدان نگرش حِکمی و فلسفی در فهم مسائل اجتماعی و تاریخی و صرف مواجهه سیاسی و ایدئولوژیک با عقلانیت جدید، مدرنیته و تمدن نوین غربی یکی از بنیادیترین نقاط ضعف گفتمان انقلاب بود. همین فقدان سبب شد که گفتمان انقلاب درکی از مدرنیته، به عنوان بخشی از تاریخ جهانی و به منزله یک رویداد عظیم تاریخی و اجتنابناپذیری آن نداشته، درنیابد که مدرنیته و عالَمیت عالَم غرب صرف امری سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک یا اخلاقی نبوده، بلکه ظهور نوعی متافیزیک و فهم جهان، انسان و زندگی است که در روزگار ما دیگر نه امری غربی بلکه امری سیارهای شده، موجبات تحولات ژرف وجودی (اگزیستانسیل) و انسانشناختی (آنتروپولوژیک) را در اندیشه و جانهای سراسر آدمیان، ازجمله در دل خود انقلابیون و حتی بسیاری از مسلمانان و روحانیون فراهم گردانیده است؛ لذا ما در مواجهه با سیطره عالَم غربی صرفاً نه با امری سیاسی، اقتصادی و نظامی، بلکه با امری متافیزیکی، تمدنی، تاریخی و جهانی روبهروییم. اما انقلاب ایران که بهدرستی به مواجههای سیاسی، اقتصادی و نظامی با نظام سلطه برخاست و در این حوزهها شاهکارها و عظمتهایی آفرید، متأسفانه به دلیل همان فقدان نگرش متافیزیکی و فلسفی درکی از دیگر وجوه مواجهه ما با غرب نداشت و همین امر انقلاب را با بحرانهایی بسیار جدی و عمیق روبهرو ساخت.
باز هم به همان دلایل پیشین، یعنی انحطاط و گسست تاریخی ما از سنن نظری و فلسفی گذشتگان، فقدان نگرش حِکمی و فلسفی به مسائل و نیز به دلیل عقبافتادگی تاریخی و عدم معاصرت حوزههای علمیه ما در مقام یکی از پشتوانههای فرهنگی گفتمان انقلاب، نوعی فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی بر گفتمان انقلاب حاکم شد و حوزههای علمیه و جریانات سنتی و سنتگرای موجود در گفتمان انقلاب بر دیگر جریانات غلبه یافته، لیکن نتوانستند به طرح اندیشههای اسلامی در افقی همتراز با گفتمان انقلاب نائل شوند. آنها کوشیدند با فقهالاصغر حوزههای علمیه به مواجهه با فقهالاکبر جهان جدید بپردازند (نمونهاش مواجهه غیراصیل بر سر مسئله حجاب اجباری)، مواجههای که شکست آن پیشاپیش برای همه اصحاب نظر و تفکر قابلپیشبینی بود. همین فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی سبب گردید که به نحو بسیار ناجوانمردانهای چهرهای بسیار وارونه و غیرواقعی از گفتمان انقلاب در ذهن جهانیان، ازجمله در ذهن بخش وسیعی از جامعه ترسیم شود و مرز میان گفتمان انقلاب ایران و تفکر شیعی با جریانات بنیادگرایی چون طالبانیسم، القاعده و داعش مخدوش شود.
یکی از مهمترین انتقادات به نمایندگان برجسته گفتمان انقلاب این است که علیرغم آنکه گهگاه اعتراضاتی بسیار ضعیف در نقد جریانات عقبافتاده حوزوی داشتهاند لیکن هیچگاه به نحو صریح، آشکار و انقلابی با جریاناتی که از تأخر تاریخی عظیمی رنج میبرند، مرزبندیهای دقیقی صورت ندادند یا مرزبندیهایشان آنچنان ضعیف، کمرنگ و بیرمق بود که برای بخش وسیعی از جامعه و برای بسیاری از جهانیان قابلفهم نبود. به نظر میرسد گفتمان انقلاب آنچنان درگیر حفظ کشور و نظام در برابر تهاجمات و توطئههای گسترده، همهجانبه و مستمر قاسطینِ نظام سلطه به سرکردگی آمریکا بود که اهمیت مبارزه با مارقین و خوارج را که نقش بسزایی در بد جلوه دادن اسلام و فرهنگ شیعی در جهان معاصر و در چشم انسان معاصر داشتند، تا حدود زیادی از یاد بُرد. دلیل دیگر این امر همان غیبت نگرش حکمی و فلسفی در خود گفتمان انقلاب و عدم مرزبندی روشن خود نمایندگان برجسته گفتمان انقلاب با اسلام سنتی فاقد معاصرت و بیگانه از زمان بود.
به دلیل همان فقدان نگرش حِکمی و فلسفی و عدم مواجهه عمیق متافیزیکی و پدیدارشناسانه با جهان جدید و مؤلفههای وجودشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی آن، گفتمان انقلاب متأسفانه درکی از سوبژه مدرن (انسان دوران جدید) نداشت و شیوه زیستِ مدرنِ بخشی از جامعه را به رسمیت نشناخت و عقلانیت و منطق خاص او را که حاصل دوران تاریخی ما و سیطره عقلانیت جدید است (عقلانیتی که اومانیسم و تکیه بر خودبنیادی و آزادی از بنیادیترین مبانی آن است) درک نکرد و کوشید با همان منطق و فلسفه سیاسی قدیم با وی مواجه شود و با مقاومتهای وی در برابر منطق و فلسفه سیاسی قدیم با قهر و خشونت برخورد کرد. این تعارض کماکان ادامه داشته، آینده انقلاب را بهشدت تهدید میکند. گفتمان انقلاب درنیافت که مقاومتهای بخشی از جامعه که خود را بهمنزله انسان دوره جدید (سوبژه مدرن) درک میکند، ناشی از نحوه بودن او و فلسفه و متافیزیک حاکم بر دوران مدرن است و بههیچوجه امری سیاسی نیست، هرچند ظهور و بروزی سیاسی مییابد، و برخلاف رویه حاکم بر ذهنیت نمایندگان گفتمان انقلاب، بههیچوجه نه میتوان و نه باید با آن مواجههای سیاسی، پلیسی و امنیتی داشت.
همانگونه که بارها و بارها در آثار گفتاری و نوشتاری خود اشاره داشتهام، در یک بیانی بسیار کلی، جامعه ما بعد از مواجهه با عقلانیت جدید و تمدن نوین غربی دو شقه شد و وجدان اجتماعی - تاریخی ما شکاف برداشت. بدین ترتیب، جامعه ما در دو قرن اخیر همواره در دو زیستجهان گوناگون زندگی کرده است. بخشی از جامعه در واکنش به مدرنیته و ظهور زیستجهان جدید کماکان به عالَم سنت و میراث تاریخی عظیم و متعالی، لیکن ضعیفشده و رو به انحطاطگراییدهاش، پناه برد و در همان عالَم اسطورهای، رازآلود، دینی و معنویاش باقی ماند، لیکن بخش دیگری از جامعه از عقلانیت جدید و تمدن جدید غربی اثر پذیرفت و کوشید هویت نوینی بیابد و خود را به منزله سوبژه مدرن (انسان دوران جدید) و به عنوان شهروندی جهانی لیکن با هژمونی غرب فهم و تفسیر کند. این شکاف اجتماعی و تبدیل جامعه ما به یک جامعه دوقطبی، در یک قطب سنتگرایان و در قطب دیگر نوگرایان، امری سیاسی و حاصل توطئه قدرتهای استعماری نبود (هرچند این شکاف خود را در حوزه سیاست و مناسبات استعماری نیز آشکار میکرد) بلکه روندی بود که حاصل تحولات تاریخی جهانی و خارج از اراده و برنامهریزی افراد بود.
اما نکته اساسی اینجاست؛ از زمان ظهور این شکاف اجتماعی، ما دیگر یک ملت واحد نبودهایم، بلکه دو ملت (سنتگرایان و نوگرایان) درون سرزمین واحدی به نام ایران بودهایم و هر از چندگاه تعارض و رویارویی این دو ملت در برهههای گوناگون تاریخی سبب شکستهای بزرگ تاریخی ما گردیده است. نهضت بزرگ مشروطه به دلیل تعارض مشروطهخواهان (نمایندگان بخش نوگرای جامعه) و مشروعهخواهان (نمایندگان بخش سنتگرای جامعه) به ثمر ننشست و نهضت ملی به دلیل تعارض مصدق و کاشانی شکست خورد و به کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انجامید. حکومت پهلوی فقط بخش نوگرای جامعه را به منزله نیروهای خود تلقی کرد و نیروهای سنتی را یا ندید یا به سرکوبشان پرداخت. بخش سنتی جامعه نیز با برنامههای توسعه حکومت همسو نشد و چوب لای چرخ آن گذاشت تا حکومت پهلوی را سرنگون کرد. جمهوری اسلامی و گفتمان انقلاب نیز مجدداً همان اشتباه حکومت پهلوی را، لیکن در جهت مقابل، تکرار کرد. گفتمان انقلاب نیروهای سنتی را به عنوان نیروهای اصلی و «خودی»ها تلقی کرد و بخش نوگرای جامعه را بهمنزله خس و خاشاک و پایگاهی برای دشمن دید و آنها را سرکوب کرد. میتوانم با گفتمان انقلاب همدلی داشته باشم و بپذیرم که این گفتمان سعی و کوشش بسیار کرده است تا از منافع ملی و مرزهای این کشور که متعلق به هر دو بخش جامعه است، دفاع کند و در این مسیر فداکاریهای بسیار نموده، خونهای بسیاری نیز داده است، اما مسئله این است که مهم نیست گفتمان انقلاب و نمایندگان آن نسبت به جامعه و بخش نوگرای آن چه احساسی دارند؛ بلکه مسئله اصلی این است که جامعه و بخش نوگرای آن از نسبت خویش با حاکمیت و گفتمان انقلاب چه احساس، تلقی و تفسیری دارند. واقع مطلب این است که بخش نوگرای جامعه هیچ نمایندهای در سطح حاکمیتی، و نه در سطح دولت، نداشتهاند و خطای حکومت آن بوده است که از طریق شورای نگهبان و دیگر نهادهای استصوابی حتی حضور نمایندگان این بخش از جامعه را در سطح دولت و مجلس نیز با محدودیتهای جدی روبهرو ساخت و این امر به هرچه عمیقتر شدن شکاف بخش نوگرای جامعه با حاکمیت منتهی شد تا آنجا که دیگر با حرکات سطحی و نمایشی سیاسی نیز نمیتوان این شکاف را پر کرد.
نکته بسیار اساسی دیگر در این میان این است که هم روحانیت و هم گفتمان انقلاب، به دلیل همان فقدان نگرش حِکمی و فلسفی و عدم مواجهه فلسفی با غرب و تمدن جدید، درکی از مقولات مدرن، عقلانیت جدید و سوبژه مدرن که آزادی یکی از مهمترین مؤلفههای آنهاست، نداشته، لذا هیچگاه نتوانسته است با زبان گفتوگو با سوبژه مدرن ایرانی وارد گفتوگو شود و نسبت به این امر نیز خودآگاهی نداشته است که دیگر نمیتوان با منطق و عقلانیت کهن با بخش نوگرای جامعه سخن گفت و به تعبیر شمس تبریزی، «زبانی دیگر باید»؛ یعنی ما نیازمند زبان دیگری (فرضاً زبان و گفتمان شخصیتی چون شریعتی) هستیم که متأسفانه روحانیت و گفتمان انقلاب ما فاقد آن است. گفتمان انقلاب حتی یک بار نکوشید با این بخش از جامعه وارد گفتوگو شود. این منطق مبتنی بر فلسفه سیاسی قدیم نمیتواند برای سوبژه مدرن و نوگرای جامعه قابل قبول باشد. لذا گفتمان انقلاب اگر میتوانست در جهت پر کردن شکاف اجتماعی موجود در جامعه و غلبه بر فضای دوقطبی کشور گام بردارد، بهراستی گامی راستین در جهت تکوین افقی برای ظهور جامعه و انسانی تازه و حتی شاید در جهت تکوین تمدن نوین ایرانی - اسلامی و لااقل در جهت تحقق گام دوم انقلاب برداشته بود. متأسفانه چنین روندی در طول انقلاب ظهور پیدا نکرد و درگذشت «مهسا امینی» و شرایط متعاقب آن فرصتی طلایی برای برداشتن این گام به منظور تودهنی زدن به معاندان و حامیان آمریکایی و اسرائیلی آنان بود، اما این فرصت تاریخی نیز همچون فرصتهای تاریخی بسیار دیگر از دست رفت.
در حال حاضر نیز در حاکمیت و گفتمان انقلاب ارادهای برای غلبه بر این شکاف و دوقطبی اجتماعی، و واحد و یک تن کردن جامعه ایران دیده نمیشود. همین بیتوجهی و عدم به رسمیت شناختن زیستجهان جدید برای بخش نوگرای جامعه که بخش وسیعی از جامعه را تشکیل میدهد، سبب شده است که اولاً ما «طبقه متوسط شهری» را به منزله «موتور توسعه کشور» از دست بدهیم و خود «توسعهنایافتگی» امالفسادی است که بنیاد بسیاری از دیگر کمبودها، فسادها و نابسامانیهای تاریخی کشور است. ثانیاً، دشمنان انقلاب و نیروهای وابسته به نظام سلطه و همه جرثومههای فساد در همین شکاف میان بخش نوگرای جامعه با حاکمیت لانه کردهاند تا آنجا که رهبری و هدایت بخش وسیعی از نوگرایان جامعه به دست نیروها و رسانههای وابسته در خارج از مرزهای کشور افتاده است. این امر امنیت ملی و همه دستاوردهای انقلاب و نتایج بزرگ حاصل از خون شهدای این سرزمین را بهشدت تهدید میکند.
ما معمولاً میان دین به منزله فرهنگ، دین به منزله یک نظام تئولوژیک، دین به منزله یک ابژه مطالعاتی و دین به منزله یک ایدئولوژی سیاسی و دین به منزله یک نحوه تحقق هستی انسانی خلط میکنیم. در جهان مدرن دین در معانی فرهنگ، باور به نظامهای تئولوژیک، دین به منزله ابژه مطالعاتی و دین به منزله ایدئولوژی سیاسی وجود دارد؛ اما تحقق امر دینی در مقام تحقق نحوه هستی انسانی در جهان مدرن، به دلیل حاکمیت عقلانیت علمی و تکنولوژیک جدید و بسط و گسترش سوبژکتیویسم متافیزیکی و سیطره سوبژکتیویسم جدید، یعنی اسارت انسان در ذهنیت و آگاهی خودش با موانع بسیار بسیار جدی روبهروست تا آنجا که میتوان از امتناع امر دینی در جهان کنونی سخن گفت. این سخن نه به معنای نقد دین بلکه به معنای سیطره مدرنیته به منزله بزرگترین مانع تحقق امر دینی است. اشتباه انقلابیون ما این بوده است که به دلیل فقدان نگرش حکمی و فلسفی تحقق انسان، جامعه و سیاست دینی در جهان بالذات سکولار کنونی را امری بسیار سهل و ساده تلقی کردند؛ اما امروز درمییابیم که تحقق امر دینی و به دنبال آن جامعه و سیاست دینی با چه بحرانها و چالشهای جدی روبهروست.
پرسشهای مرکز اسناد انقلاب اسلامی و پاسخهای عبدالکریمی
وضعیت فعلی تفکر دینی در ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
منظور از تفکر دینی، گاهی اوقات باور به یک نظام اعتقادی، گاهی باور به یک نظام تئولوژک، گاهی مراد یک ایدئولوژی سیاسی و گاه یک ابژه و موضوع برای تحقیق و پژوهش است. در یک پاسخ کوتاه باید گفت که جامعه ایران در دوران پسا انقلاب بهشدت روند سکولاریستی پیدا کرده است و سکولاریسم جهانی، ایران را هم احاطه کرده است و روند سکولاریزاسیون و ناسوتیگری در سالهای بعد از انقلاب، با هیچ دورهای حتی با نظام پهلوی قابل مقایسه نیست.
آیا دین همچنان به عنوان یکی از مهمترین مؤلفههای هویت ملی ایرانیان شناخته میشود؟
به اعتقاد من تفکر دینی به عنوان یکی از مولفههای ملی ما باقی خواهد ماند؛ اما تفسیر دیگری از امر دینی صورت خواهد گرفت، یعنی امر دینی نهادی، فقهمحور، شریعتمحور و به منزله یک مولفه هویتی جای خودش را به یک دینی اگزیستانسیال، دینی که حاصل انتخاب فردی است با تفسیرهای بسیار بسیار متعدد که با فردیت هم نسبت داشته باشد، جایگزین میشود. به هر حال اسلام سنتی نمیتواند ادامه داشته باشد؛ مگر اینکه به شکل باز تفسیر شده و بازسازی شده در بیاید.
چه تفاوتهایی بین نگرش دینی نسلهای مختلف در ایران وجود دارد؟
در گذشته دین یک تفسر داشت و آن تفسیر را روحانیت بیان میکرد. در میان روحانیون نیز تفسیرهای متعدد و متکثر وجود داشت؛ اما روحانیت مهمترین مرجعی بود که درستی یا نادرستی تفسیرها متعددی را تعیین، یا محدودههای تفسیر را مشخص میکرد؛ اما ما در یک جهان پسامتافیزیکی قرار داریم و در چنین جهانی، تفسیرهای نسلهای جدید از گرایشات دینی (اگر وجود داشته باشد) تفسیرهایی متفاوت خواهد بود. جهان کنونی جهان هرمونوتیکی است یعنی از هر امری تفسیرهای بسیار متعددی و متکثری دارد؛ لذا دین نسلهای آینده مبتنی بر تفسیرهای متعدد خواهد بود. دین آینده براساس عشق به دین خواهد بود، نه براساس جبر تاریخی و زور حکومتها. دین آینده نسبت و رابطه وثیقتری با علم و تجربیات بشری خواهد داشت.
چه عواملی باعث تغییر در نوع نگرش مردم نسبت به دین شده است؟
اینکه تفسیر ایدئولوژی از دین داریم و دین را به یک ایدئولوژی سیاسی تبدیل کردیم و با سرنوشت حاکمیت پیوند زدیم. تاریخ ادیان نشان داده است که هرجا ادیان به قدرت رسیدند نفوذ معنوی آنها کم شد. بین به دست آوردن قدرت سیاسی و نفوذ معنوی عموما یک نسبت معکوس وجود دارد.
نقش نهادهای دینی و حوزوی در حفظ و ترویج تفکر دینی در ایران چگونه بوده است؟
نهادهای دینی وحوزوی حافظ تفکر دینی نیستند، حافظ فرهنگ دینیاند. درواقع حوزههای علمیه ما اهل تفکر به این معنی که تعاریف یا تجربه زیسته جدیدی را مفهومسازی کنند، نیستند. روحانیت نهایتا چند حکم فقهی جدید در حوزه عمل میدهند. تفکر دینی، حاصل کار متفکران است و ما متاسفانه بعد از ملاصدرا متفکر بزرگی در عرصه تفکر نداشتیم و بهشدت از خلأ بزرگ متفکرین بزرگ رنج میبریم.
انقلاب اسلامی تا چه حد توانست اهداف دینی خود را در جامعه نهادینه کند؟
به نظر من انقلاب اسلامی در تحقق اهداف دینی خودش یعنی تحقق انسان دینی، جامعه دینی و سیاست دینی، چندان پیروز نبود به این دلیل که تحقق امر دینی، انسان دینی، جامعه و سیاست دینی در جهان به ذات سکولار کنونی را خیلی ساده و کودکانه دید و تصور کرد که میتواند آلترناتیوی برای مدرنیته و سکولاریسم ذاتی مدرنیته فراهم کند. گفتمان انقلاب، فاقد نگرش حکمی و فلسفی بود؛ بنابراین مسائل را فقط سیاسی و ایدئولوژیک میدید.
چگونه میتوان فهمید که تفکر دینی در ایران در حال تقویت است یا تضعیف؟
تفکر دینی امری اگزیستانسیال است و با جان آدمی مرتبط، امر اگزیستانسیال امری ملموس نیست؛ اما از نشانههای آن میتوانیم دریابیم که تحکیم بنیاد خانواده نشانگر آن است که جامعه به ارزشهای سنتی و معنوی خودش وفادار است. ازدواج سفید، روابط دختر و پسر، بسط خشونت در جامعه و... همه اینها را میتوان به عنوان نشانههایی برای تضعیف امر دینی در نظر گرفت.
مهمترین چالشهای انقلاب اسلامی در حفظ هویت دینی جامعه چیست؟
تحولات فرهنگی چیزی نیست که از برنامهریزیهای ما تبعیت کند. مسیر حرکتی فرهنگ جامعه قواعد خاص خودش را دارد. هویت جامعه با جان آدمها نسبت دارد و امری نیست که صرفا از طریق سیاست، رسانه و تبلیغات بتوان آن را حفظ کرد. متاسفانه در میان مسئولین ما یک نوع تفکر مهندسی وجود دارد، گویی همانگونه که میتوانیم یک پهپاد بسازیم و یا مهندسی معکوس کنیم، میتوانیم فرهنگ جامعه را نیز دستکاری کنیم.
آیا روند جهانی شدن و گسترش رسانههای دیجیتال بر نگرش دینی مردم ایران تأثیر داشته است؟
صددرصد. البته با ظهور مدرنیته روند تکوین تاریخ واحد جهانی شدت پیدا کرد. امروزه ما یک تاریخ واحد جهانی داریم؛ البته تاریخهای محلی نیز داریم مانند تاریخ ایران، عراق، بلژیک و مانند آن؛ اما در عین حال در یک رود مشترک نیز وجود دارد. یعنی همه روندهای فرهنگی گذشته، امروز به یک اقیانوس عظیم واحد پیوستهاند؛ البته متاسفانه هژمونی و سرکردگی با فرهنگ غرب است. ما نمیتوانیم دختر وپسر ایرانی را مستقل از فرهنگ جهانی در نظر بگیریم. تحولاتی که در حوزه آی.تی و فناوریهای رسانهای شده تحولات زیادی را در جهان ایجاد کرده است و این رسانههای دیجیتال، فقط پارهای ابزارها نیستند که به دنیای ما اضافه شدند؛ بلکه معنای انسان بودن و جهان بودن را نیز دگرگون کردند.
روند سکولاریزاسیون در جامعه ما بهشدت، حدت پیدا کرده است. تحقق امر دینی، انسان و جامعه دینی در زمانی که مدرنیته غلبه دارد و عقلانیت و تکنولوژی جدید در جهان کنونی سیطره پیدا کرده، امری بسیار بسیار دشوار و حتی تا حدودی غیرممکن است.
متفکران دینی باید امر دینی را به زبان نسل جدید و سوژه مدرن ترجمه کنند. متاسفانه جامعه ما بهشدت از وجود چنین متفکرانی تهی است. اندیشمندان و حوزیان ما نتوانستند چنین تحولی را ایجاد کنند. البته روزنههایی در میان اندیشمندان ما وجود دارد که میتواند کورسوی امیدی را ایجاد کند ولی ما تا آن زمان که بتوانیم تاثیر معنوی عمیقی را بر جامعه و بخصوص نسلهای جدید بگذاریم، خیلی فاصله داریم. مهمترین چالش ما این است که با ادبیات نسلهای گذشته نمیتوانیم در دوران مدرن و جدید ارتباط برقرار کنیم. فقدان نگرش تاریخی و عدم درک سوبژه مدرن، مهمترین پاشنه آشیل جامعه ماست.
آیا انقلاب اسلامی همچنان میتواند خود را با تحولات اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران سازگار کند؟
به نظر من موانع سترگی دارد، ولی اگر حوزههای ما متحول شوند، میتواند. اگر ما بخواهیم از ارزشهای انقلاب، هویت ملی و فرهنگ دینیمان دفاع کنیم، نیاز داریم فضای فکری موجود در جامعه را تا حدودی تغییر دهیم و البته این کار متفکرانه است. باید فضا را برای اندیشههای تازه باز کنیم و هر نوع فهم تازه را به عنوان الحاد و خروج از دین ندانیم. برای تحولات در گفتمان انقلاب اسلامی باید مدرنیته ساده گرفته نشود، ضرورت معاصرت دریافت شود.
آیا انقلاب اسلامی همچنان میتواند الگویی برای دیگر کشورها باشد؟
انقلاب ما برای جریاناتی چون حوثیها، حزب الله لبنان، حشد الشعبی و مانند آن الگوی مقاومت است. انقلاب اسلامی از لحاظ مقاومت در مقابل آمریکا به یک الگو تبدیل شده است.