در حال رفتن به طرف دادستانی بودم كه در زیر رگبار گلولهها ناگهان دیدم دو خواهر جوان محجبه، در نزدیك كانال زیر رگبار گلولهها قرار دارند. به زمین نشستم و به آنها گفتم: «اینجا چكار میكنید، مگر نمیبینید گلوله میآید؛ از اینجا بروید!» یكی از این خواهر جوان (سیده طاهره هاشمی) به من گفت: «آمدیم برای رزمندگان نان و غذا و دارو برسانیم. فرمانده سپاه گفته». با صدای بلند به آنها گفتم: «من شعبانی فرمانده سپاه هستم. اینجا خطرناك است اصلاً نان نمیخواهیم» و به آن دو خواهر جوان (طاهره هاشمی و مینا حسنی) تأكید كردم: «زود از این منطقه بروید».