مرکز اسناد انقلاب اسلامی

برچسب ها - اسارت
انتشار به بهانه سالروز بازگشت آزادگان به میهن
اسیران قبل از خروج در مقابل میز نماینده صلیب سرخ، لحظاتی می‌ایستادند و به سؤالی پاسخ می‌دادند. نمی‌دانستم این گفتگوی کوتاه چه هست، تا وقتی نوبتم رسید. سؤال این بود: «آیا می‌خواهی به ایران برگردی یا میل داری به عراق و یا هر کشور دیگری پناهنده شوی؟» سؤال بسیار مسخره‌ای بود. ولی من که نمی‌توانستم همه احساسم را نسبت به این سؤال بیان کنم، لبخندی زدم و جواب منفی دادم و از پای آن میز هم گذشتم...
کد خبر: ۷۹۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۶

سرگرد آزاده حسن زارعی می‌گوید: روزهاى آغاز اسارت با فرا رسيدن ماه مبارک رمضان هم‌زمان بود. بچه‌ها از مدت‌ها پيش، خودشان را براى استقبال از اين ماه پر برکت آماده کرده بودند. آن‌ها از چند هفته پيش، سهميه‌ى پنير و خرماى خود را نگه داشته بودند تا هنگام سحر و افطار، چيزى براى خوردن داشته باشند
کد خبر: ۶۸۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۰۷

تورقی در خاطرات
علی‌محمد بشارتی یکی از انقلابیون که در بطن فرایند مبارزه علیه رژیم پهلوی در بند و اسارت آن رژیم بود می‌گوید: در زندان براى گرفتن روزه نیز اهتمام مى‌ورزیدم، اما محدودیت‌هاى زیادى براى روزه‌دارى وجود داشت. ماه رمضان انگار براى ساواک و زندان‌بان‌ها ماه روزه و عبادت نبود. اصلا از سحرى و افطار براى زندانیان خبرى نبود.
کد خبر: ۶۷۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۲۵

روایت شهید صیاد شیرازی از ملاقات با سرهنگ ارتش بعث
سرهنگ ارتش بعث خدا را شكر مى‌كرد كه توانسته خودش را تسليم نيروهاى اسلام نمايد. وقتى از مشخصات او سئوال شد، اظهار داشت: «فرزند شخصيتى روحانى هستم و از جانب پدر، براى مسئولين جمهورى اسلامى، حامل پيام صلح و دوستى مى‌باشم.» او ادامه داد: «پدرم قبل از عزيمت من به منطقه گفت كه اگر به جبهه رفتى، خودت را تسليم كن و سلام مرا هم به آن‌ها برسان.»
کد خبر: ۶۲۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۳۰

به روایت آزادگان
دکتر هادی تبار می‌گوید: «ماه رمضان بیش از هر چیزی فشار گرما و عطش طاقت اسرا را می‌گرفت. به‌طوری‌که نزدیکی‌های غروب که می‌شد، دیگر کسی نای راه رفتن نداشت. زیر سقف آسایشگاه با وجود پنکه‌ها کمی خنک‌تر بود، اما همچنان عراقی‌ها اجازه حضور بیش از ده نفر را در طول روز در آسایشگاه‌ها نمی‌دادند».
کد خبر: ۵۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۳

روایتی از روزهای اسارت
افسر عراقی گفت: «رهبر شما صدام حسین است و این دشمن ماست.» جمال گفت: «لا... قائد و رهبر من حضرت امام خمینی سلام‌الله است.» این حرف جمال چنان شوکی را بر افسران استخبارات و افراد عراقی حاضر در آن جا وارد نمود که دیگر نفهمیدند چه می‌کنند... و عین سگ هار به جان ما افتادند و تا نفس داشتند ما را زدند؛ در حال کتک خوردن و در زیر شلاق جمال می‌گفت: «الله واحد، خمینی قائد!»
کد خبر: ۵۷۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۹

تازه های کتاب