مرکز اسناد انقلاب اسلامی

برچسب ها - رفیقدوست
روایت محسن رفیقدوست از اولین گام‌های موشکی شدن ایران
«از خواهش تا غرش» روایتی از تلخ و شیرین پرونده موشکی ایران است. محسن رفیقدوست که در دهه شصت وزارت سپاه را برعهده داشت در خاطرات خود که در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رسانده است به اولین گام‌های موشکی ایران اشاره می‌کند.
کد خبر: ۸۸۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۶

برشی از خاطرات محسن رفیقدوست
محسن رفیقدوست می‌گوید: «كل بيروت تعطيل و تيراندازي بود. ناهار املتي خدمت امام موسي صدر و شهيد چمران خوردم. پول‌ها و پيغام‌ها را تحويل دادم و بعد از آن ايشان را دیگر نديدم و پس از آن بود که ایشان مفقود شدند و من به لحاظ نزدیکی با ایشان، نسبت به سرنوشت ایشان حساس بودم؛ بنابراین در قضایای مربوط به پیگیری وضعیت و سرنوشت آن روحانی مبارز درگیر شدم...»
کد خبر: ۷۱۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۹

برشی از خاطرات محسن رفیقدوست
جلسه هیجان زیادی داشت و آن مقطع زمانی چنین چیزی را ایجاب می‌کرد. بعضی‌ها گریه کردند و بعضی‌ها هم چیزهایی گفتند. آقای دکتر حسن روحانی هم که کنار من نشسته بود، وقتی به این جمله رسید که حاج احمد آقا از قول حضرت امام گفتند من جام زهر را سر می‌کشم و قطعنامه را می‌پذیرم، به شوخی به من گفت: «حاج محسن! بساطت را جمع کن و برو. تو به درد زمان جنگ می‌خوردی و به درد زمان آتش‌بس نمی‌خوری!»
کد خبر: ۵۹۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۲۸

برشی از خاطرات محسن رفیق‌دوست
محسن رفیق دوست می‌گوید: هزینه‌ تحصن علما و دیگر کارها را رفقایمان می‌پرداختند؛ یعنی ما هر وقت نیاز به پول پیدا‌ می‌کردیم از دوستان می‌گرفتیم. یکی از افرادی که مدام به ما کمک می‌کرد فردی بود به نام حاجی محمد درویش دماوندی. ایشان فردی بازاری بودند و از اول در جریانات نهضت امام بودند و کمک مالی می‌کردند.روزی که تازه ما مدرسه‌ رفاه را در اختیار گرفته بودیم (برای کمیته استقبال) این فرد نزدم آمد و دستمالی را به دستم داد و گفت: «این مقداری پول است خانه‌ام را فروختم و این پولش شده، بیایید با این پول کارهایتان را پیش ببرید.» یعنی این فرد آن قدر به خاطر انقلاب فداکاری می‌کرد که حتی حاضر شده بود خانه‌ خودش را هم بفروشد.هزینه‌های تحصن علما و دیگر کارها از این راه و نیز از راه کمک‌های مردمی تامین می‌شد. این تحصن علما یک هفته طول کشید و با ورود امام خود به خود شکسته شد.
کد خبر: ۴۴۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۸

"خاطرات ناب"
امام بعد فرمودند: «حالا از من راضی شدید؟» تا امام این جمله را فرمودند من گریستم. دوباره ایشان فرمودند: «از من راضی شدید؟» من جلو رفتم و زانوها، سینه و گونه امام را بوسیدم و بلند شدم. با اجازه ایشان خواستم بیرون بروم که برای بار سوم ایشان فرمودند: «راضی شدید و گذشت کردید؟» صورتم را برگردانیدم و گفتم: «آقا، خدا پدرت را بیامرزد، بگذار ما برویم.»
کد خبر: ۵۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۲

"خاطرات ناب"/ برشی از خاطرات محسن رفیقدوست
همین که شعرش تمام شد کاغذ را تا کرد و داخل جیبش گذاشت و نگاهی به امام افکند و سپس به آسمان نگاه کرد و گفت:«ای امام زمان (عج) مگر چنین نایبی به خو(خواب) بینی » و بعد به طرف در خروجی به راه افتاد و بیرون رفت.»
کد خبر: ۵۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۲

تازه های کتاب