روزهخواری اجباری در دانشکده افسری

پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در سالهای پایانی حکومت پهلوی، فضای سیاسی و اجتماعی ایران شاهد برخوردهای متعددی میان ساختار حکومتی و نیروهای مذهبی بود. رژیم پهلوی که به دنبال ایجاد جامعهای با هویت سکولار و مدرن براساس الگوهای غربی بود، سیاستهایی را در جهت محدودسازی جلوههای مذهبی در نهادهای رسمی کشور، ازجمله نیروهای مسلح، اجرا میکرد. در این راستا، گرایشات دینی میان نیروهای نظامی و دانشجویان دانشکده افسری به چشم میآمد و گاه با مخالفتهای سختگیرانهای از سوی فرماندهان همراه میشد. تلاش برای کمرنگ کردن شعائر اسلامی، بهویژه روزهداری در ماه رمضان، یکی از جلوههای این سیاست بود که با مقاومت برخی از نیروهای متعهد و پایبند به مذهب روبهرو شد.
در این فضا، بسیاری از نظامیان متدین، همچون شهید امیر سپهبد علی صیاد شیرازی، تلاش میکردند تا ارزشهای دینی خود را حفظ کنند و با رفتارهای محدودکننده مقابله نمایند. خاطره پیش رو روایت یکی از این تقابلها در دانشکده افسری ارتش شاهنشاهی است که در آن، دانشجویان روزهدار در برابر سیاست روزهخواری اجباری ایستادگی کردند و توانستند وحدت و همبستگی خود را در برابر فشارها حفظ کنند. این خاطره برگرفته از کتاب «خاطرات امیرسپهبد صیاد شیرازی» منتشر شده در مرکز اسناد انقلاب اسلامی است:
دانشكده افسری كلا فضایی بسیار پاک بود. حتی من الان كه در ارتباط درسی با دانشگاه وقتی آنجا میروم و میخواهم كه این محیط را لمس كنم، میبینم با زمان ما واقعا آنقدر تفاوتی ندارد. چرا؟ چون میدان فقط میدان آموزش بود و چهرههایی را كه انتخاب كرده بودند چهرههای شاخص نظامی برای فرماندهی بودند و عمدتا سرمایهگذاری روی تربیت جسمی و فكری بود و تنها خلأ آن عدم رسمیت فرایض دینی بود. به طوری كه در متن برنامهها قرار نداشت ولی در حاشیه قرار داشت و كسی هم با حاشیه كاری نداشت؛ درنتیجه میتوانم این را واقعا با اطمینان بگویم كه بهترین روزههای ماه مبارک رمضان را من در دانشكده گرفتم چون به صورت طبیعی میپرسیدند كه چه كسانی میخواهند روزه بگیرند كه برای آنها جیره ظهر را شب بریزند. كسانی كه میخواستند روزه نگیرند هم آزاد بودند.
این كه میگویم رسمیت نداشت، این نبود كه كسی نمیتوانست روزه بگیرد. روزه گرفتن در ماه مبارک، رسمی از نظر اسلام است و كسی كه ناهار نمیخورد آزاد بود. من دو سال روزه گرفته بودم، به سال سوم كه رسیدیم از حالت آسایشگاه درآمده بودیم و اتاق داشتیم. هر چهار پنج نفر دانشجو با هم در یک اتاق بودیم. من موقعیت خاصی در گروهان پیدا كرده بودم فرمانده گروهان متأسفانه نسبت به دین بیتفاوت بود، و رنگ بهایی داشت. هنوز هم تحقیق نكردهام كه واقعا او بهایی بود یا نه، چون نحوهی رفتارش نشان میداد كه به دین خیلی بیاعتناست و بعضی از مواقع به دین حساس است. به نظر میرسید كه او از این جرگه خارج شده است. به هر صورت، ایشان علاقه خاصی به من پیدا كرده بود. روزی به من گفت بیایید منشی گروهان بشوید. گفتم من هیچ علاقهای به منشی شدن ندارم چون من میخواهم كه یک افسر رزمی شوم و از همین الان نمیخواهم با قلم و كاغذ سر و كار داشته باشم و كار اداری و دفتری. گفت بسیار خوب. او در این مسائل انعطاف خوبی هم داشت، یعنی صاحب ابتكار بود. گفت من منظورم از منشی شدن شما بیشتر به خاطر عدالت در نگهبانی از دانشجوهاست چون بعضیها سروصدای زیادی میكنند؛ شما بیایید مسئولیت را قبول كنید. گفتم، بسیار خوب، من افتخاری مسئولیت تعیین نگهبانی و پاسداری دانشجوها را قبول میكنم.
ما شروع كردیم، و اتفاقا خیلی زود به نتیجه رسیدیم؛ البته من چون دیپلم ریاضی داشتم از فرمولهای خاصی استفاده میكردم، ولی زحمت داشت. نمودارهای جالبی درآورده بودم و هركس اعتراضی میكرد خودش را روی نمودار میبردم و میگفتم تو باشی با این فرمول چه كار میكنی؟ دیگران هم خیالشان راحت بود. از این موقعیت استفاده كردم و نزدیک ماه رمضان كه شد، به اصطلاح تجربه خودم را به كار گرفتم. سالهای قبل بچههایی كه روزه نمیگرفتند، از بعضیها كه روزه میگرفتند ناراحت میشدند، چون اینها از كنار آنان رد میشدند و اشتباها آنها را به جای دیگری بیدار میكردند. گفتم در آسایشگاه امسال كاری كنیم كه روزهگیرها مزاحم كسی نشوند. بچهها را فرستادم كه ببینند چه كسانی روزه میگیرند؛ بعد یک كروكی دقیق از اتاقهایی كه كنار هم بود كشیدم و روزهگیرها را با علامت خاصی مشخص كردم و شب این كروكی را به نگهبان میدادیم و نگهبان بر مبنای علامت میرفت سر آن تخت و فرد را آرام بیدار میكرد و او برای خوردن سحری بلند میشد.
ما خوشحال بودیم كه یک چنین نموداری تهیه كردهایم كه خیلی پیشرفته است و مانع استراحت كسی نمیشود و روزه بگیرها هم به مزاحمت متهم نمیشوند، و نمودار را رفتم به فرمانده گروهان دادم كه تصویب كند تا اجرا شود؛ همین كه نمودار را به او دادم آن را خیلی گستاخانه كنار انداخت، البته به حالت شوخی، و گفت كه این دیگر چیست؟ گفتم این برای این است كه روزه بگیرها مزاحم كسی نشوند. گفت امسال كسی روزه نمیگیرد. خدا میداند كه من جاهایی شده كه با یک جرقه ایمانم چند برابر شده است و همین موضوع باز هم به نفعم شد. تا فرمانده گروهان این كار را كرد یک خشم درونی در من به وجود آمد و یک آمادگی برای دفاع از عقیده و ایمانم؛ و آماده شدم برای اینكه هرچه میخواهد بشود، بشود. در چنین حالتی هیچ برایم مهم نبود كه بعد از سه سال زحمت كشیدن من را بیرون كنند. چنین حالتی خیلی مهم است كه به آدم دست بدهد، تا اینكه بیاید توجیه كند كه خدایا چون نمیگذارند، من هم نمیگیرم. نه، اصلا این حالت نبود. حال بسیار خوبی بود كه به ما دست داده بود. من با یک تمسخری به او نگاه كردم و گفتم مگر میشود كه روزه نگیرند و فریضه الهی را انجام ندهند؟ گفت: حالا میبینی كه میشود.
من سریع این را در گروهان منتشر كردم و گفتم كه فلان كس گفته نباید روزه بگیرید. همه آنهایی هم كه نمیخواستند روزه بگیرند گفتند ما میخواهیم روزه بگیریم! و یكباره وضعیت روحی و روانی گروهان عوض شد.
او آمد سخنرانی كرد، و گفت دانشجویان توجه كنند كه همین خدمت شبانهروزی ما و زحمتی كه ما میكشیم روزه ماست و عبادت ماست. دانشجو چه معنی دارد كه خودش را ضعیف كند؟ از صبح تا عصر درس دارد. در كلاسها میخواهید مطالب را یاد بگیرید؛ با شكم گرسنه كه نمیشود مطالب علمی فهمید؛ پس بنابراین امسال كسی روزه نمیگیرد. من دستور دادهام كه جیره گروهان ما را در سحری قطع كنند.
انتشار مطلب به چه كسی رسید؟ به گروهانهای دیگر رسید! ببینید كه وضعیت چقدر جالب است و چقدر زمینهها فراهم است. خبر به همه رسید. خیلی جالب بود. آن شب در غذاخوری روی میز گروهان ما هیچ غذایی نگذاشتند. به خاطر تنبیه جیره ما را قطع كرده بودند. بعد دانشجویان گروهانهای دیگر همه با هم رقابت میكردند و به یكایک ما میگفتند تو بیا پیش من، تو بیا پیش من، غذا را با هم میخوریم. غذایی كه برای آنها بود ما هم خوردیم و سیر هم شدیم. سحری هم شد؛ و درنتیجه گروهان یكپارچه روزه گرفت.
در دو سال گذشته، اول ماه مبارک ۷۰- ۸۰ درصد گروهان روزه میگرفتند و بعد به مرور مرتب تعداد كم و كمتر میشد و اواخر رمضان میدیدید كه حدود ۳۰ درصد ماندهاند كه تا آخر روزه گرفتهاند، یعنی دیگر توان نداشتند و یا اراده آنها ضعیف بود. ولی حالا بهیكباره گروهان یكپارچه روزه گرفته بود. فرمانده گروهان دید كه اوضاع خیلی خراب شده چون روزه از چیزهایی است كه نمیشود گفت باید به زور بخورید.
روز بعد داشتم از دفتر عبور میكردم و خیلی هم از او ناراحت بودم. رفته بودم كه وسایلی را بیاورم. یكی از دانشجویان هم داشت خطاطی میكرد؛ او هم روزه بود. بعد افسری از گروهان مجاور به دفتر فرمانده گروهان ما آمد. آنها ساعت ده صبح به نیروهای كادر كیک میدادند، البته به دانشجویان نمیدادند. دو عدد كیک و یک شیشه شیر به افراد كادر میدادند كه مثلا ساعت ده یک چیزی بخورند، و این غیر از ناهار بود. او آمد كیک را برداشت و به سراغ آن دانشجوی خطاط رفت. گفت بخور! او خندید و گفت كه من روزه هستم. گفت بخور، بخور و دو سه بار اصرار كرد و آن را در دهان او گذاشت. افسری كه نشسته بود حساس شد، گفت چطور شد كه آن دانشجو را دعوت كردی بخورد ولی به این دانشجو ندادی؟ گفت او روی مرا زمین میزند و از آنهایی نیست كه تابع باشد. همین رئیس گروهان وقتی دید كار بدی انجام داده، آمد با حالتی خیلی مسخره سخنرانی كرد و گفت كه من میخواستم ببینم كه از دانشجویان چه كسانی روزه میگیرند و كدامیک از دانشجویان در روزه گرفتن مقاوم هستند، این بود كه آن دستور را دادم و دوباره دستورش را عوض كرد. شاید هم از بالا به او فشار آوردند كه چرا جیره گروهان ما را قطع كرده، چون این اخبار منعكس میشد.
منبع: خاطرات امیرسپهبد صیاد شیرازی ، تدوین مرکز اسناد انقلاب اسلامی