طرح ترور شاه در ماه رمضان

پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ماجرای مبارزات شهید سیدعلی اندرزگو یکی از روایات جالب توجه مبارزه با رژیم پهلوی است. خاطرهای که از حجتالاسلام علیاکبر ابوترابی نقل شده است، ابعاد مهمی از این مبارزات را روشن میسازد؛ از طرح عملیاتهای پیچیده برای ورود سلاح به ایران تا برنامهریزی برای اعدام انقلابی شاه و در نهایت، شهادت مظلومانه او بهدست ساواک. این روایت نشان میدهد که شهید اندرزگو نهتنها یک مبارز مسلح، بلکه یک استراتژیست دقیق بود که برای هر اقدام خود برنامهای حسابشده داشت. او برای تجهیز نیروهای انقلابی، به همراه حجتالاسلام ابوترابی تصمیم به سفر به لبنان گرفت تا از طریق ارتباط با گروههای مبارز لبنانی، سلاح و نیرو به ایران وارد کند. اما طرح بلندپروازانهتر او، یعنی نفوذ به درون کاخ شاه و ترور او با استفاده از وسایل ورزشی حاوی مواد منفجره، سبب شد که سفر به لبنان به تعویق بیفتد و سرنوشت این مبارز بزرگوار را به مسیر دیگری بکشاند.
این خاطره برگرفته از کتاب«زندگی و مبارزات حجتالاسلام علی اكبر ابوترابی»، تدوين جواد عاملی است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است:
شهید اندرزگو در سال ۱۳۵۶ و چند ماه قبل از شهادت، تصمیم گرفت برای آموزش نظامی و آوردن سلاح، به اتفاق آقای ابوترابی مستقیماً به لبنان عزیمت كنند و با تشكیل گروهی كه قبلاً سیدعلی در لبنان با ایشان آشنا شدهبود، جریان مبارزه را بهصورت نیرومندتری و با تجهیزات پیش برند. این دو قرار میگذارند اول ماه رمضان بهصورت قاچاقی یا با گذرنامه از كشور خارج شوند ولی طرح نقشه اعدام انقلابی شاه كه سیدعلی اندرزگو بهدنبال آن بود، باعث شد این سفر به آخر ماه رمضان موكول شود و دست سرنوشت این شهید بزرگوار را بهجای لبنان بهسمت معركه شهادت بكشاند. آقای ابوترابی نقل میكند: «در بین ماه رمضان، ایشان گفت: من با كسی كه داخل كاخ [شاه] زندگی میكند، رابطه برقرار كردم. نقشهای بكشیم كه با این نقشه شاید شاه را از پا دربیاوریم. گفتیم باید وسیلهای در نظر گرفتهشود برای این شخصی كه در كاخ كار میكند و بهترین چیزی كه در نظر گرفته شد، وسایل ورزش بود. بنا شد كه میل زورخانه و دمبل درست بكنیم و وسایل انفجاری را در دمبل و دو تا كلت كوچك هم در میل زورخانه قرار بدهیم. برای این كار ایشان [آشیخ عباس] خیلی خوشحال بود و امیدوار، كه این اقدام، اقدام اساسی است. شاید اصلاً با همین وسیله، شخص شاه از پا دربیاید؛ چون آن شخص، توی كاخ زندگی میكرد و این اسلحهها هم بهدست او میرسید و احتمال اینكه شخص شاه [به این وسیله] از پا دربیاید [زیاد بود]. لذا برای این موضوع، بنا شد من یك خراط را ببینم، ولی هفتهی دیگر كه [با] ایشان برخورد كردم، گفت: «من هم خراط دیدم و هم ریختهگر اینها آماده شد». خوشحال بود از اینكه الحمدلله این وسایل آماده شد. دمبلها را طوری درست كردهبود كه هر دو طرف دمبل، از وسط دو نیم میشد و روی هم [پیچ میشد] و این وسایل انفجاری را توی این ریخته بودند كه میشد در وقت احتیاج از آن استفاده كرد.
وسایل آماده شدهبود و تقویم، زمان پانزده یا شانزده ماه رمضان را نشان میداد. زمانی كه شهید اندرزگو به لبنان رفته بود تصاویر افرادی را آورده و قرار بود آقای ابوترابی برای این افراد شناسنامههای سفیدی تهیه كند تا بتوانند با آنها گذرنامه بگیرند و به ایران سفر كنند. حجتالاسلام ابوترابی با فردی بهنام آقای سبط احمدی در ثبت احوال ساوه تماس برقرار كرد. برای عملی شدن نقشه، چارهای جز جعل شناسنامهی ایرانی برای مبارزین لبنانی نبود و آقای سبط احمدی بههمین منظور تعدادی شناسنامهی سفید، برای ثبت اسامی برادران مبارز لبنانی در اختیار آقای ابوترابی قرار داد. ایشان نقل میكنند:
شناسنامههای دیگری هم از ایشان [سبط احمدی] میگرفتم؛ شناسنامههای سفید و غیرسفید. قرار شد شناسنامهی افرادی كه لبنان بودند، شناسنامه اساسی باشد و از افرادی كه مرده بودند، عكس شناسنامهی آنها را بردارد و عكس اینها را بگذارد كه اصلاً این شخص در ادارهی ثبت احوال، پرونده داشتهباشد كه اگر یك زمان هم درخواست المثنی كرد، حتی المثنی هم برای او صادر بشود. اینها را من داده بودم به او كه درست بكند. بنا بود كه ما هجده یا نوزده رمضان برویم شناسنامهها را بگیریم، تا آخر ماه كه میخواهم به لبنان بروم شناسنامهها را با خود ببرم. به آشیخ عباس گفتم: من بروم ساوه، شناسنامهها را بگیرم. ایشان گفت: تا همدان با هم برویم.
بنا بود به همدان برویم و او را هم ببینیم. روز بیستم ماه رمضان (به احتمال زیاد روز نوزدهم) ساعت ۱۰ صبح با هم قرار ملاقاتی داشتیم و بنا شد حدود ۱۰ تا ۱۰:۳۰ حركت كنیم برای سفر. ایشان یكباره به این فكر افتاد كه امشب، شب بیستویكم ماه رمضان است و گفت: «من شب نوزدهم خیلی استفاده بردم و احیای خوبی بود؛ بگذار شب بیستویكم هم در احیا شركت كنیم، بعد با هم میرویم. در سال یك شب بیست ویكم وجود دارد و موقعیتی كه در تهران هست و جلسهی خصوصی از دست ما میرود». با اصرار زیادی كه ایشان برای ماندن داشت، از مسافرت [به همدان] منصرف شدیم. من گفتم: پس من میروم قزوین، كاری دارم، انجام میدهم و میآیم. شما تلفن بزن تا خبر سلامتیتان را داشته باشیم. من صبح میآیم كه برویم. قرار بود سركوچهی اكبر صالحی ساعت ۸ صبح او را سوار كنم. از مسافرت [قزوین] كه برگشتیم فهمیدم آن شب، تهران شلوغ شدهبود و بین بچهها این حرف بود كه آشیخ عباس شهید شدهاست.
ایشان در ادامهی جریان شهادت شهید اندرزگو با اشاره به لو رفتن منزل صالحی و اسم مستعار «دكتر» میگوید: «خوب، چندین سال بود كه شهید اندرزگو بهمنزل اكبر صالحی نرفتهبود و میگفت: «چندین سال است كه مأمورین به خانهی اكبر صالحی نیامدهاند؛ پس دیگر نمیآیند و ما را تعقیب نمیكنند و از نرفتن ما به خانهی او عذری نیست«.
قرار بود تعدادی از مبارزان برای افطار و مراسم شب احیا در منزل اكبر صالحی جمع شوند. منزل ایشان در محلهی سقاباشی تهران قرار داشت و دوستان غافل از كنترل شدید تلفنهای ایشان بودند درحالیكه سوابق نشان میدهد ساواك حوصلهی زیادی برای دستگیری مبارزان به خرج میداد و مدتها آنها را ظاهراً مورد بیتوجهی قرار میداد، ولی كنترل دایمی و نامحسوس بر مكالمات، امری بود كه ساواك حتی لحظهای از آن غافل نبود. آقای ابوترابی نقل میكند: «وقتی اكبر آقا [صالحی] تلفن میزند به آقای رفیقدوست، آشیخ عباس به من گفت: «من با آقای رفیقدوست كاری دارم» و من [قبلاً] به ایشان [گفته بودم]: صلاح نیست شما با آقای رفیقدوست تماس داشتهباشید. دستگاه [ساواك] هم بویی برده بود كه «دكتر» همان آشیخ عباس است؛ چون آقای نفری لو داده بود. شاید جای دیگر هم لو رفته بود. اول افطار، ایشان میآید تا برود منزل آقای صالحی كه او را محاصره میكنند و به ایشان ایست میدهند [و] شلیك میكنند. ایشان هم كه همیشه مسلح بود بهسمت آنها شلیك میكند. یكی از اهالی آن محل [می]گفت: دو نفر از آنها را ایشان زدند كه افتادند توی كوچه روی زمین ما فهمیدیم كه ایشان [سرانجام] [به شهادت رسیده است]».
ایشان قبل از شهادت تمام شمارههای تلفن مبارزان و آدرس آنها را بلعیده بود و ساواك با وجود كالبدشكافی نتوانست شمارهها و آدرسها را بهدست آورد.
منبع : زندگی و مبارزات حجتالاسلام علی اكبر ابوترابی،تدوين: جواد عاملی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی