رمضان در تاریخ انقلاب اسلامی| به روایت عزت شاهی (مطهری)

مرا با زبان روزه آويزان كردند و در كنار من غذاى مفصل خوردند

عکس لید
يک بار در ماه رمضان كه روزه بودم، متوجه اين قضيه شدند. مرا خواباندند و دهانم را به زور باز كردند و به درون آن آب ريخته و تف كردند. احمق‌ها فكر مى‌كردند به اين ترتيب روزه‌ من باطل مى‌شود.
يکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۳

پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ روایت‌های مربوط به بازداشت، شکنجه و رفتارهای خشن در کمیته‌ مشترک ضدخرابکاری، بخشی از تاریخ سیاسی و امنیتی ایران در سال‌های پیش از انقلاب ۱۳۵۷ را بازتاب می‌دهد. این خاطرات، تصویری از روش‌های بازجویی و سرکوب نیروهای مخالف حکومت پهلوی است که براساس خشونت فیزیکی و فشارهای روانی استوار بود. در روایت پیش رو، عزت شاهی از مبارزین انقلابی به جزئیات شکنجه‌هایی که متحمل‌شده، ازجمله شلاق، ضرب‌وشتم شدید، آزارهای جسمی و روحی، و تحقیرهای سازمان‌یافته اشاره می‌کند:

بازجوهاى من عبارت بودند از: منوچهرى، رسولى، آرش و محمدى، در مقاطعى هم كه نياز به تنبيه و شكنجه‌ شديد، به‌ويژه شلاق را حس مى‌كردند، پاى حسينى شكنجه‌گر به ميان مى‌آمد. به‌ طور وحشتناكى به پايم شلاق مى‌زدند، هرچه شلاق مى‌زدند، پاى من زخم نمى‌شد، حسينى مى‌گفت: تو با اين پايت خوب مرا خراب كردى؟ شصت هفتاد تا ضربه‌ شلاق كه مى‌خوردم، خودم را به بیهوشى مى‌زدم، نامرد باز هم شلاق مى‌زد و مى‌گفت: مى‌دانم كه تو بیهوش نيستى، خودت را به خريت نزن، حالا ببين خودت به هوش مى‌آيى؟! بعد از مدتى كه شلاق مى‌خوردم، ديدم نمى‌شود، دوباره شروع كردم به جيغ كشيدن و هوار زدن و او بعد از مدتى از شلاق زدن دست مى‌كشيد. مرا از اتاق شكنجه بيرون مى‌آوردند و مى‌گفتند: درجا بزن، چون پايم باد كرده بود، بايد در حوض دايره‌شكل حياط كميته مى‌دويدم، ولى من بغل ديوار مى‌ايستادم و درجا مى‌زدم.

اين شرايط بسيار طاقت‌فرسا بود، بعضى‌ها مثل بچه در چنين موقعيتى گريه و شيون مى‌كردند، ولى من گريه‌ام نمى‌آمد، مثل اين‌كه آب بدنم خشک شده بود. پس از صحبت‌هاى بازجو، محمدى با حسينى مرا به روى زمين خواباندند و خود بازجو آمد و با كفش روى گونه‌ام مى‌رفت و چرخ مى‌زد كه در اثر آن در همان‌جا، دو تا از دندان‌هايم شكست. در چنين حالى دو شكنجه‌گر ديگر، وحشيانه شروع به زدن من كردند، چنان‌كه ناخن‌هاى دست و پايم كنده شد. يک بار در ماه رمضان كه روزه بودم، متوجه اين قضيه شدند. مرا خواباندند و دهانم را به زور باز كردند و به درون آن آب ريخته و تف كردند. احمق‌ها فكر مى‌كردند به اين ترتيب روزه‌ من باطل مى‌شود.

در يكى از روزهاى ماه رمضان، آن‌ها مرا با زبان روزه، لخت مادرزاد آويزان كردند و در كنار من غذاى مفصل [چلوكباب] و نوشابه خوردند، بعد كه حسابى سير شدند، مرا باز كردند و روى زمينى كه در آن آب سرد جمع شده بود، نشاندند. من دو زانو نشستم و با دو دست ستر عورت كردم، از من مى‌خواستند مطالبى كه مى‌دانم براى آن‌ها بنويسم. نمى‌توانستم چيزى بنويسم. تا اين‌كه يكى از خود آن‌ها شروع كرد به نوشتن. من هر آن‌چه را كه در قبل گفته بودم، تكرار كردم. آن‌ها خيلى عصبانى شدند، تمام متن را پاره كردند و جلوى من ريختند. بعد از كلى فحش و پرخاش مرا كشان‌كشان به طبقه‌ پايين بردند و پتويى هم رويم انداختند. البته فردا دوباره همين مسئله را تكرار كردند.

منبع: خاطرات عزت شاهی (مطهری)، تدوین نرگس کلاکی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات