رمضان در تاریخ انقلاب اسلامی| می‌رود بالای منبر فریاد می‌کشد «الله اکبر»

روایت عبدخدایی از منبر جنجالی واحدی در ماه رمضان

عکس لید
واحدى مى‌رود بالاى منبر مى‌ایستد، عبایش را کنار مى‌زند، فریاد مى‌کشد: الله اکبر. بسم الله الرحمن الرحیم. یک روز در این مملکت طرفداران کسروى با گروه رزمنده‌شان مى‌خواستند نواب‌صفوى را بزنند، امروز همان‌ها مرا از منبر مى‌خواهند بکشند پایین، من به تمام برادرانم دستور مى‌دهم هرکس که خواست شلوغ کند دهانش را بگیرند تا نتواند نعره بزند و صحبت‌هاى من تمام بشود.
شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۴:۱۷
پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حوادث سیاسی و مذهبی دهه‌های گذشته ایران، آکنده از لحظاتی است که در آن مبارزان و نیروهای انقلابی برای حفظ آرمان‌های خود با سرکوب و تهدید مواجه می‌شدند. یکی از این چهره‌های شاخص، سید عبدالحسین واحدی، از یاران نزدیک نواب‌صفوی و از رهبران فدائیان اسلام بود. در دورانی که دولت وقت تلاش می‌کرد صدای مخالفان را خاموش کند واحدی توانست نقشه‌ سرکوبگران را خنثی کند و به تنها کسی تبدیل شد که نتوانستند او را از منبر پایین بکشند. روایت محمدمهدی عبدخدایی از این ماجرا، نه‌تنها نشان‌دهنده‌ مواجهه‌ مستقیم نیروهای مذهبی با سرکوب دولتی است، بلکه تاکتیک‌های مبارزه‌ آنان را نیز به تصویر می‌کشد.  روایت پیش رو به نقل از خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، به کوشش مهدی حسینی و منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی است:
 
مرحوم واحدى و نواب يارانى همراه و هم‌رأى بودند، اما دوستانى كه از جمع فدائيان جدا شدند فكر مى‌كردند اگر واحدى كنار برود مرحوم نواب از اين‌ها اطاعت مى‌كند. ماه رمضان سال ۱۳۳۲ بود كه واحدى اعلاميه‌اى داد و نوشت من از فدائيان اسلام كنار مى‌روم. خودش مى‌گفت: «همه به من حمله كرده بودند و من جا خالى كردم.» همان ماه رمضان ايشان اعلام كرد كه در مسجد جمعه سخنرانى خواهد كرد. به اين ترتيب وسيله‌اى فراهم شد كه ايشان در مسجد جمعه ماه رمضان سوره يوسف را تفسير كند. ايشان خوب سوره يوسف را تفسير مى‌كرد و تمام سوره يوسف را از حفظ بود. قبلا اشاره‌اى به اين مطلب كرده‌ام.
در همان زمان آقاى فلسفى و آيت‌الله وحيد هم سخنرانى داشتند، دولت براى اين‌كه قدرت خودش را نشان بدهد تصميم مى‌گيرد یک بار آقاى فلسفى و آيت‌الله وحيد را از منبر پايين بياورند. اين بار هم تصميم مى‌گيرند اين كار را در مورد واحدى انجام بدهند. چون طرفداران دولت توى مسجد و مأموران مخفى آن‌ها هم زياد بوده‌اند. مرحوم واحدى بعد از آن منبر به ملاقات من‌ آمد و شرح واقعه را براى من توضيح داد. واحدى وقتى متوجه مى‌شود كه مى‌خواهند سخنرانى او را به هم بزنند، يكى از دوستان را به بازار كفاش‌ها مى‌فرستد و شصت ـ هفتاد گزن كفاشى از كسى كه با فدائيان همكارى داشت و گزن درست مى‌كرد، مى‌گيرد و مى‌آورد و علنى بين برادران فدائيان اسلام كه مأمور حفاظت از واحدى بودند تقسيم مى‌كند. بعد، واحدى مى‌رود بالاى منبر مى‌ايستد، عبايش را كنار مى‌زند، فرياد مى‌كشد: «الله اكبر. بسم الله الرحمن الرحيم. يك روز در اين مملكت طرفداران كسروى با گروه رزمنده‌شان مى‌خواستند نواب‌صفوى را بزنند، امروز همان‌ها مرا از منبر مى‌خواهند بكشند پايين، من به تمام برادرانم دستور مى‌دهم هركس كه خواست شلوغ كند دهانش را بگيرند تا نتواند نعره بزند و صحبت‌هاى من تمام بشود. بعد از اتمام صحبت من اگر آن شخص مرده بود كه هيچ، و اگر زنده بود توى جمعيت رهايش كنند.» درنتيجه آن افراد از توى جمعيت بلند مى‌شوند و فرار مى‌كنند. دوباره جمعيت مى‌نشيند و واحدى سخنرانى مى‌كند. براى اولين بار تنها شخصيتى را كه نتوانستند از منبر بكشند پايين واحدى بود. من گفتم كه توى زندان هر وقت ملاقات داشتم يكى از مأمورين آگاهى همراه ملاقاتى مى‌آمد و صحبت‌هاى ما را گوش مى‌كرد.  در يكى از اين ملاقات‌ها اتفاقا مأمورى كه آمد ناظر ديدار من و واحدى باشد، از كسانى بود كه مى‌خواستند جلسه واحدى را برهم بزنند. تا چشم واحدى به اين مأمور افتاد گفت: «تو بودى مى‌خواستى مرا از منبر بكشى پايين.» اين مأمور جوان یک مرتبه به گريه افتاد. مرحوم واحدى بغلش كرد و رويش را بوسيد و گفت: «من اين پرخاشم به‌ خاطر كار آن روز تو بود.» بعد به من گفت اين مأمور به درد كار آگاهى نمى‌خورد.
 
منبع : خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، به کوشش مهدی حسینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات