نگاهی به فراز و فرودهای روابط ایران و آمریکا
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی - حمید متقی؛ مرور آثارمکتوب به جایمانده از دورهی قاجاریه نشانگر آن است که واژههایی چون «ینگهدنیا»، «اتازونی»، «ایالات متحده» و آمریکا به تدریج از ابتدای سدهی نوزدهم وارد آگاهیهای عمومی ایرانیان اعم از اخبار، نوشتهها و کتب مختلف شد. این روند به گونهای بود که در اواخر این قرن، نام این سرزمین در اذهان بسیاری از مردم ایران همردیف برخی از قدرتهای سنتی دنیای قدیم از قبیل روسیه، بریتانیا و عثمانی ثبت شد.
بااینحال، باید تأکید کرد، به احتمال زیاد نخستین اثر مکتوب فارسی که در آن نام آمریکا ثبت شده است به سالهای پایانی دورهی پادشاهی صفویه باز میگردد. ابوطالببن میرزابیک موسوی میرفندرسکی در صفحهی چهل و پنجم اثر خود با عنوان تحفةالعالم در اوصاف و اخبار شاه سلطان حسین نوشته است: «جود و سخا و تکثیر نوال و عطا، که حرکت دست سخایش در بذل عطا از امواج دریا افزون، و بارش سحاب احسان وجودش چون ابر نیسان از شمار بیرون است. از خلعتهاى زربفت «ینگىدنیا» و دیباى روم و چین و تاج و طومارهاى مرصّع به لآلى و جواهرثمین و اسبان تازىنژاد با زین مرصّع و لجام طلا و سراپردههاى ظهاره اطلس بطانهی دیبا و امتعه و اقمشهی نفیسهی هند و ختا و فرنگ و اسلحهی نادره و تحفهی روز هیجا ... .» بهاینترتیب، میتوان اینگونه برداشت کرد که نام ینگهدنیا و محصولات آن در دورهی صفویه دستکم برای اشراف و درباریان، ناآشنا نبوده است.

اما دربارهی نخستین ایرانی که گام به خاک دنیای جدید گذاشت نیز روایت جالبی در متون دورهی قاجاریه ذکر شده است. حسنبنحسن فسایی، در جلد نخست فارسنامهی ناصری ماجرای بازگشت میرزا ابوالحسنخان ایلچی سفیر فتحعلیشاه از بریتانیا به ایران را نقل کرده است. او نوشته است: «... پس سفیر ایران و انگلیس از دریاى محیط عازم مقصد گشتند و در میانهی دریا، باد مراد مخالفت را آغاز نمود و زمام کشتى را از دست کپیتان و ناخدا گرفت و چند روز و شب بىاختیار، در روى دریا به حیرت گذرانیدند که ناگاه خود را در ساحل ینگىدنیا دیدند و به مدد زورقهاى کوچک وارد ساحل گشته، اقامت نمودند و در حوالى آن شهرى است که نام او ریجنرو [رویودوژانیرو] بود از مملکت برازیل، تصرفى پادشاه پرتگیز [پرتغال]. و این پادشاه از حشمت ناپلیون ایمپراطور فرانسه، گریخته، در این مملکت توقف داشت و در این مملکت معدن الماس است و پادشاه مزبور بعد از اطلاع بر واقعه جمعى از اعیان بلد را به استقبال آن دو سفیر کبیر فرستاده، آنها را با عزتى تمام وارد شهر ریجنرو نمودند و چند روز به استراحت گذرانیدند و از اتفاقات، در آن اوقات مار بزرگى را در جنگل آن مملکت کشته، براى پادشاه پرتگیز آورده بودند و درازى آن مار، سیزده ذرع شاه ایرانی [یک دوازدهم متر] و پهناى پشت گردن آن یک ذرع تمام شاه و ضخامت پوستش به ضخامت پوست گاو بود، پوست او را کنده به صحابت حاجى میرزا ابوالحسن خان سفیر، روانهی ایران نمود و تاکنون که سال به ۱۳۰۳ رسیده است، پوست آن مار در صندوقخانهی مبارکه شاهى به درستى باقى است...» (ص: ۷۰۵) هرچند که مقصد این سفرِ ناخواسته، آمریکای جنوبی بود، اما بهنظر میرسد در بسیاری از متون دورهی قاجاریه، «ینگهدنیا» نام خاص کشوری در بخش شمالی این قاره اطلاق نمیشد و همهی مناطق دنیای جدید را به این نام میخواندند. بهاینترتیب، در حدود سال ۱۸۰۹ میلادی نخستین ایرانی گام بر خاک ینگهدنیا نهاد!
فارغ از این مباحث، باید تأکید کرد که پررنگ شدن نام آمریکا در متون دورهی قاجار و حتی تمرکز تدریجی حکام و دیوانسالاران ایرانی به این کشور بیش از جذابیتهای ایالاتمتحده، ناشی از وضعیت ویژهی ایران در آن ایام بود.
عوامل کشف آمریکا توسط دیوانسالاران و دیپلماتهای ایرانی!
نبردهای روسیه و ایران در سالهای آغازین قرن نوزدهم در کنار خسارتهای هنگفت و جبراننشدنی آن برای ایرانیان، پیامآور یک واقعیت هولناک دیگر نیز بود. واقعیتی که ذهن بسیاری از اندیشمندان و حتی بسیاری از مردم ایران را تا همین امروز با خود درگیر کرده است. تا پیش از این نبردها ساکنان این کهندیار با همهی فراز و فرودهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران تصور زندگی متفاوت و خارج از واقعیتهای آن روز ایران را نداشتند. با این حال برخورد با قدرتی چون روسیه و شکست بزرگ ایرانیان با وجود به میدان آمدن همهی ظرفیتهای سنتی آن روز -از حکم جهاد فقهای بزرگ اصولی گرفته تا چلهنشینی عالم بزرگ اخباری و از هماهنگیهای دربار گرفته تا فداکاریها و از جانگذشتگی تودهها- یک پیام بزرگ را به حاکمان، دیوانسالاران و مردم ایران مخابره کرد؛ پیامی با این محتوا که از قافلهی پیشرفت جهانی عقب افتادهایم. سیدهاشم آقاجری، استاد تاریخ و صاحبنظر در ساحت تاریخ معاصر ایران، بر این باور است که در دورهی صفویه با وجود اینکه ایران بر خلاف اروپا در مسیر توسعه و پیشرفت صنعتی قرار نداشت، اما ایرانیان اعم از حاکمان و رعایا تفاوت چندانی میان شئون زندگی خود و غرب مشاهده نمیکردند. با این حال، در زمانی که قافلهی توسعه و پیشرفت غرب بهسرعت شتاب میگرفت، با حملهی محمود افغان به اصفهان و فروپاشی نهادهای فرسودهی شاهنشاهی صفویه، ایران نزدیک به یک سده دچار هرجومرج شد. نتیجهی این روند به فروپاشی بسیاری از داشتههای ایرانیان در این دوره و عقبگرد بزرگ این سرزمین در بسیاری از ساحتهای تمدنی، اعم از اقتصاد، جامعه، فرهنگ و ... منتهی شد. بهاینترتیب، در زمان جهش بزرگ غرب، ایران دچار نوعی «عقبماندگی مضاعف» شده بود. این عقبماندگی مضاعف در نبردهای ایران و روس کاملاً عریان شد و بسیاری را به چارهجویی در این باره واداشت.

تا پیش از این، شاهان و دیوانسالاران ایرانی، با توجه به مقتضیات دوران قدیم به حلوفصل بحرانهای داخلی و خارجی میپرداختند. اما نبردهای ایران و روس این پیام روشن را مطرح میکرد که عمر این قبیل سیاستورزیها به پایان رسیده است.
حافظ فرمانفرمائیان در کتاب تحلیل تاریخ سیاست خارجی ایران دراینباره تأکید میکند که دیوانسالاران ایرانی با توجه به تغییر آرایش پارامترهای سیاسی و دیپلماتیک آن دوران، خطوط مشی جدیدی را برای سیاست خارجهی ایران تدوین کردند، چهارچوبهایی که به نظر میرسد تا بیش از یک سده بر دستگاه دیپلماسی ایران حاکم بود. نخستین خط مشی بر این امر تأکید داشت: «ایران در یک حالت ضعف باید تعادل را میان قدرتهای در گیر در امورش حفظ کند و یکی را برعلیه دیگری به بازی گیرد. به منظور ایجاد تعادل در رقابت بین بریتانیا و روسیه، ایران هرگز نباید به یک جناح تکیهی بیشتری کند. دوم اینکه در هر فرصت ایران باید درگیری یک قدرت سوم را در موقعی که حضور آن قدرت، موجب کاهش فشارهای انگلیس و روسیه شود، جستوجو کند. راهبرد سوم هم بر این پایه استوار بود که ایران در روابط خود با قدرتهای غربی، هرگاه ممکن است، باید برای کنترل امورش از طریق دیپلماسی مثبت - منفی که میتواند تا حد زیادی ضعفهای نظامی و اقتصادیاش را جبران کند، مستقیماً عمل نماید.» (ص:۳۵) او در ادامه ادعا میکند: «اکنون با گذشت یک قرن و نیم، اگر به عقب نگاه کنیم، آشکار است که سیاستمداران ایران، اگرچه در سایر مسائل آزادیخواه یا محافظهکار بودند، ولی دربارهی این خط مشیها اتفاقنظر داشتند. گو اینکه آنها اختلافات خصوصی و جاهطلبی داشتند، ولی وظایفشان را بهدرستی و منطبق با اصول مزبور ایفا کردهاند. البته اجرای این نقطهنظرها در زمینهی هر مسئلهی خاصی بستگی به شرایط سیاسی داخلی و خارجی داشت. این اصول بهندرت با هم به کار میرفتند، گرچه دو اصل اول و دوم همواره به وسیلهی اصل سوم تکمیل میشدند. اولین اصل که متعادل ساختن قدرتهای متجاوز بود میتوانست به نقش مثبت یا منفی تبدیل شود. کاربرد منفی این اصل در سیاست خارجی ایران در سراسر قرن نوزدهم مورد تأکید قرار گرفت... ناظران قرن بیستم، جنبهی منفی دیپلماسی ایران را، به این عنوان که بقای ایران روی این اصول، همراه با کیفیتی مطلوب نبوده است، از نظر اخلاقی به انتقاد گرفتهاند. معهذا این خط مشی، بهرغم شرایط رو به وخامت در داخل کشور و آنچه که به این شرایط کمک میکرد، موجودیت ایران را در آن دوران بحرانی حفظ کرد. در هر صورت رهبران قرن نوزدهم ایران پس از سنجیدن این خط مشی، آن را لازمهی بقای ایران دانستند. قصد اصلی ایشان جانشین کردن اقدامات دیپلماتیک مؤثر به جای عملیات نظامی بیحاصل بود.
قابل ذکر است که واکنش طبیعی ایران نسبت به امپریالیسم انگلیس و روسیه، جنگ برعلیه دو قدرت بود. زمانی که جنگها همراه با نتایجی مصیبتبار برای ایران پایان میگرفتند، پادشاهان مجدداً دیپلماسی سنتی را برای حفظ استقلال کشور برقرار میکردند. زیرا آنان اجرای سیاست تعادل یا همزیستی با امپریالیسم غرب را در هر شکل مثبتی غیر ممکن می یافتند. حتی مشهورترین صدر اعظم قرن نوزدهم، یعنی امیرکبیر قادر نبود که این سیاست را بهطور فعال یا تهاجمی دنبال کند. قدرت ایران کمتر از آن بود که به نحو یگری عمل کند. بنابراین، هنگامی که برای دادن امتیاز به یک قدرت، تحت فشار سیاسی قرار میگرفت، برای برقراری توازن، امتیاز مشابهی را به قدرت دیگر اعطا میکرد.
در جستوجوی نیروی سوم
در بحبوحهی نبردهای ایران و روسیه، دیوانسالاران ایرانی که بهتدریج با واقعیتهای آن روز جهان آشنا میشدند، تلاش خود را برای ورود یک نیروی سوم به معادلات نبرد آغاز کردند. به همین منظور، نمایندگان دربار فتحعلیشاه در این زمینه به دربار ناپلئون بناپارت رهسپار شدند. ناپلئون بهعنوان مهمترین رقیب روسیه و بریتانیا در دنیای آن روز در ابتدا از اتحاد با ایران استقبال کرد. معاهدهی فینکناشتاین در سال ۱۸۰۷، را میتوان یکی از چارهجوییهای هوشمندانهی دیوانسالاران و حکام ایرانی در واپسین سالهای دوران جدید تاریخ ایران ارزیابی کرد. بهاینترتیب، میرزا محمدرضاخان قزوینی، بیگلربیگی قزوین، به عنوان نمایندهی فتحعلیشاه قاجار در کاخ فینکناشتاین در لهستان امروزی با امپراتور فرانسه مذاکره کرد و این معاهده به امضای طرفین رسید. طبق بند سوم این معاهده، «جناب امپراتور اعظم ادای شهادت نمود که مملکت گرجستان ملک حلال موروثی اعلیحضرت پادشاه ایران میباشد و حقیقت مطلب بر جناب امپراتور مشخص و معلوم است.» ناپلئون بناپارت هم متعهد شد که در برگرداندن ایالت گرجستان به ایران، به فتحعلیشاه کمک کند و همچنین برای نوسازی قشون ایران سلاح و نیروهای متخصص به ایران اعزام کند. فتحعلیشاه هم متعهد شد تا به بریتانیا اعلام جنگ کند و تمام اتباع این امپراتوری را از ایران اخراج کند. همچنین ایران تضمین کرد که افغانهای رعیت خود را به حمله به هند وادارد و درصورت لشکرکشی فرانسه به هند، از راه ایران به آنها اجازهی عبور بدهد و بنادر خلیج فارس را در اختیار نیروی دریایی این کشور قرار دهد. قاعدتاً این توافق میتوانست تا حدودی آرایش میدان نبرد ایران و روسیه را متحول کند، اما به هرحال به نظر میرسید ستارهی اقبال ایران دورهی قاجاریه از همه سو در حال افول بود. از بد روزگار روسیه و فرانسه به توافق رسیدند و معاهدهی فینکناشتاین با وجود اجرای برخی مقدمات، ابتر ماند. درنتیجه، ایران عملاً با کمترین امکانات مدرن میان دو سنگ آسیاب سنگین روسیه و بریتانیا تنها ماند. شکستهای تحقیرآمیز ایران و امضای دو معاهدهی گلستان و ترکمانچای، بسیاری از حکام و دیوانسالاران وقت را به چارهاندیشی جدید در این زمینه واداشت.

طبق متون برجایمانده، بهنظر میرسد نخستین دولتمرد ایرانی که برای یافتن نیروی سوم فراتر از سرزمینهای کهن به سرزمین جدید و اتازونی اندیشید، امیرکبیر، صدراعظم مشهور ناصرالدینشاه، بود. این دیوانسالار شاخص دورهی قاجاریه که مذاکرات چندسالهی ارزروم را کارنامه داشت، تلاش کرد با کشوری که او پیشبینی میکرد که در آینده پروبال بیشتری بیابد، رابطه برقرار کند. همین امر هم سبب شد که در سال ۱۸۴۹، دستورالعملی به میرزامحمدخان، کاردار ایران در استانبول، ارسال کند. طبق این دستورالعمل، کاردار ایران موظف شده بود تا با جرج مارش، وزیرمختار ایالات متحده در عثمانی، مذاکراتی را آغاز کند. طبق متون موجود، زکری تیلور، رئیسجمهور اتازونی، از این پیشنهاد صدر اعظم ایرانی استقبال کرد و مارش برای مذاکرات اختیارنامهای صادر کرد.
قاعدتاً هدف اصلی آمریکاییها برای مذاکرات با ایران آغاز رقابت با بریتانیا در خاورمیانه بود. این مذاکرات سرانجام در اکتبر ۱۸۵۱ به توافقی موسوم به «عهدنامهی دوستی» منجر شد و مورد تأیید دو نمایندهی ایران و آمریکا قرار گرفت. با این حال، اگرچه رئیسجمهور آمریکا تغییر کرده بود و میلارد فیلمور وارد کاخ سفید شده بود، این توافق در آمریکا تأیید شد؛ اما در ایران به سبب عزل امیرکبیر و قدرتیابی میرزا آقاخان نوری و همچنین مخالفت بریتانیا، قرارداد به بایگانی سپرده شد.
ورود آمریکا به معادلات دیپلماسی در ایران
بااینحال، در دورهی ناصری یک اتفاق سبب شد که روابط ایران و آمریکا وارد مرحلهای جدید شود. در ماجرای بحران هرات، رابطهی ایران و بریتانیا تیره شد. در این شرایط، ناصرالدینشاه تلاش کرد تا متحدان جدیدی برای معادلات جدید قدرت در منطقه بیابد. همین امر هم موجب شد تا سلطان قاجاریه به یاد چارهاندیشی صد راعظم کارآمد خود بیفتد. به همین منظور شاه ایران خطاب به کاردارش در استانبول فرمان از سرگیری مذاکرات با نمایندهی آمریکا برای یک توافق جدید و همچنین خرید چند کشتی را صادر کرد. در پی صدور این فرمان، توافقی هشتمادهای در این زمینه تهیه و امضا شد. توافقی که چهارچوب اصلی آن توسط امیرکبیر تدوین شده بود. در یکی از بندهای این توافق تأکید شده بود: «...دولت ممالک متحدهی آمریکا وعده میدهد که جزایر و بنادر متعلق به ایران را از تسلط دولت انگلیس و تعرض امام مسقط حفاظت نماید...» این قرارداد موسوم به «قرارداد دوستی ایران و آمریکا» در سال ۱۸۵۷ به امضای فرانکلین پیرسِ، رئیسجمهور وقت ایالاتمتحده، و ناصرالدینشاه رسید. طبق این توافق دو طرف نمایندگان خود را تعیین میکردند و به پایتختهای یکدیگر گسیل میداشتند.
در سال ۱۸۸۳، ساموئل گرین بنجامین از سوی آمریکا به تهران اعزام شد. ایران نیز در ابتدا میرزا ابوالحسن شیرازی را به عنوان نمایندهی مذاکرهکننده با آمریکا در استانبول برگزید و در سال ۱۸۸۸ حسینقلیخان صدرالسلطنه، فرزند میرزا آقاخان نوری، را به واشنگتن فرستاد.
با اینحال، به نظر میرسد در آن دوران، این سفارتخانهها توان یا انگیزهی چندانی برای تأثیرگذاری در معادلات دیپلماتیک ایران ایفا نمیکردند. و از نظر اقتصادی نیز آوردهی چندانی برای دو کشور نداشتند. وظایف سفارتخانهها نیز در بسیاری از موارد به نامهنگاریهای رسمی خلاصه میشد. مرور مکاتبهی استیفن گروور کلیولند، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، پس از ترور ناصرالدینشاه خطاب به مظفرالدینشاه به نقل از افضل التواریخ در این زمینه میتواند تا حدود زیادی روشنگر باشد. در این متن آمده است: تلگراف جناب شوکتمآب رئیس دولت جمهورى اتازونى ینگى دنیا به اعلیحضرت شاهنشاهى «در قضیهی شهادت پدر بزرگوار آن اعلیحضرت، مراتب غم و اندوه خود را اظهار کرده و از این اقدام جسورانهى ناپسند نسبت به آن بزرگوار، بیان نفرت و انزجار مىنمایم. و در جواب تلگرام آن اعلیحضرت، مبنى بر جلوس همایون، به آن اعلیحضرت از مراتب دوستى و خیرخواهى دولت و ملت اتازونى نسبت به دولت و ملت ایران اطمینان مىدهم. گلولاند.» (ص:۱۰)
در آغاز تاریخ معاصر ایران و انقلاب مشروطیت نیز نقش رسمی ایالات متحده تا حدود زیادی تفاوتی با سالهای پیش از آن نداشت. آنها در اکثر تحولات داخلی ایران، اعلام بیطرفی کردند. هر چند برخی از مقامات ارشد سفارت مشروطیت را برای کشوری مانند ایران بسیار زودهنگام ارزیابی میکردند؛ با اینحال، اقدامی عملی علیه مشروطیت نیز انجام ندادند.
در سالهای بعد نیز آمریکا کمتر در معادلات قدرت ایران حضور داشت. با اینحال، برخی از شهروندان این کشور در ایران نقشهای مهمی را ایفا کردند. از جملهی این افراد میتوان به مورگان شوستر و آرتور میلسپو اشاره کرد که با دعوت مجلس برای اصلاح امور مالی کشور به ایران وارد شدند. اقدامات اصلاحی مورگان شوستر در زمان خود تا حدود زیادی پیشروانه بود، اما عدم شناخت مناسبات قدرت در دارالخلافهی تهران، سبب شد تا با اقدامات او ایران و مشروطیت هزینههای هنگفتی پرداخت کنند. هر چند اقدام شوستر در مصادرهی املاک شعاعالسلطنه، برادر محمدعلیشاه مخلوع، قانونی بود، اما بهانهای برای روسیه تزاری فراهم کرد که برای اخراج او اولتیماتوم تعیین کند. با عدم پذیرش این اولتیماتوم توسط مجلس، ارتش روسها شمال ایران را اشغال کرده و تا قزوین پیش رفتند. سرانجام دولت ایران در مقابل اولتیماتوم روسها کوتاه آمد و با پذیرش پرداخت هزینهی ورود ارتش تزار به ایران، مأموریت مورگان شوستر و همکارانش را پایان داد.

از دیگر رویدادهای مهم حول نام شهروندان آمریکایی، میتوان به ماجرای قتل ماژور رابرت ایمبری از کارکنان سفارت آمریکا و نمایندهی شرکت سینکلر در ۱۹۲۴ اشاره کرد. او که بهصورت آماتور برای نشنال جئوگرافی نیز عکاسی میکرد، هنگام عکاسی از سقاخانهی شیخهادی پایتخت، توسط برخی از مردم متهم به توهین به مقدسات شد و در یک تعقیبوگریز عجیب بهصورت فجیعی به قتل رسید. هنوز ابعاد این رویداد کاملاً روشن نشده است؛ اما برخی این قتل را به رقابتهای نفتی شرکتهای بزرگ نسبت میدهند، برخی دیگر نیز آن را بهانهای برای شدت عمل بیشتر رضاخان سردارسپه در مانور امنیت قزاقها در پایتخت نسبت میدهند.
با سقوط سلسلهی قاجاریه و در دورهی حکمرانی رضاشاه نیز آمریکا هنوز نقش چندانی در معادلات دیپلماتیک ایران بازی نمیکرد. هر چند که همسایگی ایران با شوروی بهعنوان یکی از مهمترین تهدیدات برای غرب، اهمیت ایران را برای آمریکا بهتدریج افزایش میداد؛ اما هنوز انگیزه و البته توان چندانی برای حاکمان این قدرت نوظهور جهت حضور فعال در تعاملات سیاسی ایران وجود نداشت. در ایران نیز طبق همان سنت دیوانسالاران کارآمد قاجار، رضاشاه به جای جستوجوی عامل سوم در دنیای جدید، تلاش کرد این پارامتر را در سرزمینهای کهن جستوجو کند. او بهتدریج این نقش را به آلمان هیتلری سپرد، انتخابی که عملاً موجب شد تا در شهریور ۱۳۲۰، تاج و تخت را وانهد وچند سال آخر عمرش در تبعید سپری کند. رضاشاه دو روز پس از اشغال ایران توسط متفقین از ایالات متحده درخواست کمک کرد، اما آمریکا تأکید کرد که به سبب اینکه هیچ یک از قوای متفقین چشمداشتی به تمامیت ارضی ایران ندارند، لزومی برای دخالت در این زمینه نمیبیند. سه روز پیش از اشغال نظامی ایران نیز وزیرمختار ایران در آمریکا از این کشور تقاضا کرد تا مانع از اشغال ایران توسط شوروی و انگلیس شود؛ اما ایالات متحده با اعلام اینکه آلمانیها بیطرفی ایران را نقض کردهاند وبرای آن اهمیتی قائل نیستند، موافقت ضمنی خود را برای اشغال ایران اعلام کرده بود.
با اینحال، باید تأکید کرد که اشغال ایران توسط متفقین و نقش پررنگ ایالات متحده در شکست آدولف هیتلر و همپیمانانش، بهتدریج، نقش این کشور را در معادلات جهانی از جمله ایران پررنگ کرد.
ترکتازی آمریکا در ایران
بسیاری از تحلیلگران بر این باورند که درغائلهی آذربایجان و اشغال ایران توسط ارتش استالین در کنار مساعی دولتمردان ایرانی برای خروج شوروی از شمال ایران، ورود پارامتر قدرتمندی مانند ایالات متحده در مناسبات جهانی و البته معادلات دیپلماتیک ایران، نقش تعیینکنندهای ایفا کرده است. احمد نقیبزاده در تاریخ روابط بینالملل در اینباره تأکید میکند: اما این پایان کار نبود و تحولات جهانی به سمتوسویی رفت که آمریکا را به مداخلهی هر چه بیشتر در امور ایران ترغیب کرد. درواقع، با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۴۵، نظم جدیدی از روابط میان دولتها در جهان برقرار شد. در واقع ساختار نظام بینالملل از نظمی چندقطبی به نظم دوقطبی سوق پیدا کرد؛ نظمی که در یک سوی آن جهان غرب به رهبری آمریکا بود و در سوی دیگر آن جهان شرق به رهبری اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت. در نتیجهی این نظم نوین، نقاط گوناگون جهان درگیر رقابت این دو ابرقدرت شد. (ص: ۲۵۲)
با اینحال، باید گفت با توجه به فضای پس از سقوط رضاشاه و افزایش قدرت نیروهای ملیگرا و همچنین جریان چپ، امکان حضور گسترده و مؤثر ایالاتمتحده در معادلات ایران فراهم نشده بود. آمریکا در آن ایام تلاش داشت با ایفای نقشی میانجی، فرصت حضور گستردهتر در ایران را بیابد. با اینحال، با مخالفت محمد مصدق، نخستوزیر وقت ایران، با پیشنهادهای این کشور و تلاش دربار و رسانههای وابسته به آن برای بزرگنمایی خطر کمونیسم در ایران، آمریکا نیز وارد عملیات سرنگونی دولت ملی ایران شد. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرنگونی محمدمصدق، عملاً معادلات قدرت را در ایران و منطقه بر هم زد و فضا را برای ترکتازی آمریکا در ایران فراهم کرد. مذاکرات سرلشکر زاهدی، نخست وزیر دولت کودتا، با آمریکا در این زمینه قابل تأمل است. مذاکراتی که به امضای معاهدهی مودت میان ایران و آمریکا منتهی شد. عبدالرضا هوشنگ مهدوی در کتاب سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی ۱۳۵۷-۱۳۰۰ در این زمینه معتقد است: زاهدی در نامهای که به رئیسجمهور جمهوریخواه آمریکا، یعنی دوایت آیزنهاور بهصراحت اعلام کرد که قصد حکومت او بهبود وضعیت داخلی و بینالمللی ایران است. زاهدی در نامهی خود متذکر شد که وضعیت خزانهی کشور اصلاً مساعد نیست و ذخایر ارزی ته کشیده و اقتصاد ملی رو به زوال و نابودی رفته است و ایران نیاز به کمک فوری دارد تا بتواند خود را از هرجومرج اقتصادی و مالی نجات بدهد. در واقع زاهدی با این کار خود تلاش میکرد به آمریکا این هشدار را بدهد که در صورت تداوم مشکلات مالی کشور، اقتصاد ایران در معرض نابودی و فروپاشی قرار خواهد گرفت و احتمالاً به دامان کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی، که رقیب آمریکا در نظام بینالمللی دو قطبی بود، پناه خواهد برد. (ص: ۲۲۱)

ایالات متحده نیز به هرصورت نگران سرنوشت کشوری پهناور و ثروتمند در همسایگی شوروری بود. قاعدتاً این امر در توجه ویژهی آمریکا به ایران نقش مهمی را ایفا کرد. با تصویب عهدنامهی مودت ایران و آمریکا در مجالس دو کشور از خردادماه ۱۳۳۶ به اجرا در آمد. به این ترتیب آمریکا به مهمترین بازیگر خارجی در تحولات ایران بدل شد و عملاً ایدهی نیروی سوم برای تعادل دو نیروی خارجی دیگر به محاق رفت.
هوشنگ مهدوی دراینباره تأکید میکند: آمار و ارقام هم این مهم را به خوبی نشان میدهند؛ درواقع، درحالیکه کل کمکهای مالی آمریکا به ایران در فاصله سالهای ۱۲۲۸ تا ۱۳۳۱، حدود ۱۷میلیون دلار بود، در دههی سی این مبلغ به ۶۱۱ میلیون دلار افزایش یافت. این در حالی بود که بخش عمدهی این کمکها بهصورت بلاعوض بود و ایران برای آن مبلغی پرداخت نمیکرد، اما از ذکر این نکته نیز نباید غافل شد که این عهدنامه دست آمریکا را در اقتصاد ایران باز میکرد و ایران بهنوعی بازار خود را به روی تجار و سرمایهگذاران آمریکایی باز میگذاشت؛ بهویژه که ایران در آن مقطع به دلیل شرایط بد اقتصادی و مالی، توان سرمایهگذاری در آمریکا را نداشت. (همان:۲۶۲)
بهاینترتیب، ایران در دوران حکمرانی محمدرضاشاه به یکی از متحدان اصلی ایالات متحده بدل شد. برخی از تحلیلگران بر این باورند که بسیاری از حرکتهای اصلاحی اقتصادی دوران پهلوی دوم نیز تحت فشار یا تأثیرات طرفهای آمریکایی به مرحلهی اجرا رسید. طرحهایی که از واهمهی افتادن ایران در اردوگاه سرخ تدوین شده بود. قانون از کجا آوردهای؟ دوران منوچهر اقبال، اصلاحات ارضی، برخی از بندهای انقلاب شاه و ملت و ... را میتوان در این تحلیل مورد بررسی قرار داد.
این نزدیکی گستردهی آمریکا بهویژه رؤسای جمهور جمهوریخواه به شاه در کنار عدم توجه نظام به اصلاحات و توسعهی سیاسی و عیان بودن آشکار نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت ملی مصدق در کنار دهها پارامتر کوچک و درشت دیگر سبب شد که بهتدریج نوعی نگاه ضد آمریکایی در بخشی از اپوزیسیون ایران نضج بگیرد؛ نگاهی که پس از انقلاب اسلامی ایران و فروپاشی نظام شاهنشاهی، در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بخش عمدهی معادلات سیاست خارجی ایران و از جمله روابط با ایالات متحده را دستخوش دگرگونی کرد.
و اما پایان
از زمان هدیهی پوست مار غولپیکر از ینگهدنیا به دربار فتحعلیشاه تا این روزهای پرتنش در مسیر ایران و آمریکا که بهاصطلاح میتوان استنباط کرد عقاب آمریکا گاهوبیگاه چنگالهای خود را به ایران نشان میدهد، نزدیک به دو سده میگذرد. در این دو سده روابط این دو کشور فرازوفرودهای زیادی داشته است، از ناآگاهی تاریخی نسبت به یکدیگر گرفته تا نزدیکی گسترده و البته دشمنیهای بزرگ در حال نوسان بوده است. هر چند که معادلات قدرت در جهان امروز کاملاً دگرگون شده است و مقایسهی آن با سالهای آغازین سدهی نوزدهم تا حدود زیادی امکانپذیر نیست، اما به نظر میرسد خطوط مشی دیوانسالاران و دیپلماتهای ایرانی در سالهای نخست سدهی نوزدهم هنوز هم میتواند برای پیشبرد منافع ملی ایران تا حدود قابل توجهی کارآمد باشد. ترجمان راهبرد دیپلماتیک دیوانسالارانی چون امیرکبیر به ادبیات تئوریسینهای واقعگرای امروز ساحت دیپلماسی، میتواند این نکته باشد که در جدال با قدرتهای بزرگ بهجای مقابلهی پرهزینه و با نتیجهای کموبیش معلوم، برای کاهش فشارها و تأمین منافع ملی همهی تخممرغها را نباید در سبد یک قدرت گذاشت! باید در بسیاری از موارد فشار قدرتهای مختلف را به مدد قدرت سایر همپیمانان -اعم از همپیمانان استراتژیک و تاکتیکی- مهار کرد. این روش شاید در بزنگاه سدهی پرآشوب نوزدهم بهصورت مطلوب اجرا نشد، اما به اعتقاد بسیاری از مورخان و تحلیلگران موجب تداوم ایده و واقعیت ایران زیر فشار کشندهی آسیاب دو قدرت بزرگ جهانی شد.
این یادداشت در مجله به گواهی اسناد نسخه شماره یک منتشر شده است. علاقمندان میتوانند مجله گواه را از اینجا تهیه کنند.
منابع:
افضل الملک، غلامحسین. افضل التواریخ. نشر تاریخ ایران. ۱۳۶۱.
شوستر، مورگان. اختناق ایران. ترجمهی حسن افشار. ماهی. ۱۳۹۴.
فرمانفرمائیان، حافظ. تحلیل تاریخی سیاست خارجی ایران. ترجمهی اسماعیل شاکری. دانشگاه تهران. ۲۵۳۵.
فسایی، حسن بن حسن. فارسنامهی ناصری، جلد: ۱، امیرکبیر. ۱۳۸۲.
موجانی، علی. بررسی مناسبات ایران و آمریکا. مؤسسهی چاپ و نشر وزارت امور خارجه، ۱۳۷۴.
نقیبزاده، احمد. تاریخ دیپلماسی و روابط بینالملل. نشر قومس. ۱۳۸۸.
هوشنگ مهدوی، عبدالرضا. سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی ۱۳۵۷-۱۳۰۰. نشر پیکان.۱۳۹۱.