مرکز اسناد انقلاب اسلامی

انتشار برای نخستین بار| برشی از خاطرات آیت‌الله موسوی اردبیلی
آیت‌الله موسوی‌اردبیلی می‌گوید: لیبرال‌ها انصافاً نقش‌شان‌ را در زمان نهضت بد بازی‌ كردند. از این‌ طرف‌ به‌ آن‌ صورت‌ به قیام‌ عقیده‌ و ایمان‌ نداشتند از آن‌ طرف‌ هم‌ این‌ها دلشان‌ می‌خواست‌ یك‌ كارهای‌ كمرنگ و‌ رقیق و‌ آرامی‌ انجام دهند. مثلاً زندان‌ بروند اما یك‌ زندانی‌ بروند كه‌ پرونده‌اش‌ خیلی‌ سنگین‌ نباشد. لذا دائماً با ما چانه‌ می‌زدند، شعارها اینجور داده‌ نشود. نوعاً سر شعار با ما چانه‌ می‌زدند که مردم را اینجور احساساتی‌ نكنید. یا مثلاً مردم‌ می‌خواستند راهپیمایی‌ كنند ما هم‌ در كنار مردم‌ بودیم‌. اما لیبرال ها تا می‌توانستند موافقت‌ نمی‌كردند، جور دیگر عمل‌ می‌كردند. بعدها هم‌ كه‌ فهمیدیم‌ اصلاً بین این‌ها بعضی‌ افراد واقعاً نابابی‌ بودند.
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۵ - ۰۳ آذر ۱۳۹۷ - 2018November 24

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیت‌الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی از یاران امام خمینی و مبارزان نهضت اسلامی در 3 آذر 1395 دار فانی را وداع گفت. وی در دوران حیاتش، خاطرات خود را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رسانده است، که همزمان با دومین سالگرد درگذشت وی بخشی از این حاطرات منتشر می‌شود.


*** کارشکنی لیبرال‌ها در جریان مبارزات مردم***

آیت الله موسوی‌اردبیلی درباره نوع فعالیت لیبرال‌ها و کارشکنی آن‌ها در دوران مبارزه می‌گوید: لیبرال‌ها انصافاً نقش‌شان‌ را در زمان نهضت بد بازی‌ كردند. از این‌ طرف‌ به‌ آن‌ صورت‌ به قیام‌ عقیده‌ و ایمان‌ نداشتند از آن‌ طرف‌ هم‌ این‌ها دلشان‌ می‌خواست‌ یك‌ كارهای‌ كمرنگ و‌ رقیق و‌ آرامی‌ انجام دهند. مثلاً زندان‌ بروند اما یك‌ زندانی‌ بروند كه‌ پرونده‌اش‌ خیلی‌ سنگین‌ نباشد. لذا دائماً با ما چانه‌ می‌زدند، شعارها اینجور داده‌ نشود. نوعاً سر شعار با ما چانه‌ می‌زدند که مردم را اینجور احساساتی‌ نكنید. یا مثلاً مردم‌ می‌خواستند راهپیمایی‌ كنند ما هم‌ در كنار مردم‌ بودیم‌. اما لیبرال ها تا می‌توانستند موافقت‌ نمی‌كردند، جور دیگر عمل‌ می‌كردند. بعدها هم‌ كه‌ فهمیدیم‌ اصلاً بین این‌ها بعضی‌ افراد واقعاً نابابی‌ بودند.

 

***تلاش امام خمینی برای جلوگیری از انحراف شریعتمداری در سال 57***

آیت‌الله عبدالکریم موسوی اردبیلی از جمله افرادی بود که در سال 57 به همراه شهید بهشتی و شهید مطهری از جانب امام خمینی ماموریت پیدا کرد تا در همان دوران نهضت اسلامی نزد شریعتمداری برود تا جلوی انحراف او را بگیرند. وی در خاطرات خود می‌گوید: وقتی در پاريس‌ خدمت‌ حضرت‌ امام رسیدم،‌ صحبت از‌ آقاي‌ شريعتمداری شد. حضرت‌ امام‌ به‌ من‌ فرمود كه‌ شما ايران‌ مي‌رويد با ايشان‌ ملاقات‌ كنيد و به‌ ايشان‌ بگوييد كه‌ اين‌ كارها را نكند. يك‌ روز‌ قرار شد ما برويم‌ و ايشان‌ را وادار كنيم‌ كه‌ از اين‌ كارها دست‌ بردارد.

در راه‌ صحبت‌ اين‌ بود كه‌ اين‌ مسئله‌ را با ايشان‌ چگونه‌ در ميان‌ بگذاريم‌ كه‌ ايشان‌ قانع‌ شود؟ فكر ما به‌ اينجا رسيد كه‌ يك‌ دسته‌ هم‌ از دوستان‌ قم‌ با خودمان‌ همراه‌ كنيم تا‌ او ببيند كه‌ تهران‌ و قم‌ هر دو دنبال‌ اين‌ كار هستند؛ لذا ما يك‌ دسته‌ از قم‌ را هم‌ با خودمان‌ همراه کردیم. در راه‌ هم‌ حتي‌ صحبت‌ كرديم‌ صحبت‌ را چه‌ كسي‌ شروع‌ كند. قرار شد كه‌ صحبت‌ را آقاي‌ موسوي‌ زنجاني‌ شروع‌ كند و دنباله آن را مرحوم مطهری ادامه دهد.

ما رفتيم‌ آنجا. از اول‌ ورودي‌ كه‌ وارد شديم‌ از همان وقت‌ توهين‌ و بي‌اعتنايي‌ و سبك‌ گرفتن‌ ما شروع‌ شد. ما را به‌ يك‌ اتاقي‌ بردند و مدت‌ها به‌ انتظار نشاندند. ايشان‌ در يك‌ اتاق ديگري‌ بود. بعد ايشان‌ از آن‌ اتاق آمد. تا شروع‌ شد به‌ صحبت و جملات‌ اول‌ گفته‌ شد،‌ آقای شریعتمداری با عصبانيت‌ و با تندي‌ برخورد كرد و همه‌ را شست!‌ يادم‌ هست‌ مرحوم‌ مطهري‌ دو تا جمله‌ گفت و‌ ديد که زمينه‌ مساعد نيست.‌ هر چه‌ ما پيشنهاد كرديم‌ ايشان‌ رد كرد و اين‌ حركت‌ را محكوم‌ كرد.

ما پيشنهادمان‌ اين‌ بود كه‌ ایشان (شریعتمداری) را بكشانيم‌ و بياوريم‌ در انقلاب‌ با ديگران‌ همراه‌ شود... اما ايشان‌ تمام‌ اينها را رد كرد و اصلاً حتي‌ يك‌ پيشنهاد هم‌ از همه‌ پيشنهادهاي‌ ما را نيم‌ بند هم‌ قبول‌ نكرد...


*** تهدید توسط مجاهدین خلق پس از تغییر موضع سازمان***

آیت‌الله موسوی اردبیلی از اعلام تغییر مواضع مجاهدین خلق در سال 1354 و واکنش روحانیت انقلابی به این وضعیت خاطره جالبی را روایت می‌کند: ما تصمیم‌ گرفتیم‌ كه‌ باید در مقابل‌ منافقین موضع‌گیری‌ فكری‌ كنیم.‌ ماه‌ رمضان‌ بود من‌ منبر را به‌ قصد كوبیدن‌ این‌ها و افشاگری‌ شروع‌ كردم‌. من‌ ظهرها منبر می‌رفتم‌. روز اول ماه رمضان گفتم كه‌ من‌ در اینجا موضوعاتی‌ را مطرح‌ می‌كنم‌ آقایانی‌ كه‌ بخاطر مسائل‌ عمومی‌ و این‌ها تشریف‌ می‌آورند معطل‌ نباشند بحث‌ مخصوصی‌ است‌ كه‌ به درد یك‌ گروه‌ می‌خورد. خیلی‌ سربسته‌ یك‌ چیزهایی‌ گفتم‌ كه‌ از فردا حرف هایمان‌ را شروع‌ كنیم‌.

 از منبر آمدم‌ پایین‌. كسی‌ که كیفی‌ دستش‌ بود گفت‌ من‌ عرضی‌ دارم‌. او را هم‌ می‌شناختم. گفتم‌ بفرمایید. گفت‌ باید برویم‌ منزل.‌ آمد منزل‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ من‌ از صحبت امروز شما احساس‌ كردم‌ شما می‌خواهید سازمان را بكوبید و در مقابل‌ آن‌ موضع‌گیری‌ كنید. من‌ گفتم‌ بله‌ با این‌ چیزی‌ كه‌ منتشر كردند اعلام‌ مواضعی‌ كه‌ كردند كارهای‌ سابق‌ هم‌ كه‌ كرده‌ بودند ما دیگر برایمان‌ روشن‌ شد كه‌ این‌ها در راه‌ ما نیستند.

مفصل‌ صحبت‌ كردیم‌. آخر من‌ گفتم‌ من‌ نمی‌دانم‌ تو ساواكی‌ هستی‌ یا مجاهدی‌. ولی‌ من‌ با صراحت‌ به‌ شما می‌گویم‌ ما به خاطر اسلام‌ انقلاب می‌كنیم‌. كسی‌ در مقابل‌ اسلام‌ موضع‌گیری‌ كند ما قبولش‌ نداریم‌. حالا این‌ فرد انقلابی‌ است‌ یا هرچه‌‌ من‌ دیگر این‌ حرف‌ها سرم‌ نمی‌شود. 

او برگشت‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ اگر قرار باشد تو اینقدر سماجت‌ كنی‌ تو هم‌ كه‌ در خیابان‌ راه‌ می‌روی‌ موتور به‌ تو می‌خورد و می‌روی‌ زیر موتور. دیدم‌ دارد تهدید می‌كند گفتم‌ شماها دو نفر دو نفر، ده‌ نفر ده‌ نفر در راه‌ شیطان‌ قربانی‌ می‌دهید یك‌ طلبه‌ای‌ هم‌ در راه‌ اسلام‌ یك‌ موتوری‌ به‌ او بخورد آسمان‌ كه‌ به‌ زمین‌ نمی‌آید.

خلاصه بعدها از كسی‌ پرسیدم‌ او كیست‌؟ گفت‌ او هم‌بند ما بود در زندان‌ و از آن‌ مجاهدین‌ سرسخت‌ است‌. گفتم‌ این‌ آمده‌ بود من‌ را تهدید می‌كرد. گفت‌ بله‌ از اینها بعید هم‌ نیست. یك‌ روز بعد از قیام‌ مسلحانه‌ منافقین در سال 60 بود كه‌ همان فرد که من را تهدید کرده بود یك‌ تیغ‌ موكت‌ بری‌ در دستش‌ گرفته‌ بود آمده‌ بود توی‌ خیابان‌ و به‌ این‌ و آن‌ می‌زد...

 البته ما بعد از اعلام‌ مواضع‌، در مقابل سازمان منافقین بودیم اما حضرت امام‌ قبل‌ از همه‌ این‌ مراحل‌ گفته‌ بود كه‌ اینجور مسلمان‌ نمی‌شود، كاسه‌ای زیر‌ نیم‌ كاسه‌‌ است‌.

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ارسال نظر