روایتی از جزئیات جلسه سری تصمیمگیری برای اعدام انقلابی رزمآرا
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ روز 16 اسفندماه 1329، حاجیعلی رزمآرا، نخستوزیر رژیم پهلوی که در مسیر ملی شدن صنعت نفت ایران مانعتراشی میکرد، توسط فدائیان اسلام ترور شد. امیرعبدالله کرباسچیان، از اعضای فدائیان اسلام، در بخشی از کتاب خاطرات خود که توسط موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، در رابطه با جزئیات جلسه تصمیمگیری برای اعدام رزمآرا میگوید: رزمآرا با تحقیر ملت ایران در مجلس که گفت «ملت ایران لیاقت ساختن لولهنگ را هم ندارد» حکم اعدامش را خودش امضاء کرد. تصمیم قتل رزم آرا با حضور اکثریت اعضای جبهه ملی گرفته شد.
جلسه تصمیمگیری برای اعدام انقلابی رزمآرا
از تک تک این آقایان دعوت شد به جلسهای که در منزل مرحوم حاج محمود آقایی بود، بروند. این مربوط به یک هفته قبل از ترور رزمآراست. چون ترور رزمآرا، کاری محرمانه بود و در روزنامهها و حتی در روزنامه نبرد ملت هم منتشر نشد. بنابراین هیچ اثری از آن وجود ندارد و من آنچه را که در جریان آن بودم میگویم.
اواخر
زمستان سال ۱۳۲۹ بود. رزمآرا در اوج قدرت و ما هم در کوران
مبارزه بودیم؛ توقیف پشت توقیف بود و همکاران یکی پس از دیگری قربانی مبارزه با
تیمسار میشدند. روزی نواب گفت: فلانی! برای آنکه فداکاریها به نتیجه برسد و ما
بتوانیم به یاری خدا برنامههای الهی را پیاده کنیم، فکر کردهام از اعضای جبهه
ملی دعوتی کنیم و اینکه چه چیزی باعث عدم اجرای احکام اسلام است، را در نماییم. من
پس از تأمل به چیزی که یقین قلبیام بود اشاره کرده و گفتم: مسلم بدانید اگر این
سؤال به این صورت مطرح شود قطعا نمیگویند چه حرکتی؟ شاه یا رزمآرا؟ امکان ندارد
این ناجورها که من میشناسم بتوان با آن مردانگی که چنین سؤال سنگین و خطیری مطرح
میشود جواب صاف و ساده بدهند و بدتر اینکه با ضعف نفسی که در مصدق سراغ داریم،
حتما نخواهد آمد (و دیدیم که چنین شد).
ایشان
گفتند: قبول و به آنها من هم ایمانی ندارم، چون نباید هم ایمان داشت. ولی من میخواهم
پس از طرح سؤال «چه چیزی مانع اجرای احکام اسلام است که قطعا با سکوت روبهرو
خواهم شد، ادامه بدهم آیا رزمآرا را مانع اجرا نمیدانید؟ و اگر او نباشد و شما
را روی کار بیاوریم، احکام اسلام اجرا میشود؟
سیر
آمدن سران معروف جبهه ملی به منزلی که دعوت داشتند اینگونه شکل گرفت. آنها از
ساعت دوازده تا سه بعدازظهر به صورت پراکنده و در ساعتهای متفاوت آمدند که
بسیار بینظمی ایجاد شد. آقایان حائریزاده و نریمان حدود ساعت ۱۲
ناهاری صرف کردند و اظهار تمایل به مرخص شدن نمودند. نواب اظهار داشت: حال که
آقایان دیگر نیامده و شما قصد عزیمت دارید، من مجبورم مقصود از این دعوت را با
آقایان در میدان بگذارم. سپس قسمت اول سؤال را مطرح کردند و عجیب آنکه پیشبینی
نگارنده عینا تحقق یافت و سکوتی سنگین برقرار شد.
نواب که از این همه محافظهکاری قدری عصبانی شده
بود، گفت: خب حالا که آقایان سکوت سیاسی میکنید و قطعا چون سیاسی است خلاف نزاکت
هم نمیدانید، من از خودمان بیپردگی را شروع و سؤال را بدین نحو تغییر میدهم،
اما بدانید که جواب میخواهم. سپس سؤال دوم یعنی تغییر شکل سؤال اول را مطرح و به
فاصله اندکی جواب شنید. یعنی گفتند: بله اگر رزمآرا نباشد و ما بتوانیم قبول
مسئولیت کنیم، احکام اسلام را اجرا میکنیم.
مجمع اول - که آن سه نفر بودند – با این نتیجهگیری و تأكید آقایان
بر آنچه اظهار داشتهاند و پاسخ نواب مبنی بر اینکه اگر غیر از این بود از آقایان
دعوتی به این اهمیت و یا صراحتی که دیده و نخواهید دید، به عمل نمیآمد. به فاصله
تقریبی نیم ساعت، عبدالقدیر آزاد، که هم مدیر روزنامه آزاد و هم نماینده و عضو
جبهه ملی بود، رسید و بر روی اولین صندلی نشست... زنگ به صدا درآمد و
سید حسین مکی و آقای دکتر بقایی وارد شدند و پس از مصافحه در قسمت وسیعتر نشستند
و آقای آزاد هم که در گوشه شرقی بود برخاسته، در جمع نشستند و مجلس یکپارچه شد...
تازه نشسته بودیم که
باز هم در صدا کرد. من از جا برخاستم گفتم من میروم. مرحوم آقایی پشت سر من آمد.
در را که باز کردم دیدم دکتر فاطمی است با تبسم مخصوص خود. من با خنده ملایم
گفتم: «همکار بزرگوار! حالا؟» او هم خیلی خودمانی گفت: «امیر عزیز! تو که باید
بدانی «یومیه عصر یعنی چی؟ چون خودت گرفتار بودهای». تصدیق کردم. صحبتکنان از
پلهها بالا رفته و به پذیرایی وارد شدیم. همه به پا خاستند و نواب پسرعمو گویان،
توام سلام و با مصافحه ایشان را دعوت به نشستن کردند.
نواب
چند دقیقه آیاتی از کلام الله مجید پیرامون جهاد و مبارزه با مفاسد روحی و اخلاقی
و امر به معروف و نهی از منکر تلاوت کرده و با مقدمه کوتاهی سؤال اول را عین آنچه
قبلا برای دیگران بیان داشته بودند بیان کردند. یکمرتبه مجلس بر اثر تغییر قیافه
در مدعوین که آمیختهای از وحشت، حیرت و ناباوری و در عین حال یک جدال درونی بود،
یکپارچه به سنگ تبدیل شد. دقایق سخت و سنگینی بر همه گذشت.
نزدیک بود فریاد بزنم که «عالیجنابان! جانش را
ما میدهیم آنچنان که الان به برکت جانی که بزرگترین شهید اعصار اخیر داد، شما به
مجلس رفتید، حالا در برابر یک چنین پیشنهاد الهی و حیاتبخشی به حال احتضار افتادهاید؟»
به نواب که کنار من نشسته بود در چند کلمه قصدم را گفتم. ایشان گفت: «نه، من درستش
میکنم» و بلافاصله ایشان گفت: آن مقدمه تلاوت کلامالله مجید و مقدمات دیگر، که
به زبان مادری گفته میشد برای همین تصوری که برادرم کرباسچیان هم پیشبینی میکرد،
بود.
حال برای آقایان که از آن پیشنهاد توأم با سؤال جا خوردهاند، مسئله را به این صورت مطرح میکنم، آن وقت سؤال دوم را مطرح کردند. آقایان قدری جابه جا شده، نفسی کشیدند و اولین نفر که لب گشود، آزاد بود که گفت: «مقصود حکومت ملی است، بله باید حکومت ملی تشکیل شود». دکتر فاطمی و مکی به هم نگاهی طعنهآمیز رد و بدل کرده و زیر لب تبسمی کردند که نه از دید من و نه نواب مخفی نماند. نواب صفوی که با نیتی صددرصد خیر و خدایی این جلسه را بر پا کرده بود، گفت: آقایان! در برابر این سخنان عریان و واضح و روشن من، اصلا تأمل لازم نیست. من دوباره عرض میکنم اگر دولت رزمآرا به وسیله ما سقوط کند و راه را برای سر کار آمدن جبهه ملی یعنی شما و دوستانتان هموار شود و حکومتی تشکیل دهید، آیا حاضر به اجرای احکام اسلام هستید یا خیر؟ همین و همین، دیگر حکومت ملی و دولتی و این حرفها در برابر چنین سؤالی معنی ندارد...
مکی
که در آنجا تقریبا پیشکسوت آقایان بود گفت: من که سید هم هستم و میدانم مسلمان
واقعی نمیتواند تحمل کند دینش زیر پا برود. ما سرافرازی دین و اسلام را میخواهیم
و تا به حال کاری خلاف آن نکرده و در مورد فرمایش شما عرض میکنیم با وجود تسلط
عناصری نظیر آنچه و آن که اسم بردید، البته اجرای احکام اسلام مقدور نیست و در غیر
این صورت ما با جان و دل حاضریم. در جواب آن، نواب به آقای مکی گفتند: پسر عمو! پس
برای کامل شدن کار ما و هم برای آن که تکلیفمان را بدانیم خوب است جنابعالی موضوع
را برای مدعوینی که به هر دلیل تشریف نیاوردند با قید «محرمانه» بودن، مطرح
فرمایید تا اگر هر نظری باشد از آن بیخبر نباشیم.
در اینجا گفتم: من با اجازه ایشان - اشاره به نواب - یک جمله بر مطالب ایشان بیفزایم که آقایان باید آن را دنباله گفته ایشان بدانید و آن اینکه عهد و پیمان، پیمان است و شفاهی و کتبی و روز و شب هم ندارد، مضافا اینکه چنین پیمانهایی نمیتواند کتبی باشد. آقایان بدانند این پاسخی که به آقا دادید در حکم یک پیمان مؤکد، هم برای شما هم برای ما میباشد و بدا به حال پیمانشکنان. نواب با شعف و آقایان به طور ساده تصدیق و تأكید کردند.
برنامه ریزی برای ترور رزم آرا
خلیل
طهماسبی پشت مجلس کارگاه نجاری داشت، ایشان خیلی مکتبی و مبادی به آداب دینی بود و
در جلسات عمومی فدائیان اسلام شرکت میکرد. با من هم مانوس بود. تصمیم به اعدام
رزمآرا که گرفته شد در فکر پیدا کردن یک داوطلب برای این کار بودیم. خود من به
نواب عرض کردم که آقا من کارت روزنامه دارم - آن روزها نبرد ملت منتشر میشد – میتوانم
تا داخل اتاق رزمآرا بروم، اگر اجازه بدهید معطل نکنیم، و کار را یکسره کنیم. رزمآرا
آدم اهل سازش و معاملهای بود و اگر کسی طرفش میرفت استقبال میکرد تا بلکه
بتواند جذبش کند. خليل قبلا داوطلبیاش را اعلام کرده بود. نواب هم اجازه داده بود
اما درمانده بود که کجا این آدم را به دام بیندازد. من گفتم: «آقا بگذار من بروم
کار را تمام کنم، استاد خلیل نمیتواند». ایشان جواب دادند: «فلانی، ما که تعارف
نداریم. شما و خلیل هر دو برای من برابر هستید، خون شما از ایشان که رنگینتر
نیست، فقط اگر شما این کار را بکنید خواهند گفت اینها کفگیرشان به ته دیگ خورده و
نویسندهشان را فرستادند، حالا صبر
کن.» گفتم: «آقا من میترسم اینها امروز و فردا با انگلیسیها سازش کنند او گفت:
«نگران نباش، نمیکنند». یک شب ما در چاپخانه بودیم استاد خلیل آمد و من گفتم:
«اوستا، من حرفی را که به مرحوم امامی زدم به شما هم میزنم، یک مجلس فاتحه برای
آیتالله فیض در مسجد شاه هست». ایشان سرش را بالا کرد و خندید، بعد سجده کرد و
گفت: «گرفتم آقا، امشب راحت میخوابم. ختم چه زمانی است؟» گفتم: «نمیدانم ولی دور
نیست». یکی دو روز بعدش ختم در تهران بود. من دیگر آقا خلیل را ندیدم تا زمانی که
در زندان دادسرا برای ملاقاتش رفتیم.
دستگیری پس از ترور رزم آرا
پس از ترور رزمآرا شایع شد که گلولهها مشقی و اسلحه قلابی بوده است. دستهایی برای چنین خیانتی در کار بوده است، به همین خاطر کلیه اعضای جبهه ملی و آیتالله کاشانی را گرفتند. رزمآرا که اعدام شد به فاصله چند روز مجلس با اکثریتی کامل و بدون مخالف نفت را شب ۲۹ اسفند ملی کرد و نهایتا ۲۹ اسفند نفت ایران ملی اعلام شد و درست روز بعدش یعنی اول فروردین مرا به همراه تعداد دیگری از افراد دستگیر کردند و به زندان شهربانی بردند. من و کریمآبادی را هم که عضو جبهه ملی نبودیم و فقط به یک نحوی به قتل رزمآرا بستگی داشتیم، دستگیر کردند. شش، هفت ماه نگه داشتند تا اینکه آیتالله بروجردی واسطه شدند. دیگر رمقی برای آیتالله کاشانی نمانده بود، مثل اینکه از زندان هم که آزاد شد به بیمارستان رفت.