پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ روزنوشتهای شخصیتها از وقایع تاریخی یکی از مهمترین منابع دست اول برای واکاوی مباحث تاریخی محسوب میشود. در این میان روزنوشتهای جنگ برای ثبت و روایت بیواسطه تاریخ دفاع مقدس اهمیت دوچندان دارد.
مرحوم آیتالله جمی امامجمعه وقت آبادان یکی از آن دسته افرادی است که روزنوشتهای قابل توجهی از ایام شروع جنگ تحمیلی دارد که بخشهایی از آن در کتاب خاطرات وی که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده آمده است.
ماموریت غرب به صدام
آیتالله جمی ذیل خاطرات روز 24 مهر 1359 مینویسد: امروز حدود يك ماه است كه از تجاوز ارتش بعث عراق به كشور ما مىگذرد؛ ابتدا تجاوز هوايى به فرودگاههاى ما در تهران، بوشهر و خيلى جاهاى ديگر انجام شد و سپس به طور همزمان از راه زمين و دريا به ما حملهور شدند.
اين مأموريتى بود كه استعمار غرب و شرق به صدام داده بود و تصور عراق اين بود كه با يك حمله برقآسا نظام نوپاى اسلامى ايران را درهم مىشكند و جمهورى اسلامى با متلاشى شدن نيروهايش ساقط شده و يك رژيم استعمارى غربى جايگزين آن مىگردد، اما بطلان اين خيال واهى خيلى زود روشن شد و روزهاى بعد از شروع جنگ نشان داد كه ملت و ارتش و تمام نيروهاى مسلح ايران از پاسداران گرفته تا افراد عادى، همه مصمم هستند كه استقلالى را كه به قيمت خون حدود صد هزار شهيد به دست آوردهاند، حراست كنند.
متأسفانه در اثر گرفتارىهاى فوقالعاده در جريان جنگ موفق به يادداشت روزانه تا اين تاريخ نشدهام؛ اما به اتكاى آنچه از حدود سى روز گذشته در ذهن من مانده، نكاتى را يادآور مىشوم:
تلفات سنگین ارتش بعثی
...رژيم صدام كه نتوانست با حمله برقآسا، ظرف 24 يا 48 ساعت جمهورى اسلامى را به زانو درآورد، به مرزهاى ما در خوزستان رخنه كرد و با فشار شديد از راه شلمچه وارد خاك ايران شد، اما تلفاتش چنان سنگين بود كه فرصت بردن اجساد خود را هم پيدا نكرد و خيلى از اجساد در بيابان خوزستان، طعمه حيوانات درنده گرديد.
ارتش بعث كه با دادن تلفات فراوان، پس از حدود 10 روز، خود را به نزديكى خرمشهر رسانده بود، تلاش فراوانى براى اشغال خرمشهر داشت كه با مقاومت وصفناپذير نيروهاى مسلح و مردم قهرمان خرمشهر و آبادان مواجه گرديد. رژيم بعث با تلاشهاى مذبوحانه افراد مسلح و تانكها، خود را چندين بار تا دروازههاى خرمشهر آورد كه بسيارى از تانكها به آتش كشيده شد و افرادش هم يا اسير و يا كشته و يا پا به فرار گذاشتند.
بيچاره راديو بغداد هم با آب و تاب همان 10 روز قبل خبر داد كه محمره (خرمشهر) به وسيله ارتش عراق سقوط كرده است. صداى آمريكا و راديو بىبىسى هم با لحن غرورآميزى خبر راديو بغداد را نقل كردند. در همان حال كه آنها خبر از سقوط خرمشهر مىدادند، اين شهر در دست رزمندگان جمهورى اسلامى بوده و تا اين ساعت، يعنى 9 صبح 24/7/1359 خرمشهر و آبادان تماماً در اختيار حكومت جمهورى اسلامى ايران است.
تلاش صدام برای اشغال خرمشهر
رژيم متجاوز عراق دست از تلاش برنداشته است، چون به اربابان خود قول داده كه ظرف چند ساعت كار را تمام كند. اين درس را موشهدايان و بعضى از ژنرالهاى فرارى آريامهرى، امثال پاليزبانها به او دادهاند كه با يك حمله برقآسا مىتواند كار را تمام كند، همانطور كه موشهدايان در جنگ شش روزه كرد؛ ولى حالا مىداند بد كرده و غروپفهاى او اثرى چندان نداشته است؛ اما چون قول داده نمىتواند خود را از تب و تاب بيندازد و همچنان دست و پا مىزند كه خرمشهر و آبادان را به تصرف خود درآورد و براى رسيدن به اين هدف تجاوزكارانه، نيروهاى سنگين زرهى خود را به ميدان كشانده و مردم بىسلاح و بىدفاع آبادان و خرمشهر را به زير آتش توپ و خمپاره و بمبارانهاى هوايى درآورده است.
توصیف وضعیت خرمشهر و آبادان
لاينقطع (مدام) آتش مىبارد و خانه و كاشانه اين مردم مظلوم بر سرشان خراب و ويران مىشود. مردم عادى، زنان، پيرمردان و پيرزنان و اطفال صغير هدف توپ و خمپاره و بمبارانهاى هوايىاند. خرمشهر و آبادان شايد تا اين تاريخ، 24/7/1359، بيش از هزار شهيد داده كه اغلب از مردم عادى هستند و بيش از اين تعداد مجروح شدهاند و اين برخلاف تمام قوانين و مقررات بينالمللى است كه در جنگ بايد مردم عادى و سكنه شهرها و روستاها از حمله نظامى مصون باشند، اما رژيم لجامگسيخته صدام همچنان كه جنگش برخلاف تمام موازين بود و بدون اعلان جنگ و اطلاع قبلى حمله را آغاز كرد، پرواضح است كه در ادامه و استمرار آن هم پيرو هيچ قاعده و رسم انسانى نخواهد بود.
هم اكنون اگر كسى بيايد و آثار اين جنگ را در شهر آبادان و خرمشهر ببيند پى به ماهيت و هويت رژيم عراق مىبرد. در خرمشهر، اغلب خانهها نيمه مخروبه و آسيب ديده است...
دو شب قبل، كوى ذوالفقارى كه از محلههاى فقيرنشين آبادان است، به وسيله خمپاره گلولهباران شد كه خانههايى ويران و حدود بيست نفر از مردان و زنان و اطفال صغير با وضع فجيعى به شهادت رسيدند. دست و پاى بعضىها قطع شده بود و بعضىها سرشان با خمپاره از تن جدا شده بود.
تمام محلههاى خراب شده در آبادان، همه از اين قبيل است، يا مراكز فرهنگى و ادارى، يا مساجد و يا خانههاى افراد عادى غيرنظامى كه اغلب منازل متعلق به مردم متوسط و فقير است كه با خون دل براى خود سرپناهى دست و پا كردهاند.
شهداى شهر هم از همين دستهاند: افراد عادى غيرمسلح، بازارى و كارگران زحمتكش و خدماتى اداراتى از قبيل شهردارى، سازمان آب و برق و پيرزنان و مردان و حتى زنان باردار كه خود و جنينشان به ضرب خمپاره ريز ريز شدند.
پالايشگاه عظيم آبادان زير آتش قرار گرفته و شعلههاى آتش از مخازن سوخت به هوا بلند است. شهر زير كوهى از دود و بخار قرار گرفته است و اين دستگاه با عظمت در شرف انهدام مىباشد و خدا مىداند كه كاركنان پالايشگاه چقدر نگران و پريشانند، چون كه بهتر از همه مىدانند پالايشگاه چيست.
چرا صدام در دوران پهلوى به پالايشگاه آبادان حمله نکرد؟
در اينجا مايلم نكتهاى را متذكر شوم. راستى چرا در دوران حكومت محمدرضا پهلوى صدام چنين غلطى نكرد و به پالايشگاه آبادان حملهور نشد؟ چرا روزى كه پالايشگاه آبادان در خدمت اسرائيل بود و قسمت عمده سوخت اسرائيل و هواپيماهاى جنگندهاش از اين پالايشگاه تأمين مىشد، مورد حمله قرار نگرفت، اما امروز كه حكومت ايران اسلامى و ضد اسرائيلى است، پالايشگاه اين چنين مورد تعرض قرار مىگيرد. چرا؟ آيا اين نقشه استعمار نيست؟ و صدام در اين ميان نوكرى حلقه به گوش نيست؟
از اين جا اين نكته به خوبى روشن مىشود كه صدام براى بقاى اسرائيل مأموريت دارد تا جمهورى اسلامى ايران را تعضيف كند. آرى بايد اسرائيل از ناحيه ملت انقلاب كرده و نوپاى ايران كه خاصيت اصلىاش ضد استعمارى و در نتيجه خطرى بزرگ براى اسرائيل است، خاطرش آسوده شود و ملت مسلمان و ضد صهيونيستى عراق نيز لازم است خرد شود تا اسرائيل دچار خواب آشفته نشود.
ستاد هماهنگی و تدارکات جنگ
همان طور كه قبلا گذشت تا امروز 1359/7/24 نتوانستم به طور مرتب خاطرات روزانه خود را بنويسم، اما آنچه تا امروز مجملا بيادم مانده ]اين است كه[ به مجرد شروع جنگ و حمله ناجوانمردانه صدام از طرف فرماندار آبادان و نماينده اعزامى استاندار براى تبادل نظر به جلسهاى در محل فرماندارى دعوت شدم. در آنجا با تبادل نظر، ستادى به نام ستاد هماهنگى و تداركات جنگ به رياست فرماندار آبادان تشكيل شد كه در آن نماينده سپاه، نماينده جهاد سازندگى، شهردار آبادان و نماينده شركت نفت حضور داشتند. كار اين ستاد تأمين و تدارك نيازمندىهاى رزمندگان بود. چند روزى محل تشكيل اين ستاد در شهربانى آبادان بود، ولى بعد از اينكه اداره آموزش و پرورش بمباران شد، دوستان صلاح در اين ديدند كه محل آن ستاد را تغيير دهند و اين كار را كردند.
نويسنده نيز به طور مرتب در اين ستاد شركت و با اين برادران تبادل نظر داشته و همان طور كه گفتم اين ستاد به منظور تداركات و تأمين نيازمندىهاى رزمندگان شكل گرفت، گرچه در تمام امور مربوط به جنگ هم دخالت داشت.
در اولين روزهاى درگيرى ستاد ديگرى هم به نام ستاد عمليات جنوب در پايگاه نيروى دريايى به رياست ناخدا جوادى تشكيل گرديد، ولى پس از چند روز فرماندهى اين ستاد تغيير يافت و يكى از افسران ژاندارمرى (سرهنگ رضوى)، رياست اين ستاد را بر عهده گرفت. محل اين ستاد هنگ ژاندارمرى در ايستگاه 9 مقرر گرديد.
در اولين جلسه اين ستاد كه به دعوت سرهنگ رضوى در ژاندارمرى تشكيل شد، من هم حضور داشتم... ابتدا سرهنگ رضوى اوضاع جبهه را تشريح كرد و غفلتهايى را كه موجب نفوذ ارتش عراق در مرزهاى ايران از ناحيه شلمچه شده بود، بيان داشت و تكليف فرماندهان حاضر را معين نمود، ضمناً بشارت پيروزى و پيشروى نيروهاى خودى را نيز داد.
پیغام برای رزمندگان
در ماههاى اول جنگ و هجوم دشمن به خوزستان، يكى از كارهايم پيامهاى راديويى بود كه هر روز و احياناً هر دو روز يك بار از طريق راديو آبادان به برادران رزمنده در جبهه و هم چنين خواهران و برادران خوزستانى مىدادم و اين پيامها بىاثر نبود و گذشته از خوزستان، به مناطق ديگرى از كشور و خارج از كشور، مثل شيخنشين كويت نيز مىرسيد، مخصوصاً از كويت از برادران و خواهران حزباللهى و علاقهمند به جمهورى اسلامى نامههاى تشويقآميز مىآيد.
از ديگر كارهايم ارتباط تلفنى با دفتر امام در تهران و هم چنين با نمايندگان مجلس و رئيس مجلس شوراى اسلامى و گاهى هم با رئيسجمهور و همچنين با دفتر امام در قم بود.
خبرهای دروزغین بیبیسی
در شدت درگيرىها چند بار قواى دشمن به خرمشهر اندكى نفوذ كرد و هر بار راديو بغداد و كويت و بى.بى.سى و صداى آمريكا با آب و تاب خبر از سقوط خرمشهر مىدادند.
در يكى از همان روزهايى كه راديوهاى بيگانه با تأكيد خبر از پيشروى عراق و سقوط خرمشهر مىدادند، به اتفاق برادرم عبدالرسول به خرمشهر رفتيم و تقريبآ تمام مناطق شهر را بازديد كرديم. شهر هم چنان پابرجا و مقاوم از خود دفاع مىكرد. چند تانك دشمن هم ديديم كه توسط نيروهاى خودى منهدم و در حال سوختن بود. بعد از مراجعت از خرمشهر، به دفتر امام تلفن كردم و ماجرا را شرح دادم.
ارتش عراق براى تسخير خرمشهر خيلى حساسيت دارد و تاكنون چندين بار بشدت حمله كرده، اما هر بار با مقاومت شديد و فوقالعاده نيروهاى مسلح مردمى مجبور به عقبنشينى شده است.
روحیه بالای رزمندگان
در جريان اين چند روز، يك بار به پاسگاه ژاندارمرى نشطيط رفتم، ديدم ژاندارمها با نيروهاى مسلح مرزى در آنجا سنگربندى كرده و با روحيهاى قوى در سنگر مراقب دشمناند. مرا به يكى از سنگرها بردند و با دوربين مواضع دشمن را در آن طرف شط نشان دادند.
دو بار به گارد ساحلى در خسروآباد رفته و با فرمانده و معاونش ملاقات و گفتگو كردم. بار اول با معاون فرمانده بود، كه الان نامش را در خاطر ندارم، آن چه برايم جالب بود، روحيه خوب تمام سربازان و درجهداران و افسران آنجا بود كه فوقالعاده تحت تأثير قرار گرفتم. بار دوم كه براى بازديد گارد ساحلى رفتم، فرمانده عمليات سرگرد بهرامپور، در آنجا بود. مثل قبل، روحيهها را خيلى بهتر ديدم.
آمادگی عشایر برای دفاع از میهن اسلامی
مطلب تازهاى كه بار دوم ديدم جمعى از عشاير كهگيلويه بودند كه براى شركت در عمليات به صورت داوطلبانه تجمع كرده بودند. البته بنا به درخواست سرگرد بهرامپور كه ظاهراً خود سرگردى از همان نواحى بود، به ديدار آنها رفتم. همين كه مرا ديدند و برايشان به عنوان نماينده امام معرفى شدم به شدت با هيجان ابراز احساسات كرده و با صلواتهاى پىدرپى از ما استقبال كردند. چند كلمهاى براى آنها صحبت كردم. در اين ديدار كه دو فرزندم محمود و مهدى و دو برادرم عبدالرسول و ابراهيم و همچنين آقاى صفاتى، نماينده مجلس شوراى اسلامى همراه بودند، بنا به پيشنهاد آقاى صفاتى، پس از ديدار از گارد ساحلى به طرف مينوچى رفتيم.
در مسجد آنجا عشاير مسلح با روحيه خوب و آمادگى كامل حضور داشتند، از آنها احوالپرسى كرده و سپس به طرف توپخانه مستقر در نزديكى «چو سپيده» رفتم.
بين راه ماشين ما پنچر شد كه با زحمت ماشين ديگرى پيدا كرده و به مقصد توپخانه حركت كرديم. مقرّ توپخانه منحرف از جاده اصلى و در بيابان بود. افسران و درجهداران و سربازان توپخانه از ما استقبال خوبى كردند. با يك يك آنها صحبت و از زحماتشان قدردانى كرديم. اينجا هم با روحيههاى خوبى مواجه شديم. اين ديدار برايمان خيلى جالب بود. بيابان قفر و هواى گرم و سوزانى داشت، اما همگى خستگىناپذير، مشغول فعاليت و خوشحال بوديم از آن كه اين گونه مورد محبت و استقبال اقشار ملت قرار گرفتهايم.
تا آنجا بوديم، چند بار توپ شليك شد. هندوانهاى براى ما آوردند و در آن صحراى دلانگيز، مشغول خوردن هندوانه با برادران سرباز بوديم كه ناگهان اوضاع غيرعادى اعلام شد و فوراً ما را به سنگر بردند و روى سنگر را با فرش پوشاندند تا از خطر حمله هوايى مصون بمانيم. پس از دقايقى كه خطر حمله رفع شد، با آنها خداحافظى كرده و روانه آبادان شديم.
زیارت مزار شهدا
در طول اين مدت، يك روز براى زيارت شهدا رفتم. در قبرستان چند شهيد را كه با خمپاره به شهادت رسيده بودند، آورده بودند كه همه غيرنظامى بودند. عملههاى قبرستان مشغول حفر و تهيه قبور بودند. به وسيله متصدى گورستان آمارى از قبور شهدا گرفته شد كه تا آن روز به 166 قبر رسيده بود.