پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در دوران جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، ائمه جمعه نیز همانند تمام اقشار ایران در جایگاه خود نقشی اثر گذار ایفا کردند. آنها گاه با حضور در مناطق جنگی به مردم جنگزده و رزمندگان اسلام روحیه میدادند و گاه خود سلاح به دست گرفته و به جنگ متجاوزین میرفتند و یا در پشت جبهه مشغول جهاد بودند.
آیتالله سیداسدالله مدنی، امام جمعه وقت تبریز از جمله افرادی بود كه با حضور پررنگ در جبهههای حق علیه باطل و حضور مكرر در پشت جبهه، به رزمندگان اسلام قوت قلب میداد و آنان را به مقاومت علیه رژیم متجاوز تهییج میكرد.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در این رابطه خاطره جالبی نقل میکنند. ایشان میفرمایند: «در ایامی كه سوسنگرد در یكی از دفعاتی كه آزاد شده بود ـ و بعد البته اشغال شد ـ بنده اهواز بودم و میخواستم به سوسنگرد بروم. لباس نظامی به تنم بود. در این بین دیدم كه آقای مدنی از تهران به دنبال ما به اهواز آمده بودند. گفتند: «كجا میروید؟ گفتم: «سوسنگرد میرویم». گفتند: «من هم میآیم». ایشان را هم همراه خود برداشتیم و رفتیم سوسنگرد. نماز ظهر [را] آنجا خواندیم و من قدری صحبت كردم. خوب طبعاً من فارسی حرف میزدم و نمیتوانستم نطق عربی از حفظ بكنم. بهخصوص، آنهم با لهجه عموم مردم آن منطقه. ایشان گفتند: «من با مردم حرف میزنم؛» و منتظر نشد؛ چون بعد از اینكه من صحبت كردم جمعیت متفرق شد. ایشان رفت بین مردم و یك وقت دیدم جماعت عظیمی از زن و مرد را دور خودشان جمع كرده با لهجه عربی حرف میزنند. یك سخنرانی گرم حسابی آنجا كرد كه مردم را به هیجان آورد.»
علاوه بر آن، همواره به دیگر مناطق خوزستان هم سر میزد و از نزدیك با رزمندگان اسلام دیدار میكرد. او با توجه به موقعیت و محبوبیتی كه در شهرهای همدان و خرم آباد، به علت اقامت طولانیمدت خود داشت، به آن شهرها نیز سفر میكرد و ضمن دیدار با مردم آن شهرها آنان را به مقاومت در مقابل رژیم بعث فرا میخواند. او همواره با لباس پاسداری در جبهههای حق علیه باطل حضور پیدا میكرد و تأكید مینمود كه من به این لباس پاسداری افتخار میكنم.
شهید مدنی همواره در شوق عزیمت به جبهههای حق علیه باطل بود. یكی از یارانش در این باره میگوید: «عدهای میخواستند به جبهه بروند، پس از اعزام آنها، آیت الله مدنی با نارحتی در حالی كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، به خانه میآید. یكی از نزدیكانش گفتند: «حاج آقا چرا ناراحتید؟» ایشان میفرمایند: «تلفن بزنید به دفتر امام و اجازه بگیرید كه من هم با اجازه ایشان همراه بچهها به جبهه بروم». پرسیدم: «چرا حاج آقا؟» گفتند: «آخر من نمیتوانم ببینم این بچهها به جبهه میروند، آنان میجنگند و من نروم بجنگم. خوب من پیر شدهام، اگر من گذشت این بچهها و ایثار آنها را نداشته باشم وای برحال من».
آیتالله مدنی در پشت جبهه نیز با اقداماتش به رزمندگان اسلام قوت قلب میداد. احترام به رزمندگان اسلام تا آنجا بود که دست آنان را ـ بهعنوان نماینده امام ـ میبوسید. یكی از یاران او نقل میكند كه آیتالله مدنی در دیدار با یكی از رزمندگان اسلام كه با توپ ضدهوایی، یكی از هواپیماهای رژیم بعث را در فضای تبریز سرنگون كرده بود، به عنوان نماینده امام بوسه بر دستانش زد و كمال تواضع خود را نشان داد و فرمود: «شما با این دستتان از اسلام و میهن دفاع كرده و هواپیمای كفر را سرنگون ساختهاید و من بهعنوان نماینده امام این دستتان را میبوسم».
یكی دیگر از خاطرات یارانش از او مربوط به محاصره سوسنگرد بود. در محاصره سوسنگرد كه او با فرماندهان اسلام چون شهید علی تجلایی ارتباط داشت و درخواست رزمندگان اسلام را به امام منعكس میكرد، جمعی از رزمندگان اسلام كه مظلومانه و مردانه از سوسنگرد دفاع میكردند، میبینند كه حلقه محاصره شهر تنگتر میشود؛ اما نیروهای تحت فرماندهی بنیصدر كاری انجام نمیدهند.
آنان بلافاصله موضوع را با آیتالله مدنی در میان میگذارند. آیتالله مدنی بیدرنگ نزد امام شتافته و چارهای طلبید كه امام بلافاصله با قاطعیت، دستور شكسته شدن محاصره سوسنگرد را صادر كردند.
پس از پیروزی رزمندگان اسلام، آیتالله مدنی به آن منطقه رفتند و این كار به مذاق بنیصدر خوش نیامد و زبان به تمسخر آیتالله مدنی گشود؛ ولی شهید مدنی نه تنها چیزی نگفت، بلكه سكوت كرد، ولی در جمع یارانش خصوصی گفت: «این مرد به جهت مخالفت با امام زمانش سرنگون میشود.»