پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مظفر بقایی از سیاستمداران مرموز تاریخ معاصر ایران است. مواضع، گفتارها و رفتارهای وی در مقاطع مختلف تاریخی قابل نقد و بررسی دقیق است. مرحوم مرتضی کاشانی نزدیکترین فرد به مظفر بقایی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است روایتهای جالبی از مواضع بقایی در مواجهه با انقلاب اسلامی دارد که در ادامه میخوانید.
مرتضی کاشانی میگوید: در
سال 1342 وقتی امام خمینی با قانونشکنی شاه مخالفت كرد، بقایی مخالف این اقدام
امام بود. بنابراین دستور داد كه آقای حسن آیینهچی و رضا فعال معروف به «رضا دوغی»
به بازار بروند و اعلامیه پخش كنند و به بازاریان تفهیم كنند كه به قانون اساسی نمیشود
دست زد و بگویند مگر میشود تا ظهور حضرت حجت (عج) به این قانون دست زد. امام خمینی
وقتی این اعلامیه را دید، آن را دور انداخت. با وجود این بقایی معتقد بود كه میتواند
آیتالله خمینی را كنترل كند. بقایی میخواست همان نقشی را كه برای مصدق بازی كرده
بود، برای امام خمینی هم بازی كند.
بقایی
چون طرفدار شاه بود با امام خمینی مخالفت می کرد. همچنین وی در تمام طول مبارزه،
عقیدهاش این بود كه انقلاب نشود و اگر انقلاب به نفع این مملكت باشد من خودم
انقلاب میكنم. وی حتی یكسال بعد از انقلاب هم معتقد بود كه انقلاب نشود و پرچم شیر
و خورشید باقی بماند. او یكسال پس از انقلاب با اینكه میدانست پرچم و آرم آن عوض
شده و به جای شیر و خورشید كلمه «لااله الاالله» قرار گرفتهاست ولی باز میگفت
من به کلمه «لااله الاالله» بیاحترامی نمیكنم ولی من شیر و خورشید، قانون اساسی
و شاه را قبول دارم و اصول را رعایت میكنم.
اگرچه آیت تمام حرفهای
خودش را در آن نامه 94 صفحهای به دكتر بقایی زد ولی باز هم اعتقاد داشت كه ایشان
اصلاحپذیر است. با وجود این، پس از مدتی که آیت در مجلس از بقایی دفاع می کرد
رابطه او و بقایی به هم خورد. یك روز پیش از آنكه من و آیت به منزل بقایی برویم،
با همدیگر خیلی حرف زدیم. آیت از منزل من به دكتر بقایی زنگ زد و از ایشان وعده
ملاقات گرفت و قرار شد ساعت یك ربع مانده به نُه صبح به منزل دکتر برویم. رفتیم
آنجا و بحث بین آیت و بقایی شروع شد. آیت به بقایی گفت: «چرا شما سال 1342 از
امام خمینی حمایت كردید و گفتید كه ایشان را رهبر روحانیون كنند ولی الان مخالف او
و انقلابش شدهاید». بقایی هم به آیت گفت: «شما كج فكر هستید». آیت هم گفت: «شما
به من گفتید كه خوشفكر هستی! چطور شد در این مدت من كجفكر شدم. شما علناً دارید
با انقلاب مخالفت میكنید». بقایی گفت: «اگر تمام مملكت جمع شوند باز هم من طرفدار
قانون اساسی شاه و سلطنت مشروطه هستم و این را با جرأت میگویم».
آیت گفت: «شما در سر صفحه اول روزنامه شاهد
نوشتهاید: «َنصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ»
اما اعمالتان با این آیه همخوانی ندارد. شما یك جوابی به من بدهید و مرا قانع كنید.
تو الان طرفدار شاه و قانون اساسی او هستی و این درست نیست. شما ذهن مرا روشن كنید».
آیت پس از آن ادامه داد: «من قبل از انقلاب چون تشكیلاتی نبود به حزب زحمتكشان
آمدم». كمكم كار به بگومگو کشید. من به آقای آیت اشاره كردم: «آرامتر صحبت كنید
و عصبانی نشوید، سعی کنید حرفتان را بزنید». او گفت: «آخر عمر من از سال ۱۳38 تا
الان در حزب زحمتکشان تلف شده است. فكر میكردم با دكتر بقایی میشود كار كرد ولی
فهمیدم كه اینطور نیست و ایشان راه خودش را میرود».
بعد از آن آیت بعضی از مسائلی را كه من برایش
گفته بودم، مطرح كرد و گفت: «شما [بقایی] در قتل افشارطوس شركت كردید. شما چه
مأموریتی دارید كه از آن افسرهای شاخشكسته دفاع كردید؟ همان افسرهای شاخشكستهای
كه شما ریاستش را داشتید و افشارطوس را كشتید». دكتر بقایی وقتی دید که آیت عصبانی
است، یك مقدار آرامتر صحبت میكرد.
به هر صورت آیت با بقایی
اتمام حجت كرد و گفت: «من عمرم را تا حالا بیخود تلف كردهام. حالا هم كه انقلاب
شد به شما میگویم كه دست از مخالفت با انقلاب بردار». ولی دكتر گفت: «شما انحراف
فكری دارید!» آیت از این سخن بقایی عصبانی شد و دیگر فهمید جایش اینجا نیست و بقایی
منحرف است. این بود كه بهكلی از دكتر بقایی برید و رابطهاش را با وی قطع كرد.
پس از مدتی فهمیدیم كه
منافقین آیت را ترور كردند و شصت گلوله به او زدند! من آن زمان با جهاد همكاری میكردم
و برای خرید قلع به میدان هفت تیر رفته بودم كه رادیو اعلام كرد حسن آیت امروز صبح
توسط منافقین ترور شد. دكتر بقایی از ترور آیت خوشحال بود؛ چون احساس میکرد وجود
وی می تواند برای او دردسر ساز باشد.
بقایی و کودتای نقاب
در جریان كودتای نوژه دكتر
بقایی را دستگیر كردند، چون دریادار مدنی ـ كه كرمانی بود ـ با دكتر بقایی دوست
بود. دكتر بقایی را در جنگل قائن بازداشت كردند و گفتند چرا آنجا جمع شدهاید. بقایی
هم نامهای به امامخمینی نوشت كه هدف از تجمع در اینجا كودتا نبوده ما هر ساله به
اینجا میآییم و كشك بادمجان میخوریم! بدین ترتیب بقایی آزاد شد. البته بعدها شنیدم
که از وی بازجویی ای انجام شده و به اطلاع داشتن از کودتای نوژه اعتراف کرده است.
بقایی میخواست به آمریكا
ثابت كند كه با آنهاست. منصور رفیعزاده كه عضو حزب زحمتكشان بود، به دستور دكتر
بقایی به آمریكا رفت و در آنجا رئیس ساواك ایران شد و بقایی به منزل او در آمریكا
رفت و آمد داشت. همچنین بنا به توصیهی بقایی، شاه، سرهنگ دیهیمی را به سفارت ایران
در آمریكا فرستاد. با وجود این اقدامات، آمریكا به دكتر بقایی اطمینان نمیكرد؛ زیرا
وی مردی جسور، سخنور، فلسفهدان ولی گستاخ و جاهطلب بود.
بعد از انقلاب و زمانی كه
دكتر بقایی از آمریكا برگشته بود، برای اتمام حجت، با خانمم به پیش وی رفتیم. وقتی
بقایی را دیدم به او گفتم: «یك عمر زندگی ما را تلف كردی؛ حتی زندگی خودت را هم
تلف كردی. باور كن اگر در دانشگاه تربیت نشدهبودم، ترورت میكردم!» بقایی هم در
حالی که سوار ماشینش می شد، گفت: «تو اشتباه كردی». گفتم: «نه تنها من بلکه همهی
کسانی که با تو همراه شدند اشتباه كردند». گفت: «همه شما اشتباه كردید. راه غلط
است. عمر حكومت جمهوری اسلامی هم خیلی كوتاه است!» من از حرف او خیلی عصبانی شدم و
دیگر با او كاری نداشتم و قسمم را هم نقض كردم؛ چون به من ثابت شد كه او خائن است
و نه تنها طرفدار جمهوری اسلامی نیست بلکه با آن سرِ عناد هم دارد. بقایی با امامخمینی
مخالفت میكرد، زیرا با انقلاب صددرصد مخالف بود. او در زمان حیات شاه هیچوقت از
وی انتقاد نكرد. پس از مرگ شاه در آمریكا گفتهبود كه «شاه اصلاحپذیر نبود و اگر
اصلاحپذیر بود خیلی كارها میتوانستم بكنم». مثل اینكه ایشان [بقایی] همه كاره این
مملكت بودند!
بقایی در سال ۱۳۶۵ از کشور خارج و راهی آمریکا شد و با مراکز سیاسی در آنجا مذاکره کرد. زمانی که از آمریکا بازگشت بهعلت ملاقاتهایی كه در آنجا داشت، دستگیر شد و تا آنجایی كه من اطلاع دارم باید یك قرصهایی میخورد كه نخورده بود و با آن كسالتی كه داشت، در بیمارستان مهر ایران حدود یكماه بیهوش بود و با آنكه قبلاً 120 كیلو وزن داشت در زمان مرگش یك مشت استخوان بیشتر نبود و پس از مدتی درگذشت. من چون مخالف او شده بودم به تشییع جنازهاش هم نرفتم.