تجلی ارزشهای دهه 60 در شخصیت شهید مهدی زینالدین
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حساسیت در استفاده از بیتالمال، تلاش بیوقفه و خستگیناپذیر در راه اعتلای نظام اسلامی و در مسیر خدمت به مردم، اخلاص و تواضع، سادهزیستی، توجه به معنویت و... از جمله خصوصیاتی بود که در دهه 60 ارزش تلقی میشد و همه به ویژه مسئولین سیاسی، فرهنگی، نظامی و ... میکوشیدند خود را با این ارزشها سازگار کنند.
شهید مهدی زینالدین به عنوان یکی از فرماندهان ارشد دوران دفاع مقدس، از جمله افرادی بود که ارزشهای دهه 60 در شخصیت و منش او متجلی شده بود و به شهادت اطرافیان به عنوان یکی از فرماندهان ارشد نظام جمهوری اسلامی همواره پایبند به این ارزشها بود.
در ادامه با بازخوانی خاطرات و روایتهای نزدیکان، دوستان و آشنایان شهید زینالدین، به بررسی انعکاس ارزشهای دهه 60 در شخصیت فرمانده لشگر 17 علی ابن ابیطالب(ع) میپردازیم.
متواضع و فروتن
از ویژگیهای مهم شهید مهدی زینالدین در کسوت یکی از فرماندهان ارشد نظام جمهوری اسلامی میتوان به تواضع و فروتنی وی اشاره کرد. عبدالرضا مالکی از همرزمان شهیدزینالدین در این باره میگوید: «اخلاص عمل، بیآلایشی و بیتکبر بودن اولین ویژگیای بود که در ایشان به چشم میخورد؛ در جمع بسیجیان حاضر میشد، با آنها غذا میخورد، نماز جماعت میخواند، والیبال و فوتبال بازی میکرد و ارتباط صمیمانهای با نیروهای تحت فرمان خود برقرار میکرد.»
حسین رجبزاده یكی دیگر از همرزمان شهید در همین رابطه خاطرهای نقل میکند. او میگوید: «قبل از شروع عملیات والفجر 4 عازم منطقه شدیم و به تجربه در خاک زیستن، چادرها را سر پا كردیم. شبی برادر زینالدین با یكی دو نفر دیگر برای شناسایی منطقه آمده بودند و در چادر ما استراحت میكردند. من خواب بودم كه رسیدند. خبری از آمدنشان نداشتیم. داخل چادر هم خیلی تاریك بود. چهره ها به خوبی تشخیص داده نمیشد. بالاخره بیدار شدم و سر پست رفتم. مدتی گذشت. خواب و خستگی امانم را بریده بود. تلوتلو خوران خودم را به چادر رساندم. رفتم سراغ «ناصری» كه باید پست بعدی را تحویل میگرفت. تكانش دادم. بیدار كه شد، گفتم: ناصری نوبت توست، برو سر پست. بعد اسلحه را روی پایش گذاشتم. او هم بدون اینكه چیزی بگوید، پا شد رفت. من هم گرفتم خوابیدم. چشمم تازه گرم شده بود كه یک دفعه دیدم یكی به شدت تكانم میدهد. به زحمت چشم باز كردم. ناصری سراسیمه گفت: كی سر پست است؟ گفتم: مگر خودت نیستی؟ گفت: نه تو كه بیدارم نكردی! با تعجب گفتم: پس او كی بود كه بیدارش كردم؟ ناصری به جای خالی آقا مهدی نگاه كرد. گفت: «فرمانده لشكر!» حسابی گیج شده بودم. بلند شدم نشستم. گفتم: جدی می گویی؟ گفت: آره. با ناباوری از چادر بیرون زدیم. راست می گفت. خود آقا مهدی بود. یك دستش اسلحه بود، دست دیگرش تسبیح. ذكر میگفت...»
توجه به بیتالمال
از دیگر ویژگیهای شهید زینالدین میتوان به حساسیت وی در استفاده از بیتالمال اشاره کرد. او حتی در برخورد با عزیزترین کسان خود نیز به این موضوع توجه میکرد. یکبار وقتی قصد داشت از دزفول به سوسنگرد برود مادرش از او درخواست کرد تا او را به سوسنگرد ببرد. شهید زینالدین گفت: «اگر دلتان خواست، با ماشینهای راه بیایید. این ماشین برای بیتالمال است».
حجتالاسلام علی صادقی از طلاب رزمی تبلیغی در دوران دفاع مقدس نیز درمورد حساسیت شهید در استفاده از بیتالمال میگوید: روز سوم یا چهارم عملیات خیبر در سال 62 بود که تصمیم گرفتیم به جمع نیروهای لشکر 17 ... ملحق شویم، هنگام غروب بود و پای اسکله منتظر بودیم... در همین حال بود که شهید مهدی زینالدین از راه رسید. آمدن شهید زینالدین با رسیدن گزارشگران صداوسیما همزمان شد و آنها این فرصت را غنیمت شمردند که با شهید زینالدین مصاحبهای داشته باشند. آن روز شهید زینالدین لباس رزم خوش تیپی پوشیده و ظاهری نورانی و مرتبتر از قبل داشت، گزارشگران گفتند: آقا مهدی شما کوله باری از تجربه کسب کردهاید قبل از اینکه بپرید (آسمانی شوید) آن را منتقل کنید. از آقا مهدی انکار و از آنان اصرار و این روال ادامه یافت. در این هنگام آقا مهدی متوجه شد که حضار به لباس شیک و اتو شده او تمرکز کردهاند؛ شهید زینالدین دست به لباسش گرفت و رو به اطرافیان گفت: «مثل اینکه چشمتان این لباس را گرفته! من این لباس را از پول شخصی خودم تهیه کردم که اگر پریدم ازبیتالمال چیزی همراه من نباشد.»
سادهزیستی
سادهزیستی از دیگر ویژگیهای شهید زینالدین بود. پدر شهید ضمن خاطرهای در این باره میگوید: «یکدفعه برای مأموریت به شهر برگشته بود. حاج خانم، غذای مورد علاقه مهدی را تهیه کرده بود. در کنار آن غذا، یک کاسه آبگوشت را که از شب گذشته مانده بود هم سر سفره آورد. آقا مهدی به جای خوردن غذای مورد علاقه، نان در آبگوشت میزند و مشغول خوردن میشود. هرچه مادر اصرار به خوردن آن غذا میکند، مهدی میگوید خواهش میکنم باعث نشوید من عهدم را بشکنم! من با خدای خودم عهد کردهام که یک نوع غذا بیشتر نخورم و از مولای متقیان پیروی کنم.»
یکی از همرزمان شهید زینالدین نیز درباره سادهزیستی وی میگوید: وقتی به اتاق فرماندهی لشکر 17 میرفتیم، قبل از ورود، ابتدا جلوی اتاق را نگاه میکردیم، اگر یک جفت پوتین کهنه و ساییده شده و گرد و خاکی میدیدیم، متوجّه میشدیم که آقا مهدی برگشته و به دیدنش میرفتیم.
رضا حافظی از دیگر همرزمان شهید هم میگوید: اگر کسی فرمانده لشگر را معرفی نمیکرد، هیچ کس تشخیص نمیداد که وی فرمانده لشگر باشد. مانند بسیجیها بود و هر امکاناتی که بسیجیها داشتند او نیز داشت و کاملا با همه یکی بود.
نماز اول وقت
از دیگر ویژگیهای مهم شهید زینالدین میتوان به تقید وی به نماز اول وقت اشاره کرد. یکی از همرزمان شهید در این باره میگوید: «جادههای کردستان آن قدر ناامن بود که وقتی میخواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا در تاریکی، باید گاز ماشین را میگرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمیکردی. اما زینالدین که همراهت بود، موقع اذان، باید میایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت.»
یکی دیگر از همرزمان شهید زینالدین هم نقل میکند: یکبار جلسه که تمام شد دیدیم تا وضو بگیریم و برویم حسینیه، نماز تمام شده است. اما مهدی از قبل فکرش را کرده بود. سپرده بود یک روحانی، از روحانیهای لشکر، آمده بود همانجا؛ اذان که تمام شد، در همان اتاق جنگ تکبیر نماز را گفتیم.
ایثار و فداکاری
یکی دیگر از ویژگیهای شهید زینالدین ایثار و فداکاری وی بود. سردار محسن رضایی درباره فداکاری شهید زینالدین میگوید: «اولين ويژگي مهدي ايثار و فداكاري او بود. سالها در جبهه بود و عملياتهاي فراواني را قبول كرده بود. خودش در خط مقدم نبرد شركت كرده و هيچ وقت برادرانش را تنها نمیگذاشت. و به همراه برادران بسيجي و رزمندهاش در مشكلات و پيروزيهاي جنگ شريک و سهيم بود».
فرمانده خستگیناپذیر
تلاش بیوقفه و خستگیناپذیر در جبهههای نبرد از دیگر ویژگیهای شهید مهدی زینالدین بود. محمدرضا اشعری از همرزمان شهید درباره تلاش بیوقفه وی میگوید: بعد از چند شبانهروز بیخوابی، بالاخره فرصتی دست داد و حاج مهدی در یكی از سنگرهای فتح شده عراقی خوابید. پنج روز از عملیات در جزیره مجنون میگذشت و آقا مهدی به خاطر كار زیاد فرصتی برای استراحت نداشت. چهرهاش زرد بود و چشمان قرمزش از بیخوابیها و شب بیداریهای ممتد حكایت میكرد. ساعتی نگذشت كه یك گلوله خمپاره صد و بیست روی طاق سنگر فرود آمد. داد زدم: «بچهها آقا مهدی» همه دویدند طرف سنگر. هنوز نرسیده بودیم كه او در حالیكه سرفه میكرد و خاكها را كنار میزد، دیدیم. كمكش كردیم تا بیرون بیاید. همه نگران بودند «حاج آقا طوری نشدید؟» و او همانطور كه خاكهای لباسش را میتكاند خندید و گفت: «انگار عراقیها هم میدانند كه خواب به ما نیامده.»