پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ پس از شکست نظامی آمریکا و فرار نیروهای عملیات نجات از معرکه طبس، این واقعه غیرمنتظره انعکاس گستردهای در مطبوعات و نشریات پرتیراژ جهان به دنبال داشت و اکثریت قریب به اتفاق نشریات، به ذکر این واقعه پرداختند.
مجله هفتگی آمریکایی تایم، در تاریخ 5 و 12 می 1980، در مقالهای تحت عنوان «شکست در صحرا»، عملیات نظامی آمریکا برای آزادسازی گروگانها را بررسی كرده بود که بخشی از آن در ادامه آمده است.
«مأموریت کارتر، برای نجات گروگانها در درون شعلهها فرو رفت. برای کارتر بهطور اخص و برای آمریکا به طور اعم، ماجرایی كه در صحرای طبس، اتفاق افتاد یک شکست نظامی، دیپلماتیک و سیاسی بود. یکبار ارتش مسلط و پر قدرتش در ویتنام، در حال از پا افتادن به خود میپیچید و به زبونی و بیچارگی افتاد و حالا به نظر میرسد به رغم چهار ماه تمرین مداوم و اینكه هیچ دشمنی نمیداند که آنها در آنجا هستند، قادر نیستند كه هواپیماها را از برخورد با یکدیگر حفظ کنند.
هواپیماهای حمل و نقل حدود 90 کماندو را به طور مخفیانه به ایران حمل كردند و در ارتفاع بسیار پایین 150 پایی، به منظور عبور، از نقطه کور رادارهای ایران گذشتند و در صحرای دور افتادهای به نام «پشت بادام» فرود آمدند.
فرودگاه مخفی امریکاییها در خاک ایران
نقشه این فرودگاه دور افتاده در کاغذهای محمود جعفریان ـ از طرفداران و استراتژیستهای شاه ـ پیدا شده بود. محمود جعفریان یکسال پیش از عملیات نجات گروگانها، توسط نیروهای انقلابی اعدام شد. زمانی که او توسط نیروهای انقلابی دستگیر میشد، تلاش میكرد که نقشهها را بسوزاند. جعفریان به کسانی که او را دستگیر کرده بودند، گفت: «این محل توسط سازمان سیا و با نظارت شاه برای استفادههای ضروری و لازم ساخته شده است».
نیروی هوایی ایران قصد تخریب این محل را داشته است؛ اما به علت مسائل پیچیده درون کشور هیچ اقدامی نسبت به این فرودگاه مخفی انجام نشد. وقتی که یک افسر ایرانی در تصمیمش مبنی بر تخریب آن پافشاری كرد، یکی از مقامات ارشد به او گفت: «آمریکاییها باید بدانند که چنین محلی کشف شده است و بنابراین نباید به فکر استفاده از آن باشند».
ماموریت شنها
هواپیماهای آمریکا یکی پس از دیگری در صحرای پشت بادام فرود آمدند. این درحالی بود که هشت هلیكوپتر برای رسیدن به مقصد، راه سختی در پیش داشتند.
زمانی که آنها از دریای عمان بدون چراغ و در نور ماه گذشتند و در ایران پرواز كردند، دو تا از هلیكوپترها، به علت طوفان شدید شن، با نقص فنی روبهرو شدند . یکی از آنها به دلیل اشکالات هیدرولیکی، نتوانست بالا بماند و در صحرای بیکران و بیپناه نزدیک کرمان فرود آمد. یک هلیكوپتر دیگر، سرنشینان هلیكوپتر از کارافتاده را با خود برد. هلیكوپتر دوم به علت نقص فنی به ناو نیمیتز بازگشت (كه در نزدیکیهای ساحل جنوبی ایران قرار داشت.) بالاخره شش هلیكوپتر به منطقه فرود نزدیک شدند.
لحظهها سنگین و سنگینتر میشدند. بعد از نشستن هلیكوپترها، یکی دیگر از هلیكوپترها خراب شد، باز هم سیستم هیدرولیکی، به طوری که اصلاً قادر به پرواز نبود.
فرماندهان شروع به بحث كردند؛ آیا این مأموریت با 5 هلیكوپتر انجام داده میشود یا خیر؟ برای این مأموریت حداقل شش هلیكوپتر پیشبینی شده بود.
زمانی که هوپیماهای آمریکا تصمیم گرفتند كه هلیكوپترها سوختگیری كنند، رهبران و فرماندهان مأموریت نجات، در این اندیشه بودند که آیا عملیات باید متوقف شود یا خیر؟ یکی از فرماندهان حاضر که یک سرهنگ ورزیده ارتش بود، نتیجه گرفت که اگر مراحل بعدی عملیات موفقیتآمیز نباشد، برخی از کماندوها و گروگانها مجبور میشوند که در ایران باقی بمانند. او پیشنهادش را به یک پست فرماندهی در خاورمیانه فرستاد. یک سرلشکر ارتش که فرمانده عملیات بود ، پیغام را به مرکز فرماندهی ارتش ملی پنتاگون رسانید.
تصمیم نهایی با کارتر بود که در اتاق مطالعهاش در کاخ سفید نشسته بود. کارتر سخنان هارولد براون را درباره وضعیت مأموریت شنید. در ساعت 50/4 بعد از ظهر به وقت واشنگتن، بعد از آنکه مأموران نجات حدود چهار ساعت، بدون آنکه کسی متوجه آنها بشود، در صحرای ایران بودند، پرزیدنت مأیوسانه، موافقت كرد که عملیات را عقیم بگذارند.
بازداشت اتوبوس ایرانی
اما ماجرا در اینجا ختم نشد؛ نزدیکیهای شب (به وقت محلی) یک اتوبوس با 40 سرنشین ایرانی از جاده خرابی که درست از کنار محل فرود میگذشت، در حال عبور بود. هم مسافران و هم آمریکاییها از دیدن یکدیگر یکه خوردند.
«ما فکر کردیم که آنها راهزن و دزد میباشند. برخی از آنها فارسی صحبت میکردند، آنها به ما گفتند از اتوبوس پیاده شویم و دستهایمان را بالا آوریم».
با پنتاگون تماس گرفته شد تا درباره 40 سرنشین اتوبوس تصمیمی گرفته شود. به آنها گفته شد که تمام سرنشینهای اتوبوس را درون یک هواپیمای سی ـ 130 قرار دهند و به طور موقت آنها را از ایران خارج كنند. یکی از ایرانیها گفت: «آنها به ما گفتند که دوباره سوار اتوبوس شویم، یک آمریکایی اتوبوس ما را به نزدیک یک هواپیما راند. او به ما گفت پیاده شویم و سوار هواپیما گردیم.»
حساسترین لحظههای مأموریت فرا میرسید، یکی از مسافران اتوبوس میگوید: «ما در حال سوار شدن به هواپیما بودیم که یکی از هواپیماها آتش گرفت، من نمی دانم چه شکلی، آن فقط آتش گرفت».
یکی از هلیكوپترها که از یک هواپیمای سی ـ 130 سوختگیری کرده بود، بلند شد تا هلیكوپتر دیگری برای سوختگیری آماده شود؛ اما در این لحظه خلبان هلیكوپتر «53D- RH » را به سرعت به طرف جلو راند به طوری که پروانه هلیكوپتر با هواپیما (قسمت بدنه) برخورد كرد. در یک لحظه آتش هر دوی آنها را در بر گرفت. 3 آمریکایی در هواپیما سی ـ 130 «هرکولس» کشته شدند و پنج نفر در هلیكوپتر هلاک گردیدند.
قبل از این آتشبازی کامیونی به طرف جاده میآمد و راننده آن پس از تیراندازی به تانکرش فرار كرد. ترافیک غیرمنتظره در جاده دور افتاده، احتمال فاش شدن مأموریت، مرگ کماندوها و نیاز فوری به رساندن زخمیها به بیمارستان، تصمیم بسیار دشواری را پیش رو قرار میداد؛ آمریکاییها باید هر چه زودتر صحرا را ترک کنند. وقتی باقی نمانده بود تا بدنه درهم پیچیدهی هواپیما، خنک شود و آنها بتوانند اجساد را بیرون بکشند.
وقتی کارتر به یاد خلیج خوکها افتاد
نجاتدهندگان میبایست در مرحله اول خود را نجات میدادند؛ آنها سوار هواپیماهای سی ـ 130 باقی مانده شدند و پا به فرار گذاشتند؛ اما در ساعت 21/ 6 (به وقت واشنگتن) بود که کارتر از حادثه وجزییات آن با خبر شد. در ساعت 30/7 دقیقه بعدازظهر (به وقت واشنگتن) کلمه «رسید» دریافت شد؛ یعنی تیم عملیات در خارج از ایران در حال پرواز بودند.
در ساعت 2 بامداد جمعه (به وقت واشنگتن) کارتر از کارمندانش تقاضای تهیهی یک کپی از اظهارات «جان ـ اف ـ کندی» دربارهی اشغال نافرجام خلیج خوکها (در کوبا) را كرد.
ماموریتی که ناتمام ماند
هلیكوپترها مأموریت داشتند که کماندوها را به اردوگاه دومی (بعد از سوختگیری) ـ در مخفیگاه کوهستانی در خارج از تهران ـ منتقل سازند؛ زیرا چنین محلی از ردگیری رادارها و نیروهای دفاعی ایران در امان بود و جای مناسبی به نظر میرسید. بعضی افراد نجات به وسیله کامیونها به محوطه سفارت آورده میشدند. اینکه این وسایل نقلیه از کجا میآمدند، یک مسأله سری بود.
در یک موقعیت مشخص شده، زمانی که هلیكوپترها بر فراز سفارت پدیدار میشدند، گروه نجات احتمالاً یا با شلیک گلوله یا با اسلحههای شیمیایی و به قصد ناتوان كردن مأموران محافظ وارد عمل میشدند. هلیكوپترها، گروگانها و تیم، اقدام را به وعدهگاهی که با هواپیمای سیـ 130 گذاشته شده بود، منتقل میكردند. زمانی که هواپیماهای هرکولسِ غولپیکر هر کسی را به جای امنی منتقل میكرد، هلیكوپترها به حال خود رها میشدند. این طرح، برخی از افراد را که با اینگونه عملیات آشنایی داشتند، راضی نكرد. آنها در این اندیشه بودند که کمک زمینی (از طریق بعضی نیروها) حتماً ضروری میباشد؛ این کمک یا از طریق افراد ایرانی که با ایالات متحده دوست میباشند یا افراد آمریکایی که پیش از این به صورت سری و مخفیانه به ایران آمده بودند، فراهم میشد.
پس از شکست
پس از حمله نافرجام آمریکا، دانشجویانی که حفاظت سفارت و گروگانها را به عهده داشتند، اعلام كردند که تعداد نامشخصی از گروگانها را به هشت شهر ایران فرستادهاند و اگر چنین حرکتی درست باشد، یک حمله نجات دوم را غیرممکن میساخت. به دلیل انعکاس خبر دروغ بیحرمتی به بدنهای مرده آمریکاییها در تهران، کارتر در یک مصاحبه تلویزیونی به ایرانیها حمله کرد و آن را یک عمل غولصفتانه و یک نمایش وحشتناک غیرانسانی نامید. او اضافه نمود: «این [عمل]، درست نوع مردمی را که ما با آنها طرف هستیم برای ما روشن میکند».