پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- هادی اسفندیاری؛ حافظه
تاریخی ملت ایران، دهه شصت را با ترورهای منافقین میشناسد. نسل امروز شاید دلهره
و اضطراب ترورهای جلادان رجوی را نتواند به خوبی درک کند اما روایت دست اول از آن
دوران میتواند فهم ما از شرایط سخت دهه شصت را به واقعیت نزدیکتر کند. اما غالب روایتها درباره دهه شصت معطوف به
بحث مقابله با منافقین در تهران است؛ غافل از اینکه نیروهای مومن و انقلابی در جای
جای این کشور حماسه قابل تحسینی را در پایان دادن به جولان مجاهدین ضد خلق،
آفریدند.
سردار بهرام نوروزی از فرماندهان خوشنام نیروی انتظامی، کسی
که در کرمانشاه، ایلام، کردستان، همدان، مشهد، بندرعباس، بوشهر، شیراز و زاهدان با
منافقین مقابله کرده، در گفتگو با پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی مخاطرات دیروز
را در بند خاطرات امروز آورد.
بخش سوم و پایانی گفتگوی تفصیلی سردار بهرام نوروزی با
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی را در ادامه میخوانید.
چه
شد که شما پس از مشهد به بندرعباس مأمور شدید؟
سردار نوروزی: آقای فلاحیان که قائممقام دادستانی کل کشور شده بود؛ با
ما تماس گرفتند و حکمی دادند که یک خط ترور در بندرعباس شکل گرفته است، شما باید
به آنجا بروید. حالا چند ماه شبانهروز در خراسان درگیر بودیم و به شدت هم وقت کم
داشتیم. همه این خانه تیمیهای مشهد اسباب و وسایل داخلش بود. گفتیم خانه تیمی را میخواهید
چه کار کنید؟ گفتند به آقای عادلی در بنیاد مستضعفان تحویل بدهید. بیش از صد خانه
تیمی را باید خالی کنی، وسایلش را جمع کنی و ببری تحویل بدهی که یک زمان خیلی
طولانی لازم دارد. به هر ترتیب این کار صورت گرفت. حالا به ما هم ابلاغ کردند که
باید به هرمزگان برویم چون منافقین چند اقدام تروریستی در آنجا انجام دادند.
*** عنایت خاص امام رضا(ع) در مقابله با منافقین ***
این اواخری که از مشهد در حال رفتن به بندرعباس بودیم؛ تماس
گرفتند گفتند خداوند یک بچهای به شما داده اسمش را چه بگذاریم؟ یک وقت دیدیم بچه
را آوردند گفتیم حالا که خدمت امام رضا(علیهالسلام) هستیم اسمش را محمدرضا
بگذاریم. یک نکته بسیار بسیار جالب و با اهمیتی که ما در خراسان داشتیم این بود که
هر وقت سوژهای را گم میکردیم یا از دست ما فرار میکرد یک توسل به امام هشتم میکردیم
باور کنید به روز بعد نمیکشید که سوژه دوباره به دست میآمد. این از کرامات امام
هشتم بود که ما به چشم خودمان میدیدیم.
بچهها داشتند خانه تیمیها را تخلیه میکردند و تحویل
بنیاد مستضعفان میدادند که خبر ترور معاون استاندار هرمزگان آمد. از آنجا به ما برای
بندرعباس ماموریت دادند. رفتیم هرمزگان دیدیم یک کمیته نیمبندی دارد. باید کمیته
را فعال میکردیم. سپاه هم داشت. فرمانده سپاه آن موقع آقای کریمی بود که بعد
استاندار کرمان شد. تقریبا با یک نابسامانی مواجهه شدیم تا به خودمان جنبیدیم
گفتند معاون استاندار را ترور کردند.
آن موقع استاندار
آقای کهزادی و دادستان آقای میرعماد بودند. حاکم شرع هم آقای قنبری بود. ظاهراً
این آقای میرعماد چون خودش بزرگ شده مشهد بود و متوجه اقدامات گروه ما در مشهد در
مقابله با منافقین میشود، در دادستانی میایستد و با اصرار حکم ما را برای بندرعباس
میگیرد.
در
بندرعباس هم عملیات تروریستی داشتند؟
سردار نوروزی: چند مورد آنجا اتفاق افتاده بود. خلع سلاح پاسگاه حاجیآباد،
سرقت بانک، ترور معاون استاندار اینها موارد مهمی بود. یکی از عناصر مهم چریکهایی
فدایی خلق هم که در بازداشتگاه بود از دریچه کولر فرار کرده بود.
حالا باید ما بررسی میکردیم که اصلا تشکیلات اینجا چطور
است، زیر نظر کیست و چطور اداره میشود و باید از کجا شروع کنیم؟ پرونده فرار این
چریک فدایی خلق را آوردیم. اهل غرب کشور بود، مشخصاتش را دادیم یک تیم رفتند او را
در کامیاران یا اطراف آنجا گرفتند. این از سردستههای چریکهای فدایی خلق در آن
موقع بود.
پرونده دوم خلع سلاح پاسگاه حاجیآباد و نحوه شهادت شهید
محمدی معاون استاندار هرمزگان بود. یک پسر و دختر منافق یک ماشین با بار گوجه را
برمیدارند و به همین بهانه جلوی پاسگاه حاجیآباد میروند و با مأمور نگهبانی
صحبت میکنند. نگهبان را خلع سلاح میکنند و میروند داخل همه را به تخت دستبند
میزنند. سلاح و مهمات را میگیرند و زیر گوجهها میگذارند و استتار میکنند. بعد
از مدتی متوجه میشویم که این پاسگاه خلع سلاح شده و آنها هم سلاحها را برداشته
و رفتهاند. ترور شهید محمدی هم از همین طریق اتفاق میافتد. ولی در بین این ترور
یک نفر مجروح و دستگیر میشود حالا یا محافظین یا بچههای سپاه یا ماموران شهربانی
او را زده بودند.
این زخمی را برای معالجه به بیمارستان میبرند و دستبند میزدند
و یک مامور بالای سرش میگذارند. مسئول تشکیلات منافقین در بندرعباس به تشکیلات
شیراز اطلاع میدهد، یعنی اینها زیر نظر منافقین شیراز بودند. یک تیم از شیراز
آماده شده و برای جمعآوری اطلاعات میآید. اینها از طبقه زیرین بیمارستان وارد
آسانسور شده، چند تا روپوش سفید پرستاری میپوشند. زیر لباس هم یک قفلبُر آماده
میکنند. وارد اتاق میشوند و با این قفل به سر مامور مراقب میزنند. دستبند را میبُرند
و سریع او را با اتومبیل به سمت شیراز فراری میدهند. حالا ما باید یکی یکی جلو
برویم و این افراد را شناسایی کنیم تا بتوانیم این تشکیلات را منهدم کنیم.
*** دستگیری مسئول تشکیلات منافقین در بندرعباس ***
اولین کاری که کردیم این بود که مسئول تشکیلات منافقین آنجا
به نام محسن را دستگیر کردیم. محسن را پای کار آوردیم. با کمال تاسف این پسر امامجمعه
فقید شهر ری مرحوم حاج آقای رفیعی بود که یکی از ائمه جمعه بسیار بسیار ارزشمند و
خوب بود. روی محسن کار کردیم به اصطلاح بالاخره بُرید. گفتیم اینجا خودت ترسیم کن
زیر نظر چه کسی هستی؟ کجاها را داری؟ محسن شروع کرد از شیراز و بندرعباس و بوشهر
گفت. او تشکیلات بوشهر و بندرعباس را راهاندازی کرده بود و تشکیلات شیراز اینها
را هدایت میکرد.
*** نفوذی منافقین در ناو پلنگ ***
گفتیم حالا بگو چه
کسانی پاسگاه حاجیآباد را خلع سلاح کردند؟ شروع به تکنویسی کرد. گفتیم آنهایی
که بانک را سرقت کردند چه کسانی بودند؟ مفصل توضیح داد. گفتیم حالا موارد مهم را
بگو. یکی از موارد مهم این بود که گفت فلانی را جذب کردیم و نفوذش دادیم که برود
ناو پلنگ را منفجر کند.
خداوند متعال کمک کرد خانه تیمیهای بندرعباس یکی پس از
دیگری زده شد، اعترافات گرفته شد و به سمت شیراز رفتیم. به لطف خدا و با همکاری
بچههای کمیته شیراز تیمی که از آنجا برای
فراری دادن آن منافق آمده بود را دستگیر کردیم و اعترافات آنها را هم در رابطه با
ترور شهید محمدی گرفتیم.
چطور
محسن که مسئول تشکیلات بود را قبل از نیروهای زیرمجموعهاش گرفتید؟
سردار نوروزی: چند تا خانم را گرفته بودیم. یکی دو تا هم از قبل دستگیر
شده در زندان بوند ولی تخلیه آنها مهم بود. نیروهای آنجا در تخلیه اطلاعات ضعیف بودند. نیروهای بندرعباس تقریبا میشود
گفت که خیلی نیروهای ساده و مظلومی هستند. مثلا ما هرمز که میرفتیم بچههای آنجا
خیلی متدین بودند ولی خیلی ساکت و ساده هستند.
استاندار و دادستان و حاکم شرع هم مرتب پیگیر و فعال بودند
تا کارها انجام شود. یک تیم را به بوشهر اعزام کردیم. خانه تیمی بوشهر و افراد آن
را دستگیر کرده که یکی پس از دیگری اعتراف کردند. تقریبا بوشهر امن شد. بندرعباس
هم بعد از دستگیری محسن رفیعی و مجموعه تشکیلات و خانهتیمیهایش امن شد بطوری که ما
دیگر تروری از منافقین در آنجا نشنیدیم.
به شیراز رفتیم، تشکیلات آنجا را هم کشف کردیم. مجموعهای
از منافقین در بندرعباس و شیراز و بوشهر
زندانی بودند. سرقت بانک ، عملیات تروریستی و خلع سلاح پاسگاه کشف شد. عامل نفوذ
در ناو پلنگ دستگیر شد، اعترافاتش آمد و پرونده مهر شد. تا جایی که حضور ذهن دارم مجموعه
تشکیلات منافقین تا قبل از سال 61 به لطف خدا جمع شد.
***مقابله با قاچاق در مرز ***
ما درصدد برگشت بودیم دیدم دادستان و حاکم شرع نمیگذارند.
میگویند شما بروید در قاچاق و فروش مرز کار کنید. ما را چند ماهی درگیر این کارها
کردند. یکی از عملیاتهایی که آنجا انجام شد قاچاق فرش ابریشم بود. در این رابطه
یک عملیات وسیعی داشتیم که یکی از این بچههایی که با ما افتخاری همکاری میکرد جواد
مرادیفر بود. یک از این توّابینی که با خودمان برده بودیم در حین عملیات برای بار
دوم مجروح شد. یکبار هم در مشهد مجروح شده بود. جواد مرادیفر میآید او را از زیر
تیر گروهکهای اشرار بردارد خودش قطع نخاع و جانباز میشود.
*** ایثارگری و فداکاری پاسداران افتخاری کمیته ***
آن موقع ما سنی نداشتیم. بالای بیست سال بودیم. این جواد هم
نمیدانست قطع نخاع چیست؟ او را به بیمارستان فرستادیم. از آنجا هم به تهران
اعزامش کردند و تا چند سال پیش زنده بود. یعنی از سال 60 تا 96 سی و شش سال روی
ویلچر بود. ما گاهی اوقات به او سر میزدیم. یک دواطلب افتخاری بود، حقوق هم نمیگرفت.
بعدا برایش یک حقوق سربازی تعیین کردند. یک جانباز قطع نخاع با یک حقوق سربازی
اموراتش را میگذراند.
یک دفعه که به او سر زدم دیدم از کمر به پایین قطع نخاع و روی ویلچر بود. پدر و مادرش هم خیلی اذیت میشوند.
مثلاً برای تطهیر و اینها شرایطش خیلی سخت بود. او هم خجالت میکشید. به هر ترتیب
ازدواج کرد. دفعه بعد رفتیم دیدم که متاهل شده، چون متاهل بود با خانواده رفتیم به
او سر بزنیم. این قصه خودش موضوع یک کتاب است. ما سعی کردیم با والده و خانواده به
او سر بزنیم که این خانم را تقویت روحی کنیم که شما دارید مجاهدت میکنید و به
جواد هم دلداری میدادیم. این دفعه که رفتیم دیدم صدای گریه بچه میآید. گفت حقیقت
را بنا دارم بگویم. برای شما میگویم تا روزی که زنده هستم به کسی نگویید. با خانم
نشستیم گفتیم سرنوشت ما چه میشود؟ اگر از ما پرسیدند چه کار کردید چه بگوییم؟ به
این نتیجه رسیدیم برویم شیرخوارگاه یک بچه را بگیریم بزرگ کنیم.
رفتیم شیرخوارگاه. گفتند ما یک دوقلو اینجا داریم اگر میخواهید
اینها را ببرید. ما گفتیم یکی را هم به زور میتوانیم. گفت بچهها را بغل کردیم
از در که بیرون رفتیم دیدم سخت است، بردیم پس دادیم. رفتیم تا سر کوچه دوباره
پشیمان شدیم. برگشتیم گفتیم عیب ندارد این دو تا را بدهید ما میبریم. هر دو را به
خانه آوردیم. دیدیم گریه میکنند. از این حقوق سربازی رفتیم برای این بچهها شیرخشک
خریدیم. سن این بچهها الان حدود 25 سال بیشتر یا کمتر است. خانمش اینقدر جواد را
با ویلچر جابجا کرد که کمرش آسیب دیده بود.
همینطور ادامه داشت تا این بنده خدا ریههایش آسیب دید پزشکها
به او توصیه کردند که نباید کرمانشاه بمانید. باید یک جای مرطوب زندگی کنید. او هم
به شمال میرود و آنجا در یک روستایی ساکن میشود. یک بار که به او سر میزدیم،
مسئول امور مالی و نیروی انسانی را هم با خودمان میبردیم. وقتی بالای سرش آمدند خیلی
ناراحت شدند. آمدند و پیگیری کردند بالاخره درجهاش به سرهنگی رسید. یعنی اواخر
قبل از شهادتش حقوقش به سرهنگی رسید. یک روزی در همانجا حالش خراب میشود، او را به
بیمارستان رشت میبرند و همانجا دیگر به شهات میرسد. این جواد بعد از 36 سال شهید
شد ولی با حقوق سربازی رفت چکار کرد. دو تا بچه را آورد بزرگ کرد و به این مرحله
رساند. این ایثاری بود که ایشان کرد؛ به عنوان پاسدار افتخاری بیایی اینطور هم بشوی؟
بعد
از بندرعباس به کجا مأمور شدید؟
سردار نوروزی: در آن درگیری که محسن جانباز شد، یک شهید داشتیم به نام
اشراق. این شهید اشراق پدرش خادم حرم امام رضا(ع) هست. یک گروه از بچههای مشهد هم
به ما ملحق شده بودند. در بین این گروه چند تا از توابین بودند که با خودمان
بردیم. پس با کمک این بچهها و توابین تشکیلات هرمزگان به طور کلی، بوشهر و بخشی
از تشکیلات منافقین در شیراز زده شدند. پروندههای اینها در دادسرای انقلاب
هرمزگان موجود است. اگر اعترافات و چارت تشکیلاتی اینها تهیه بشود و آدم آنها را
بیرون بیاورد و احیا کند مسئله خیلی عظیمی میشود.
*** خط خروج گروهکها از زاهدان ***
بعد از این ما را گرفتار درگیری خروج از مرزها کردند. باید
رد گروههای مختلف از جمله منافقین را که میخواستند از مرز خارج بشوند میزدیم.
از بندرعباس خلاص شدیم و حالا آمدیم به خانواده سر بزنیم. یک وقت دیدیم حکمی به ما
دادند که خط خروج از زاهدان شروع شده است. علاوه بر این مسئله مبارزه با مواد مخدر
هم بود. حکم ماموریت دو ماهه برای سیستان و بلوچستان برای ما زدند. این دو ماه، شش
سال طول کشید.
***نقش توابین در مقابله با گروهکها ***
ما آمدیم یک تعداد از توابین مشهد را مثل جواد یا ص.م یا
ز.ش اینها را بردیم در ایست و بازرسی و گلوگاههای ورودی شهر زاهدان مستقر کردیم.
این بچهها موارد مختلفی را شکار میکردند. البته بچههای خودمان هم در کنارشان
بود. مثلا بهاییها، یهودیها و منافقین بودند که خط خروج داشتند و در این گلوگاهها
دستگیر میشدند. این اواخر حتی ما اینها را برای جلوگیری از ورود مواد مخدر گذاشته
بودیم. یک روز دیدم همین ص.م، یک کیس را گرفته گفتیم این چیست؟ گفت به این خانم
مشکوک شدند، داخل رحمش نیم کیلو هروئین جاسازی کردهاند.
پس
از دستگیری منافقین سفارش یا توصیهای هم برای آزادی آنها داشتید؟
سردار نوروزی: ببینید جو عمومی
کشور علیه منافقین بود چون واقعاً روحیه مردم را جریحهدار کرده بودند. تقریبا میشود
گفت دو گروه داشتیم. یک قشر میگفتند روی منافقین کار فرهنگی کنید. یک قشر هم میگفتند
باید برخورد جدی بشود.
من معتقدم باید این دو کار با هم انجام شود. ما باید هم
برخورد قانونی و هم کار فرهنگی را داشته باشیم. کار فرهنگی این بود که مثلا عامل
ترور شهید محمدی را گرفته بودند، با او کار فرهنگی هم کردند و نحوه جاسوسی و کشف و
جذب اینها را اعتراف کرده بود.
بعضی از منافقین که تواب بودند و الان هم هستند اینها
متوجه شدند که چقدر بیراهه رفته بودند. بعضی از اینها آن نفاق ضمیرشان همیشه
وجود داشت. مثلا همین حسین خردو را برای کمک به سیستان و بلوچستان بردیم. یک وقت
دیدم میخواهد از مرز با اسلحه فرار کند. او را آوردیم به مشهد تحویل دادیم و گفتیم
که باید اعدام شود. دوباره آنجا شروع به همکاری کرد. دوباره با اسلحه میخواست
فرار کند دوباره دستگیرش میکنند. یعنی این نفاق در ضمیرش نهفته شده بود.
پس بعضیها یک ضمیر پاکی دارند بعضیها هم از همان اول یک
نفاقی در وجودشان هست. حتی شخصی که صد در صد هم میآید و همکاری میکند، تا پای
جانش هم میایستد و دو بار هم مجروح میشود ولی باز زمینه جذب در خارج از کشور
برای او فراوان است پس وزارت اطلاعات نباید آنها را رها کند.
این
عوامل منافقین را که میگرفتید با مراجعه یا اعتراض خانوادههایشان روبرو نمیشدید؟
سردار نوروزی: مثال میگویم همین محسن که پدرش روحانی بود شاید یک بار
هم پدرش سراغش نیامد اینقدر که از اینها متنفر بودند. برخی از خانوادهها به شدت
مخالف اینها بودند. در برخی از خانوادهها هم اینقدر اینها کار کردند که زمینه
را فراهم کردند مثلا این کار جهاد است و از این دست مسائل. بعضیهایشان در توجیه و
اغفال دیگران با استفاده از احادیث و روایات و قرآن و تفسیر به غلط حرفهای بودند.
پایان