مرکز اسناد انقلاب اسلامی

کد خبر: ۶۷۰۸
محمدرضا باقری در گفتگو با پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛
محمدرضا باقری یکی از همان افرادی است به واسطه آشنایی و همکاری چهل ساله با مرحوم شیخ‌الاسلام یادمانده‌ها و خاطرات نابی از حسین شیخ‌الاسلام دارد. در یک گفتگوی تفصیلی پای صحبت‌های محمدرضا باقری نشسته‌ایم که مشروح آن در ادامه از نظر می‌گذرد.
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۵ - ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ - 2021March 06

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ چهل سال مجاهدت حسین شیخ‌الاسلام از او یک شخصیت برجسته و یک عنصر اثرگذار در عرصه سیاست خارجی ساخته است، بطوری دوستان و یارانش در وزارت خارجی هر کدام ابعاد مختلفی از شخصیت او را الگوی کار خویش ساخته‌اند.

محمدرضا باقری یکی از همان افرادی است که به واسطه آشنایی و همکاری چهل ساله با مرحوم شیخ‌الاسلام یادمانده‌ها و خاطرات نابی از حسین شیخ‌الاسلام دارد. در یک گفتگوی تفصیلی پای صحبت‌های محمدرضا باقری نشسته‌ایم که مشروح آن در ادامه از نظر می‌گذرد.

ضمن تشکر از جنابعالی در آغاز گفتگو بفرمایید طریقه آشنایی‌تان با آقای شیخ الاسلام چگونه بود؟

محمدرضا باقری: بسم الله الرحمن الرحیم. جا دارد ایام سالگرد درگذشت دیپلمات متدین ، انقلابی ، متواضع ، مجرب ، صبور و با اخلاق جناب آقای حسین شیخ‌الاسلام را گرامی بداریم. آشنایی من با مرحوم شیخ‌الاسلام به سال 61 برمی‌گردد. من در سازمان پرورش استعدادهای درخشان سرپرست یکی از مراکز تیزهوشان بودم. وقتی که انقلاب شد جوانان مدیریت بخش‌های مختلف آموزش و پرورش را بر عهده گرفتند. من هم از قبل در این سازمان مشغول بودم وبعد از انقلاب با توجه به سوابق گذشته‌ام مدیریت یکی از بخش‌ها را به من دادند. در آن زمان من 28 سالم بود. در سال 61 به توصیه چند تن از دوستان فرهنگی در آزمون استخدامی وزارت خارجه شرکت کردم. به اعتبار رشته تحصیلی‌ام تاریخ بعنوان کارشناس سیاسی استخدام شدم. در آن زمان هیچ کسی را هم نمی‌شناختم. در آن رزوها  آقای دکتر ولایتی وزیر خارجه بود و معاون سیاسی‌شان هم مرحوم شیخ الاسلام بود. آقای منصوری هم معاونت فرهنگی را برعهده داشتند.

من از سال 61 به بعد به این دو عزیز ارادت پیدا کردم. آقایان شیخ‌‌الاسلام و منصوری دو تن از مسئولین ارزشمند در جمهوری اسلامی هستند. من بعنوان کارشناس اداره آفریقا مشغول به کار شدم. بعد از یک مدتی به تشخیص آقای شیخ الاسلام و مدیرکل اداره آفریقا مرحوم معیر که از دوستان شیخ‌الاسلام بود به لیبی رفتم تا یک سفیر جدید انتخاب شود. مدت حضور من درلیبی کمتر از یکسال بود. بنابراین آشنایی من با آقای شیخ ‌الاسلام از همین‌جا شروع شد. در مدت کوتاهی که من در لیبی حضور داشتم ایشان یک مرتبه به آنجا سفر کرد. چیزهای زیادی از ایشان یاد گرفتم. در این مدت بهمراه شیخ با جلود و قذافی ملاقات کردیم. شیخ‌الاسلام با شخصیت‌های بین‌المللی  زیادی ملاقات داشت. من امروز می‌فهمم که ایشان چه تجارب ارزنده‌ای داشت. فقدان چنین شخصیتی واقعا دردناک است چه کنیم که مصلحت خدا اینگونه بود. باید از تجارب آقای شیخ الاسلام استفاده می‌شد.

گفتید که در سنین جوانی مسئولیت‌های مهمی همچون سرپرستی سفارت و یا آقای شیخ‌الاسلام معاونت وزارت را بر عهده داشتید. چگونه جوانان در سطح بین‌المللی اینگونه ورود می‌کردند؟ واکنش‌ها چگونه بود؟

محمدرضا باقری: انقلاب شده بود و عده‌ قابل توجهی از دیپلمات‌های رژیم سابق با نظام و انقلاب همراه نبودند. طبعا به جوانان انقلابی علاقه نشان داده شد. خاطرم هست در آن ایام شهید بهشتی در این رابطه ‌می‌فرمودند که این‌ها جوان هستند و تجربه‌ای هم ندارند اما چون باور و ایمان دارند تجربه هم کسب می‌کنند. وقتی من وارد وزارت خارجه شدم هیچ آشنایی نداشتم و نه کسی پدرم و اقوامم را می‌شناخت و نه پارتی داشتم. گزینش خیلی سختی هم داشتم. آن باور و اعتقادی که داشتیم باعث شد تا ما بتوانیم امور را اداره کنیم. نمونه‌ این باور و ایمان را ما در جنگ می‌بینیم. ما در زمان ‌جنگ می‌دیدیم نبوغی که فرمانده جوان و بی‌تجربه ما داشت سرهنگ دوره‌ دیده بعثی نداشت. بخشی از این نبوغ ذاتی است و بخش دیگرش هم اکتسابی و لطف خدا وند است. این لطف الهی مصداق بارز آیه‌ «وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب» است. بعضی‌ها فکر می‌کنند رزق فقط خوراکی است. در همان ایام که جوانان ما جان خود را فدای میهن و اسلام می‌کردند عده‌ای بودند که از ایران فرار کرده بودند. جوانان ما در جنگ تلاش و مجاهدت کردند و خداوند هم از طرف دیگر از آن‌ها حمایت کرد. در عرصه دیپلماسی هم بدین صورت بود. من تا قبل از اینکه از طریق وزارت خارجه به مأموریت بروم به هیچ کشوری سفر نکرده بودم.

ماجرای تهدید وزیر خارجه کویت توسط شیخ‌الاسلام / روایتی از احترام ویژه بشار اسد به سفیر مقاومت / شیخ‌الاسلام سلیمانی وزارت خارجه بود

*** مجادله با قذافی ***

در زمانی که در لیبی بودم مشکلی در تحویل سلاح رخ داده بود. برای پیگیری این مشکل با قذافی دیدار کردم. به قذافی گفتم شما در این مسئله خلف وعده کردید. قذافی به من گفت: چند سالته؟ در اینجور مواقع اکثرا افراد تواضع می‌کنند و شروع به تعریف و تمجید از طرف مقابل می‌کنند. من به قذافی گفتم : 31 سالم هست و ضرورت انقلاب چنین ایجاب کرده که الان اینجا در مقابل شما بنشینم. قذافی وقتی این حرف من را شنید حالت چهره‌اش عوض شد. مگر کسی به من این حرف را یاد داده بود؟ نه! ما یک جمعی بودیم که این تفکر را داشتیم. شیخ الاسلام در قله این تفکر قرار داشت.

شیخ الاسلام با شهید رجایی رفاقت داشت و مورد اعتماد امام هم بود. بدین خاطر شیخ الاسلام شروع کارش در وزارت خارجه با معاونت بود. انصافا هم با توانایی که داشت در نقش معاونت خوش درخشیده بود. او به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت. حسین شیخ الاسلام رشته‌ مرتبط با دیپلماسی نخوانده بود ولی تمام مهارت‌ها را عملی کسب کرده بود.

 شما بعد از لیبی به کویت رفتید ، خاطراتی را از مرحوم شیخ الاسلام در آن زمان به خاطر دارید؟

محمدرضا باقری: به نظرم مرحوم شیخ الاسلام در رفتن من به کویت بی‌تأثیر نبود. آن روزها آقای شمس اردکانی در کویت سفیر بود و دوران سفارتش هم تمام شده بود. من بعد از مأموریت لیبی ابتدا برای زیارت به سوریه رفتم در آنجا آقای محتشمی‌پور سفیر وقت ایران به من گفت: آماده باش می‌روی کویت. من از حرف او تعجب کردم. ولی ایشان از مأموریت بعدی من آگاه بود.  شیخ‌الاسلام در آن زمان معاون عربی آفریقایی وزارت خارجه بود و کویت هم در حیطه فعالیت او بود. گویا شیخ‌الاسلام من را برای سفارت کویت به آقای ولایتی پیشنهاد داده بود و آقای ولایتی هم با توجه به عملکرد من پذیرفته بود.  نهایتا حکم من را ابلاغ کردند و من هم پذیرفتم که به کویت بروم.

*** وقتی شیخ‌الاسلام وزیر خارجه کویت را تهدید کرد ***

شیخ‌الاسلام در مدت مأموریت من در کویت چند بار به آنجا آمد و ملاقاتی با امیر کویت و وزیر خارجه‌شان داشت. یک جمله معروفی ایشان در این مقطع گفتند که من در کتاب خاطراتم هم آورده‌ام. به همراه ایشان به ملاقات شیخ صباح وزیرخارجه وقت کویت که بعدا امیر کویت شد رفتیم. بعد از اینکه این دیدار به پایان رسید شیخ‌الاسلام جمله‌ای را در زمینه جنگ ایران عراق به من گفت که به وزیر خارجه کویت انتقال بدهم. شیخ به من گفت برو داخل – انگشت اشاره‌اش را هم به علامت عتاب تکان می داد -  به وزیر بگو : «سرباز پیروز نصیحت نمی‌پذیرد». این جمله برای مرحوم شیخ است. من این جمله را به شیخ صباح گفتم و او گفت: این حرف یعنی چه؟ کویت جزیره‌ای بنام بوبیان داشت. عراقی‌ها از کویت خواسته بودند که این جزیره را در اختیارشان قرار دهد. از تهران هم به من تلکس می‌زدند که به کویتی‌ها بگو که بوبیان را در اختیار آن‌ها قرار ندهند. اگر این منطقه در اختیار عراقی‌ها قرار می‌گرفت کار در فاو برای رزمندگان ما مشکل می‌شد. معنای جمله شیخ‌الاسلام این بود که نیروهای نظامی ما وقتی پیروز شوند دیگر حرف دیپلمات‌ها را گوش نمی‌دهند. اگر بوبیان را بگیریم دیگر پس نمی‌دهیم.

*** خوشحالی شیخ‌الاسلام نسبت به اخراج دیپلمات‌ها از کویت ***

کویت در آن زمان چالش زیادی داشت و هر دیپلماتی حاضر به رفتن آنجا نبود. مأموریت من در کویت سه سال و سه ماه و سه روز طول کشید. من به این دلیل که اخراجی موشک‌های سرگردان بودم مدت دقیق مأموریتم را در خاطر دارم. کویت در زمان جنگ بین ایران و عراق از صدام حمایت می‌کرد. ایران به کویت چند باری تذکر داده بود ولیکن کویت تذکر ایران را جدی نمی‌گرفت. سپاه در نهایت چند موشکی را به سمت کویت شلیک کرد و در پی این اتفاق رابطه دیپلماتیک ایران و کویت قطع شد. به تبع این اتفاق من هم از کویت اخراج شدم. شیخ‌الاسلام بر خلاف بعضی‌ها  که از این اتفاق ناراحت بودند خوشحال بود. او معتقد بود که مقاومت هزینه دارد و اخراج تو هم هزینه این مقاومت بوده است.

سمینار سالیانه سفرا در تهران بود. آقای شیخ‌الاسلام به همراه وزیر و سایر معاونین در رأس مجلس حضور داشتند. در حین برگزاری مراسم مرحوم شیخ چند باری سالن جلسه را ترک کرد و مجددا بر‌می‌گشت. یکی از این دفعات که برگشت آمد پشت سر من و یک کاغذی را روی میز من قرار داد  و گفت: مبارکه! من نگاه کردم به نامه دیدم روی نامه نوشته است در پی اصابت سومین موشک ایرانی به کویت محمدرضا باقری و سایر کارمندان سفارت ایران از این کشور اخراج می‌شوند.  من هم بعد از خواندن متن نامه تشکر کردم. شیخ‌الاسلام برخلاف بچه‌های دستگاه دیپلماسی با سپاه ارتباط داشت و از تحرکات نظامی آگاه بود و بی‌دلیل نمی‌گفت: مبارکه. به این ترتیب ما اخراجی موشک‌های سرگردان شدیم. بعد از نامه وزارت خارجه کویت دوستان آمدند به من گفتند که طبق قانون 72 ساعت زمان داری تا بروی وسایلت را جمع کنی. من هم گفتم ک من وسایلی ندارم و هر چه آنجا هست متعلق به سفارتخانه می‌باشد و در تهران ماندم.

*** دیپلماسی مقاومت ***

این نکته‌ای که آقای شیخ‌الاسلام از اخراج شما از کویت خوشحال شد، خیلی مسئله جالبی است.

محمدرضا باقری: ببینید ما انواع دیپلماسی داریم. یکی از این دیپلماسی‌ها‌، دیپلماسی مقاومت است. دیپلماسی مقاومت یعنی اینکه وقتی طرف مقابل درشت حرف می‌زند شما هم باید درشت جواب او را بدهید و ضعف از خود نشان ندهید. 

*** مباحثه قرآنی با وزیر خارجه کویت ***

وقتی فاو را نیروهای ما گرفتند. صدام اعلام کرد دوستان من اگر در بازپس گیری فاو من را کمک نکنید به دنیا می‌گویم که چه کسانی من را وادار به جنگ با ایران کردند. دوستان صدام کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس، آمریکا و ... بودند. بعد از این صحبت صدام  سفیر کویت من را احضار کرد و گفت:شما اهل قرآن هستید. قرآن می‌گوید:« وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا» بیایید با پا درمیانی ما صلح کنید. من به شیخ صباح گفتم: شما ادامه آیه را هم بخوانید. در ادامه آیه می‌گوید:  «فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا» اگر یکی از آن دو تا بغی کرد بر شما باد که به او حمله کنید شما حمله که نمی‌کنید چرا به او کمک هم می‌کنید؟ شیخ صباح به من گفت: تو معلم هستی با تو نمی‌شود بحث کرد! ببینید شاید کس دیگری جای من قرار داشت به شیخ صباح می‌گفت: شما درست می‌فرمایید من مطلب را به تهران انتقال می‌دهم. کمااینکه بعضی از افراد در مذاکرات چنین برخوردی دارند.

*** برخورد عزتمندانه با سفیر امریکا ***

یکبار در روز ملی ایتالیا سفرای کشورهای مختلف مهمان بودند. من در گوشه‌‌ای از این مراسم با چند تن از سفرای کشورهای دیگر مشغول حرف زدن بودم. ناگهان سفیر آمریکا آمد جلو و به سفرایی که آنجا بودند گفت من می‌خواهم چند دقیقه‌ای با ایشان تنهایی صحبت کنم. سفرای کشورهای دیگر سریع آنجا را ترک کردند. سفیر آمریکا به من گفت: از فاو بروید بیرون. به نظر شما من چه جوابی باید به او می‌دادم؟ باید می‌گفتم چشم گزارش می‌دهم، یا اینکه پاسخ دیگری به او می‌دادم. از طرفی سفیر آمریکا مثل شیخ صباح مسلمان نبود که از قرآن به او جواب بدهم. به سفیر آمریکا گفتم: من شما را نمی‌شناسم. در صورتی که هم او من را می‌شناخت و هم من او را می‌شناختم. وقتی شما این روحیه را داشته باشید خدا هم کمک می‌کند. در همان زمان که من سفیر کویت شدم خدمت حضرت آقا رسیدم ایشان به من گفت: با این‌ها از موضع بالا ولی مهربانانه صحبت کن.    

شیخ‌الاسلام در وزارتخانه معروف بود به بچه‌های چپ وزارتخانه ولی ایشان در معاونتی که رئیس آن بود از تمامی گرایشات سیاسی نیرو داشت و اصلا خط و جناح برایش مهم نبود. جالب اینجا بود که شیخ با تمامی افراد معاونتش اعم از چپ و راست رفیق بود. در مقطعی چارت وزارت خارجه عوض شد و معاونت سیاسی حذف شد و منطقه‌بندی انجام گرفت. آقای شیخ‌الاسلام هم به عنوان معاون عربی آفریقایی منصوب شد. و من هم زیر مجموعه ایشان بود.

از خاطرات دیگری که با ایشان دارید بگویید.

محمدرضا باقری: همراه آقای شیخ الاسلام به لیبی سفر کردیم. در بین مسیر برگشت از لیبی هواپیما برای سوختگیری در فرودگاه دمشق فرود آمد . حدود یکساعتی سوخت‌گیری طول می‌کشید. شیخ‌الاسلام همانجانا گفت تا شما دارید سوختگیری می‌کنید ما به زیارت حضرت زینب(س) می‌رویم. معمولا کسی این کار را انجام نمی‌دهد. برای حدود یکساعت زمان توقف معمولا در پاویون‌های فرودگاه‌ها استراحت می‌کنند و قهوه و نوشیدنی میل می‌کنند. خلاصه ما به همراه بچه‌های سفارت رفتیم حرم و زیارت کردیم و برگشتیم. این حرکت نشان از عشق و علاقه مرحوم شیخ‌‌الاسلام به آستان اهل بیت دارد.

*** تلاش‌های دیپلماسی مرحوم شیخ‌الاسلام در محور مقاومت ***

حسین‌ شیخ‌الاسلام چه در زمان معاونت سیاسی و چه در زمان معاونت عربی آفریقایی بارها به لبنان سفر کرد. معمولا معاونین وزارت خارجه کارهای او را انجام نمی‌دادند. معاون سیاسی خیلی راحت می‌تواند در تهران باشد و در مراسم‌های جشن‌های روز ملی شرکت کند و دنبال دردسر نباشد. بعضی اوقات این سفرها چند ماه طول می‌کشید. یکبار بر اثر شیطنت عده‌ای از لبنانی‌ها تفرقه بین حزب‌الله و امل بوجود آمده بود. مرحوم شیخ‌الاسلام برای رفع اختلاف بین این دو گروه مقاومت به لبنان سفر کرد و خوشبختانه با هنر و  کاریزمایی که داشت این مشکل را حل کرد.

مرحوم در دوران معاونت میز تشکیلات را رها می‌کرد و ماه‌ها در سفارتخانه سوریه مستقر می‌شد و دائما در حال رفت و آمد به لبنان بود و با مسئولین ارشد لبنان و چهره‌هایی همچون سید حسن نصرالله، شهید سید عباس موسوی و نبیه بری جلسه می‌گذاشت و مشکلات محور مقاومت را از نزدیک برطرف می‌کرد.

در زمان جنگ 33 روزه من معاون عربی آفریقایی آقای متکی بودم. در حین جنگ من به همراه آقای متکی به لبنان سفر کردیم. وقتی که بیروت رسیدیم به ما اعلام کردند در هتل شرایتون مستقر شویم چون آنجا امنیتش تأمین بود. من به آقای متکی گفتم که به هتل شرایتون نرویم و برویم در سفارتخانه مستقر شویم. آقای متکی گفت: این‌ها آنجا را برای ما در نظر گرفتند. من مجددا گفتم: برویم سفارتخانه پیش کارمندان خودمان باشیم بهتر است. آقای متکی هم قبول کرد. نیروهای ما وقتی وزیر و معاون را در کنار خودشان در زیر آتش دشمن ببینند روحیه مضاعف بگیرند. اگر ما به هتل می‌رفتیم این تأثیرگذاری را بین کارمندان نمی‌توانستیم داشته باشیم. من این کار را از شیخ‌الاسلام یاد گرفته بودم.

ماجرای تهدید وزیر خارجه کویت توسط شیخ‌الاسلام / روایتی از احترام ویژه بشار اسد به سفیر مقاومت / شیخ‌الاسلام سلیمانی وزارت خارجه بود

*** ادامه راه شیخ‌الاسلام در سفارت سوریه ***

ظاهرا شما بعد از ایشان در سوریه سفیر شدید؟ قطعا آثار اقدامات او را بهتر می‌توانید بیان کنید

محمدرضا باقری: من وقتی بعد از شیخ الاسلام سفیر ایران در سوریه شدم. کارها و زحمات او را به خوبی حس می‌کردم و بر خلاف آن چیزی که بین مسئولین ما رایج است هیچگاه نگفتم یک ویرانه را تحویل گرفتم و گفتم که من تصمیم گرفتم همان کارهای شیخ‌الاسلام را در سوریه انجام بدهم. یکی از این کارها این بود که شیخ الاسلام با بشار اسد رئیس‌جمهور سوریه ارتباط خوبی داشت و من هم تصمیم گرفتم که با بشار رابطه خوبی داشته باشم و این کار را هم کردم.

خاطرم هست که یک‌مرتبه بشار به من گفت این مطلبی را که به شما گفتم  چند وقت دیگر جوابش را از تهران می‌گیرید و به من می‌دهی؟ من هم گفتم همین الان. او تعجب کرد. اینجا هست که یک سفیر باید هنر خود را نشان بدهد. سوریه کشوری است که با ما روابط استرتژیک دارد. اتفاقا آن روز بعد از ظهر به سمت تهران پرواز داشتیم. سریع به فرودگاه رفتم و سوار هواپیما شدم و به تهران رسیدم. با دفتر مقام معظم رهبری هماهنگ کردم. به من گفتند که الان زمان ملاقات نیست شما فردا ظهر برای نماز بیایید و با آقا صحبت کنید.  نماز ظهر را در بیت خواندم و بعد از نماز با آقا دیدار کردم و مطلب را به ایشان گفتم. آقا فرمودند که کی برمی‌گردید؟ گفتم هر وقت شما جواب را بدهید. بعد از ظهر بود که از دفتر آقا تماس گرفتند و گفتند که جواب آقا آماده است بیایید تحویل بگیرید. نامه‌ حضرت آقا را گرفتم و با اولین پرواز سوریه راه افتادم ساعت 11 شب بود که من رسیدم سوریه و به دفتر بشار زنگ زدم و گفتم جواب نامه آقای بشار را آورده‌ام و گفتم اگر امکان دارد من ایشان را همین الان ببینم. به هر ترتیب من ساعت12 شب با بشار جلسه گذاشتم. بشار به من گفت هنوز نرفتی تهران من گفتم رفتم و الان جواب را برایتان آوردم. او تعجب کرده بود. من وقتی این نیت خیر را داشتم خداوند تمام شرایط را فراهم کرد که کمتر از سی ساعت تمام این اتفاقات بیافتد.

شیخ‌الاسلام ساخت یک مدرسه‌ای را برای ایرانیان مقیم در سوریه شروع به ساخت کرده بود، که اتمام این پروژه به دوران سفارت من خورد. من هم پروژه را ادامه دادم تا اینکه به بهره‌برداری رسید. به جرأت می‌توانم بگویم که این مدرسه یکی از بهترین مدارس جمهوری اسلامی درخارج از کشور بود.

مرحوم شیخ‌الاسلام با آقای منطقی مدیریت وقت ایران خودرو هماهنگ کرده بود تا در آنجا خط تولید سمند مستقر شود من این تلاش را ادامه دادم تا اینکه در دوران بعد از سفارت من به بهره‌بردای رسید و اتفاقا برای افتتاح این کارخانه من به همراه آقای داوودی معاون اول اسبق دولت به سوریه رفتیم. من در زمان افتتاح این کارخانه معاون وزارتخانه بودم.

ارتباطات لبنان هم بود.

محمدرضا باقری: تا زمانیکه من سفیر سوریه بودم، سفیر ایران در سوریه، عضو شورای حزب­‌االله بعد از من  شرایط به گونه‌ای رقم خورد که دیگر سفیر ایران عضو شورای حزب الله نبود. تمام این تلاش­ها را مرحوم شیخ­الاسلام انجام داده بود. من از آنجا که بنا داشتم در سفارت برنامه­های شیخ را دنبال کنم، هفته­­ای ده ساعت برای مسائل لبنان وقت می­گذاشتم. به سفارت سر می‌زدیم، سفیرمان را می‌دیدیم. حالا منظورم این است که من باید بیروت بروم، جلسه شورا را شرکت کنم. من که شیخ‌الاسلام یا اختری نبودم. خدا کمک کرد و جایگاه سفیر ایران تا پایان شورا حفظ شد. بحثی در شورا بود که سید حسن آقا به من گفت که کنارش نشسته بودم، آرام به من گفت کی می‌روید تهران؟ گفتم هر وقت امر بفرمائید. این موضوع را برایش جوابی می‌گیرید؟ گفتم: بله. ایشان خیلی درایت داشتند و قضیه بین من و ایشان می‌ماند. بنده هم تهران آمدم و در عرض یک یا دو روز موضوع را جمعبندی کردم و به بیروت برگشتم.

موضوع دیگر در مورد آقای شیخ‌الاسلام دیدارها و جلسات او با مقامات لبنان بود. بطوری که آقای شیخ‌الاسلام می‌رفتند دیدار آقای نبیه بری با هم شوخی می‌کردند و حتی روی پای همدیگر می‌زدند. یعنی اینقدر با هم راحت بودند. در حالی که باقری می‌خواست نبیه بری را ببیند با تشریفات خاص باید این کار انجام می‌شد. در کل می‌خواهم این مطلب را بیان کنم که این کارها مصداق ادامه کار شیخ‌الاسلام توسط بنده بود.

مصاحبه در بیروت خیلی مهم بود. در دنیای عرب بهترین رسانه‌ها، متعلق به مصر، لبنان و کویت بود. از لحاظ امنیتی خیلی مهم بود. واقعا اگر شخصی می‌خواهد در بیروت مصاحبه کند، واقعا باید خیلی مواظب باشد. ایشان مصاحبه می‌کردند و من هم به پیروی از او این کارها را می‌کردم.

*** احترام بشار اسد به شیخ‌الاسلام ***

موقعی که من در سوریه سفیر بودم. آقای شیخ‌الاسلام نماینده مجلس هفتم از تهران بود. یک روز آقای کمال خرازی همراه هیئتی به سوریه آمد که در این هیئت شیخ‌الاسلام هم حضور داشت. هیئت دیپلماتیک ایران به دیدار بشار اسد آمدند. مرحوم شیخ به دلیل اینکه به زیارت رفته بود کمی دیرتر وارد جلسه شد. وقتی شیخ از درب وارد شد ما همه به احترام او ایستادیم گمانم قبل از اینکه ما بایستیم بشار اسد وقتی دید شیخ وارد جلسه شد سریع به احترام او ایستاد و به طور ویژه‌ای با او احوالپرسی کرد.

*** شیخ‌الاسلام سلیمانی وزارت خارجه بود ***

نکته دیگری هم هست که نقطه ضعف من محسوب می‌شود. شیخ‌الاسلام خیلی مقید بود، صبح‌ها به حرم می‌رفت. من به خودم می‌گفتم؛ روحیه معنوی گرفتن برای کارهای اینچنینی لازم است و باید انجام بدهم ولی گاهی انجام نمی‌دادم. ولی اوقاتی هم که می‌رفتم کمال استفاده را می‌کردم. شرکت در روضه‌ها و مداحی‌ها. ولی مثل ایشان نمی‌رفتم و برای کار خودم استدلال تراشی می‌کردم. مثلا اینکه تا دیروقت هیئت داشتیم یا مهمان خاص داشتیم و تا دیر وقت مشغول بودیم. از این مهمان‌ها می‌توان به سید حسن نصرالله و حاج قاسم اشاره کرد. بنده از حاج قاسم خیلی چیزها یاد گرفتم، بعبارتی می‌توان گفت هرچه حاج قاسم برای کشور انجام داده است اگر کوچکش را در نظر بگیریم و در قالب وزارت خارجه وارد کنیم می‌شود شیخ‌الاسلام؛ یکی از افتخارات بنده این هست که با حاج قاسم همکاری کردم ولی با این توصیف که ایشان در قله بودند و بنده در قعر. زمانی که حاج قاسم در سال 77 یا 78 بعد از سردار وحیدی فرمانده سپاه قدس شدند تشریف آوردند وزارت خارجه که بنده عهده‌دار سمت مدیر کل اروپایی بودم که بوسنی جزو آن بود. بنابراین من با ایشان رودررو می‌نشستم و کار می‌کردیم.

در آن روزها برخی‌ها نسبت به سپاه  قدس و ... بی‌انصافی می‌کردند. ولی افتخار بنده این است که بنده به سپاه قدس و ارکان آن افتخار می‌کردم و مایه غرور ما بود. بنده نه چپ بودم نه راست نه سپاهی، بلکه معلمی بودم که به وزارت خارجه رفته بودم. بنده خودم بودم ولی ادعایم این بود که پیرو رهبری هستم. حالا همچنین آدمی به سپاه و حاج قاسم احترام می‌کند. نتیجه این احترامات این می‌شود که وقتی سپاه کلی تجهیزات برای بوسنی می‌فرستد درخواست می‌شود که باقری در هواپیما بنشیند. اصلا می‌گفتند هم خیلی‌ها حاضر نبودند بنشینند. اگر کسی هم حاضر می‌شد بنشیند، سپاه قبول نمی‌کرد. بنابراین فرهنگ دیپلماسی مقاومت این را ایجاب می‌کند یک نفر برود و از وزارت خارجه هم یک نفر باشد. حالا ممکن است این طرف کسانی بگویند ما حاضر هستیم بیائیم، آن طرف قبول نکند. در مقابل آن طرف افرادی را درخواست کند که از این طرف آن‌ها قبول نکند که بروند. ولی افتخار بنده هست که در این مسئله بودم و رفتم. بنده معتقد هستم که همین روحیه سردار سلیمانی را مرحوم شیخ‌الاسلام در وزارت خارجه داشت.

*** تنها سفارتخانه‌ای که پایگاه بسیج داشت ***

بنابراین افتخار بنده این است که توانستم دستورات و برنامه‌های شیخ‌الاسلام را در سفارتخانه چه به لحاظ شکلی و ساختاری و چه به لحاظ محتوایی انجام دهم. مثلا معاون سفارت آقای شهید رکن‌آبادی بود. با رفتن من به عنوان سفیر ایشان را حفظ کردم در حالی که نه هم خط او بودم نه بر ضد ایشان. اتفاقا رکن‌آبادی در فاجعه منا کنار من شهید شد.

به جای شیخ‌الاسلام سوریه رفتم و آقای رکن‌آبادی معاون بنده بود. خیلی آدم خوب و توانمندی بود. برخی به بنده می‌گفتند که قصد تغییر معاون ندارید؟ بعضی سفرا حاضر بودند که معاون سفیر بشوند. دلیل این مسئله هم سوریه و زیارتی بودن آن کشور بود. گفتم آقای رکن‌آبادی خوب هستند. او بعد از من هم آنجا بودند و بعدها به عنوان سفیر به لبنان رفت.

آقای رکن‌آبادی ویژگی‌اش این بود که بسیجی بود. در وزارت خارجه هم ایشان فرمانده بسیج بود. در سفارت با همفکری شیخ‌الاسلام بسیج را راه‌اندازی کرده بود. من هم همانطور که گفتم پیرو شیخ‌الاسلام بودم. خیلی‌ها از تهران می‌گفتند که شیخ‌الاسلام استخاره کرده، آنجا بسیج راه‌اندازی کرده تو این کار را نکن. در پاسخ می‌گفتم خیلی هم کار خوبی کرده است. البته ویژگی دمشق هم این اجازه را به ما می‌داد که سازکار بسیج را داشته باشیم.

سفارت در مرز لبنان باغی به اسم «زبدانی» داشت، اردوگاه بزرگی بود و شامل امکانات زمین بازی، استخر و محل‌های آموزش نظامی بود. شهید رکن‌آبادی کارمندهای مختلف سفارت، دانش‌آموزان و والدین آن‌ها را سوار اتوبوس می‌کرد و برای گذراندن دوره‌های آموزشی به باغ زبدانی می‌برد. این کارها را هم در دوره مرحوم شیخ‌الاسلام انجام می‌دادند هم در دوره بنده. حتی چندین‌بار خودم پوتین و لباس پوشیدم و در این دوره‌ها شرکت کردم. با این اوصاف بنده افتخار می‌کنم سفارتخانه‌ای را تحویل گرفتم که تنها سفارتخانه بر روی کره زمین بود که نیروی بسیج داشت.

کارخانه‌های بزرگی در سوریه مثل نیروگاه برق که در زمان شیخ این‌ها بازسازی شد و کار کرد بنده آن راه را ادامه دادم. حدودا هشت تا سیلو ساختند. یکی دیگر از جاذبه‌های علاقه من به دمشق وجود حرم‌های مختلف بود که پناهگاه و محل استراحت معنوی ما بود. بنده راضی به برگشتن از دمشق نبودم.

بعد از آن شما معاون عربی آفریقایی شدید و شیخ‌الاسلام قائم‌مقام.

محمدرضا باقری: بله! در آن دوران هم شیخ یک شورایی به نام ارزشگذاری سفرا و دیپلمات‌ها تشکیل داده بود. با آمدن دولت جدید گفتند که در بین کارکنان بازنگری انجام شود. یکی از اعضای این شورا من بودم. و این مسئله افتخار بنده بود که با شیخ می‌نشستیم و در جمع سه الی چهار نفری به بازنگری دیپلمات‌ها می‌پرداختیم. با اینکه با اکثریت کارکنان رفیق بودیم، ولی طبق موازین مصاحبه برگزار کردیم.

بعد هم که ماجرای استعفای شما پیش آمد؟

محمدرضا باقری: چندبار من سخنرانی کرده‌ بودم که ظاهراً وزارت خارجه خوششان نیامده بود. بالاخره آن‌ها نمی‌خواستند من باشم. یکبار آقای متکی به من گفت: شما بروید در عربستان سفیر شوید. آن روزها عربستان سفیر نداشتیم من چهار مرتبه به صورت تکلیفی به سفارت لیبی، ترکیه، کویت، سوریه رفتم و هیچوقت نگفتم چرا من؟ فقط گفتم من بلد نیستم و جای شیخ نمی‌‌توانم بروم. ولی هیچ وقت نگفتم چرا من را به بلژیک یا کشورهای اروپایی نمی‌فرستید. اما در اینجا قضیه فرق می‌کرد من هم گفتم اگر من را نمی‌خواهید، من را به خانه بفرستید.

یکبار هفته بسیج آقای متکی پیغام دادند من نمی‌‌توانم ظهر به نمازخانه برای سخنرانی بروم به آقای باقری بگویید به جای من به نمازخانه برود و سخنرانی کند. در آن روزها آقای احمدی‌نژاد یک سخنرانی کرده بود که : "وزارت خارجه‌ای‌ها عند صرافی‌اند".

دفتر هم به من گفت که آقای متکی گفته‌ شما به مناسبت هفته بسیج سخنرانی کنید. یک چفیه‌ای گردن من انداختند من هم در نمازخانه سخنرانی کردم. در نمازخانه عکس شهدا به دیوارها زده شده بود و من گفتم ببینید این شهدا به ما نگاه می‌کنند، اگر فردا جنگ شود ما باید لباس‌های رزم را بپوشیم و به شکار تانک برویم. در ادامه سخنرانی گفتم اجازه ندهید به شما توهین شود ما عند صرافی نیستیم. بعد که آقای متکی شنیده بود به من گفت آقا شما چه چیزی گفته‌اید؟ گفتم من از وزارت خارجه و از شما و موجودیت خودمان دفاع کردم. بدکاری کردم؟ من معتقد هستم بگوییم و گفتم، کار خوبی هم کردم. ند شما برای هفته بسیج شسنخنرانی کنید. 

خلاصه حتی یک بار آقای احمدی‌‌نژاد شخضاً به من گفت به عربستان بروید. بنده هم گفتم معذورم آقای احمدی‌نژاد توقع نداشتند از من نه بشنود. در آن زمان آقای شیخ‌الاسلام هنوز در وزارت‌خارجه بود ولی دیگر قائم مقام نبودند. تا اینکه یک روز آقای متکی با من تماس گرفت و گفت دیروز با آقای دکتر صحبت شد و شما به الجزایر بروید. گفتم به رئیس‌جمهور بگویید من نمی‌‌توانم بروم آن هم به علت تحصیل فرزندانم. البته من با آقای متکی رفیق بودم حالا هم ایشان را خیلی دوست دارم و ارادت دارم و هیچ مسئله‌ای با ایشان ندارم. در نهایت به او گفتم آقای متکی من بعد از یک عمر گدایی شب جمعه را که گم نمی‌کنم. به من بگویید برو دیگر! گوشی را که گذاشتم یک کاغذ از کشو درآوردم و شروع کردم به نوشتن استعفا نامه، در حال زدن امضا بودم که در باز شد و شیخ‌الاسلام داخل آمد گفت این چیست؟ گفتم بخوان ببینم چطور است. گفت خیلی خوب است، من باورم شد که واقعاً کارم درست است چون برای کار خودم استدلال داشتم و اینکه شخصی را که قبول داشتم آن را تایید کرد. شیخ به من گفت خیلی خوب است من هم نامه را به منشی دادم و گفتم آن را به منشی وزیر بده و خودم به خانه رفتم.

ماجرای تهدید وزیر خارجه کویت توسط شیخ‌الاسلام / روایتی از احترام ویژه بشار اسد به سفیر مقاومت / شیخ‌الاسلام سلیمانی وزارت خارجه بود

*** سنگ‌تمام شیخ‌الاسلام در مراسم تودیع ***

بعد از چند روز بچه‌های اداره آفریقا و انجمن اسلامی و ستاد نماز جماعت وزارت خارجه و جمعیتی [نه وزیر] برای من تودیع گذاشتند. منتها سالن وزارت خارجه مجاور اتاق وزیر و دو سالن تودرتو بزرگ است. در این جمعیت یکباره شیخ‌الاسلام وارد شد و پشت میکروفن رفت و سخنرانی کرد. البته این تودیع کارمندی بود من تودیع رسمی نداشتم. آقای شیخ‌الاسلام از من تعریف کردند و من را شرمنده کرد آقای متکی که در دفترش نشسته بود می‌شنود و ایشان هم به سالن آمد. بعد از شیخ‌الاسلام میکروفن را گرفت و او هم یک سخنرانی آتشین در وصف ما کرد و آخرش گفت من وظیفه دارم برای آقای متکی یک تودیع رسمی برگزار کنم که آخر هم موفق نشد.

*** تواضع و تلاش‌ شیخ‌الاسلام در حج ***

بعد از وزارت هم ارتباط داشتید؟

محمدرضا باقری: در جلسات مختلف با هم بودیم و ایشان را می‌دیدم. بنده 9 سال معاون آقای قاضی عسگر بعثه حج بودم. من به زور آقای شیخ‌الاسلام را به حج دعوت کردم حالا بعضی‌ها ممکن است بگویند حالا رفیق بودند او را به حج برده است. اما شیخ خودش چند بار به حج رفته بود. من نیاز داشتم به عنوان معاون بین‌الملل با بعضی لبنانی‌ها فلسطینی‌ها ارتباط خاص داشته باشم. فکر کردم که آقای شیخ‌الاسلام که با همه‌ آن‌ها رفیق است بیاید و این ارتباط را برای من بوجود بیاورد. من به آقای شیخ‌الاسلام اصرار کردم و به او گفتم من نه برای اینکه تو رفیق من هستی بلکه من به تو نیاز دارم و تو نیایی یک حسین ‌شیخ‌الاسلام دیگر جای تو می‌آورم اما او نمی‌تواند کار تو را انجام دهد. این آدم که قبلاً رئیس من بوده و مسئولیت‌‌های مهمی داشته شاید باورتان نشود مانند یک کارگر در سالن بعثه می‌دوید و کار انجام می‌داد. شب‌ها به سراغ فلسطینی‌ها می‌رفت و صحبت می‌کرد و آن‌ها را ملاقات می‌کرد. به آن‌ها مطلب می‌رساند در آن زمان سمینار آزاد بود ما چند سمینار برگزار کردیم آقای شیخ‌الاسلام آن‌ها را می‌آورد و سخنرانی می‌کردند.

*** ماجرای حلالیت‌طلبی مرحوم شیخ‌الاسلام ***

ممنونم. مطلبی دیگری اگر هست بفرمایید.لاسلام هم برای

محمدرضا باقری: آقای شیخ‌الاسلام دو بار به من گفتند که من را حلال کن یک بار در دمشق در دفتر کار من به من گفتند بنده را حلال کن. دفعه دوم به او گفتم حلالت نمی‌کنم گفت: نه حلال کن. می‌دانست که من حلال می‌کنم. گفت چرا؟ گفتم خب همینطور که نمی‌شود. موضوع هم این بود؛ گفت یادت است آن اوایل تصویب شد در وزارت خارجه بمانی و در دفتر با هم حرف زدیم وقتی از در بیرون رفتی دو نفر در اتاق بودند من گفتم این باقری فکر کنم از ماها نیست. منظورش این بود که مثلاً حزب‌اللهی نیست. خود شیخ‌الاسلام آن اوایل پیراهن را روی شلوارش می‌انداخت و ریش بلندی داشت و این تیپی بود. از اتاقش به همین لباس ساده تا وضوخانه که می‌رفت سر مسیر سه الی چهار جلسه داشت آدم این طوری بود.

حالا می‌بیند یک آدمی واکس کفشش به راه است، شلوارش اتو دارد می‌گفت تو که رفتی من گفتم این انگار از جنس ما نیست این خیلی اتو کشیده است. خدا رحمتش کند گفت بعداً که دیدم تو جلسه قرآن برپا می‌کنی و این‌ حرف‌ها، تو باید من را خیلی ببخشی. من هم دفعه دوم شوخی جوابش را دادم ولی دفعه اول گفتم تو حق داری درست هم گفتی. ببینید شیخ‌الاسلام برای این از من حلالیت می‌خواست! ما بعضی وقت‌ها پشت‌سر همدیگر چه حرف‌هایی می‌زنیم تازه می‌گوییم به خودش هم گفتم. به خودش گفتی که گفتی الان که پشت سرش گفتی غیبت کردی و این کار اشتباهی است.

آخرین خاطره‌ای که از ایشان دارید؟

محمدرضا باقری: آخرین خاطره من قبل از فوت ایشان به جلسه‌‌ مهدویت در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) برمی‌گردد که هم من و هم ایشان را دعوت کرده‌ بودند. خیلی به نماز اول وقت اهمیت می‌داد، نزدیک اذان مغرب بود و جلسه رو به اتمام بود هی این دست آن دست می‌کرد. بعد که تمام شد سریع به من گفت برویم این مسجد نماز بخوانیم؟ گفتم برویم. بعد تند تند به آن مسجد رفتیم و نماز خواندیم بعد هم گپ و گفتی با هم داشتیم و جدا شدیم و این آخرین دیدار ما بود.

سال گذشته من روی تخت بیمارستان شیخ عطار با من تماس گرفت. او نمی‌دانست من روی تخت بیمارستان هستم گفت چه می‌کنی باقری؟ نمی‌دانست من بیمارستان هستم من هم چیزی نگفتم گفتم الحمدالله. گفت شیخ هم رفت این خیلی صحنه‌ سختی برای من بود. این صحبت‌ها و عشق و علاقه من نسبت به آن در وزارت امورخارجه و محیط کاری بود و با هم رفت و آمد خانوادگی و بیرون کار نداشتیم. من وقتی فریاد زدم و گریه کردم تلفن هم قطع شد بعداً شیخ عطار از من عذرخواهی کرد گفت من نمی‌دانستم تو هم در بیمارستان بودی وگرنه به تو نمی‌گفتم.

ممنون آقای دکتر خیلی لطف کردید. حرف پایانی!

محمدرضا باقری: سلامت باشید. افتخار بزرگی است که رهبر انقلاب در سخنرانی روز قدس‌شان نام ایشان را بردند و از او با تعبیر "برادر مجاهد" یاد کردند.

 

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ارسال نظر