تحلیلی بر اندیشههای سیاسی ـ فرهنگی دکترعلی شریعتی
پایگاه مرکزاسناد انقلاب اسلامی؛ در مورد دکتر علی شریعتی نظرات موافق و مخالف بسیار گفته شده است. برخی او را به وهابیگری متهم کردند برخی دیگر تلاش کردند تا وی را به ساواک منتسب کنند. با این حال مطالعه آثار وی میتواند درک درستی از شخصت وی ارائه دهد. و داوری درباره او از هر گونه شائبه جانبگیری مصون بماند.
نخست، باید به این نکته اشاره کرد که از سیصد و پنجاه سخنرانی علمیو مذهبی شریعتی در ظرف شش سال که اغلب آنها در حسینیه اراشد ایراد شد، نزدیک به دویست سخنرانی، به تاریخ عقاید و شعائر خاص مذهب تشیع، مکتب ائمه و اهل بیت (ع)، مبحث امامت و وصایت اختصاص داشته و نوددردصد از انتشارات، ویژه مسائل شیعی بوده است که به قول خود شریعتی: «از ابوذر غفاری تا تشیع سرخ و سیاه ... قلمم همواره در خدمت خاندان علی و عشق به آرمان علی بوده است و از میان تقریباً صد کتاب و رساله و درس و کنفرانس ارشادی و دانشگاهی، بیش از شصت عنوان، شیعی بوده است.»
شریعتی، در بیشتر سخنرانیها و نوشتههایش روی دو هدف پای میفشرد: نخست، اثبات بطلان ایدئولوژی مارکسیستی که در اذهان روشنفکران و جوانان نسل معاصر وی، نفوذ کرده و به اعتقاد شریعتی مایه گمراهی و از خودبیگانگی آنان شده بود. دوم، اصلاح برداشتهای نادرست و انحرافی از اسلام و شناساندن محتوای اصیل و انقلابی آن به جوانان.
از نظر شریعتی ملتهای مسلمان از جمله روشنفکران ایرانی برای خاتمه دادن به سلطه امپریالیسم، زدودن استبداد و بیعدالتی از جامعهی خویش، باید نخست از اسارت اندیشهها و فرهنگ بیگانه به خصوص اشکال الحادی آن رهایی یابند و به اصلت فرهنگی و مذهبی خویش بازگردند. و برای بازگشت به اصالت فرهنگی نیز باید تحریفات و کجفهمیها در زمینه مذهب اصلاح شود و اسلام اصیل و انقلابی اولیه، به نسل جوان و تحصیلکرده معرفی گردد. چه، شریعتی معتقد بود اسلام ناب نخستین، در دست حکومتهای استبدادی و دستیاران آنها از چهره و مسیر اصلی خود گردانده شده و برای توجیه سلطه استبداد و حکومت جور و تبعیض، تغییر شکل و مسیر داده است. شریعتی خود میگوید: «امروز دیگر برای ما کافی نیست بگوییم با مذهب موافقیم؛ باید معلوم کنیم کدام مذهب، مذهب ابوذر یا مذهب مروان حکم، چه نخستین، توجیهکنندهی عدالت است و دومیتوجیهکنندهی ستم و فقر. یکی اسلام آزادی، آگاهی و حرکت است و دیگری اسلام اسارت، خواب و سکون.»
با در پیش رو داشتن چنین اهدافی، شریعتی به اتکای اطلاعات و مایههای وسیع و سنجیده مذهبی و اشراف بر مکاتب فکری گوناگون غربی و منحرف و بیثمر یافتن ایدئولوژیهای الحادی و نیز از رده نارواییها و شرایط ظالمانه جامعه خویش برای سامان بخشیدن به اندیشهها و مبارزات سیاسی درگیر پیکاری وسیع و بنیادی گردید، تا یک خط روشن و ایدئولوژی کارا و اصیل برای پدید آوردن نهضتی نجاتبخش در ایران ترسیم و تدوین کند. به این منظور شریعتی مانند شهیدمطهری برای نشان دادن نارساییها و بیپایگی ایدئولوژیهای الحادی که در آن زمان به شدت و وسعت تبلیغ میشد و آنان را مجذوب میکرد، از یک سو و پیراستن دین اسلام به ویژه مذهب تشیع رادیکال از زنگارها و تحریفها و پیرایهها که طی قرون و اعصار در این مذهب پدید آمده بود از سوی دیگر، بالاخره، اقناع و ارشاد جوانان و روشنفکران کشور ما به راه روشن، ایدئولوژی پویا و انقلابی تشیع دست به کار شد و با ارائهی تفسیری محققانه و نوین از مذهب و مفاهیم تشیع، برای روشنفکران دلسوخته و جوانان ظلمستیز ایران، چراغی روشن فرا راه داشت.
اساسی ترین گام شریعتی را در این مبارزه، باید طرح یک جهانبینی وسیع براساس توحید دانست. در حقیقت استخوانبندی اندیشههای شریعتی درباره انسان، جهان، تاریخ و جامعه در ضمن نظریات و در جهانبینی توحیدی و فلسفه تاریخ آمده است.
يكی از اهداف دوگانه شريعتی اثبات بطلان انديشههای الحادی به ويژه ماركسيسم و زودودن آن از اذهان روشنفكران كشور ما بود. این اندیشهها در واقع به منزله بذر علفهای هرزی بودند که در میان روشنفکران پراکنده شده، در اندیشههای آنان جوانهزده، رشد یافتند و راه ورود و رشد اندیشههای دلال اسلامی را بر آن مسدود میساختند.
بنابراین، نخستین گام شریعتی این بود که اندیشههای جوانان و روشنفکران ایرانی را از این ایدئولوژیهای منحرف و مخرب پاک سازد و ذهن آنان را برای پذیرفتن اندیشههای اسلامیو ایدئولوژی تشیع آماده نماید و پس از آن، به معرفی مکتب اسلام و اصول تفکر تشیع به منزله یک ایدئولوژی انقلابی همت گمارد.
شریعتی با هدف نفی مکاتب مادی در کتاب انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین، نخست چهار خط فکری را مطرح کرده، مورد تحلیل و مقایسه قرار میدهد. این چهار خط فکری عبارتند از:
لیبرالیسم غربی.
مارکسیسم.
اگزیستانسیالیسم.
مذهب.
آن گاه با مشخص کردن سابقه تاریخی، معایب و نواقص سه مکتب نخست، نتیجه میگیرد که همه این مکاتب، انسان را تنها با دید مادی مینگرند و اصالت و عنویت او را به کلی نفی میکنند. در تمام این سخنان بیشترین حمله شریعتی متوجه مارکسیسم و لیبرالیسم غربی است که در آن زمان به خاطر شیوع در میان روشنفکران خودی، مهمترین خط در انحراف اذهان جوانان به حساب میآمد.
درباره مارکسیسم بر این باور است که: «مارکس با تأکید متعصبان بر اینکه هر چیز که فقط در توجیه مادی ... میگنجد درست و قابل قبول است ارزشهای انسانی را به همان صورت بیپایه و بیارزش تحلیل میکند که دیگر ماتریالیستها...».
آن گاه شریعتی موقعیت انسان را در هر دو نظام فکری مارکسیسم و سرمایهداری بررسی میکند و از این جهت که هر دو مکتب، مقام و ارزش واقعی انسان را به کلی نادیده میگیرند، آن را یک فاجعه به حساب آورده، مورد اعتراض قرار میدهد: «هر دو نظام اجتماعی سرمایهداری و کمونیسم هر چند به دو شکل مختلف، انسان را یک حیوان اقتصادی تلقی میکنند و اختلاف شکل بر سر این است که کدام یک از این دو مکتب در تأمین نیازهای این حیوان موفقترند». آنگاه مینویسد: «در این میان مارکسیسم وضع آشفتهای دارد... که در میان نهادهای اجتماعی اقتصاد اصل و زیربنا دانسته، فرهنگ، اخلاق، مذهب و در مجموع خود انسان را روبنا میشناسد و چون اقتصاد محصول ابزار است پس انسان در تحلیل نهایی نه فرزند آدم بلکه فرزند ابزار است» و در جای دیگر این گونه بیان میکند: «مارکسیسم با الصاق دیالکتیک به ماتریالیسم یک جبر مادی (دترمینیسم) را بر سرنوشت تاریخی انسان حکومت میبخشد»؛ سرانجام، به این نتیجه میرسد که انسان در تهدید سه فاجعه قرار دارد: پستی سرمایهداری، جُمود مارکسیسم و پوچی اگزیستانسیالیسم.
به طور کلی، شریعتی بر مکاتب غربی خط بطلان میکشد و بیشترین تأکید را بر مارکسیسم دارد که از همهی مکاتب دیگر برای معنویت انسان خطرناکتر است به ویژه از این جهت که با تعصبی سخت، به ریشهکن کردن سیستماتیک مذهب از هر نوع و شکلش اصرار میورزد و هرگز پنهان نمیکند که «باید علیه مذهب بیداد کرد».
کاملاً پیداست که شریعتی با اعتقاد آگاهانه و سنجیده به مذهب اسلام و نیز آگاهی و توجه کامل به انحرافات و نقاط ضعف مکتب مارکسیسم و دشمنی عمیق آن با مذهب اسلام، همه کوشش خود را برای روشن کردن معایب و نارساییهای مارکسیسم از یک سو اثبات حقیقت آیین مقدس اسلام از سوی دیگر مصروف داشته است. از این رو بر سخن مارکس که علیه مذهب است، میتازد. آن جایی که «مارکس میگوید: برای اثبات خدا باید برعکس استدلال کرد چون طبیعت نظام درستی ندارد ... پس خدا هست در حالی که کتب مذهبی و در صدر همه، قرآن پایه استدلال توحیدی را بر طبیعت، سنت، قوانین ثابت و اساساً عقل و منطق و منظم بودن عالم مینهد و اصولاً خداوند ابا دارد از اینکه امور جهان جز براساس علل و اسباب آن جریان یابد. «ابیٰ الله اَنْ یجری المُورَ اِلا بِاسبابها» و هرگز در سنت (قانون) خداوندی تبدیل و دگرگونی نیست و روی هم رفته، استناد به وجود نظم علمی و شعور موجود در طبیعت است که بزرگترین پایهی استدلال قرآن برای اثبات وجود خدا است».
شریعتی در برملا کردن سفسطههای مارکس و بیپایگی سخنان وی در موضوع نفی مذهب، سخنهای زیادی دارد و با نشان دادن موارد بسیاری از انحرافات و تناقضهای گفتار وی، مغرضانه و تعصبآلود بودن سخنان وی را به اثبات میرساند.
شریعتی در رد این ادعای مارکس که گفته است: دین افیون تودهها است، ضمن معرفی جهانبینی توحیدی و ایدئولوژی تشیع نه تنها بطلان این سخن مارکس را به اثبات میرساند بلکه به روشنی نشان میدهد که دین به ویژه مذهب تشیع، به منزله خونگرم و روح پویای جامعه است که بشریت را به امحای ستم و تبعیض و ایجاد جامعهی سالم رهنمون میشود.
شریعتی همچنین در اثبات تناقضگوییهای مارکس در مورد آزادی انسان از بردگی سرمایهداری، به بند کشیدن انسانها را در دیکتاتوری پرولتاریای استالینی شاهد میآورد که: «اکنون نظام کمونیزم که به نام عدالت بر قسمتی از مردمِ گریخته از ستم استثمار سرمایهداری، مسلط شده است، مصداق این شعر شاعر آزادهی اسلامیاست که گفت:
«یا لیت جور بنی مروان عاد لنا
یا لیت عدل بنی عباس فی النار»
(ای کاش ستم بنی مروان بر ما بازگردد
ای کاش عدل بنیعباس در آتش افتد)
در توضیح این تناقض، شریعتی مارکس را یک فرد دو شخصیتی معرفی میکند: «شخصیتی فیلسوف و شخصیتی جامعهشناس و سیساتمدار، که مارکس فیلسوف، برای آزادی انسان داد سخن میدهد و مارکس جامعهشناس و در فلسفه تاریخ خود، قبرستان هولناکی میسازد که مارکس جامعهشناس و اقتصاددان برای تدفین انسانی که مارکس فیلسوف میسازد، آماده کرده است».
سخن دیگر شریعتی، در غلط بودن پیشبینیهای مارکس در مورد انقلابهای اجتماعی است، بدین معنی که طبق نظر مارکس: «انقلابهای سوسیالیستی باید تنها در کشورهای صنعتی پیشرفته غرب که در مرحلهی امپریالیزم و تشکل و انسجام طبقهی پرولتاریا هستند، روی دهد و حال آنکه این انقلابها در آسیا و اروپای شرقی و آفریقا و آمریکای لاتین که از لحاظ تحول اقتصادی و اجتماعی حتی به مرحله بورژوازی و فئودالیستی نیز نرسیدهاند و دارای نظام قبیلهای و اقتصاد شبانی و شکار و کشاورزی سنتی هستند، هماهنگ با بیداری سیاسی و احیای روح ملی و ضدامپریالیستی مردم آن سرزمینها روی داده است؛ اما در کشورهای پیشرفته صنعتی که مرحلهی کاپیتالیسم را پشت سر گذاشته در مرحله امپریالیزم یا پرولتاریای متشکل و فشرده هستند. چنین انقلاب هایی (سوسیالیستی) روی نداده است به این ترتیب، در روند انقلابهای اجتماعی جهان، پیشبینی مارکس به کلی بیپایه و نادرست درآمده است.»
منبع: سیری در اندیشههای دكتر علی شریعتی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی