مرکز اسناد انقلاب اسلامی

مرصاد به روایت منافقین
اکرامی از اعضای سابق منافقین می‌گوید: «هرج و مرج عجیبی بوجود آمده بود؛ فرماندهان خشکشان زده و هیچ کنترلی روی نیروها نداشتند. آن‌ها هم درحقیقت درگیر این مسئله بودند که چقدرساده‌لوحانه به دام نقشه‌های رجوی افتاده‌اند.»
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۱ - ۰۵ مرداد ۱۴۰۰ - 2021July 27

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ پس از پذیرش قطعنامه 598 و اعلام آتش بس، منافقین و در راس آن‌ها مسعود رجوی آخرین حربه خود برای برچیدن نظام جمهوری اسلامی را به کار بست و عملیات مشترک بعثی‌ها و منافقین به نام فروغ جاویدان را آغاز کردند که سرانجام با شکست منافقین و حامیان آن‌ها پایان یافت.

طبعاً خاطرات اعضای بازمانده‌ سازمان مجاهدین خلق از عملیات شکوهمند مرصاد ما را از نزدیک در جریان سرانجام تجاوز منافقین در عملیات فروغ جاویدان به خاک میهن قرار دهد.

اکرامی از اعضای سابق منافقین، خاطرات خود از این مقطع را این‌گونه بازگو می‌نماید:

«نیروهای جلودار پس از عبور از گردنه‌ حسن آباد و ماهی‌دشت، زیر آتش‌بارهای سنگین و بمب هواپیماهای دشمن، شیرازه آرایش خود را از دست دادند. در آن جنگ نابرابر، با همه محاسبات غلط نظامی به ۷۲ ساعت تا عصر پنجشنبه طول کشید.

در آن چند روز بر اثر گرسنگی و نابسامانی، نیروهای ما از هم‌گسیخته، رژیم بر همه مناطق نظامی مسلط [شد]، و با استفاده از بنیه ضعیف پشتیبانی، نظامی، نیرویی، لجستیک، تدارکات، بهداری و به‌ویژه فرماندهی ما، و با کمک گرفتن از نیروهای هوایی خود توانست در همه

اولین شلیک موشک‌های آرپی‌جی از بالای تنگه‌ چهارزبر به تانک‌های جلوداراصابت کرد همه را از خواب رویایی   بیدار کرد و بعد ادامه درگیری‌ها و آمار کشته و زخمی‌هایی که چون برگ روی زمین افتاده بودند، واقعیت انکارناپذیر ماهیت رجوی را برایشان برملا کرد.
مسیر، ما را زمین‌گیر و قفل نماید. اولین شلیک موشک‌های آرپی‌جی از بالای تنگه‌ چهارزبر به  تانک‌های جلوداراصابت کرد همه را از خواب رویایی بیدار کرد و بعد ادامه درگیری‌ها و آمار کشته و زخمی‌هایی که چون برگ روی زمین افتاده بودند، واقعیت انکارناپذیر ماهیت رجوی را برایشان برملا کرد. بسیاری ازآنها که با فضای جنگ آشنایی نداشتند، بشدت می‌گریستند و خواهان بازگشت بودند بخصوص وقتی اجساد دوستانشان را که تا چند روز پیش با آن‌ها زندگی می‌کردند را می‌دیدند. انبوه اجساد سوخته و جزغاله شده که قابل شناسایی نبودند. یگان‌ها یکی بعد از دیگری از تنگه عقب‌نشینی می‌کردند ولی در بازگشت توسط مهدی ابریشمچی دوباره علی‌رغم میل باطنی‌شان برگشت داده می‌شوند. دراوج درگیری‌ها فرماندهان رجوی برای بالا بردن روحیه‌ نفرات به دروغ قلمداد میکردند که چند تیپ از تنگه عبور کرده و به نزدیکی کرمانشاه رسیده‌اند.

هرج و مرج عجیبی بوجود آمده بود؛ فرماندهان خشکشان زده و هیچ کنترلی روی نیروها نداشتند. آن‌ها هم درحقیقت درگیر این مسئله بودند که چقدرساده‌لوحانه به دام نقشه‌های رجوی افتاده‌اند. خودروها یک به یک در آستانه ورود به دهانه تنگه مورد اصابت موشک و راکت‌ها قرار می‌گرفتند و با کلیه‌ نفرات به هوا می‌رفتند. در اطراف تنگه اجساد پراکنده بودند و بعضاً خودروها به هنگام عقب‌نشینی از روی اجساد عبور می‌کردند. در نزدیکی تنگه در زیر پل، اجساد روی هم انباشته شده بود و مابقی نفرات بهت زده و سرگردان بدنبال پیدا کردن سنگر و جان‌پناهی بودند. فروغ جاویدان رجوی به یک تراژدی بزرگ تبدیل شده بود.

دستور عقب‌نشینی از سوی فرماندهی کل به سوی خاک عراق صادر شد؛ البته نه بصورت منظم بلکه هر کس جانش را بدست گرفته و با هر وسیله‌ای که در دستش بود خود را به خاک عراق می‌رساند. از خیل فرماندهان زن ومرد رجوی خبری نبود و فرماندهی کل هم بساطش را جمع کرد و دست از پا درازتر به بغداد عقب‌نشینی کرده بود.

نیروهای سردرگم در بیابان‌های اطراف در زیر شلیک سهمگین نیروی مقابل بدنبال راهی برای خروج ازاین جهنم آتش بودند. ارتش آزادی بخش رجوی کاملاً ازهم پاشیده بود. خیلی از نیروها مسیر بازگشت را نمی‌دانستند. نیروهای جدیدالورودی که شب‌های آخر قبل از شروع عملیات آمده بودند مات ومبهوت خشکشان زده بود. برخی از آنها هنوز کوله‌های پشتی خود را به همراه سوغاتی‌ها حمل می‌کردند کمی دورتر از آنها چند کامیون مهمات به همراه نفراتشان در آتش می‌سوختند. آنها را کسی نمی‌شناخت، چه بسا از خیل بخت‌برگشتگانی بودند که به امید بازگشت به آغوش گرم خانواده و دیدار با عزیزان شهرهای اروپا را با همه زیبایی‌های ظاهرش رها کرده بودند.

نیروها یک به یک سلاح را به گوشه‌ای می‌انداختند وهرکس به فکر نجات جان خود بود. خیل مجروحان که درگوشه‌ای افتاده و قادر به حرکت نبودند و با ناامیدی و حسرت به هم‌رزمان خود می‌نگریستند که از کنار آن می‌گذرند و قادر به انجام هیچ کاری برای نجات آن‌ها از این جهنم نیستند. تعداد زیادی مجروح که بعضاٌ دست و پاهای خود را از دست داده از درد به خود می‌پیچیدند، به حال خود رها شده بودند.

شب آخر نشست توجیهی رجوی بیادم آمد که رجوی با غرور خاصی از تصرف شهر تهران سخن می‌گفت و انبوه نیروهایی که بی‌خبر از سرنوشت محتومشان شور و فتوح می‌کردند چهره تک تک هم‌رزمانم که برای آخرین بار همدیگر را می‌دیدیم از مقابلم رژه رفت باز به صحنه برگشتم.
شب آخر نشست توجیهی رجوی بیادم آمد که رجوی با غرور خاصی از تصرف شهر تهران سخن می‌گفت و انبوه نیروهایی که بی‌خبر از سرنوشت محتومشان شور و فتوح می‌کردند چهره تک تک هم‌رزمانم که برای آخرین بار همدیگر را می‌دیدیم از مقابلم رژه رفت باز به صحنه برگشتم.

کامیون‌های مهماتی که هم‌چنان در آتش می‌سوخت. اجساد سوخته در زیر پل تنگه چهارزبر، نگاه‌های ملتمسانه صدها مجروح که هر کدام از درد به خود می‌پیچیدند و انبوه نیروهای آواره و سرگردان که خسته و تشنه و گرسنه در بیابان‌های اطراف اسلام‌آباد و کرند درجستجوی راهی برای خروج از زیر سهمگین‌ترین آتشبارها بودند. در مسیر بازگشت به جسد سوخته یکی از نیروها برخورد کردم از شدت سوختگی قابل شناسایی نبود. کمی دورتر کوله‌پشتی او به زمین افتاده بود شاید این کوله‌پشتی که عروسکی را درخود جا داده بود متعلق به یکی از آن هزاران نفری بود که فرصت این را پیدا نکرده که سوغاتی خود را به دست عزیزانش بسپرد.

و از این نقطه تراژدی فروغ جاویدان آغاز می‌شود و وجدان‌های بیدار بشریت در پشت غبار مسائل نظامی یا بند و بست‌های سیاسی به آن‌ها نهیب می‌زند که در مقابل رجوی به عنوان نخستین مسئول این تراژدی ساکت ننشینند و اجساد متلاشی‌شده و سوخته صدها نفر درتنگه چهارزبر و دشت حسن‌آباد وجدان‌های خفته‌ آنها را به قضاوت می‌طلبد»


منبع: عملیات مرصاد و سرنوشت منافقین، مرکز اسناد انقلاب اسلامی


ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ارسال نظر