پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتالله شیخ محمد مومن، از علمای مبارزی بود که در مکتب امام خمینی(ره) پرورش یافت. ایشان در زمره یاران و علاقمندان زعیم نهضت اسلامی بود و خاطرات و ناگفتههای بسیاری از مشی و سیره حضرت امام(ره) دارد. آنچه در ادامه میخوانید، برشی از است از کتاب «خاطرات آیتالله محمد مومن» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ شده است. این بخش، به بهانه سالگرد رحلت آیتالله مومن، در پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر میشود.
*** واکنش تند امام به طلاب ملازم! ***
آیتالله مومن میگوید: بُعد دیگر شخصیت حضرت امام كه توأم با جهات علمی ایشان بود، بعد اخلاقی و آموزش اخلاق به شكل عملی و قولی بود كه ایشان در این زمینه در شمار نوابغ بودند و همراه با تعلیم فقه و اصول، به جهات اخلاقی هم اهتمام وافر داشتند. برای مثال ایشان ابا داشتند كه همراه با ایشان و در ركابشان از مسجد اعظم یا مسجد سلماسی به سمت منزلشان حركت كنیم. وقتی از منزل برای شركت در جلسه درس خارج میشد، تنها یك تن میتوانست همراه ایشان حركت كند و اجازه نمیداد كه حركت ایشان حالت تشریفاتی به خود بگیرد. برنامه ایشان این بود كه صبح و بعدازظهر، مسیرها را پیاده طی میكردند.
بعد از اینكه درس صبح یا بعدازظهر ایشان تمام میشد، به سمت منزل حركت میكردند. بعدازظهرها نزدیك غروب تشریف میبردند و زودتر حركت مینمودند كه كسی مزاحم ایشان نشود. صبحها بعد از تدریس در مسجد اعظم دقایقی چند در یكی از صفهها و طاقنماهای آنجا مینشستند و فرصتی بود برای طلاب كه از امام سؤالات و شبهههایشان را بپرسند. بعد از اینكه از مسجد بیرون میآمدند، دیگر میبایست تك باشند. وقتی عازم حركت میشدند، اگر بعضی از آقایان میخواستند مطلبی از ایشان سؤال كنند، همین كه همراه ایشان میرفتند، از این حالت ناخرسند بودند و گاه با عصبانیت به افرادی كه ملازم ركاب ایشان حركت میكردند، میفرمودند كه اگر كاری ندارید، برگردید! گاه با لحن تند میگفتند: «آیا میخواهید كاری كنید كه من درس هم دیگر نیایم؟!»
اینكه دو نفر ایشان را همراهی كنند و برای ایشان حالت تعین ایجاد كند، گریزان بودند. به خاطر دارم در ایامیكه مرحوم آقای كاشانی به رحمت خدا رفته بودند، یك روز میخواستم به همراه یكی از دوستان همبحثمان راجع به مسئلهای خدمت امام برسیم. ایشان تنها به سمت منطقه «یخچالقاضی» كه منزلشان بود، حركت میكردند. ما از كوچه باغ ملِك زودتر خودمان را به امام رساندیم. سلام كردیم. جواب سلام دادند. فرمودند: «بفرمایید!» گفتیم: «آقا! با شما كار داشتیم». فرمودند: «شما بفرمایید جلو تا من بیایم». با اینكه آنجا در كوچه بود و كسی هم نبود، خوش نداشت ما ملازم ركاب ایشان حركت كنیم. ما به ناچار قدری توقف كردیم كه نكند حركتمان حالت همراهی با ایشان را به خود بگیرد. بعد خدمتشان رسیدیم و مطلبمان را عرض كردیم.
*** پرهیز از انتشار رساله ***
وقتی مسئله مرجعیت ایشان مطرح شد، ایشان قبل از آن بر كتاب شریف «عروةالوثقی» و «وسیلةالنجاة» مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی حاشیه زده بودند. بنده نسخه خطی این حواشی را دیدهام كه در سال 1370ق (ده سال قبل از ارتحال مرحوم آیتالله بروجردی) نگاشته شده بود. اما امام از انتشار رساله خود پرهیز كردند. بعد از فوت آقای بروجردی نخستین چیزی كه از ایشان چاپ شد و بنده حدس میزنم كه خود ایشان تهیه كرده بودند، یك جزوه چندصفحهای بود كه به عنوان حاشیه بر توضیحالمسائل فارسی چاپ شد. بعد از آن قرار شد كه رسالهای از ایشان چاپ شود. امام حاشیه وسیلةالنجاة را كه در كاغذهای سابق پُستی نوشته بودند، بین دوستانشان تقسیم كردند تا ترجمه كنند. هر كدام از ما قسمتی از این كتاب را در اختیار گرفتیم تا به عبارت فارسی برگردانیم. به خاطر دارم كه بخشی از این كتاب كه مربوط به مسائل مورد ابتلا در نماز جماعت بود، به بنده محول شد و این كتاب فارسی در نهایت به چاپ رسید.
حاشیه ایشان بر كتاب عُروةالوثقی نیز بعدها به چاپ رسید كه البته از چاپ خوبی برخوردار نبود. در آن ایام شنیدیم كه یكی از كتابفروشیها درصدد بود كه كتاب عروةالوثقی را با چند حاشیه به چاپ برساند كه چنین هم شد. بعداً شنیدیم كه همان كتابفروش خدمت امام رسیده و عرض كرده بود كه من حاشیه شما را هم چاپ میكنم منتها به شرط اینكه شما تعهد كنید كه دویست دوره از كتاب عروةالوثقی را كه قصد چاپش را دارم، پیشخرید كنید. امام فرمودند: «اصلاً نمیخواهد حاشیهام را چاپ كنید!»
كتابفروش مزبور هم برخاست و رفت و به چاپ كتاب امام هم مبادرت نكرد و از این بابت متضرر شد چرا كه وقتی مسئله مرجعیت امام مطرح شد و ایشان شناخته شدند، مرجعیت دیگر مراجع، تحتالشعاع قرار گرفت. طبعاً اگر عروةالوثقی با حاشیه امام به چاپ میرسید، فروش بیشتری برای آن كتابفروش داشت.
حاشیه عروه امام دارای دو نوع چاپ بود كه چاپ نخست آن نامطلوب بود و اغلاطی هم داشت. چاپ دوم آن را آقای مولانا چاپ كرد كه ظاهر خوبی داشت. ظاهراً آقای مولانا هم خدمت امام رفته و ابراز كرده بود كه: «آقا! شما خودتان هم مقداری از این حواشی عروهی خودتان را بخرید!» ایشان فرموده بود: «من نمیخرم! هر كس حاشیه میخواهد، خودش برود بخرد! هر كس طالب رساله است، خودش برود از كتابفروشی بخرد».
*** كاری كه بوی دنیا از آن به مشام برسد انجام نداد! ***
امام اینگونه بودند و از همان ابتدا بنایشان بر این نبود كه نمود دنیوی داشته باشند. خدایش با اجداد طاهرینش محشور نماید. ما در تمام دورهای كه با ایشان حشر و نشر داشتیم، ندیدیم كه كاری انجام دهند كه بوی دنیا از آن به مشام برسد و توجه عجیبی به معنویات داشتند. همین امر باعث شد كه تمام طلبهها عاشق ایشان بودند.
به یاد دارم كه در همان سال 1342 ایشان را به زندان تهران بردند و بعد از چند ماه باز گرداندند. حبس ایشان مدتی به طول انجامید و ما از آزادی ایشان مأیوس شدیم. من عازم نجف اشرف شدم و چند ماه از اواخر سال 1342 و اوایل سال 1343 را در عراق بهسر بردم. به خاطر دارم كه در آنجا به برادران طلبهی نجفی گفتم: «تمام طلبههای قمی نسبت به حاج آقا روحالله علاقهمند و به ایشان معتقدند. در حالی كه به نظر من هیچ یك از طلاب نجف نسبت به هیچیك از مراجع نجف چنین حالتی را ندارند».
واقعیت این است كه جز خدا از ایشان چیزی ندیدیم. تا آخر هم این حالت را داشتند. دوستان ایشان هم حاضر بودند تمام داروندارشان را برای ایشان و در اصل برای خدا فدا كنند. البته درخصوص ایشان نمیخواهم ادعای عصمت كنم. یك بار به خاطر دارم خدمت امام شرفیاب شده بودیم. مرحوم آقای ربانی املشی به ایشان عرض كرد: «ما شما را تالیتِلْو معصوم میدانیم». ایشان خیلی ساده فرمودند: «شما بیخود میدانید!»
***ماجرای حلالیت امام(ره) از یک طلبه***
در مقطعی كه آیتالله بروجردی وفات یافتند، حضرت امام مبتلا به تب مالت بودند. یك روز هنگام عصر كه ایشان در مسجد اعظم برنامه تدریس داشتند، یكی از برادران اصفهانی به ایشان اشكال كردند. امام عصبانی شدند و در اثر این عصبانیت، بیماری تب مالت كه هنوز آثارش در ایشان بود و میكروب بیماری هنوز از بدن ایشان خارج نشده بود، عود كرد و درس تعطیل شد. آقای مسعودی خمینی نقل میكردند كه روز بعد حضرت امام به من گفتند: «برو از آن شیخ كه من دیروز نسبت به او تندی كردم، حلالیت بطلب!» گفتم: «آقا! طلبهها نسبت به شما علاقه و ارادت دارند». فرمود: «این جواب قبر و قیامت من نمیشود. شاید به آن طلبه جسارت شده باشد».
آقای مسعودی میگفت: «من نزد شیخ مزبور كه واقعاً ارادتمند امام بود، رفتم و ماجرا را گفتم. آن طلبه كه هنوز هم در مسیر انقلاب است و نمیخواهم نام او را ببرم، بنا كرد گریهكردن كه چرا من باید حرفی بزنم كه امام را ناراحت كنم. این امر نشان از همان عشق طرفینی میدهد كه بین امام و مریدانش وجود داشت.
آنچه در مورد حضرت امام بسیار مشهود بود، توحید بالای ایشان بود. چه در ایامی كه ما در خدمت ایشان در قم بودیم و تدریس میفرمودند و چه حتی بعد از اینكه وارد مبارزه و رهبری انقلاب شدند و حتی بعد از پیروزی و استمرار رهبری ایشان، نگاه موحدانه امام و اعتقاد و معنویت ایشان و توجهشان به خداوند تبارك و تعالی بسیار شاخص بود. به وضوح حس میكردیم كه ایشان نسبت به حضرت حق، معرفت بالا دارند و این احساس حضور در محضر حق، در رفتار و گفتار امام مشهود بود. از این رو برای یك بار هم پیش نیامد كه از ایشان كاری ببینیم كه توجه به دنیا و غیرخدا در آن باشد.