پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مشی و سیره امام خمینی(ره) می تواند یک الگوی اجتماعی مناسب باشد. آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از خاطرات حاج عیسی جعفری است که سال ها در بیت امام خدمت کرد. این روایت، در کتاب «عیسای روح الله» از منشورات مرکز اسناد انقلاب اسلامی درج شده است.
*** مهر و محبت امام(ره) نسبت به خانواده ***
حاج عیسی میگوید: یک روز امام به من زنگ زدند و مرا احضار کردند. ایشان که آشکارا نگران شده بودند فرمودند: «حاج عیسی! خانم رفته بیمارستان؛ شما لحظهبهلحظه از حالش به من خبر بده. گفتم چشم آقاجان. خانم امام ناراحتی معده داشت. من به بیسیمی که با همراهان خانم امام بود تماس گرفتم و متوجه شدم به بیمارستان شریعتی رفتهاند.
امام واقع نگران بودند و درخواست تماس داشتند و لحظه به لحظه گزارش وضعیت همسرشان را پی گیر بودند. تماس گرفتم و پس از کسب خبر به خدمت امام بازگشتم و گفتم آقاجان رسیدند بیمارستان. گفتند «خیلی خب». پس از تماس بعدی رفتم و گفتم آقاجان رفتند در اتاق عمل. آقا گفتند بایست. ایستادم رفتند و پنجاههزار تومان آوردند به من دادند و گفتند این را ببر جنوب تهران بده به نیازمندانی که میشناسی. گفتم چشم آقاجان. در این اثنا خبر گرفتم که خانم را از اتاق عمل بیرون آوردند. گفتم آقاجان از اتاق عمل آمدند بیرون. گفتند صبر کن. باز رفتند و بیست هزار تومان آوردند و به من دادند. گفتم آقاجان این را هم با آن پنجاه هزار تومان ببرم و بدهم؟ گفتند نه این مال خودت! خوشحال آن بیست هزار تومان را گرفتم و به خانمم دادم و تا مدتی خرج میکرد.
یکبار هم در خاطرم هست که همسر امام به حج یا عمره رفته بودند. در همان اثنا مشکلی جدی بین ایران و عربستان به وجود آمد و یادم هست که حضرت امام بسیار نگران جان همسرشان بودند. بهطورکلی میتوانم بگویم حضرت امام به همسرشان خیلی علاقه داشتند و عزت و احترام خاصی برای ایشان قائل بودند.
*** برنامه روزانه امام ***
روزهای شنبه وقتی از خانهمان به جماران برمیگشتم امام در حیاط بودند. ایشان همیشه نیم ساعت صبح و نیم ساعت هم بعدازظهر قدم میزدند. این برنامه، صبحها ساعت نه و نیم تا ده بود و پس از آن، وقت معین استراحت ایشان بود.
هرروز با امام در حال قدم زدنشان مصادف میشدم و همدیگر را میدیدیم. وقتی من میرسیدم خدمت امام سلام میکردم با یک لبخندی عجیب جواب میداد؛ این لبخند امام، همیشه لبخند امام زمان (عج) را برایم مجسم میکرد و بسیار روحنواز بود؛ حضرت امام یک چنین ابهت و جذبهای داشتند. در عین حال ایشان همیشه سعی میکردند از من زودتر سلام کنند.
امام خمینی ساعت یازده و نیم مهیای نماز میشدند و تا یک ساعت بعدازظهر نمازشان تمام میشد. در روزهایی که قبل از ظهر آن ملاقاتی نبود به من میسپردند که: «ساعت یازده و نیم یک سری بزن اگر من بیدار نشدم بیدارم کن تا برای نمازم آماده بشوم»؛ اما من هر وقت رفتم دیدم بیدارند. فقط یک روز علیآقا پسر کوچک حاج احمد آقا که آن موقع حدوداً سهساله بود کنار ایشان ایستاده بود. امام گفت که این را ببر سرش را گرمکن و ساعت یازده و نیم هم بیا یکسر بزن؛ اگر من خواب بودم من را بیدار کن. من هم او را بغل گرفتم بردم در همان دفتر سرش را گرم کردم برای او داستان گفتم و با او بازی کردم تا اینکه ساعت یازده و نیم شد. بغلش گرفتم و باهم رفتیم خدمت امام و ایشان خواب بود. تا رفتم بالای سر تختش این بچه خودش را از بغل من کشید و روی امام پرت کرد. امام ناگهان از خواب پریدند و این بچه را گرفته و بوسیدند.
بعد از پایان نماز و تعقیبات میآمدند با خانمشان ناهار میخوردند. حدود یک ساعت هم میل کردن ناهار و همصحبتیشان طول میکشید. بعد هم میرفتند تا ساعت چهار بعدازظهر استراحت میکردند. سپس بلند میشدند و باز نیم ساعت قدم میزدند. ایشان همیشه وقتی قدم میزدند رادیو نیز دستشان روشن بود. درعینحال امام در موقع قدم زدن ذکر خدا را میگفتند و با کسی صحبت نمیکردند. کلاً دأب امام کمگویی بود و اینطور نبود که امثال ما هر چه دلشان بخواهد بگویند و بشنوند و بخندند. ذکر خدا را میگفتند و قدم میزدند.
هر روز روزنامهها را من خدمت امام میبردم. ایشان خیلی مقید به مطالعه آن بودند و حتی یکبار خرده میگفتند که چرا روزنامهها را دیر میآورید. گفتم آقا دیر میآورند که من دیر میآورم! مشکل کار از دیگران است؛ تا روزنامهها به دستم برسد من میآورم. فرمودند به هر حال من روزنامه میخواهم نه شبنامه که اینقدر دیر میآورید. گفتم چشم و بعد از آن خودم مستقیم میرفتم از منبعش میگرفتم که دیر نشود؛ مثلاً به میدان جماران میرفتم و میخریدم و فوری به دستشان میدادم.
حضرت امام خمینی عصرها در همان اتاق مخصوص خودشان مینشستند و تلویزیون را نگاه میکردند و رادیو را نیز روشن میکردند. امام خمینی حتی سریال هم میدیدند؛ سریال اوشین را خاطرم هست که نگاه میکردند. ایشان برنامههای تلویزیون را میدیدند و یا به رادیو گوش میدادند و اگر یکوقت برنامهای یک عیبی داشت بلافاصله اعتراض میکردند. ایشان به حاج احمد آقا میفرمودند که در فلان برنامه و در چه ساعتی، این نکته درست نبود.
ایشان همزمان مینشستند تمام آن نامههایی را که برایشان آورده بودند و جواب خواسته بودند را مطالعه میکردند و جواب میدادند. یعنی از وقتشان به بهترین نحو استفاده میکردند. این کار تا نزدیک نماز ادامه داشت و سپس بلند میشدند و برای نماز مغرب و عشا آماده میشدند. ایشان بعد از نماز شام میخوردند. بعد از شام خانمشان، دخترهایشان و ... نزد ایشان میآمدند و برای امام صحبت میکردند و تا وقت خواب صحبت میکردند. امام خمینی از ساعت ده و نیم تا ساعت دو بعد از نیمهشب میخوابیدند.