پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ یکی از شنیعترین جنایات رژیم صهیونیستی در فلسطین نوع رفتار آنها با کودکان است که با اعمال غیر انسانی مرتکب جنایات و قانون شکنی همچنین نقض قوانین حقوق بشری توسط رژیم صهیونیستی شدهاند.
در ادامه با نگاهی به کتاب «کودکی به تاراج رفته» به روندی از نوع دستگیری و برخی جنایات رژیم صهیونیستی از زبان کودکان بیگناه فلسطینی پرداختهایم. این کتاب، روایت آلام کودکان محبوس فلسطینی است. «کودکی به تاراج رفته» که توسط سه نویسنده اروپایی، عرب و یهودی نگاشته شده، از جمله آثار منصفانهای به شمار میرود که در زمینه نقض قوانین کنوانسیونهای حقوق بشری توسط رژیم صهیونیستی نوشته شده است. بخشی از این کتاب را در ادامه می خوانید:
دستگیری بیرحمانه کودکان توسط رژیم صهیونیستی
ارتش اسراییل، مکرر، کودکان را در نیمههای شب با حمله به خانههایشان دستگیر میکند. معمولاً دستگیری به این شکل انجام میگیرد که تعداد زیادی سرباز اسراییلی خانهی فرد مورد نظر را محاصره میکنند، و بدون مجوز قانونی و با زور وارد خانه میشوند تا کودک را دستگیر کنند. سربازها معمولاً خانه را جستجو میکنند و به وسایل خانه آسیب میزنند یا نابودشان میکنند، آنها به شکل کلامی و یا فیزیکی اعضای خانوادهی فرد مظنون را مورد آزار و اذیت قرار میدهند، توهین، فحاشی، تهدید، آزار جنسی و ضرب و شتم از جملهی این رفتارها هستند. آنچه در ادامه میآید نمونههایی از شهادتهای دادگاهی است:
«تقریباً 30 سرباز ساعت 2:30 صبح روز 17 آگوست 2001 به خانهی ما حمله کردند. آنها خانه را زیر و رو کردند، وسایلمان را به هم ریختند، پنجرهها را شکستند، و دفترچهی تلفنمان را ضبط کردند. آنها مرا به پشت بام خانه بردند و به مدت 2 ساعت در مورد افرادی که مورد نظرشان بود از من سؤال پرسیدند، سپس مرا به خیابان بردند، چشمانم را بستند، و با دستبندهای پلاستیکی دستهایم را نیز از پشت بستند. بعد از آن مجبورم کردند تا نزدیک به یک کیلومتر حرکت کنم. در راه، اگر سرعتم کم می شد از عقب مرا به جلو هل میدادند. وقتی به جیپ رسیدیم، به داخل ماشین هل داده شدم و سرم به سقف خورد. برادرم عابد هم داخل جیپ بود. آنها ما را مجبور کردند کف ماشین بنشینیم... چهار سرباز عقب جیپ همراه ما بودند، و تمام 30 دقیقه مسافت تا مقصد، ما را به باد کتک گرفتند. مارا میزدند، توهین میکردند، و به تجاوز جنسی تهدیدمان میکردند. سپس به پایگاه نظامی رسیدیم و ما را به کلینیک منتقل کردند. آنجا ما را در حالیکه دستها و چشمهایمان بسته بود، در حیاط رها کردند. ما تمام شب را به همان شکل، بدون غذا و آب، در حیاط سپری کردیم.»
یکی دیگر از کودکان در بند رژیم صهیونیستی نحوه دستگیری بیرحمانه خود را چنین شرح میدهد:
«یکشنبه، 5 نوامبر 2000، حدود ساعت 12:30 نیمه شب، با صدای کوبیدن در خانه از خواب بیدار شدم. پدر و مادرم، برادرهایم و خواهرم نیز بیدار شدند. فردی از پشت در به زبان عربی گفت که از نیروهای ارتش اسراییل است و از ما خواست که در را باز کنیم. پیش از آنکه پدرم بتواند در را باز کند، سربازها با لگد کوبیدن به در دستگیرهی آن را شکاندند. بقیهی سربازها دو چارچوب پنجرهی خانه را شکستند و با فریاد از ما خواستند که در را باز کنیم.
به محض آنکه در باز شد، بیش از 15 سرباز وارد اتاق نشیمن شدند. سربازها صورتشان را سیاه کرده بودند، و دو مأمور پلیس هم آنها را همراهی میکردند. وقتی وارد خانه شدند، اسلحههایشان را به سمت من و خانوادهام نشانه گرفتند. یکی از سربازها از من اسمم را پرسید، من هم به او جواب دادم که اسمم «ندیر» است و 10 سال دارم. از من پرسیدند که محمد، برادرم کجاست، پدرم به آنها گفت که او در اتاق خالی طبقهی بالاست. سربازها به طبقهی بالا رفتند و با محمد برگشتند، در حالیکه دستها و چشمهایش بسته شده بود. در همین حین، بقیه سربازها به سرعت اتاقها را مورد تفتیش قرار دادند، فرشها و صندلیها را زیر و رو کردند و همهی لباسها را به هم ریختند.
وقتی کارشان تمام شد، خانه را ترک کردند و محمد را هم با خودشان بردند، اما دو دقیقه بعد دوباره وارد خانه شدند. درِ خانه باز بود، وارد شدند و مستقیم سراغ من آمدند. افسر پلیس به من گفت: «تو یک دروغگو هستی و اسم واقعیات سلطان است.» من هم گفتم که درست میگوید و من اسم حقیقیام را به آنها نگفتهام. سربازها میخواستند مرا با خود ببرند، اما من کفش پایم نبود، به آنها گفتم که به کفشهایم نیاز دارم. یکی از سربازها با من به اتاق آمد تا کفشهایم را بردارم. وقتی کفشهایم را پیدا کردم و پوشیدم، یکی از سرباز ها دستهایم را دستبند زد و چشمانم را بست.
دو سرباز اسراییلی از شانههایم مرا کشاندند و داخل جیپ نظامیای که صد متر پایینتر از خانهمان در جادهی اصلی پارک شده بود انداختند.»
سلطان مهدی، 15 ساله در منطقهی حبرون، اردوگاه پناهندگان العروب میگوید: ساعت 12:40 دقیقهی نیمه شب 15 دسامبر سال 2000، من و خانوادهام خواب بودیم که ناگهان با صدای بسیار بلند کوبیده شدن درِ خانه بیدار شدیم. پدرم پس از 5 دقیقه به سمت در رفت و همان زمان بود که فهمیدیم سربازهای اسراییلی شیشههای در را شکستهاند. 15 سرباز ناگهان وارد خانه شدند، سه نفر از آنها لباس شخصی به تن داشتند و صورتشان را با ماسک پوشانده بودند. دو نفر از اعضای سازمان اطلاعاتی اسراییل هم با لباس شخصی حضور داشتند. یکی از سربازها اسمم را پرسید و کارت شناساییام را از من خواست، برای آوردن کارت شناساییام به اتاق رفتم و یکی از سربازها هم همراهم آمد. وقتی برای برداشتن کلید کشو خم شدم، آن سرباز شش بار با لگد به پشتم ضربه زد و مرا روی زمین انداخت. وقتی کارت را پیدا کردم و به سرباز اسراییلی دادم، او یک بلیط هواپیما به مقصد کانادا در وسایل من پیدا کرد. من ماه سپتامبر برای امور تحصیلی به کانادا سفر کرده بودم. سرباز گفت که من برای یادگیری روشهای پرتاب سنگ به کانادا رفتهام. او تمام وسایل مرا تفتیش کرد، و پس از آن مرا از گردن گرفت و به اتاق اصلی خانه برد، آنجا دیدم که سربازان اسراییلی تمام وسایل خانه را زیر و رو کردهاند.
سربازی که ماسک زده بود در گوش من به آرامی گفت: «به تک تک تان تجاوز می کنیم».
وضعیت بازجویی در اردوگاههای رژیم صهیونیستی
کودک 15 ساله از ناحیهی «حبرون» در رابطه با وضعیت بازجویی خود چنین میگوید: «سربازها مرا به یک اتاق بردند و روی یک صندلی نشاندند. یکی از آنها دستبندهای مرا باز کرد و به جایش دستها و پاهایم را به پایههای صندلی بست. چشمانم همچنان بسته بود. حدود نیم ساعت بعد چشمبند مرا باز کردند. پنج یا شش نفر لباس شخصی در اطراف من حضور داشتند. آنها مرا در مورد دخالتم در درگیری با سربازان اسراییلی سؤال پیچ کردند. پرسیدند که آیا تا به حال به سمت خودروهای نظامی در جادهها سنگ پرتاب کردهام یا خیر. در ابتدا به هیچ چیز اعتراف نکردم. اما دو یا سه نفر آنها بنا کردند به مشت لگد زدن به سر و صورت من. بازجویی حدود پنج ساعت طول کشید. نشستن روی یک صندلی در حالت ثابت و طولانی از سویی، و کتک زدنهای بازجویان از سوی دیگر مرا به شدت خسته کرده بود. دستآخر مرا به سرویس بهداشتیای که در نزدیکی اتاق بازجویی بود بردند. یکی از بازجویان سر مرا گرفت و در توالت فرو کرد. من ترسیده بودم، و وقتی به اتاق بازجویی برگشتیم تصمیم گرفتم اعتراف کنم. من به آنها گفتم که 5 عدد سنگ به سمت خودروی یکی از شهرک نشینان پرتاب کردهام. آنها هم یک برگهی اعتراف کامل بر این اساس آوردند و مرا مجبور به امضای آن کردند.»
سعید، یک پسر پانزده ساله، متهم به پرتاب سنگ، چهار ماه منتهی به دادگاه را در بازداشت به سر برده است یکی از وکلای فلسطینی در رابطه با او چنین عنوان میکند: «سعید توسط سربازان مسلح به دادگاه آورده شد. دستهای او با دستبند بسته شده و بسیار خجالتی و بیحال به نظر میرسید. نه پدرش، نه من، هیچکدام اجازه نداشتیم با او دست بدهیم و یا روی نیمکت عمومی کنار او بنشینیم. من حتی اجازه نداشتم در زمان تنفس دادگاه یک تکه شکلات به او تعارف کنم. در مقابل، سرباز مسلح به اِم 16 که جلیقهی ضد گلوله هم به تن داشت ما را به عقب هل داد...»
تأثیرات اجتماعی و روانی زندان و شکنجه
تقریباً تمام کودکان فلسطینی که در زندانها و بازداشتگاههای اسراییلی به بند کشیده میشوند، از همان لحظهی دستگیری در معرض شدیدترین شیوههای برخورد خشن قرار میگیرند که شکنجههای نظاممند جسمی و ذهنی از آن جملهاند. شکنجه به عنوان جزیی بزرگتر از خشونت اجتماعی انجام میگیرد، خشونتی که وحشت روانی را بسیار فراتر و ورای آسیبهای جسمی در پی دارد.
یکی از این کودکان میگوید: «بازداشت تأثیر اجتماعی و روانی بدی روی زندگی من داشت. من دچار افسردگی شده بودم و اعتماد به دیگران را از دست دادم، همین موضوع روی رابطهام با اطرافیان تأثیر گذاشت. نمیتوانم جایی مشغول به کار شوم، زیرا هر لحظه ممکن است مأموران برای دستگیریام بیایند. بر اثر شکنجههایی که رویم انجام شده مشکلات جسمانی داشتم.»