پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ «تناقض» ویژگی بارز سیاست امریکاست؛ آنجاکه شعار حقوق بشر سر میدهد و همزمان بمبهای خود را بر سر مردم بیگناه فرود میآورد. به باور پژوهشگران، امریکا نه تنها با شعار حقوق بشر در سرنوشت سایر کشورها دخالت میکند و علیه آنان فعالیتهای ضد حقوق بشری انجام میدهد، بلکه نسبت به مردم خود نیز همین سیاست را دارد. این «تناقض»، نظریهپردازان، سیاستمداران و نویسندگان بسیاری را بر آن داشته است تا با مطالعه عمیق این نظام سیاسی، مهمترین انتقادات را علیه آن مطرح کنند. از جمله این نویسندگان و نظریهپردازان میتوان به مایکل پرنتی نویسنده مشهور امریکایی اشاره کرد که انتقادات مهم و تأمل برانگیزی را به ساختار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی امریکا وارد میکند. آنچه در ادامه میخوانید بخشی از کتاب «دموکراسی برای اقلیت» است که به قلم این نویسنده نگاشته شده و توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ترجمه و چاپ شده است:
رهبران دموکرات و جمهوریخواه آمریکا در زمانهای مختلف، از جنگهای وحشیانهی فرسایشی علیه شورشهایی در گواتمالا، السالوادور، هائیتی، تایلند، ویتنام، کامبوج، لائوس و کشورهای دیگر حمایت کردهاند. شکنجه و قتل توسط جوخههای مرگ، شیوههای رایج ضد شورش در همهی این مناطق بوده است کلینتون در سال 1999، از حمایت دولت ایالات متحده در سالهای گذشته از دولتهای راستگرای بیرحم گواتمالا که عامل قتل بیش از دویست هزار نفر بودند، عذرخواهی کرد. رئیسجمهور گفت این چنین دخالت «در خشونت و سرکوب گسترده، اشتباه بوده» و این «لغزش» نباید هیچوقت تکرار شود و درست در همان زمان، از تهاجم خشونتآمیز به عراق، یوگسلاوی، هائیتی، سومالی و کشورهای دیگر حمایت میکرد.
نیروهای آمریکایی، از سال 1959 تا 1975 تقریباً هشت میلیون و چهارصد هزار تن بمب و ناپالم[1] و هجده میلیون بشکه مواد شیمیایی برگریز در ویتنام ریخت که بیش از چهل درصد مزارع، باغها و جنگلها و بیشتر منابع آبیاش را از بین برد. چندین میلیون ویتنامی، لائوسی و کامبوجی کشته، میلیونها نفر معلول یا آلوده به سموم شیمیایی و تقریباً ده میلیون نفر بیخانمان شدند. حدود 58 هزار آمریکایی نیز جانشان را از دست دادند و صدها هزار نفر مجروح یا معلول شدند. اما این جنگ برای ده پیمانکار بزرگ نظامی (از جمله دوپون، آیتیتی و داوکیمیکال) که درآمد ناخالصشان یازده میلیارد و ششصد میلیون دلار (با نرخ دلار در سال 1973) بود، سوددهی داشت. از 1979 تا دههی نود، آمریکا به اعضای گروه دیوانهی خِمرهای سرخ در کامبوج کمک کرد تا دولت مایل به سوسیالیسم این کشور را تضعیف کنند و این جنگ داخلی، جان دهها هزار نفر را گرفت.
وقتی کشورهایی چون چین، روسیه، ویتنام، لیبی و موازمبیک، برنامههای مبتنی بر نظام اشتراکی را کنار گذاشتند و اقتصادهایشان را در برابر سرمایهگذاری خصوصی رها کردند، آمریکا مهربانتر شد. مثلاً موزامبیک نزدیک به 1500 شرکت دولتی را خصوصی کرد و بسیاری دیگر را از حمایتهای دولتی محروم ساخت که به بیکاری گسترده و فقر عمیق در این کشور منجر شد. خصوصیسازی سرمایهسالارانه در کشورهای سابقاً کمونیست شوروی و اروپای شرقی، تعطیلی بسیاری از کارخانهها، کاهش شدید خدمات انسانی، سر به فلک کشیدن بیکاری، فقر، جرم، بیخانمانی، فحشا و دیگر مواهب بهشت بازار آزاد را به ارمغان آورد.
کلمبیا کشور دیگری است که یک تاریخ از سرکوب با کمک مالی آمریکا، از جمله قتل سازماندهیشدهی دهها هزار کارگر، دانشجو، کشاورز و کشیش توسط نیروهای مسلح و جوخههای شبهنظامی، به جرم اینکه تلاش میکردند علیه اربابانشان فعالیت کنند را به یاد دارد. از 1986 تا امروز، حدود دو هزار نفر از فعالان اتحادیههای کارگری کلمبیا بهدست جوخههایی که سیا پشتیبانی میکند، کشته شدهاند. ارتش ایالات متحده علاوه بر سلاح و بالگرد، مواد برگریزی را که به محیط زیست و مردم کلمبیا آسیب میزنند، به این نیروها میدهد.
شرکتهای فراملیتی آمریکایی به پلیس و ارتش کشورهایی چون اندونزی، نیجریه، هند، برمه و کلمبیا پول میدهند تا فعالان کارگری یا مردمیای که به آسیبهای زیستمحیطی و آوارگی انسانها اعتراض میکنند ضرب و شتم و بازداشت کنند و حتی به قتل برسانند.
هرچند دولتمردان ایالات متحده دربارهی حقوق بشر حرف میزنند، اما برای حفظ حکومتهای «حامی غرب» در سراسر جهان از زور و خشونت استفاده میکنند. اعتراض ممنوع میشود، اتحادیهها از بین میروند، دستمزدها کاهش مییابند و مخالفان کشته میشوند. در اواخر دههی هشتاد، دولت امنیت ملی آمریکا به مکزیک کمک کرد تا عناصر اصلاحطلب ترقیخواه را از میان بردارد. مقامات مکزیک پذیرفتهاند که دستکم 275 مخالف سیاسی شکنجه و کشته شدهاند. یکی از بازماندگان تشریح کرده که چگونه به او تجاوز شده و شکنجهاش کردهاند، سپس مجبور شده شکنجهشدن شوهر و دختر یکسالهاش را هم تماشا کند.
عوامل آمریکا بارها با استفاده از مبالغ هنگفت، تقلب در شمارش آرا و هراسافکنی هدایتشده، در نتایج انتخاباتهای جامائیکا، شیلی، السالوادور، پاناما، یوگسلاوی و کشورهای دیگر دستکاری کردهاند.
اما اگر با همهی این تلاشها باز هم نتایج انتخابات برای رهبران آمریکا رضایتبخش نباشد، ادعا میکنند «تقلب شده» و «دروغ است» (و مهم نیست ناظران بینالمللی هم این ادعا را قبول داشته باشند یا نه). این اتفاق در نیکاراگوئهی انقلابی دههی هشتاد، یوگسلاوی سوسیالیست دههی نود و سال 2000 و در هائیتی اصلاحطلب سال 2000 رخ داد. چنین کشورهایی هدف عملیات بیثباتسازی حاکمان ایالات متحده قرار میگیرند. پس از آنکه هوگو چاوز رئیسجمهور ونزوئلا شد از درآمدهای نفتیاش برای برنامههای اجتماعی فقرا استفاده کرد. همانطور که پیشبینی میشد، کاخ سفید او را با اغراق یک مستبد، جنگطلب و دشمن ایالات متحده خواند و متهماش کرد که تلاشهای آمریکا برای برقراری روابط دوستانه را اقدامات فریبکارانه میداند.
در پی حملات یازدهم سپتامبر 2001 (که هنوز هم ابهامات بیپاسخی دربارهی آنها وجود دارد، بوش به افغانستان حمله کرد و قول داد که اسامه بن لادن تروریست مشهور را دستگیر کند. طی نه سال بعد، مقاومت ضدآمریکایی در افغانستان قدرتمندتر از همیشه شد و نیروهای ایالات متحده هرچه بیشتر در نبردی پرهزینه در برابر شبهنظامیان تندروی مسلمان طالبان غرق میشدند. برخی از ناظران آگاه، از جمله ژنرال دیوید پترائوس معتقدند که تروریستهای القاعده مدتها پیش افغانستان را ترک کردهاند.
حدود صد کشور عضو دیوان بینالمللی کیفری در سال 2002 تصویب کردند آن دسته از رهبران سیاسی که مرتکب جرایم جنگی و نقض حقوق بشر شوند، تحت پیگرد قرار خواهند گرفت. چون ایالات متحده نتوانست برای مقامات خودش مصونیت بگیرد، جرج بوش از معاهدهای که این دادگاه را تأسیس کرده بود، خارج شد و اعلام کرد که دیگر به الزامات قوانین بینالمللی و پیمانهای پیشین پایبند نیست. دولت آمریکا به کشورهای عضو دادگاه فشار آورد که به آمریکاییان مصونیت بدهند و با این کار دادگاه را تضعیف کرد. آنگولا صدمین کشوری بود که در ماه می 2005 بالاخره با این مصونیت موافقت کرد و اگر چنین نمیکرد، همهی کمکهای آمریکا را از دست میداد.
علیرغم اعتراضات گستردهی ضدجنگ در دنیا و آمریکا، بوش در مارس 2003 به عراق حمله کرد و مدعی شد که صدام حسین سلاح کشتار جمعی دارد. دروغ بودن این ادعا بعدها ثابت شد. انتظار میرفت که این جنگ یک قمار سودآور و سریع باشد که صاحبان منافع نفتی ایالات متحده را به ذخایر نفتی هنگفت عراق برساند و از دست حکومتی که اقتصاد این کشور را ملی کرده است، خلاص شوند. عراق تا شش سال بعد هم هیچ نشانی از آرامش ندید و تلفات آمریکا به 4500 کشته و بیش از سی هزار مجروح رسید. یک میلیون و سیصد هزار عراقی نیز کشته و تعداد بسیاری زخمی شدند و بخش زیادی از این کشور ویران شد.
خشونتهای فرقهای در عراق بسیار زیاد شده و شیعیان و سنیان به آمریکاییان و به یکدیگر حمله میکنند. گلولههای آمریکایی همهی این کشور را به اورانیوم ضعیفشده آلوده کردهاند. مقامات آمریکایی با خصوصیسازی بخش عمدهای از اقتصاد دولتی، بار دیگر به مردم عراق دروغ گفتند. قیمتها به آسمان رسید، یارانهی مواد غذایی و مسکن از بین رفت و مستمری افراد خیلی فقیر قطع شد.
اوباما در سال 2010 به سمت کاهش تعداد سربازان آمریکایی مستقر در عراق حرکت کرد؛ اما همزمان بحران افغانستان را گسترش داد. اوباما به تعداد سربازان حاضر در کلمبیا افزود و هیچ کاری برای جبران کودتای نظامی ارتجاعی در هندوراس نکرد. این کودتا رئیسجمهوری را سرنگون کرد که بهصورت مردمسالارانهای انتخاب شدهبود و این جسارت را داشت که سطح حداقل دستمزد قانونی کارگران فقیر را بیشتر کند. اوباما باز هم به تهدید ایران ادامه داد و تحریم کرهی شمالی را تشدید کرد. او نقطهی درخشان جدیدی در حوزهی روابط خارجی نشان نداده است.
اگر «امپریالیسم» را رابطهای بدانیم که در آن، صاحبان منافع مسلط در یک کشور با استفاده از قدرت نظامی و اقتصادی، زمین، نیروی کار و منابع طبیعی، مالی و سیاسی کشور دیگری برتری پیدا کردهاند، ایالات متحده بزرگترین قدرت امپریالیست تاریخ است.
توسعهطلبی آمریکا، فرصتهای سرمایهگذاری شرکتی جهانی را گسترش داده و اگر نظامهای اجتماعی انقلابی، اصلاحطلب و حتی ملیگرای محافظهکار (مانند عراق) بخواهند منابع و نیروی کارشان را در راه استقلاشان خرج کنند و به سودآوری و تسلط امپراتوری جهانی صدمه بزنند، نابودشان میکند. سودهای این امپراتوری به جیب چند صد شرکت و بنگاه مالی میرود و هزینههای گزاف آن به مردم عادی آمریکا و کشورهای دیگر تحمیل میشود.
پینوشتها:
1- نوعی بمب آتشزا که پیمانهای بینالمللی استفاده از آن را بهدلیل تاثیرات وخیماش ممنوع کردهاند.