پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ اختناق در دوران پهلوی همه عرصههای جمعی و فردی را تهدید میکرد تا جایی که آئینهای عزاداری و سنت دیرینه اقامه عزای امام حسین(ع) با ممنوعیت و محدودیت مواجه شد. این مهم در حالی اتفاق افتاد که رضا خان با سیاستهای منافقانه خود در ابتدای امر سردمداری دسته قزاقها را در ایام عزا به دست داشت و با این کار درصدد نزدیکی به علما و جامعه مذهبی ایران برآمد. اما روایتهای جالب آیتالله سید حسین بدلا از آن دوران پرده از نفاق و اختناق رضاخانی برمیدارد.
به روایت آیتالله بدلا: رياکارى رضاخان تا مدتها پوشيده ماند. خيلىها گمان بردند، شاهى که دست به برپايى مجالس روضه و عزادارى زده است و به منازل علما رفتوآمد مىکند، سينهچاک امام حسين(ع) است. تا اينکه بهتدريج اين فرد ماهيت خودش را بروز داد و ثابت کرد که اهداف پشت پردهاى دارد که عمدتاً ديکتهشده از جانب اربابهاى اوست و به او تعليم مىدهند که در قم به منزل حاج شيخ عبدالکريم حائرى و در تهران به منزل سيد عبدالله بهبهانى و برادرش سيد کمالالدين برود و خود را مريد آنان جلوه بدهد تا در وقت لزوم از اين موقعيت استفاده کند. من خود شاهد بودم که رضاخان به منزل آقا سيد کمالالدين بهبهانى آمد و اظهار ارادت کرد. راهانداختن دستههاى عزادارى و شمع در دستگرفتن او در شب شام غريبان، افراد ضعيفالنفس را تحت تأثير قرار مىداد. اين کلام بين توده مردم معروف بود که مىگفتند: نظم و انضباطى که ميان قزاقها حاکم است، بهخاطر مديريت و درايت رضاخان است و اوست که افراد قشون را چنان با سختگيری ها تعليم داده که وقتى بهحالت خبردار مىايستند، يکذره هم ناهماهنگ نيستند و به اصطلاح مو نمىزنند!
البته علماى آن زمان، بهخصوص مرحوم آقاى کاشانى که نسبت به همرديفان خود آيندهنگرى عميقترى داشتند، حدس مىزدند که رضاخان پس از تثبيت موقعيت خويش مبارزه علنى با عمامه مردان و حجاب زنان را آغاز خواهد کرد و جوانان را به دام مفاسد و منکرات خواهد انداخت. از قضا همينطور هم شد. آنها حتى جريانهاى بعد از تحکيم پايههاى رضاخان را هم پيشبينى مىکردند.
گسترش فساد در زمان رضاخان
رضاخان اين توفيق را پيدا کرد که بر قدرتهاى داخلى چيره شود و موافقت دول اجنبى را هم جلب نمايد و از راه آزادی هاى جنسى که خواست غربی ها بود، ايران را به بازار فرهنگ غرب تبديل کند و فحشا و منکر را در ميان مردم مذهبى ما رواج دهد. ادامه همين روند بود که به ايجاد محله بدنام تهران انجاميد و بىعفتى و بىعصمتى مايه فخر و مباهات برخى از مردان و زنان ما شد. با اين حال، مردم اصيل و خداجوى ما، تا آنجا که در توان داشتند بهطور خودجوش با اشاعه فحشا، بهخصوص در محلههاى خودشان مبارزه کردند. مردم کوچه همتآباد، بهعنوان امر به معروف و نهى از منکر در تلاش و تکاپو بودند که حيثيت ازدسترفته محلهشان را به آن بازگردانند. اينجا بود که رژيم منحوس پهلوى براى خنثى کردن اين اقدام، در قالب اعلاميههاى تند و شديداللحن، امر به معروف و نهى از منکر را قدغن اعلام کرد و آنرا وظيفه دولت خواند، اما مردم و علماى ما همچنان به وظيفه شرعى خود عمل مىکردند و اعتنايى به سردمداران رژيم نمىکردند؛ تا اينکه حادثه خونين گوهرشاد و دستگيرى بزرگانى همچون آقا شيخ محمدتقى، مهر سکوت را بر دهانها زد و اختناق بر اين کشور سايه افکند.
رژيم، ديگر آزادانه به اعمال خلاف شرع و عقل خود ادامه مىداد. کمکم دستههاى عزادارى در خيابانها جاى خودش را به کارناوالهاى بزرگ داد. ماشينها و کاميونهاى بزرگ بهصورت کاروانى و از پى هم در خيابانها به حرکت در مىآمدند. ظاهر ماشينها را با پرچمهاى سبز و سرخ تزيين کرده بودند، درحالىکه در درون آنها مفاسد زيادى رخ مىداد. اگر هم کسى اعتراض مىکرد، تحت تعقيب قرار مىگرفت و دستگير مىشد.
سختگيرى نسبت به شعائر دينى در زمان رضاخان
عجيب اينجاست که همين جماعت قزاق که خود را سينهچاک امامحسين(ع) مىدانستند، تغيير مشى دادند و دشمن عزاداران سيدالشهدا شدند و حتى شب عاشورا، بچههايى را که «حسين حسين» مىگفتند، مورد تعقيب قرار مىدادند.
در عصر اختناق رضاخانى، روضهخوانىها هم در خفا انجام مىشد. در آنزمان، مردم ما از آمادگى لازم براى مقابله با دستگاه جبار برخوردار نبودند؛ لذا بسيارى از مردم مشتاق، اما بيمناک از چکمه و قداره، ناچار بودند مراسم عزادارى را در ساعات غير عادى که توجه مأمورين را جلب نکند، برگزار نمايند. آنها درواقع مىخواستند بههروسیله ممکن، نام سيدالشهداء را زنده نگه دارند. بنابراين در بسيارى از مواقع، وقت سحر و مابينالطلوعين را براى عزادارى انتخاب مىکردند.
هر گاه مىخواستيم در مدرسه فيضيه يا دارالشفاء، مراسم روضه برپا کنيم، با مشکل مواجه بوديم و به ما اجازه نمىدادند. بهناچار در خانهاى که در حال حاضر به مسجد آقاى بروجردى(مسجد اعظم) ملحق شده است، برنامههای خود را اجرا مىکرديم. راه ورود به اين خانه، از گوشه مدرسه فيضيه بود و بدان «خانه شاهى» اطلاق مىکردند. تاريخ ساخت اين محوطه به زمان فتحعلى شاه قاجار بازمىگشت و درواقع اندرونى شاه محسوب مىشد. بعدها اين مکان به مسجد اعظم ملحق شد. ما مراسم روضه را در آنجا قبل از اذان صبح آغاز مىکرديم و در اتاق بزرگى که در آنجا قرار داشت، برنامههاى خود را شروع مىنموديم و طورى عمل مىکرديم که تا اذان صبح که رفتوآمدها شروع مىشد، به اتمام مىرسید.
فىالواقع در گوشه مدرسه فيضيه دو در وجود داشت که يکى به مدرسه باقريه باز مىشد و ديگرى به خانه شاهى. خود مدرسه فيضيه مرکز رفتوآمد مردم و حتى اجتماع و حرکت هيئتها و دستجات سينهزنى و عزادارى بود. در ايام سوگوارى، رسم بر اين بود که مردم عزادار از مدرسه دارالشفاء وارد مىشدند و پس از گذشتن از فيضيه، از پلههايى چند بالا مىرفتند و وارد صحن مطهر حضرت معصومه(س) مىشدند. به همين اعتبار، کنترل داخل مدرسه مشکل بود. با اين حال، براى اينکه در جايى دور از دسترس و دور از چشم مأموران حکومت، مراسم عزادارى برگزار شود، عقلاى قوم، حياط شاهى را هنگام سحر براى اين منظور مناسب تشخيص دادند.
در محوطه حياط شاهى، يک سالن بزرگ قرار داشت و اگر يکنفر دم در مابين حياط و مدرسه مىايستاد، مىتوانست درهاى ورودى فيضيه و دارالشفا را زير نظر بگيرد، تا اگر مأمورين رژيم، که اغلب افراد شناختهشدهاى بودند، وارد شدند، بىدرنگ به بقيه اطلاع دهد؛ ضمن اينکه هنگام سحر و خروسخوان، وقتى بود که به اصطلاح کوچهبازارى آن زمان، حتى سگها هم در خواب بودند و کسى مزاحم نمىشد و موقعيت مناسبى براى برگزارى محفل روضه بود، اما يک اشکال در اين خصوص وجود داشت و آن اينکه در سالن حياط شاهى، عکسهايى از فتحعلى شاه قاجار و حدود چهل تن از فرزندان و نوادگانش، همچون عباسميرزا، حسنعلىميرزا و... بر ديوار نقش بسته بود....
به هر تقدير، وقتى ما سالن مزبور را بهعنوان محل برگزارى روضه انتخاب کرديم، در بدو امر متوجه نقوش ديوارها نشديم. وجهش هم آن بود که در تاريکى سحرگاهان وارد سالن مىشديم و روشنايى چراغ و برق هم در آن زمان مرسوم نبود؛ لذا خيلى چيزها در آنجا با چشم تشخيص داده نمىشد. تا اينکه بهتدريج متوجه ماجرا شديم. بعضىها پيشنهاد دادند که خوب است محل برگزارى روضه را عوض کنيم که ما گفتيم فعلاً امکان اين امر وجود ندارد، لذا بهتر است به همين شرايط رضايت دهيم. افراد گروه با اين امر مخالف بودند؛ ولى ما خوشبختانه توانستيم آنها را متقاعد کنيم و عزادارى را در همانجا و در همان محدوده زمانى ادامه دهيم و کارى به آن نقاشىهاى زيبا و واقعنما نداشته باشيم.
قضيه ديگرى را هم از اختناق شديد در آن ايام و منع عزادارى براى سيدالشهدا(ع) بهخاطر دارم که برايتان نقل مىکنم. در آن سنوات، من گهگاه در ايام تعطيل دروس به تهران سفر مىکردم. يکبار، که به تهران رفتم، در کمال تعجب مشاهده کردم که هيچ خبرى نيست؛ نه دستهاى مشاهده مىشود و نه روضهاى برقرار است. از اين وضع بهشدت نگران شدم. بهنظرم رسيد که به محل اجتماع دستهی ترکها که در مسجد عبدالحسينخان برنامه روضهخوانى داشتند، بروم. برنامه عزادارى ترکها در اين مسجد هنوز هم ادامه دارد و آذربايجانيها در آن مسجد که در بازار کفاشها واقع شده است، تشکيلات عريض و طويلى دارند. بههرحال، به خودم گفتم که بد نيست به آنجا بروم تا ببينم آذربايجانيهاى غيور ما با وجود منع دولت از برگزارى مراسم عزادارى، چه تدبيرى در اين خصوص انديشيدهاند.
نزديکىهاى غروب بود که در محل حاضر شدم و مشاهده کردم که در آنجا هم خبرى نيست و حتى سردر مسجد خالى از پرچم و پردهی سياه است. چند افسر را ديدم که در آن حوالى با جذبه و خشونت ظاهرى در حال گشتزنى هستند؛ در عين حال، در مسجد باز بود. داخل مسجد رفتم تا لااقل اگر نماز جماعت برقرار است، شرکت کنم. مسجد مزبور داراى ايوانىاست که در پشت آن، شبستانى قرار دارد. وقتى به آنجا رفتم، ديدم چند نفر نشستهاند؛ ولى خبرى از برگزارى نماز جماعت نيست. احتمال دادم که امامجماعت را هم از برگزارى نماز در شب عاشورا و تاسوعا منع کردهاند. به ناچار در همانجا نشستم. وقتى هنگام مغرب فرا رسيد، برخاستم و اذان و اقامه گفتم و مشغول نماز مغرب شدم. جمعيت تکتک وارد مسجد مىشدند و شايد از ورود برخى از آنها هم به مسجد جلوگيرى مىشد. مردم هم به خواندن نماز مغرب و عشا به صورت انفرادى مشغول شدند. بعد از اتمام نماز من که تقريباً با تمامشدن نماز ديگران همزمان بود، ناگهان صداى گريه يکنفر بلند شد. حالت گريهاش شبيه صدايى بود که آذربايجانيها معمولا انتهاى برخى از اشعار ترکى را با آن ختم مىکنند. به صداى گريه او بقيه مردم هم شروع کردند به گريه، افسرهايى که دم در مسجد ايستاده بودند، با حالت دست پاچه، وارد مسجد شدند. صداى برخورد چکمههاى مهميزدارشان به پلهها بلند شد و در پى آن، افسران را ديدم که با نگرانى به مردم که بدون روضهخواندن، مىگريستند، نگاه مىکردند.
من مشاهده کردم که ديگر کسى وارد شبستان نمىشود. دانستم که دم در از ورود مردم جلوگيرى مىکنند. طولى نکشيد که يک فرد تنومند که عرقچينى بر سر نهاده و عبايى بر دوش انداخته بود، وارد شد و بين شبستان و ايوان مسجد نشست و او هم شروع کرد به گريهکردن. صداى گريه او حالت خاصى داشت و بر بقيه اصوات غلبه کرده بود و بىشباهت به صداى صلوات «داش ابول» که حالت ممتازى داشت، نبود. چند لحظه بعد، همان فرد شروع کرد به خواندن يک شعر ترکى و حضّار هم همراه با آخرين کلمهاى که او ادا مىکرد، دم مىگرفتند و صوت توأم با گريهاش را امتداد مىدادند. بعد فرد مزبور يک شعر فارسى و در ادامه يک حديث کوتاه عربى از مقتل خواند و در نهايت دعا کرد و بقيه آمين گفتند و بعد هم افراد حاضر در مجلس را که بنا داشتند مراسم را تا صبح ادامه دهند، با نام امامزمان(عج) از جا بلند کردند. چندنفر هم به بقيه «مشرف فرموديد» و «اجرتان با سيدالشهدا» گفتند و آنها را با حالتى شبيه هلدادن، به بيرون مسجد هدايت کردند. من تا آخر مقاومت کردم؛ ولى کار بهجايى رسيد که ديگر ماندن را صلاح ندانستم و احساس کردم که آن چندنفرى که بعداً فهميدم از قواى دولتى هستند، مىآيند و مرا از مسجد بيرون مىکنند؛ لذا خودم خارج شدم.
آنطور که بعدها براى ما تعريف کردند، اين توطئه از پيش تعيين شده و توسط چند تن از افسران که لباس شخصى به تن کرده بودند، انجام شد و حتى آن فرد مداح و تنومند هم خود از مأموران بود و هدفشان اين بود که اين محفل عزادارى را در آن مرکز مهم، تحت کنترل درآورند و از ورود افراد جديد هم جلوگيرى کنند تا برنامه عزادارى حضرت سيدالشهدا(ع) با آن کيفيتى که بايد برگزار شود، انجام نگيرد.
در زمان حکومت رضا خان، فشارهایی که برای جلوگیری از عزاداری سیدالشهداء اعمال مىشد، همهجانبه بود و لبه تيز آن متوجه شعارهايى همچون «حسين، حسين» بود. برخى افراد در اعتراض به ما مىگفتند: تکرار نام کسى که ديگر زنده نيست و با صداکردن، زنده نخواهد شد، چه معنا دارد؟ و ما هم در پاسخ مىگفتيم: ما منظورمان يک فرد خاصى نيست؛ اولاً، که ائمه از نظر ما مرگ و حياتشان يکىاست. در ثانى، ما تنها يک مقتول بهخصوص را صدا نمىکنيم و در رثايش نمىگرييم؛ بلکه قصد و غرض ما حمايت کلى از مظلومين تمام عالم است؛ حتى اگر با ما دين و مسلک مشترک نداشته باشند و متقابلاً از هر يزيد و يزيدى بيزارى مىجوييم؛ گيرم که به ظاهر متدين و هملباس ما باشند. با وجود اينکه منطق و استدلال ما محکم و متقن بود، معالوصف انتقادکنندگان زير بار نمىرفتند؛ ضمن اينکه دولت وقت که ترويج فرهنگ عاشورايى را به زيان تشکيلات خود مىديد و از زور و قدرت هم بهرهمند بود، با عزاداران مقابله مىکرد.
منبع: هفتاد سال خاطره، خاطرات آیتالله سید حسین بدلا ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی