پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حاج عبدالمجید مساحتی قدیمیترین مداح و معلم قرآن و از مبارزان انقلابی شهر ری دار فانی را وداع گفت. او دراسفند ۱۳۰۳ متولد شد و از اولین مداحان و قاریان قرآن شهر ری بود. مساحتی که افتخار شاگردی آیتالله اثنیعشری را داشت در کسوت معلمی شاگردان بسیار زیادی تربیت کرد. حاج عبدالمجید مساحتی خادم و موذن حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، از بنیانگذاران هیئت فاطمیه شهر ری، مسئول خانه مداحان شهر ری و از مبارزان انقلاب اسلامی بود.
این پیشکسوت عرصه ستایشگری و قرائت قرآن از فرهنگیان و عناصر فعال سیاسی و اجتماعی بود که یادماندههای فراوانی از حوادث یک قرن اخیر ایران داشت. چند پرده از خاطرات حاج عبدالمجید مساحتی در کتاب «انقلاب اسلامی در شهر ری» منتشر شده که روایتهایی از آن در ادامه از نظر میگذرد.
*** ماموران کشف حجاب در حرم حضرت عبدالعظیم ***
حاج عبدالمجید مساحتی در خاطرات خود درباره دوران کشف حجاب در شهر ری میگوید: «وقتی رضا شاه قضیه بیحجابی را آورد... اینقدر مخ این مأموران را پرکرده بود که یکی از آنها - رضا قلی خان - که پیرمردی بود وقتی میدید بعضی زنها چادر بر سرشان هست میگفت: شما خجالت نمیکشید؟ حالا من هیچی! از این حضرت عبدالعظیم هم خجالت نمیکشید باز هم روسری سرتان است! از حضرت عبدالعظیم هم خجالت نمیکشی باز هم چادر سرت میکنی؟!!
مادر من هم یکی از کسانی بود که نمیتوانست راحت بیرون بیاید. به مادرم می گفتم من نگاه میکنم خلوت است برویم که مأموری نبیند. یکبار از داخل کوچه آمدیم نزدیک میدان که ایستاد، پاسبان او را دید و گفت بایست ببینم. مادرم بیچاره پیرزن بود، دوید و مأمور هم دنبال او دوید. مادرم دیگر راهی برای فرار از دست مأمور پیدا نمیکرد. قدیم هر محلی یک آبانبار داشت و منظور از سرتخت، این تخته آبانبار است. مادرم رفت توی آبانبار که ده تا پله داشت. پاسبان آمد آنجا و مادرم گفت تو را به جدت، تو را به خدا تو را به کی قسم... دیگر از بس التماس کرد یکی از آن بالا گفت بابا این را که کشتی، ولش کن. ولله میآید بالا چادرش را برمیدارد. مادرم چارقد بسته بود. سوزن بسته بود و وقتی بالا آمده بود مأمور چادرش را کشیده بود و سوزن رفته بود توی دست مادرم و بیچاره گریه میکرد.
اینقدر مغز اینها [ماموران] را پر کرده بودند، جمعه که میشد زوار میآمدند توی صحن [حضرت عبدالعظیم] میگفتند اینجا محل امنی است. دیگر کسی نمیآید. مال زوار است. نزدیک حرم است یکدفعه رئیس پاسبانها با دو سه تا پاسبان میآمد و چادرها را یکی یکی بر میداشت. یک بغل چادر بر میداشت میبرد. بیچارهها آقایان بعضی عمامه داشتند عمامه را بر میداشتند،حتی شخصی عرقچین هم سرش بود میگفتند باید آن را برداری و حتماً باید کلاه پهلوی باشد...»
*** قحطی در شهر ری پس از اشغال متفقین ***
حاج عبدالمجید مساحتی درباره اوضاع شهر ری در دوران اشغال ایران توسط متفقین میگوید: «آن زمان نانی نبود و قحطی نان فراگیر شد. یک وقتهایی دولت سیبزمینی میآورد و به مردم میداد ولی خب در بین مردم متمول شهر ری، آدمهای متدینی بودند و برنج، گندم و آرد به مردم میدادند. بیشتر شبها میبردند به افراد غذا میدادند چون واقعاً نان نبود. انبارها را روس تا میآمدند در شهرری با ماشین میبردند. آن وقت مردم از صبح تا نزدیک ظهر میایستادند، زن و مرد قاطى هم برای دو تا نان. نان ها هم طوری بود که تافتون بود ولی عین سنگ میشد. اینها را خلاف ادب مثل بشقاب میانداختند روی دیگ و سیاه و کلفت به افراد میدادند. ولی افراد متمکن شهرری جمع شدند اربابها و آنهایی که داشتند بعضی آرد میدادند و بعضی که دیدند نمیشود برنج خریدند و روزها در کاروانسرا دمپختک میپختند و مردم کاسههایشان را میآوردند و بدون پرداخت پول دمپختک و نان میگرفتند. چون جمعیت زیاد نبود مردم و شاطرها همدیگر را میشناختند آنقدر جمعیت زیاد نبود. در تمام شهر ری شاید دو نفر ماشین داشتند و اکثر جاها باغ بود.
یادم هست یکی از این ماشین های روس ها که برای بردن انبارهای شهر ری آمده بود با یکی از اهالی تصادف کرده و او را کشته بود و کشته را توی ماشین گذاشته بودند و داشتند میبردند. اصلاً نمیگذاشتند کسی ببیند و کلانتری حق نداشت به آنها حرفی بزند که این را چرا کشتید؟ بلبشوی بدی بود.»
*** هیئتی که برای سلامتی شاه دعا نکرد ***
حاج عبدالمجید مساحتی از اعضای هیئت فاطمیه در مورد محدودیت های رژیم برای هیئت ها و تقاضای رژیم برای دعا کردن هیئت ها برای سلامتی شاه میگوید: «رسم بود هیئت که شبانه راه میافتادند و میآمدند از بازار شهرری به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) میرفتند، در جلوی درب صحن دعا میکردند و سینه میزدند. رئیس سازمان امنیت با مأمورین داخل صحن میآمدند. قبلاً به همه مداحها گفته بودند هر وقت خواستید سینه بزنید حتماً باید اعلیحضرت را دعا کنید. هیئت ما هیئت فاطمیه بود که این کار را نمیکرد.
آنها آمدند داخل بازار و وسط بازار من را گرفتند و گفتند آقای مساحتی ببین تمام هیئت ها توی صحن که آمدند، اعلیحضرت را دعا کردند، امشب خود رئیس آمده، شما هم امشب حتماً اعلیحضرت را دعا کنید. ما شاگردان آیتالله اثنیعشری بودیم و تا این زمان خودمان را حفظ کرده بودیم. حالا همه مبهوت در بازار ما را نگاه میکنند و میگویند مأمور سازمان چه میگوید؟ من را میخواهند کجا ببرند؟ جریان چیست؟ گفتم خیلی خوب چشم. گفت: پس من توی صحن برای دعا منتظر شما هستم. به مداح گفتم آقا ما همین که به صحن رسیدیم و خواستیم وارد شویم یکدفعه حسین حسین بگویید و من هرچه گفتم صبر کنید شما دیوانهوار حسین حسین بگویید و دور بزنید و بروید. این مأمور هم جریان را نفهمد. همین که دم صحن رسیدیم همه سینهزنها، حسین حسین گفتند و آن رئیس سازمان گفت: آقا اینها وحشیاند، ولشان کن و رفت...»
***پخش اعلامیه امام خمینی در بازار ری ***
حاج عبدالمجید مساحتی، درباره نحوه توزیع اعلامیه در شهر ری روایت جالبی دارد: « مرحوم اثنیعشری وقتی اعلامیه میدادند، اعلامیهها را داخل مسجد میآورد و چون من جوان بودم و به علت خواندن دعا، سرشناس بودم، به من میداد تا پخش کنم. آقای اثنیعشری اینقدر شهامت داشت که اعلامیه را مینوشت و خودش میرفت بالای منبر با صدای بلند میخواند و هم پخش میکرد. روزهای جمعه که میشد اعلامیهها را از اصفهان، قم یا جاهای دیگر برای ما میآوردند. ما هم چون بازار روزهای جمعه شلوغ بود، میرفتیم بالای پشتبام مدرسه طاهریه (عتیق سابق) و از آن پشتبام به پشتبام بازار میرفتیم و از سوراخهایی که در سقف داشت اعلامیهها را میریختیم پایین و توی بازار پخش میشد. مردم هم جمع میکردند و میخواندند و پاسبانها هم این طرف و آن طرف میدویدند و کسی را پیدا نمیکردند البته اول که خیلی تحت کنترل بود، اعلامیههای آیتالله خمینی را دانهدانه میدادم به دست افراد بخوانند».