آقا مصطفی روحیه آقازادگی نداشت/ ماجرای تهدید فرزند امام یک ماه قبل از شهادت/ توجه ویژه آیتالله مصطفی خمینی به تاریخنگاری
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ «سید حمید روحانی» برای اهالی تاریخ، نامی آشناست؛ او را به عنوان مورخ نهضت اسلامی میشناسند. گرچه وی در سال 1367 طی حکمی از سوی حضرت امام خمینی(ره)، به طور رسمی مامور تدوین تاریخ انقلاب شد، اما سالها پیش از پیروزی انقلاب، شروع به نگارش تاریخ نهضت کرده بود. مجلدات «نهضت امام خمینی» هنوز هم مهمترین منبع برای فهم تاریخ نهضت اسلامی است.
حجتالاسلام والمسلمین سید حمید روحانی این سالها نیز نگارش تاریخ را رها نکرده و همچنان در این سنگر قلم میزند. همنشینی با او به واسطه لحن شیرین و روایتهای دلنشینش، جذاب است.
در آستانه سالگرد شهادت آیتالله حاج سید مصطفی خمینی بر آن شدیم تا به سراغ سید حمید روحانی برویم. سابقه الفت او با آقا مصطفی به سال 1339 برمیگردد؛ از آن سال به بعد، «سید حمید» و «سید مصطفی»، مدتها در کنار هم بودند. روحانی بعد از تبعید امام و فرزندش به عراق، راهی نجف شد و در آن دیار نیز در معیت آقا مصطفی بود. او خاطرات جالبی از فرزند امام(ره) و توصیف دقیقی از ویژگیهای شخصیتی ایشان دارد. به عقیده وی، مهمترین ویژگی آقا مصطفی این بود که «روحیه آقازادگی نداشت». توجه فرزند امام(ره) به ضبط و ثبت تاریخ نهضت، وجه ممیزه دیگری است که سید حمید روحانی از این خصوصیت به نیکی یاد میکند؛ به گفته این مورخ باسابقه، آقا مصطفی از مشوقین او در نگارش تاریخ نهضت اسلامی بوده است. حجتالاسلام روحانی روایت دیگری نیز از آقا مصطفی به خاطر دارد؛ آنجا که حدود یک ماه پیش از درگذشت مشکوک، ایشان به سید حمید گفته بود: دو ناشناس وی را تعقیب کرده و او را تهدید کردهاند؛ تهدیدی که ظاهرا در شب اول آبان 1356 عملی شد.
آقا مصطفی در یکی از آخرین ملاقاتهایش با حجتالاسلام روحانی، اوراقی از دستنوشتههایش را به او داد تا نظرش را درباره آن تحقیقات ابراز کند؛ این دستنوشتهها، تحقیقاتی بود که سید مصطفی پیرامون حیات مبارک ائمه اطهار و اهل بیت گرامی پیامبر(ص) انجام داده بود. ظاهرا فرزند امام قصد داشت این تحقیقات را تکمیل کند؛ اما هرگز این فرصت را نیافت.
آنچه در ادامه میخوانید، گفتگوی سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی با حجتالاسلام والمسلمین سید حمید روحانی است.
بنام خدا. از شما بابت وقتی که در اختیار ما قرار دادید ممنونیم. تلاش داریم در این مصاحبه بیشتر از ناگفتههای شما در مورد شخصیت حاج آقا مصطفی خمینی بشنویم. به عنوان اولین سوال از طریقه و زمان آشنایی تان با ایشان برای ما بگویید؟
سید حمید روحانی: بسمالله الرحمن الرحیم. پیشینه آشنایی من با مرحوم شهید سید مصطفی خمینی به سال 1339 برمیگردد. من در آن زمان در تهران و در مدرسه مروی زیست میکردم. منزل مرحوم آیتالله سبط پیشنماز مدرسه مروی مجلس روضه برقرار بود. من به این مجلس رفتم. کل حیاط فرش انداخته بودند و دور تا دور حیاط افراد نشسته بودند. در وسط مجلس جایی را پیدا کردم تا بنشینم. یک مرتبه یک نفر آمد و من را صدا کرد و به کنار خود خواند. پس از حال و احوال، دریافتم که او سید مصطفی، فرزند آیتالله خمینی است.
من نام آقا روحالله خمینی را شنیده بودم ولی فرزندشان را نمیشناختم. آقای سید حسن شیرازی (شریعتمداری) -خدا رحمتش کند؛ از اوتاد بود- شخصی که من را به کنار خود فراخوانده بود، حاج آقا مصطفی فرزند آیتالله خمینی معرفی کرد. این زمینه آشنایی من با آن بزرگوار بود. بعدها هم که به قم رفتم و تحصیلاتم را در مدرسه حجتیه ادامه دادم ایشان در مسجد مدرسه حجتیه بعد از ظهرها منظومه تدریس میکرد. در این مقطع بیشتر همدیگر را میدیدیم. بعد از شروع نهضت امام ارتباطاتمان بیشتر شد. اعلامیههای امام را میگرفتیم، به چاپ می رساندیم و پخش میکردیم.
از ویژگیها و خصوصیات ایشان برایمان بگویید.
سید حمید روحانی: حاجآقا مصطفی ویژگیهایی داشت که در کمتر کسی دیدم. به عنوان مثال کسانی که اهل معرفت و تهذیب نفس هستند، سالیان درازی گوشه گیری میکنند و انزوا برمیگزینند تا بتوانند خودشان را اصلاح و خودسازی کنند. اما کسی ندید که مرحوم حاجآقا مصطفی یک روز از جامعه، مردم و دوستانش خویش دوری گزیند. همیشه در حوزه بود، همیشه با دوستان بود. تفریحات خودش را هم داشت و بسیار خوش مشرب بود. با این همه، در عین حال بسیار خودسازی کرده بود. ایشان به هیچ نحو روحیه آقازادگی نداشت. خیلی سادهزیست بود. به مسائل مادی اعتنایی نداشت. این نکته خیلی مهم است که حاج آقا مصطفی کجا خود را ساخت و چگونه راه تهذیب و عرفان را طی کرد و چگونه تربیت شد که هرگز در زندگی دنبال مادیات نرفت و به فکر جاه و مقام و شهرت نبود. در نجف هم که ما میدیدیم به ساده ترین نحو زندگی میکرد. در گرمای 50 درجه تابستان آقا مصطفی را میدیدم که سوار اتوبوس میشد؛ آن هم اتوبوسهای زهوار دررفته. ایشان حتی با ماشین سواری جایی نمیرفت و سعی میکرد با اتوبوس برود.
به جزأت میتوانم بگویم سطح زندگی ایشان در مرز فقر بود. وقتی که ایشان را دستگیر و به ترکیه تبعید کردند؛ در نامه ای خطاب به مادرشان مینویسند: به خواربار فروشی سر کوچه بدهکار هستم. به حمامی بدهکارم. به داروخانه بدهکارم.
وقتی اقوام ایشان فهمیدند که آقامصطفی دستگیر شده و قرار است به ترکیه تبعید شود، برای بدرقه ایشان به فرودگاه رفتند. در آنجا حاج آقا مصطفی صد تومان از دختر عمویشان - دختر آقای پسندیده - قرض گرفت و در همان نامه خطاب به مادرشان قید میکنند که صد تومان از دختر عمویم قرض گرفتم. در نجف با همان شهریهای که امام، آیتالله حکیم، آیتالله خویی، آیتالله شاهرودی و دیگران میدادند امرار معاش میکرد.
ایشان در سن 20 سالگی مجتهد شدند. حاج آقا مصطفی با اینکه اجتهاد داشت طوری با طلاب ممارست میکرد که انگار یک طلبه ساده است. خیلی بی تکبر بودند. در بیت امام دخالت نمیکرد و اگر موردی هم میدید که خلاف بود، به امام تذکر میداد. اصلا به گونهای برخورد میکرد که گویی هیچ ارتباطی با بیت امام ندارد. ساواک در گزارش غلطی قید کرده که حاج آقا مصطفی کلاس درس برگزار میکند و به طلاب هم پول میدهد. در صورتی که ایشان تمکن مالی آنچنانی نداشت و بسیار ساده زیست بود و پولی نداشت که به طلاب بدهد.
از دیگر ویژگیهای شخصیتی مهم حاجآقا مصطفی بینش بالای سیاسی ایشان بود. در جریانات سیاسی که بوجود آمد جوگیر نشد. در مسئله کتاب شهید جاوید اعتراضات زیادی در حوزههای قم، مشهد، تهران و ... صورت گرفت اما حاج آقا مصطفی تحت تأثیر هیچ کدام از این جوسازی ها قرار نگرفت. ایشان در همان موقع در نامههایشان نوشت: این غائله کار ساواک است. بعد از پیروزی انقلاب هم مشخص شد که دو نفر از افرادی که سعی داشتند مراجع را وارد این ماجرا کنند، از مأمورین ساواک بودند. این دو نفر مصطفی ابطحی و محمدحسن مرادی قهدریجانی نام داشتند و بعد از پیروزی انقلاب محاکمه و خلع لباس شدند. در جریان ماجرای شریعتی هم حاج آقا مصطفی نفیا و اثباتا نظر نداد.
ویژگی دیگر ایشان جریان شناسی و دشمن شناسی بود. افراد و جریانات را به خوبی میشناخت. در میان روحانیون خیلی کم افرادی را داشتیم که اینگونه آگاه و جریان شناس باشند. حضرت امام و شهید مطهری از نادر مردانی بودند که دشمن را به خوبی میشناختند. در نجف افرادی مثل قطب زاده و صادق طباطبایی به ملاقات امام میآمدند. حاج آقا مصطفی از ابتدا به این افراد مشکوک بود. تذکر میداد که این افراد مرموز هستند و حواستان را جمع کنید و فریب آنها را نخورید.
ویژگی دیگر ایشان که بسیار مهم هم بود رسالت روشنگری بود. افرادی که در نجف بودند، غالبا سرگرم درس و بحث بودند و در مطالعه و تحقیق فقه و اصول غرق میشدند. در حالیکه میبینیم حاج آقا مصطفی در نجف بدون اینکه خودنمایی و سروصدایی داشته باشد، علوم اسلامی را عمیقا مورد بررسی قرار می داد و فقیه توانا بود. لکن از رسالت و مسئولیت خود در دفاع از اسلام و خدمت به مردم و روشنگری غفلت نداشت. نامههایی را که به روحانیون ایران مینویسد نشان از وظیفه شناسی اوست. این نامهها سرشار از محتوای علمی و فکری است. این نامهها مشخص میکند که حاج آقا مصطفی چقدر دید بازی داشته و نیروهای مبارز را خوب راهنمایی می کرده است. جالب اینجاست که وقتی حاج آقا مصطفی متوجه میشد که یک نفر در مسیر انحراف قرار گرفته، تلاش میکرد تا از انحراف وی جلوگیری کند. فردی به نام مرتضی برقعی از وعاظ قم به ساواک نزدیک شده بود. در مراسمی که کشاورزان را جمع کرده بودند، به منبر رفته بود. آقا مصطفی برای او نامه نوشت. این نامه از نظر روانشانسی بسیار جالب است. در ابتدا خطاب به او نوشته بود که شما جای پدر من هستید و من شما را دوست دارم. بعد نوشته بود که از شما بعید است در چنین جایی منبر بروید و به آنها نزدیک بشوید. ایشان در این نامه به گونهای نوشته است که طرف خودش شرمنده شود، هم او را نقد کرده بود و هم به گونهای نوشته بود که او طرد نشود. متأسفانه مسائل روانشناختی در حوزه های علمی مورد توجه قرار نگرفته است. امام ذاتا یک جامعه شناس و یک روانشناس بود. حاج آقا مصطفی این ویژگی را داشت و در نامه های خود در مورد تک تک مسائل بحث می کرد و در نهایت احترام، پیشنهاد خود را بازگو می ساخت.
اشاره به برخورد حاج آقا مصطفی با افرادی مثل قطب زاده کردید، برخورد ایشان با جریان ملی گرایی چگونه بود؟
سید حمید روحانی: حاج آقا مصطفی بین افرادی که مرموز بودند و افرادی که با راستی و درستی قدم پیش میگذاشتند، فرق قائل میشد. برایشان فرقی نداشت که از کدام گروه هستند، اگر تشخیص میدادند آن فرد مکر و نقشهای در سر دارد خیلی قاطعانه تلاش میکردند از آن فرد دوری کنند. ایشان در مواجهه با شخصی از کمونیستها درباره اندیشه لیبرالی و مارکسیستی طوری صحبت کردند که آن فرد تا مدتها مات مانده بود. حاج آقا مصطفی معمولا کسی را که به دیدار او می آمد رد نمیکرد. اما اگر تشخیص میداد که فرد مرموزی است خیلی سخت در برابرش موضع میگرفت و به دیگران هم توصیه میکرد که مراقب آن فرد باشند. برای ایشان فرقی نمیکرد که آن فرد از جبهه ملی، نهضت آزادی یا کمونیستها و یا سایر گروهها است و در برخورد اول با افراد نگاه مهربانانه داشت؛ اما اگر تشخیص میداد که آن فرد مرموز و منافقانه عمل میکند، رفتارش با او تغییر میکرد. لذا بعضیها از حاج آقا مصطفی میپرسیدند شما چطور کمونیستها را تحویل میگیرید اما با قطب زاده سرد برخورد میکنید؟ آقا مصطفی در جواب گفت: فرق بین قطبزاده و کمونیستها، فرق بین منافق و کافر است. بعد از گذشت بیست سال از این موضعگیری آقا مصطفی، ماهیت واقعی قطب زاده مشخص شد.
به فعالیتهای روشنگرانه حاج آقا مصطفی اشاره داشتید. حاج آقا مصطفی در سفری که به حج داشتند پیام امام را به حجاج رساندند. به نظر شما و با توجه به شناختی که شما از ایشان داشتید امام خمینی چه کار ویژهای را به حاج آقا مصطفی در سفر به لبنان و حج محول کرده بود؟
سید حمید روحانی: قبل از سفر مکه، ایشان از طرق مختلف مبارزین ایرانی را مطلع کرده بودند که قصد سفر حج دارند. شخصیتهایی مثل شهید محلاتی، آقای جمارانی و ... هم به مکه اعزام شده بودند. حاج آقا مصطفی از طریق ارتباط با این اشخاص هم از اوضاع ایران کسب اطلاع میکردند و هم رهنمودهایی در زمینه مبارزات را به این اشخاص منتقل میکردند. سفر لبنان ایشان بیشتر بخاطر آقا موسی صدر بود. حاج آقا مصطفی با آقا موسی صدر در زمینه شیوههای مبارزاتی اختلاف نظر داشتند. آقا مصطفی سعی کرد در دو سفری که به لبنان داشتند نظر او را عوض کند که تا حدی هم موفق شد.
آقامصطفی مثل آخوندهای ساکت نبود و به شدت با رویههای آنان مخالف بود. سید مصطفی انسان حر و آزادهای بود و مشی اکثریت روحانیون نجف با ایشان در تضاد بود. او حرفهایش را صریح میزد. اگر رفتاری از علما میدید که در شأن مرجعیت و روحانیت نبود، به شدت رنج میکشید.
در آن ایام که شما کتاب نهضت امام خمینی را نوشتید، حاج آقا مصطفی در قید حیات بودند. نظر ایشان در مورد این کتاب و اساسا مقوله تاریخنگاری چه بود؟
سید حمید روحانی: حاج آقا مصطفی قسمتی از این کتاب را دیدند. اگر به کتاب ملاحظه کنید متوجه میشوید که قسمت کوتاهی را به حاجآقا مصطفی اختصاص دادهام. ایشان به من گفت: آنچه را که در مورد من در این کتاب آوردهاید حذف کنید. این کلام متأثر از روحیه بالای عرفانی ایشان بود. قبل از اینکه صحبت از این کتاب باشد من خیلی به حاج آقا مصطفی اصرار کردم تا خاطراتشان را بگویند و ما ضبط کنیم. ایشان قبول نکرد و گفت: در مقابل رشادتهای جوانان مبارز در ایران، ما کاری انجام ندادهایم که ارزش بازگو کردن داشته باشد. بروید و رشادت آنها را روایت کنید. سپس این شعر را خواندند: «یکی قطره باران ز ابری چکید - خجل شد چو پهنای دریا بدید» ایشان به قدری متواضع بودند که نهایتا هم راضی به روایت و ضبط خاطراتشان نشدند. این عدم بیان خاطرات از جانب حاج آقا مصطفی، به روحیه خودسازی و تهذیب نفس ایشان برمیگشت.
امام خمینی تأکید داشتند که تاریخ انقلاب باید ثبت و ضبط بشود، حاج آقا مصطفی خمینی هم همچنین اعتقادی داشتند؟
سید حمید روحانی: بله. ایشان نیز بسیار اصرار داشتند که تاریخ نهضت امام نوشته شود. یکی از عواملی که باعث شد من این کار (نگارش مجموعه نهضت امام خمینی) را آغاز و دنبال کنم، تشویقهای ایشان بود. اصل قضیه ورود من به تاریخ نگاری از شخص امام شروع شد. من نوشتهای را از روزنامه 16 آذر برای ایشان خواندم. در آن نوشته بود: «در 15 خرداد مردم برای آزادی و حقوق خودشان قیام کردند، روحانیون مترقی و در رأس آنها آیتالله خمینی در پیشاپیش تظاهرات کنندگان حرکت میکرد.» این جمله خیلی تحریف بود. امام در آن روز به زندان افتاده بودند و نمیتوانستند در تظاهرات حضور داشته باشند. مردم هم به خاطر امام قیام کرده بودند و نه خواستههای شخصی خودشان. در صورتی که در آن روزنامه نوشته بود مردم برای آزادی و نان و ... قیام کردند. بعد از اینکه من این مطلب را برای امام خواندم، ایشان فرمودند: تاریخ در گذشته غالبا به دست دشمن نوشته شده است. امیدوارم نگذارید تاریخ این نهضت را دشمن بنویسد. این جمله را امام در سال 51 در نجف اشرف فرمودند. همین جمله امام باعث شد تا من نگارش تاریخ نهضت را آغاز کنم و جز نگارش تاریخ انقلاب مسئولیتی نپذیرم.
حاج آقا مصطفی در این امر نیز خیلی من را تشویق کرد. من حتی با ایشان درد دل کردم و گفتم من در اینجا برای تاریخ نگاری اسناد و امکانات ندارم. ایشان در جواب من گفتند: «ما لا یدرک کله لا یترک کله»؛ بدین معنی که اگر نمیشود همه چیز را بدست آورد، دلیل نمیشود کل آن کار را ترک و رها کرد. ایشان در ادامه گفتند: هر اندازه که میتوانید بنویسید و بعدا با رسیدن اطلاعات تکمیلش کنید. باز هم تکرار میکنم که حاجآقا مصطفی در امر تاریخنگاری برای من مشوق بود.
حالا که موضوع تاریخنگاری مطرح شد به نظرم خوب است این سوال را از شما بپرسیم: حضرت امام قریب به 13 سال در عراق بودند. احتمال قوی باید یک سری از اسناد مربوط به امام خمینی در نهادهای امنیتی حزب بعث عراق وجود داشته باشد. این اسناد وگزارشات که میتواند به تاریخ نگاری نهضت کمک شایانی بکند اکنون کجاست؟ آیا این اسناد به ایران منتقل شده است؟
سید حمید روحانی: آنطوری که من شنیدم، بعد از سقوط صدام، فرصتی دست داد و مسئولین امنیتی ما بخشی از اسناد که مربوط به امام بود به ایران آوردند. اما متأسفانه ما تا کنون به هر دری زدیم نتوانستیم به این اسناد دست پیدا کنیم.
به نظر شما این اسناد چه کمکی به تاریخ نگاری نهضت میکند؟
سید حمید روحانی: تمام موضعگیریهای امام درباره موضوعات سیاسی و اجتماعی مختلف در دوران اقامت ایشان در نجف، در بین همین اسناد نهفته است. برخی مواضع امام هنوز منتشر نشده است. نمونه ای از این موضعگیریها مربوطه توافق شاه و صدام در الجزایر در سال 1354 است. رئیس استخبارات عراق نزد امام آمد. به امام عرض کرد: شما مهمان ما هستید. عراق وطن دوم شماست. شما برای ما عزیز هستید، ولی ما دوست داریم شما به قراردادهای ما احترام بگذارید. ما با ایران به توافق رسیدیم که اجازه ندهیم در دو کشور علیه هم تحرکاتی صورت بگیرد. دوست داریم شما به این قرارداد احترام بگذارید. امام در جواب فرمود: اگر شما با شاه تعهد دارید، من با ملتم تعهد دارم که مردم را در این شرایط حساس تنها نگذارم. اگر وجود من در عراق برای شما مشکل ایجاد می کند، من به کشوری میروم که تحت تأثیر فشار شاه نباشد. این ملاقات و گفتگو در سال 1354 شمسی بود.
به موضوع آقا مصطفی برگردیم؛ چه شواهدی دال بر شهادت حاج آقا مصطفی خمینی وجود دارد؟
سید حمید روحانی: چند جریان هست که نشان میدهد رحلت آقا مصطفی عادی نبود. اولا اینکه حدود یکماه قبل از شهادت، آقا مصطفی برای من وتعدادی از دوستان مثل محتشمیپور، فرردوسیپور و ... ماجرایی را تعریف کرد و گفت: بعد از نماز مغرب و عشاء داشتم از حرم امیرالمومنین(ع) به منزل برمیگشتم. یادم آمد آقای جزایری (از اوتاد بودند) چند روزی در بستر بیماری است. راهم را به سمت منزل ایشان کج کردم و به عیادت وی رفتم. هنوز چند دقیقه ای از ورود من به منزل ایشان نگذشته بود که در زدند و گفتند دو نفر ایرانی با شما کار دارند. من هم گفتم بگویید بیایند. آن دو نفر وارد شدند. آقا مصطفی به آنها گفته بود: اینجا را از کجا پیدا کردید و از کجا فهمیدید من اینجا هستم؟ آنها جواب داده بودند که ابتدا به منزل شما رفتیم و چون آنجا نبودید، پرس و جو کردیم و گفتند شما به اینجا آمدهاید. آن دو نفر دروغ میگفتند. چراکه آقا مصطفی اصلا به منزل مراجعت نکرده بود و طبیعتا کسی هم از تصمیم ایشان مبنی بر عزیمت به منزل آقای جزایری اطلاع نداشت. لذا به احتمال بسیار، آن دو نفر از حرم آقا مصطفی را تعقیب کرده بودند. خلاصه آن دو نفر حامل پیامی بودند. آقا مصطفی میگفت: یکی از آن دو نفر به من نزدیک شد و آهسته گفت: شما را خواهند کشت. ظاهرا این یک تهدید از طرف دربار بود که اگر رویهات را ادامه بدهی تو را از سر راه برمیداریم. وقتی آقا مصطفی این ماجرا را برای ما تعریف کرد، هیچ کدام از ما این قضیه را جدی نگرفتیم و حتی از ایشان نپرسیدیم که این ماجرا را برای امام(ره) تعریف کرده است یا نه؟
نکته دوم اینکه؛ شبی که صبح آن روز حاج آقا مصطفی به شهادت رسید، چند نفر ناشناس به ملاقات ایشان آمده بودند. تحقیقات زیادی صورت گرفت که این افراد چه کسانی بودند؟ ولی متأسفانه این تحقیقات به جایی نرسید. حاج آقا مصطفی در همان شب طبق برنامه همیشگی، بعد از زیارت و خواندن نماز مغرب و عشاء به منزل امام رفته بود و با امام ملاقات کرده بود. نزدیکان میگویند: ایشان از لحاظ جسمی هیچ مشکلی نداشت و بسیار سرحال بود.
نکته سوم در مورد شواهد شهادت ایشان این بود که وقتی جسد را به بیمارستان کوفه منتقل کردند، پزشک معالج بعد از معاینه، علائم مسمومیت را در جسد دیده و گفته بود برای اثبات این موضوع نیاز به کالبدشکافی است. اما حضرت امام اجازه ندادند و فرموده بودند: کالبدشکافی کنیم که چه چیزی ثابت شود؟ ضمنا کالبدشکافی یک نوع بی احترامی به میت هم هست. این سه دلیلی است که تا حدی ثابت میکند حاج آقا مصطفی خمینی به شهادت رسیده است. بعضی ها هم میگویند یک ماشین با پلاک ایرانی مقابل بیمارستان ایستاده بود و به محض اینکه مشخص شد حاج آقا مصطفی از دار دنیا رفته است، حرکت کرد و از بیمارستان دور شد.
به نظر من، دلیل این که حدودا یک ماه قبل به حاج آقا مصطفی گفته بودند قرار است تو را بکشند، این بود که میخواستند از امام(ره) به نوعی زهر چشم بگیرند و نشان دهند که ما حرفی را که میزنیم عمل میکنیم.
شما در هنگام شهادت آقا مصطفی در نجف نبودید. واقعه شهادت ایشان را که از مهمترین رویدادها در روند انقلاب بود و به تعبیر امام از «الطاف خفیه» به شمار میآمد، در کتاب «نهضت امام خمینی» چطور منعکس کردید؟
سید حمید روحانی: در آن ایام، من برای چاپ جلد اول کتاب «نهضت امام خمینی» در لبنان بودم. اگر به آخر جلد یک کتاب نهضت (چاپ نخست) نگاه کنید، چنین تعابیری به چشم میخورد: روزهایی که کتاب در شرف پایان بود، خبر شهادت حاج آقا مصطفی خمینی رسید. این تنها فرزندی نیست که امام به میدان شهادت تسلیم کرده است؛ ایشان تاکنون فرزندان زیادی را تقدیم این راه کردهاند. بعد هم اسامی افرادی چون شهیدان سعیدی، غفاری و بخارایی را به عنوان رهروان راه امام درج کرده بودم و اسم علی شریعتی را نیز در زمره این افراد آورده بودم. در همان ایام، در مسیر برگشت، از لبنان به سوریه رفتم. آنجا یکی از روحانیون مبارز را دیدم. ایشان به من گفت: کتاب نهضت امام خمینی به ایران رسیده بود و خیلی خوب بود، خیلی هم سروصدا بپا کرد، اما از این ناراحتم که شما شریعتی را فرزند امام خواندهاید.
واقعیت این است که من تا زمانی که اسناد شریعتی را ندیده بودم، خیلی به او خوشبین بودم. برداشتم این بود که او میخواست به اسلام خدمت کند؛ حالا اشتباهاتی هم داشت. اما وقتی اسناد را دیدم نظرم عوض شد. وقتی سال 1343 وارد ایران میشود، در مرز به دلیل اینکه چند نشریه جبهه ملی همراه خود داشته دستگیر میشود. وقتی از او میپرسند برای چه به ایران برگشتی؟ پاسخ میدهد: به دو هدف؛ اول مبارزه با آخوندزدگی و دوم مبارزه با مارکسیستزدگی. بعد از مطالعه این سند فهمیدم که موضعگیریهای او علیه روحانیت، با برنامه بوده است.
خاطرهای از آخرین دیدارتان با حاجآقا مصطفی به خاطر دارید؟
سید حمید روحانی: در آخرین دیدار، به ایشان گفتم: شما که خاطراتتان را نگفتید، لا اقل چند جمله بگویید تا من در کتاب ثبت کنم. اما ایشان گفت میل ندارم درباره من چیزی بنویسید و به جای من، درباره رشادتهای مردم بگویید. ایشان در این ملاقات بستهای به من داد و گفت: من فرصت نکردم این متن را تمام کنم. شما مطالعه کنید و ببینید به درد میخورد یا نه؟ این نوشتهها مربوطه به زندگی ائمه بود که حاصل تحقیقات و مطالعات آقامصطفی بود. ایشان زندگانی حضرت علی(ع)، حضرت فاطمه(س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را بطور کوتاه به نگارش درآورده و درباره نهضت حضرت امام حسین(ع)، تا جریان حضور حضرت مسلم در کوفه نگاشته بود. متأسفانه فرصت نکرد این تحقیق را به پایان برساند.
بسته ای که به شما دادند، کتاب بود؟
سید حمید روحانی: دستنوشتههای آقامصطفی بود. شاید ایشان قصد داشت بعدها این مجموعه را چاپ کند.
بعد از شهادتشان، اینها منتشر شد؟
سید حمید روحانی: بخشی از این نوشتههای ایشان، در کتاب نهضت امام خمینی – جلد پنجم که به یاری خداوند به زودی به چاپ میرسد آمده و دیدگاه علمی و عرفانی و ژرفایی بینش سیاسی آقا مصطفی بیان شده است. ایشان درباره حضرت مولا علی(ع) به گونهای قلم زدهاند که نشان میدهد آتش عشق آن بزرگوار در درونش شعلهور است؛ آنجاکه آورده است: «بارالها! چشم ما را به جمال جمیلش روشن فرما و این چند روزه از عمر را که در جوار رحمتش به سر میبریم، قبول نما و دیدار وی را نصیبم کن.» و بعد این بیت را نوشتهاند:
«همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی»
دست نوشته آقا مصطفی خمینی در مدح امیرالمومنین(ع)
نقل میکنند که امام خمینی در تشییع حاج آقا مصطفی شرکت نکردند؛ دلیل این کار امام چه بود؟
سید حمید روحانی: بله. امام در تشییع شرکت نکردند و نماز بر پیکر حاج آقا مصطفی را هم آقای خویی خواندند. امام معمولا در مراسم تشییع جنازه شرکت نمیکردند. اغلب وقتی علما در مراسم این چنینی شرکت میکردند، طلاب و مردم دور آنها جمع میشدند و حلقهای تشکیل میدادند. امام از اینکه افراد دور ایشان جمع شوند به شدت بیزار بودند. در نجف معمولا پیکرها را در مسجد بهبهانی (واقع در میدان ورودی) قرار میدادند و از آنجا تشییع شروع میشد. امام در مسجد بهبهانی بالای سر جنازه پسرش حاضر شد و فاتحهای خواند و تا درب مسجد، جنازه را همراهی کرد و بعد راهی منزل شد.
چگونه شد که پیکر ایشان را در حرم حضرت علی(ع) دفن کردند؟ خودشان وصیتی کرده بودند یا اینکه خواسته حضرت امام بود؟
سید حمید روحانی: محل دفن ایشان در کنار مرقد حضرت مولا نه طبق وصیت ایشان بود و نه امام خمینی(ره) در این مورد دخالتی داشتند. این عنایت خود حضرت مولا امیرالمومنین(ع) بود. با توجه به وضعیت سیاسی آن روز، شرایط انتقال جنازه به ایران وجود نداشت. عشقی که حاج آقا مصطفی به حضرت علی(ع) داشت، مسیر را به گونهای رقم زد که ایشان در آن مکان بینظیر دفن شود. به نظر من، این که آقا سید مصطفی در آن نقطه دفن شد، چیزی جز عنایت حضرت علی(ع) نبود. شهید مصطفی با عشق مولا میزیست و آرزوی پیوستن به آن حضرت را داشت. آن حضرت نیز مدفن او را تعیین کرد. خوب است که این بحث را با دعای آن عالم ربانی و عارف و سالک الهی و رهرو راستین مولا علی(ع) پایان ببرم:
«خدا را می خوانم که مسلمین را به راه راست هدایت فرماید و قلوب آنان را از محبت علی و اولادش مملو سازد و ملت ما را از دامان پر مهر او کوتاه نفرماید و نگارنده را که از خاک ایران علی میباشم با علی محشور فرماید...»
از شما تشکر میکنیم. اگر نکتهای باقی مانده بفرمایید.
سید حمید روحانی: حرف خاصی نیست و فقط چند جمله عرض میکنم: ما اگر بیشتر در مورد زندگی حضرت امام خمینی(ره) و حاج آقا مصطفی(ره) مطالعه میکردیم، شاید وضعمان غیر از این بود. این مسائلی که وجود دارد، این منیتها، این ناسازگاریها، این اختلافات، بحثهای اصلاحطلب و اصولگرا، همه ریشه در این مسئله دارد که نتوانستیم از خود بگذریم. نتوانستیم خودسازی کنیم. ای کاش از زندگی حاجآقا مصطفی درس میگرفتیم. ایشان بدون اینکه گوشهنشینی کند، وارسته و خودساخته بود. دنبال مسائل مادی و جاه و مقام نبود. متأسفانه ما از زندگی بزرگان بهره نگرفتیم.