پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتاللهالعظمی علامه مصباح یزدی که از سال 1331 با حضرت امام خمینی(ره) مانوس بود، در زمره شاگردان و یاران ایشان در دوران مبارزه با طاغوت به شمار میآید. مرحوم مصباح یزدی در بخشی از کتاب «سیری در ساحل: بینش و منش حضرت امام خمینی(ره)» به تبیین ابعاد مبارزاتی شخصیت حضرت امام پرداختهاند که به بهانه سالروز رحلت علامه مصباح یزدی، بخشی از این نوشتار از نظر میگذرد.
در اوایل جوانى، امام را ندیده بودیم؛ ولى در حدود سى و پنج سال از نزدیك ایشان را درك كردیم. از همان روز اوّل در سال 1331ش كه به قم آمدم، در درس ایشان شركت كردم. پس از تبعید او، كم و بیش با وى در ارتباط بودم. پس از مراجعت ایشان، بارها به خدمتش مشرف مىشدم. از نزدیك، غرق تماشاى حركات، درسها و بحثها، معاشرتها و منشهاى او بودم. با این وصف، هرگز در زندگى او، لحظهاى را به یاد ندارم كه ایشان به فكر منافع دنیوى خود باشد؛ درباره چیزى فكر بكند یا مطلبى بگوید یا نكتهاى بنویسد كه انگیزهاش از این گفتن و شنیدن و نوشتن جلب منفعت دنیوى براى خویش باشد. گویا كه در مغز این مرد، جز اطاعت خدا و خدمت به بندگان خدا، چیز دیگرى نمىگذشت. من جز اطاعت حق و خدمت به خلق، چیز دیگرى از این مرد سراغ ندارم.
امام، از همان ایامى كه به تحصیل مشغول بود، به مطالعه كتابهاى سیاسى هم علاقه داشت و از تجربههاى سیاستمداران اسلاممدار نیز كه در رأس آنان مرحوم شهید آیت الله سید حسن مدرس(ره) بود، استفاده مىكرد. او با آیتالله مدرس ارتباط داشت. ایشان، از قم به تهران مىرفت و به عنوان تماشاگر در مجلس شوراى ملى شركت مىكرد و به نطقهاى شهید مدرس گوش مىداد. امام به شیوههاى برخورد سیاسى شهید مدرس توجّهى خاص مىكرد و از او سرمشق مىگرفت.
پس از فوت آیتالله بروجردى(رحمه الله) مسأله انجمنهاى ایالتى و ولایتى، در سال 1341 ه.ش پیش آمد. حضرت امام(قدس سره) كه از زمان جوانى غیر از درسهاى معمول و رسمى حوزه و كارهاى علمىـ به مسائل سیاسى علاقه داشت، حضور در فعالیت سیاسى و آگاهى از سیاست را وظیفه خود مىدانست. در آن ایام، ایشان یك «فقیه بزرگ» و یك «سیاستمدار» مشهور و بزرگ به شمار مىآمد. ایشان چون چهل سال یا بیشتر بر جریانهاى روز نظارت داشت، از زیر و بم آنها آگاه بود.
در این موقعیت (ارتحال آیتالله بروجردى)، دولت قصد داشت كه لشكر انگیزد و خون اسلام را بریزد؛ اما غافل از این بود كه امام و امت، بر او مىتازند و بنیانش را برمىاندازند. كارگزاران رژیم، كارهایى را آغاز كردند كه در زمان آیت الله بروجردى نمىتوانستند انجام دهند. آنان خیال مىكردند كه پس از آن مرحوم، قدرتى وجود ندارد كه مانع اجراى مقاصد شوم دولت شود؛ به همین دلیل دولتیان از گوشهاى دیگر، سعى بىصفایى را آغاز كردند تا «مرجعیت» را از «قم» به «نجف» منتقل كنند.
آنان ترویج و ترسیم خط انتقال «مرجعیت» را آغاز كردند. رسانههاى گروهى و وسایل ارتباط جمعى كه تحت كنترل و در مواردى ریزهخوار دستگاه حاكم بودند، مراجع نجف را معرفى مىكردند. همه این تیر در تاریكى زدنها، به این دلیل بود كه دولت بر مدار پندار و موج خیال، سیرى را آغاز كرده بود؛ زیرا گمان كرده بودند كه پس از مرحوم بروجردى، فردى در قم نیست تا بتواند در برابر دستگاه سلطنت قد برافرازد. به همین سبب، براى آزمایش این اندیشه خطا، نخست مسأله انجمنهاى ایالتى و ولایتى را طرح كرد. در سایه، بطن و متن این طرح، مسائلى را گنجانیدند كه اشخاص معمولى و ساده متوجّه آن نمىشدند. افراد عادى نمىدانستند كه مسأله و مقصود چیست و مقصد كجاست؛ ولى حضرت امام با كیاست، فراست و هوشمندى ویژه خود دریافت كه این، آغاز یك فرجامِ بسیار خطرناك بر ضد اسلام است. یكى از مسائلى كه در طرح گنجانیده بودند، افزودن تغییرات ناروا در قانون انتخابات بود؛ براى مثال قید «مسلمان بودن» را از شرایط نماینده شدن حذف كرده بودند. تغییر دیگرشان این بود كه به جاى سوگند به كلامالله مجید، باید به كتاب آسمانى قسم خورده شود.
هدف آن تغییرها این بود كه «اسلام» را از «رسمیّت» بیندازند و آن را در ردیف دیگر ادیان قرار دهند. سوگند یاد كردن به «قرآن» را با سوگند یاد كردن به هر كتاب آسمانى دیگر مساوى مىكردند. این شیطنتها، نظر امامِ نظارهگر و نكتهدان را جلب كه این «لایحه»، نطفه و نقطه آغاز یك توطئه عظیم و خبیث بر ضد اسلام است. وقتى كه آغازش این باشد، به یقین خطرهاى بزرگترى به دنبال دارد؛ به همین دلیل، امام از همان وقت با كمال قاطعیت و بدون وحشت از قلیل بودن همراهان، پا به عرصه مبارزه گذاشت؛ مبارزاتى در جهت عقب راندن دولت و لغو آن «لایحه» كه مدتها طول كشید تا ثمر بخشید.
دولت كه از راه تصویب نامه یاد شده، طرفى نبسته و راه به جایى نبرده بود و با بیدارىِ دیدهبانى چون امام، مجبور به عقبنشینى شده بود؛ اینبار نغمهاى دیگر ساز كرد؛ دولت در پى این عقبنشینى (لغو لایحه قبلى)، موضوع «لوایح ششگانه و رفراندم» و به اصطلاحـ انقلاب سفید را مطرح كرد. در این مرحله، شخص شاه «غضباناً» به میدان مبارزه با اسلام و روحانیت آمد. اینبار، خود شاه به طور رسمى «انقلاب سفید» را مطرح كرد و خودش آن مواد ششگانه را كه بعد هم، موادش از شش گذشت، به رفراندم گذاشت.
حضرت امام خمینى(قدس سره) از ابتدا مىدانست و آن روز هم دیده بود كه ریشه هر فتنه و فسادى كه برخاسته است، خود شاه بوده و خواهد بود. وقتى كه درونمایه شاه، از او بیرون تراوید؛ یعنى شاه بر ضد مقدسات به پا خاست، ایستاد و لشكر هم آراست؛ حضرت امام نیز، قد برافراشت. ایشان، شخص شاه را هدف قرار داد و آن اعلامیه تاریخى و معروف (شاه دوستى یعنى چه؟) را صادر كرد. وى، شاه را «اُمُّ الخَبائث» و منشأ مفاسد مىدانست.
امام با صادر كردن این اعلامیه، به طور رسمى در برابر دستگاه استبدادى سلطنت ایستاد و مبارزه سختى را آغاز كرد. این كار امام در آن زمان، امر بسیار خطرناكى تلقى مىشد. تا جایى كه ما آگاهى داشتیم، هیچ فرد دیگرى را یاراى چنین كارى و نه جرأت چنین اقدامى نبود. اگر شخصى مىخواست كه اعلامیهاى صادر یا اعتراضى كند در تمام موارد طرف اعتراض و مخاطب معترض، دولت بود نه شخص شاه. اگر گاهى هم تلگرافهایى به خود شاه مخابره مىشد، با تشریفات و القاب خاص و ادبیات ویژه و الحان خوش با او سخن گفته مىشد. به طور مثال مىگفتند كه ذات همایونى دستورى بفرمایند كه از این كار جلوگیرى كنند؛ البته تا زمانى كه شاه تخریب مقدسات را آشكارا آغاز نكرده بود، امام هم با او طبق عرف صحبت مىكرد؛ ولى پس از اینكه مبناى شاه بر تخریب بناى اسلام قرار گرفت، امام نیز سدّ القاب و احترام ویژه به شاه را شكست و آن ادبیات را بر هم زد و به طور رسمى شاه را طرف خطاب، عتاب و تخطئه خود قرار داد. او تصمیم گرفت كه مبارزه را اینگونه ادامه دهد؛ یعنى مبارزهاى مستقیم برضد شاه و دستگاه سلطنت.
از این پس كه مبارزه با نوه داداشبیگ قزاق (محمدرضا شاه) تن به تن شد، قیام امام مرحله جدیدى را به خود دید. دستگاه استبداد، درس ایشان را كه در مسجد مرحوم بروجردى برگزار مىشد، تعطیل كرد؛ درِ مسجد را بستند و نگذاشتند كه امام در آن مكان مقدس تدریس داشته باشد. یك یا دو روز، درس در صحن كهنه برقرار بود كه باز مأموران دربار از در و دیوار آمدند و جلوگیرى كردند. با این وصف، امام تدریس را در خانه آغاز كرد. خانه او، مركز رفت و آمد و نشست و برخاست شد. از قم، تهران و شهرستانهاى دیگر به این منزل مىآمدند؛ «بیرونى» آن در عمل، مركز مبارزه شد و امام نیز نماز جماعت را در همین خانه اقامه مىكرد. این بدان معنا بود كه ایشان به این امر (تجمع آنچنانى) راضى است؛ همینگونه هم بود؛بهویژه، در ایّام عزادارى كه مجالس مرثیهخوانى و عزادارى تشكیل مىشد. سخنرانان در آنجا سخن گفته و بسى حرفهاى ناگفته را بیان مىكردند؛ حتى دانشجویان و آنان كه مىخواستند بر ضد دستگاه شاه اعتراضى كنند، این خانه را مركزى براى بیان سخنهاى آتشین خویش قرار مىدادند. در آن خانه سخنرانان سخنها مىگفتند و اعلامیهها صادر مىشد. خلاصه اینكه خانه امام، منزل و مأمنى براى مخالفان دستگاه شاه و مركزى براى فعالیت و مبارزه شده بود؛ در عین حال حضرت امام در همان خانه تدریس مىفرمود.
در آن مطلع تاریخى تا جایى كه مىشناختیم، بیشتر طلبههاى جوان كه همسطح ما بودند، به طور كامل از رفتار و اهداف امام پیروى مىكردند؛ حتى آنها كه مقلد ایشان نبودند، در خط و سیر سیاسى دقیقاً از امام پیروى و ایشان را تأیید مىكردند. علماى قم نیز، با پیشنهاد خود امام جلساتى هفتگى داشتند و اعلامیههاى مشتركى صادر مىكردند.
چنان ارتباطها و هماهنگىهایى وجود داشت؛ ولى محور مختص مبارزه، شخص امام بود. طلاب و فضلاى جوان هم آنچه توان و بضاعت داشتند، براى مبارزه با رژیم و حمایت از ایشان به كار مىگرفتند.
امام ـ افزون بر جامعیت در ابعادى كه گفته آمد ـ همچنین از نظر قدرت مدیریت و رهبرى جامعه، شجاعت، شهامت و مبارزه با بزرگترین قدرتهاى جهان، از لحاظ فراست، تیزهوشى و دوراندیشى، جمعبندى مصالح و تشخیص اولویتها، كمالاتش منحصر به فرد و فوقالعاده بود.