پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی از معروفترین چهرههای سیاسی و مبارز انقلاب اسلامی است. او جزو اولین طلبههایی بود که به فعالیتهای سیاسی علیه رژیم پهلوی روی آورد و اولین دستگیری را در سال 1337 تجربه کرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357عمر مبارزاتی او بیست ساله شده بود.
مرحوم هاشمی رفسنجانی جزو معدود مبارزانی است که پیشگام خاطرهنگاری و روایت دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامی بوده و از این جهت خاطرات او جزو منابع مهم و قابل مطالعه تاریخ انقلاب است. به همین جهت در ادامه 5 روایت از خاطرات او از نظر میگذرد.
***هدیه آیتالله بروجردی به هاشمی رفسنجانی ***
یکی از خاطرههای جالب من جایزهای است که از مرحوم آیتالله العظمی بروجردی دریافت کردم. ما آقای بروجردی را خیلی دوست میداشتیم، چنان که از نگاه کردن به چهرهاش لذت میبردیم. در آن روزهایی که سیوطی و حاشیه میخواندم، طی نامهای به آقای بروجردی نوشتم که اشعار الفیه ابن مالک، متن تهذیب المنطق و یک جزء و نیم از قرآن کریم را حفظ کردهام و آمادگی امتحان در محضر ایشان را دارم. سیره ایشان تشویق طلبههایی بود که چنین تلاشهایی میکردند و به موفقیتهایی میرسیدند، با عنایت خاصی به حفظ قرآن کریم و اشعار الفیه ابن مالک، که یک دوره فشرده از قواعد ادبیات عرب است. با استفاده از یکی از فرصتها، در منزل ایشان، در یکی از روزهایی که مراسم سوگواری برپا بود و آقای فلسفی منبر میرفتند، نامه را به ایشان دادم و مقابل ایشان نشستم. بیدرنگ نامه را خواندند و گفتند: شما این همه را حفظ هستید؟ گفتم: بله. گفتند: آمادگی امتحان داری؟ گفتم: بله.
ایشان شعری از الفیه را میخواندند و از من میخواستند که ادامه بدهم. ادامه دادم. بخشی از متن حاشیه را هم به همین ترتیب.... عبارتی از کلیات خمس را هم - که از دشوارترین مسائل منطق است - خواندند تا من ادامۀ آن را بخوانم. خواندم. آیهای هم از قرآن خواندند که من ادامه دادم، بی آنکه دچار شرم حضور شوم و لکنتی پیدا کنم. ابراز خشنودی کردند و به عنوان تشویق به حاج محمدحسین دستور دادند که من شهریه بدهند. مرسوم نبود که به طلبهها، پیش از رسیدن به شرح لمعه، شهریه داده شود. برای من نه تومان شهریه تعیین شد که موفقیت چشمگیری بود و به لحاظ مادی و معنوی در زندگی من تاثیر داشت. هدیهای هم همان جا به من دادند؛ بیست و پنج یا سی تومان پول نقد.
پس از جلسه، حاج محمدحسین هم یک دست لباس مستعمل به آن جایزه نقد افزود که برایم خوشایند نبود. غرورم جریحهدار شد و آنجا را با گریه ترک کردم! بعد از من، آقای تربتی هم نامهای نوشت و شبیه همین صحنه تکرار شد. خبر دریافت جایزه به روستا رسید: پدرم در سفری به مشهد از این جریان - در توقفی که در قم داشت - مطلع شد و نامهای به روستا نوشت و ضمن آن، مرحوم اخوی - حاج قاسم - را تشویق کرد که او هم برای تحصیل به قم بیاید.
*** اولین بازداشت در سال 1337***
اولین بازداشت من سالها پیش از شروع نهضت و احتمالا اولین بازداشت یک طلبه در رابطه با مبارزه علیه خانواده پهلوی بود. روزهایی بود مصادف با سقوط نظام سلطنتی در عراق که من ده روز اول محرم در همدان منبر میرفتم. در سخنرانیها با شاهد مثال آوردن از سرنوشت خاندان سلطنتی عراق، حکومت ایران را نصیحت میکردم و انتقادات تندی داشتم، جوان بودم و منبرم مورد توجه بود و با آیتالله آخوند ملاعلی و آیتالله بنیصدر و علما و طلاب، آشنایی و روابط گرمی داشتم.
روز تاسوعا یا عاشورا پس از یک سخنرانی در یکی از تیمچههای بازار مرا دستگیر کردند. به شهربانی بردند. پس از بازجویی کوتاه و تشکیل پرونده تحویل جای دیگری دادند که ساختمان کوچک تازهسازی بود و سر و کارم با نیروهای نظامی افتاد. شخصی که گفته میشد «سرهنگ رستگار» است از من بازجویی میکرد و میگفتند از لشکر آمده. سازمان امنیت به تازگی در ایران شکل گرفته بود که شاید وی نیز از سوی ساواک آمده بود. صحبت از تبعید میکرد.
دو شب آنجا ماندم. تعطیل بود. فعالیت علما و شخص آیتالله بنیصدر و شخص آیتالله آخوند که خیلی متنفذ بودند، برای نجات من خیلی زیاد بود و مسأله را به مرکز کشانده بودند. بالاخره مشروط به ترک همدان مرا آزاد کردند.
فکر میکنم که آن روزها به خاطر تعطیلات تابستانی حوزه قم، در تهران بودیم و در مدرسه شهید مطهری فعلی، سپهسالار آن روز سکونت داشتم، برای تحصیل علوم جدید که با خواست آیتالله عظمی بروجردی، در مدرسه علوی برای ده نفر طلاب زبده، تنظیم شده بود و من جزء آنها بودم و گویا با طلبهای از اهالی همدان به نام آقای مقصودی، همحجره بودیم، که با راهنمایی ایشان به همدان رفته بودم. جالب این است که در سالهای بعد هم یکبار دیگر به دعوت انجمن اسلامی آنجا، از طریق آقایان محمدی و اکرمی و... برای سخنرانی مراسم جشنهای مذهبی به همدان رفتم که پس از اولین سخنرانی بازداشت شدم؛ پس از بازجویی، مرا به گاراژی بردند، سوار ماشین کردند و اجبارآ از همدان اخراج نمودند.
*** شغل عجیب هاشمی رفسنجانی قبل از انقلاب ***
در این زمان شماری از دوستان هم ممنوعالمنبر و ممنوعالقلم میشدند که سنگینیِ بارشان احساس میشد؛ اینها خرج داشتند، هزینه زندگی داشتند.... باید چارهای میاندیشیدیم که این مشکلات هم به صورتی حل شود تا آن افراد به نحوی مشغول شوند و برای اداره زندگیشان فکری بشود؛ در عین حال نیاز به پوششی هم داشتیم، بالاخره باید معلوم میشد که ما چه میکنیم. رژیم ما را زیر نظر داشت ... من خودم برای این که پوشش زندگیام درست باشد، گاهی قطعه زمینی میگرفتم و میساختم، یکی دو سالی در آن زندگی میکردم، بعد میفروختم، با سودی قابل مـلاحظه و راهی برای امرار معـاش و کمک به نیازمنـدان همرزم. آن موقع کار زمین و ساختمان، از کارهای سودآور بود. اسم من هم در ساواک به این عنوان سر زبانها بود. گاهی که با ساواکیها برخورد میکردم، به من میگفتند تو بساز و بفروش هستی! گاهی منبری میرفتم که گزارش آن عصبانیشان میکرد. این منوچهری پیغام میداد که: آن بنّا دیگر چه میگوید؟! خوب، به این ترتیب، هم زندگی را اداره میکردم و هم پوششی درست کرده بودم که تا حدی غلط انداز بود و معمولا افراد دیگری از همفکران را هم شریک میکردم. در طول حدود ده سال، ده منزل و تعدادی مراکز تجاری ساختم و فروختم که مانع کنجکاوی و حساسیت بیشتر ساواک بود، با پارهای آثار مثبت دیگر ...
*** خاطره هاشمی از آزادی آیتالله خامنهای ***
هاشمی رفسنجانی، در سال 1354 سفری به اروپا و آمریکا جهت هماهنگ ساختن انقلابیون مسلمان انجام داد. او در خاطرات خود چنین نوشته است: آشنایی با تمدن غرب یکی از هدفهای من سفر به اروپا بود. اما با توجه به بُعد سیاسیِ این سفرها ـ و در مواردی تلاش در مخفی بودن بعضی از ترددها ـ امکان زمینهسازی برای بازدیـد از مراکز مهم اقتصـادیِ آنها و امثـال آن نبود. آنچه بیشتر امکانپذیر بود، تماشای مظاهرِ تمدن مانند کتابخانهها، موزهها، شهرسازی،جادهسازی و غیره بود.
آنچه در لندن بیشتر جلب توجه میکرد، موزههای تخصصی تاریخ علوم، تاریخ صنایع، کتابخانهها، رصدخانه و غیره بود. راهنماهای خوبی هم آنجا بود...
در سازمان ملل از طریق بعضی نشریههایی که مخالفین رژیم منتشر میکردند، خبر آزادیِ آیتالله خامنهای را دیدم که خوشحال شدم. پیش از سفر، چند ماهی بود که ایشان را دستگیر کرده بودند که هیچ خبری از وضعشان نداشتیم و برایمان نگران کننده بود. در همان مرکز سازمان ملل، روی کارت پستالی که عکس مجسمه آزادی را داشت نامهای برایشان فرستادم. در بازگشت متوجه شدم که به دستشان رسیده است و اخیراً کپی آن را دیدم.
در لسآنجـلس، هالیـوود را هـم دیـدم، منطقـه مسکونـیِ هنـرمنـدان، چیزهایـی برای دیـدن داشت. بیبنـد و باریهـای غـرب و آزادیهای بیحساب در این زمینـه، از نظـر اجتماعـی نفـرتآور بود. در مقابـل، آزادیهای سیاسی جـاذبـه داشت. البتـه در آن روزها روابط اروپـا و امریـکا با ایـران خوب بود و زمینه سوءظنی نبود. در مقابل، وضـع کشورهـای آلمـان شرقـی و بلغارستـان و یوگسلاوی تـأسفآور بود. مـأمـوریـن با هـر بهانـهای مـزاحمت ایجـاد میکردنـد و با رشوهای ناچیـز ـ مثـل یـک قلـم ـ راضی میشدند.
با راهنماییِ برادرم محمد، بیست ایالت از امریکا را دیدم. احساس من این بود که چنین قاره عظیمی با این همه منابع و امکانات هیچ نیازی به دستاندازی به کشورهای دیگر ندارد. اما چه باید کرد، پیآمد قدرت، سلطهطلبی است ....
*** مگر شیخ طوسی هم خلاف میکند؟ ***
رژیم در مورد آوردن کتابهایی که تا حدودی جنبه سیاسی داشت – به داخل زندان – حساسیت زیادی نشان میداد. در حالی که در مورد آوردن کتابهایی مثل تفسیر، فلسفه، حدیث و ... کمتر حساس بود. در این میان گاهی هم در اثر بیاطلاعی مامورین، برخوردهای شیرینی پیش میآمد. یکبار یکی از آقایان سفارش کرده بود که برایش «مجموعه خلاف شیخ طوسی» را بیاورند. وقتی مامور نام این کتاب را شنید، با تعجب پرسید: «مگر شیخ طوسی هم خلاف کرده که میخواهند بیاورندش اینجا؟»
منبع: دوران مبارزه (خاطرات هاشمی رفسنجانی از 1313 تا 1357)