|علیرضا زادبر| اعدامهای 67، آنچه بود؛آنچه نبود
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی – علیرضا زادبر؛ در ماجرای اعدام اعضای سازمان مجاهدین خلق یا آن کسانی که مردم آنها را به «منافقین» میشناسند، چند سؤال مطرح است. اعدامیها چند نفر بودند؟ آیا اینها بیگناه بودند و حکمشان اعدام نبود و آیا افراد دیگری در فروغ جاویدان یا عملیات مرصاد مرتکب عملی شدند، اما اینها در زندان اعدام شدند؟ آیا برای این افرادی که اعدام شدند، دادگاه و رویهی قانونی برگزار شد یا خیر؟ افرادی مثل آقای آیت الله شهید رئیسی، آقای نیری، آقای پورمحمدی و آقای ریشهری چه نقشی داشتند؟
قبل از اینکه سیر بحث از سال ۵۷ تا سال ۶۷ را بگوییم، نکتهی مهم در مورد سازمان مجاهدین خلق این است که سازمان همیشه اصرار داشته که اعداد را و تعداد اعدامیها را بزرگ اعلام کند. اوایل عدد ۲۸۰۰ نفر بود، بعد ۳۸۰۰ نفر شد، بعداً عدد ۱۰ هزار نفر و حتی در دورهای قریب به ۱۰۰ هزار نفر را زندانی اعدامی و به اصطلاح کسانی که بعداً آزاد شدند معرفی کرد. این بزرگنمایی عدد خودش مسئله است. شما باید بدانید که در ایران سال ۱۳۶۰ تا ۶۷ ما چقدر زندانی داشتیم که این تعداد مال سازمان بوده باشد؟
منتها در دههی ۷۰، سازمان در آلمان یک جزوهای را منتشر کرد که حدود ۴۰۰۰ نام در آن بود. گروههایی شروع کردند به مطالعهی این ۴۰۰۰ نفر و تعداد قابل توجهی قابل ردیابی نبودند؛ یعنی نام و نشان و هویت مشخصی نداشتند. در درجهی اول تعداد کسانی که سازمان معرفی میکند، از سال ۶۸-۶۹ به این طرف اینها هر سال یک عددی گفتند و این بزرگنمایی یک امر قابل توجه است.
نکتهی دوم، ما صرفاً با یک پدیدهی تاریخی روبهرو نیستیم، هرچند بنده الان میخواهم آن را تاریخی مورد بحث قرار بدهم که ماجرا از کجا شروع شد و به کجا ختم شد؟ اما آن چیزی که ما در این چند سال اخیر در رسانهها، در جریانات سیاسی و احزاب میبینیم، بیش از اینکه تاریخی و واقعی باشد، یک مسئلهی سیاسی و جناحی و درواقع ظلم به تاریخ است. با نگرش سیاسی موافق یا مخالف یا تسویه حساب سیاسی نباید به تاریخ نگاه کنیم.
در دی ماه ۵۷، آخرین گروههای زندانی سیاسی توسط مردم از زندان آزاد میشوند. یکی از آنها مسعود رجوی و موسی خیابانی هستند. مسعود رجوی را الان بسیاری میشناسند؛ اما موسی خیابانی به یک نوعی نفر دوم سازمان بود. وقتی اینها از زندان آزاد شدند، تصورشان این بود که جامعه از آنها در جایگاه قهرمانان مبارزه با شاه یک اقبالی خواهد کرد. اینها جوانهایی بودند که میانگین سنی مختلف از بیست و یکی دو سال داشتند تا بیست و پنج شش ساله و یا کمتر و بیشتر.
وقتی انقلاب پیروز شد سازمان سعی نکرد که خودش را مقابل انقلاب و امام نشان بدهد بلکه در واقع خودش را در ردهی رهبری میدانست؛ به ویژه مسعود رجوی. به رجوی شهرداری تهران پیشنهاد شده بود اما او خودش را در ردهی بالاتر میدید. در دو انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی و مجلس شورای اسلامی هم شرکت کردند؛ در هر دو انتخابات رجوی برخلاف تصور خودش، از تهران رأی نیاورد. در انتخابات مجلس خبرگان، لیست هم دادند؛ البته آقای طالقانی را در لیستشان گذاشتند که بگویند ایشان سر لیست ماست، منتها همهی گروهها آقای طالقانی را در لیستشان گذاشته بودند. مردم در هر دو انتخابات به رجوی رأی ندادند.
اینجا فضای سال ۵۸ و ۵۹ است که فاصلهها دارد بیشتر میشود. یک ریشهاش این است که از نظر فکری و ایدئولوژیک، اساساً سازمان یک فرقه التقاطی، بخشی از مارکسیست بخشی از اسلام، بود. تازه اسلام را هم کامل نفهمیده بودند، قائل به تقلید و مرجعیت نبودند. خودشان قرآن و نهجالبلاغه را تفسیر میکردند.
بعد از انقلاب، شکافها بیشتر میشود. اسلحه در دست مردم زیاد بود. امام دستور داد مردم اسلحهها را به مساجد و کمیتهها پس بدهند. به هر حال عموم مردم گوش دادند و اسلحههایی را که حالا به هر شکلی دستشان بود، آوردند فوجفوج به مساجد و کمیتههای انقلاب اسلامی پس دادند.اما سازمان مجاهدین خلق اسلحهها را پس نداد و اینها بیانیه دادند و گفتند که مجاهد اسلحه اش را روی زمین نمیگذارد. اینجا شکاف دارد خودش را بیشتر نشان میدهد. اساساً حاضر نشدند که آن وجههی نظامیشان را کنار بگذارند.
اینها در حوزهی نظامی یک چیزی داشتند به نام میلیشیا؛ یعنی نیروی نظامی. حتی زمانی که جنگ در سال ۵۹ شروع شد، گفتند که خوب شما هم بیایید بروید از کشور دفاع کنید. سازمان گفت که ما حاضریم برویم دفاع کنیم ولی زیر فرماندهی هیچکس نمیرویم. نه سپاه، نه ارتش و نه بسیج. خوب این بیمعنا بود؛ بالاخره در جنگ یک فرماندهی وجود دارد و برای جنگیدن اینها شرط و شروط گذاشتند. سازمان نیروی سیاسی چریکی و میلیشیایی یا نظامیاش شاخه شاخه، شعبهدار و پر تعداد بود.
سازمان افرادی را در لایههای سیاسی و امنیتی، در دفتر رئیس جمهور، در دفتر قوهی قضاییه و در زندانها داشت. ترور میکرد، بمبگذاری میکرد، بعضیهاشان اخبار لو میدادند، اطلاعات را درز میدادند، جاسوسی میکردند، خرابکاری میکردند، با حزب دموکرات همکاری کردند و هم در ماجرای حزب خلق مسلمان تبریز کمک کردند. در نوژه علیرغم بیانیهای که دادند و گفتند که ما کارهای نبودیم و ما کاری نکردیم بلکه از عملیات نوژه هم اطلاع داشتند و هم همکاری کردند.
سازمان حد فاصل ۵۷ تا ۶۰، باز هم اقداماتی انجام میدهد. تحلیل اینها این بود که امام ۶ ماه دیگر بعد از آن سکته کرده از دنیا میرود. یک پزشک آلمانی به اینها گزارش داده بود. بنیصدر هم یک پزشک ارتش را فرستاده بود بیت امام که امام را معالجه کند بفهمد آیا درسته یا نه که حاج احمد متوجه میشود و به این پزشک وقت ملاقات نمیدهد. اینها میگفتند چند ماه ما صبر کنیم امام که از دنیا رفت ما بتوانیم رهبری انقلاب را به دست بگیریم. ما مستقیم با امام درگیر نشویم. سند مصاحبهی آقای مسعود رجوی با تاریخ شفاهی هاروارد است و دقیقاً چنین جملهای را بنی صدر هم در مصاحبهاش میگوید.
وقتی سازمان و رجوی از قدرت دور ماندند، یک ائتلافی ایجاد شد بین رجوی و بنی صدر. بنی صدر به سازمان نیاز داشت و سازمان به بنی صدر؛ چرا؟ بنی صدر حزب نداشت، یک روزنامه داشت انقلاب اسلامی یک دفتر ارتباط مردمی هم در ریاستجمهوری درست کرد تا خلا حزب را پر کند. رقیب جدی بنی صدر هم حزب جمهوری اسلامی بود. مجلس را هم حزب جمهوری اسلامی برده بود و بنی صدر از دست داده بود. مهم بود چرا؟ چون نخست وزیر را مجلس باید تعیین میکرد. حالا بنی صدر به حزب به سازمان نیاز دارد سازمان هم میخواست به قدرت نزدیک شود لذا در دفتر رئیس جمهور اینها نزدیک میشوند و قدرت پیدا میکنند.
خوب ماجرای بهار سال ۶۰ شروع میشود؛ شکستها در جنگ، عدم همکاری بنیصدر با نیروهای بسیج و سپاه و نیروهای انقلابی، درگیریها در اسفند ۵۹، سالگرد آقای دکتر مصدق و غائلهای که به وجود آمد، مراجع و علما نامه میزنند و از امام میخواهند که اوضاع را کنترل کنید. امام بنی صدر را به آرامش توصیه میکند. به اینکه مسائل را حل کنید اما نمیشود. در نهایت امام به این نتیجه میرسد که ابتدا بنی صدر را از فرماندهی کل قوا عزل کند. بارها رفتند پیش امام تا قبل از این ماجرا که آقا بنی صدر را حذف کنید بنی صدر را عزل کنید. امام قبول نکرد یکی اینکه امام به رأی مردم احترام گذاشت. دو اینکه میخواست مردم او را بشناسند. وقتی امام به این نتیجه رسید که باید دیگر او را از فرماندهی کل قوا عزل کند، احمد خمینی را خواست و گفت بلافاصله بروید و اعلام کنید و در اخبار هم بگویید. خود بنی صدر هم نمیدانست از اخبار شنید. بعد از این بنی صدر از امام وقت ملاقات میخواهد و امام هم به او وقت ملاقات نمیدهد. چند روز بعد مجلس طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر را در واقع مطرح میکند با رأی بالا، امام هم تأیید میکند و بنی صدر عزل میشود.
سازمان مجاهدین اینجا یک بیانیه میدهد در پایان بهار ۶۰؛ که معروف شد به بیانیهی اعلام جنگ مسلحانه. این نکته مهمی است که در واقع درگیری دارد آغاز میشود. یک طرف کشور درگیر جنگ خارجی است؛ صدام حمله کرده و خاک هنوز در دست صدام است. در عین حال جنگ داخلی دارد شروع میشود. بعد از عزل بنی صدر دیگر فاز مسلحانه و ترورها شروع میشود.
شما باید هم ۵۷ تا ۶۰ را بررسی کنید و هم ۶۰ تا ۶۷ را و ۶۷ تا امروز را. ترورها سه دسته دارد: یک؛ ترور شخصیتهاست؛ آقای بهشتی، رئیس دیوان عالی کشور و نزدیک ۶۰-۷۰ نمایندهی مجلس و معاون وزیر و اینها در دفتر حزب جمهوری، آقای رجایی و آقای باهنر، رئیس جمهور و نخست وزیر، ائمهی جمعه در استانها، نمایندگان امام مثل آقای مدنی، آقای قاضیطباطبایی، آقای دستغیب و آقایز صدوقی. جالب است بنیصدر یک نامهای به امام دارد میگوید مخالفین من این چهار نفرند. دقیقاً همین آقای قاضی و دیگران و دیگران دقیقاً همهشان ترور میشوند. افراد مختلف میرفتند در پوشش دختر جوان که جذب سازمان شده بودند خودشان را نزدیک میکردند به آقایان علما و دیگران انتحاری انجام میدادند، منفجر میکردند. خوب این ترورها فقط در سطح رجال سیاسی و صاحبان قدرت نبود، حتی طرح ترور امام هم مطرح میشود که کشمیری با آن ساک خودش میرود و میخواهند تفتیش کنند میگوید که اینها اسناد دولتی است و ادای برخوردن در میآورد و میرود. اما اینها ۱۷ هزار نفر را مستقیم ترور کردند. تعداد کمی از این ۱۷ هزار مسئولین هستند؛ مثلاً دادستان فلان استان، استاندار فلان استان، عدد کمی است. اصل عددها مردم عادی بودند که نه مقام مسئول بودند و نه سیاسی بودند و نه قدرتی داشتند. بعضی جاها مثلا در کامیون، ماشین، مسجد بمبگذاری میکردند و تلفات عمومی میگرفتند. ۱۰۰ تا ۲۰۰ تا ۳۰۰ تا حالا در تهران بیشتر.
مدل دیگر کشتاری که راه انداختند برای رعب و وحشت زمانی بود که سپاه و کمیته طرحی ایجاد کردند به نام مالک و مستأجر. گفتند آقا از این به بعد هر کسی میخواهد خانهای اجاره بدهد، اعلام کند؛ چون اینها خانههای تیمی داشتند. خانههای قرمز، سفید و سیاه داشتند. مدام هم خانههاشان را تغییر میدادند. یکی دو تا سه تا هم نبود؛ یعنی صبح یک جایی بودند، ظهر یک جایی بودند و شب یک جایی. در خانههای تیمی اسلحه و مهمات داشتند، شکنجه هم میکردند. این طرح مالک و مستأجر که بسیار طرح خوبی بود، باعث یک نظمدهی شد و رفتارهای مشکوک و افراد مشکوک شناسایی میشدند. مثلاً اگر به یک خانهای دو نفر رفتوآمد میکردند؛ اما دم در خانه ۵ تا کیسه زباله میگذاشتند، مردم گزارش میدادند به کمیته یا به سپاه که آقا این خانه مشکوک است. میآمدند رصد میکردند، یک مدتی زیر نظر میگرفتند ببینند هست یا نیست یا کسانی را که از سازمان بازداشت میکردند بعد از مدتی بازجویی اینها را میآوردند در خیابانها تک به تک خانهها را نشان میدادند.
سازمان وقتی میفهمید مثلاً کفاش این محله، دست فروش این محله، دکهدار این محله حزباللهی است، ریش دارد، عکس امام را دارد یا فلان مسجدی یا فلان امام جماعت به اینها مشکوک میشدند که گزارششان را دادند میکشتند؛ به خصوص در تهران و مشهد.
حجم جنایاتی که اینها انجام دادند بسیار گسترده است و دههی ۶۰ دههی بحرانی است. سال ۶۰ عجیب بحرانی است. یک طرف کشور جنگ خارجی، یک طرف کشور جنگ داخلی. مملکت رئیس جمهور و نخست وزیر ندارد؛ رئیس قوه ندارد. آیت الله خامنهای هم که ترور شده، قبلتر هم شخصیتهای دیگری را فرقان ترور کرده مثل آقای مطهری و آقای قرنی و .... در این فضا، در جامعه رعب و وحشت به وجود میآید. حالا جلوتر برویم وقتی در مرداد سال ۶۷، مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان یا مرصاد به ایران حمله کردند، مردم در کرمانشاه در سرپل ذهاب در جاهای مختلف از ترس خونریزی اینها به دامنههای کوه پناه بردند؛ اصلاً شهر را خالی کردند. انقدر اینها جنایت کردند.
واقعا تطهیر اینها به حق و انصاف نیست. عملیاتی انجام دادند به نام عملیات مهندسی؛ اگر دلش را داشتید جستجو کنید عکسهایش را ببینید. اینها چند پاسدار را میخواستند بگیرند، همراه آنها یک کفاش بیچاره را هم گرفتند. فکر میکردند او هم پاسدار است. اینها را میبرند به خانه. طراح این عملیات هم ابریشمچی است؛ همسر اول مریم رجوی که چند سال پیش ابریشمچی در درگیری کشته شد. اینها این پاسدارها را میگیرند و به خانههای تیمی میبرند. فضای خانههای تیمی را با شانههای تخم مرغ ایزوله کرده بودند که صدا هم بیرون نرود. شکنجه میکنند پوست سر اینها را میکنند. هم اعترافات هم تصاویرش هست. بعد اتو را روی قفسهی سینه وآلت اینها میگذارند و بعد یکی دو نفری هم که ازشان زنده میمانند، اینها را میبرند زنده زنده دفن میکنند. آن کفاش بنده خدا اصلاً پاسدار هم نبود. خوب اینها بیحد جنایت کردند.
پس از اینکه رجوی همراه بنیصدر از ایران به فرانسه رفت، از سال 60 تا 65 به این نتیجه میرسد که برای مبارزه با حکومت ایران باید برود به صدام کمک کند و با معاون صدام دیدار میکند و بعد از آن رسماً به عراق میرود، ستون پنجم صدام میشود، با صدام دیدار میکند. به حدی افتضاح بود این کار که بعد از آن بنی صدر از او جدا شد، گفت قبول ندارم این کار را که برویم وسط جنگ به صدام کمک کنیم. از سال ۶۵ به این طرف که رسماً به کمک صدام آمدند، چقدر عملیاتها لو میرود، جاسوسی میکنند، شنود میکنند، در اردوگاهها نفوذ میکنند، از اسرا یارگیری میکنند، اسرا را شکنجه میکردند. اعضای سازمان میرفتند با اینها دیدار میکردند، به اینها وعدهی پناهندگی به کشورهای اروپایی میدادند، یک تعدادی هم جذب میکردند.
کجا اوج میگیرد؟ سال ۶۷. وقتی قبلش قطعنامهی ۵۹۸ مطرح شد. رجوی که خودش را بازنده میدانست، صدام را راضی کرد به اینکه از او حمایت کند و یک جبهه درگیری مرزی با ایران درست کند. رجوی عملیاتی طراحی کرد به نام فروغ جاویدان؛ کلی حرف زد و سخنرانی کرد که مردم منتظر ما هستند، شهر به شهر با دسته گل منتظر ما هستند، فقط کافیست ما وارد شهرها شویم، مردم خودشان شهرها را به ما تحویل میدهند.
صدام یک جبهه در جنوب غربی ایجاد کرد که در واقع نیروهای نظامی ایران را درگیر کند، رجوی از غرب حمله کرد. ۱۲۴ کیلومتر آمدند داخل، کشتار کردند، خیلیها در رفتند و حتی حاضر نبودند به شهر برگردند. انقدر فاجعه زیاد بود وقتی آنها در عملیات مرصاد و با رشادتهای شهید صیاد شیرازی و دیگران شکست خوردند و اعلام شد که منافقین تارومار شدند، باز مردم میترسیدند که برگردند به خانههایشان. درست شبیه رفتاری که داعش با موصل و بصره و با شهرها در سوریه انجام داد.
اینجا نکته چیست؟ یک هماهنگی به وجود آمده بود بین سازمان و اعضایی که در زندان بودند. تعدادی از کسانی که در طول این سالها عملیات کرده بودند، جرم مرتکب شده بودند، بمبگذاری کرده بودند، خرابکاری کرده بودند و ترور کرده بودند در زندان بودند. سازمان با نفوذیهایی که داشت به اینها پیغام داده بود ما عملیات را شروع کردیم و شما شورش داخلی را شروع کنید؛ هم در در زندان هم در شهرها. نکتهی جالب این است که برخلاف انتظار اینها عملیات نظامی شکست خورد و تارومار شد؛ ولی آنهایی که در زندان بودند به گمان اینکه عملیات در حال انجام و پیروزی است، دست به شورش زدند.
یعنی یک ارتباطی بین عملیات فروغ جاویدان و کسانی که در زندانها بودند ایجاد شده بود. حالا اینهایی که در زندان بودند آیا محاکمه نشده بودند؟ مجرم نبودند؟ تکتک اینها هم مجرم بودند و هم محاکمه شده بودند و هم رویهی قضایی برایشان انجام شده بود. بسیاری از آنها هم از قبل حکم اعدام داشتند؛ اما سال ۶۵، آقای منتظری از امام درخواست میکند و یک گروهی درست میکند به نام هیئت عفو که بروند در زندانها ببینند اگر کسی ظرفیتش را دارد و توبه کرده آزادش کنند. سازمان به اینها خط میدهد که شما اعلام توبه کنید. البته آقای منتظری به امام میگوید اگر مخالف این کار من بودید و دیدید درست نیست، لطفاً خصوصی به من بگویید. عمومی نگویید، میدانست آبرویی برایش نمیماند. منافقین در دفتر آقای منتظری هم نفوذ داشتند و رویش اثرگذار بود که این کارها را بکند. رادیو بیبیسی و جاهای دیگر هم مسئله را راه انداخته بودند که یک عدهای دارند بیگناه کشته میشوند.
اینها سال ۶۵ بود. پس قبل از عملیات مرصاد، ما یک چیزی داریم به نام هیئت عفو، با پیشنهاد آقای منتظری، و امام هم قبول میکند. جالب چیست؟ یک تعدادی توبه میکنند، از زندان بیرون میآیند، یا در عراق خودشان را به سازمان میرسانند و دوباره شروع میکنند به کارکردن علیه کشور و مردم و یا مخفی میشوند و خودشان را نگه میدارند تا خود مرصاد؛ نفاق یعنی همین. برخی از اینها در واقع توبهی سوری انجام دادند که بیایند بیرون و دوباره همان کارها را کردند.
بعد از مرصاد آقای ریشهری، وزیر اطلاعات، و از طرف دیگر قوهی قضاییه هم نامهای به امام میزنند که اینها عملاً شورش کردند و میخواستند براندازی کنند. بعضیها حکمشان اعدام است و رویهی قضایی انجام شده. بعضی حکمشان در واقع غیر اعدام بوده اما ما با اینها چه کنیم و اینها برای براندازی مجدد برنامه دارند. اینها خبر نداشتند عملیات شکست خورده و زندانها را شلوغ کردند. شبکهشان هم در بیرون است. امام دستور داد هیئتی که ایجاد شد آقای نیری، قاضی شرع، دادستان و اینها با دستور و فتوای امام است؛ هم از امام دستور میگیرند هم از امام فتوا میگیرند که ما با اینها باید چه کنیم؟ آیا اینها حکم محارب هستند یا نیستند؟
امام در یک بخش از این نامه میگوید:«از آنجا که منافقین خائن بههیچوجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کردهاند، با توجه به محارببودن آنها و جنگ کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاریهای حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنها برای صدام علیه ملت مسلمان ما و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانهی آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تا کنون، کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رأی اکثریت آقایان حجتالاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نمایندهای از وزارت اطلاعات میباشد. اگر چه احتیاط در اجماع است، و همینطور در زندانهای مراکز استان کشور رأی اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب یا دادیار و نمایندهی وزارت اطلاعات لازم الاتباع میباشد، رحم بر محاربان سادهاندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینهی انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهدهی آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد. والسلام»
خوب این هیئتهای سه نفره تشکیل شد. چه اتفاقی میافتد؟ ریختند توی زندان و کسانی که گناه نداشتند را اعدام کردند؟ خیر. مجدد کسانی که یک بار محاکمه شده بودند را محاکمه کردند. تعداد قابل توجهی حکم اعدام داشتند؛ اما اعدامشان اجرا نشده بود یا به تأخیر انداخته بودند که حالا مثلاً اینها توبه میکنند و پشیمان میشوند. اینها روند دادگاه را هم پشت سر گذاشته بودند. در واقع قاضی عالی تأیید کرده بود اما حکم اجرا نشده بود. آنهایی که حکمشان اعدام نبود چه؟ گفتند تکتک اینها دوباره باید پروندهشان بررسی شود. افراد را میآوردند از اینها سؤال میشد آیا تو هنوز بر موضع خودت در دفاع از سازمان و براندازی هستی؟ آنها اگر میگفتند بله یعنی هنوز محارب است و میخواهد بازی کند.
تعداد قابل توجهی از اینها ابراز ندامت میکنند، حکم اعدام دربارهشان اجرا نمیشود، با اینکه از قبل احکامی داشتند. آن کسی که مسجل بود آدم کشته است، یک جایی بمبگذاری کرده است و یا مستقیم در قتل نقش داشته او حکمش اعدام بود. سایرین که مستقیم و غیرمستقیم بودند، یا در عنوان محارب بودند، با اینها تک به تک صحبت میکردند، حتی طوری که راضی بشوند بگویند نه ما با سازمان نیستیم. اتفاقاً یکی از کسانی که اینجا بسیار تلاش میکند که اینها نجات پیدا کنند، آقای لاجوردی است. در زندان کلی برنامه و مناظره میگذارند و کتاب به دستشان میدهند اما اینها ذهنشان شستوشو شده و یک طیفی نمیپذیرند و تعدادی اعدام میشوند.
اینکه گفته میشود اینها محاکمه نشدند این کاملاً کذب است. اینها از قبل محاکمه شده بودند، تمام رویهی دادگاه انجام شده بود، در واقع دیوان عالی هم حکم داده بود؛ برای برخی اعدام و برای برخی زندانهای طویلالمدت.
دربارهی تعداد کسانی که اعدام شدند، سازمان عددهای مختلفی را مطرح میکند. ۲۸۰۰ داشته، ۴۸۰۰ داشته، 10 هزار و صد هزار هم بوده. چه اعدامی، چه زندانی، که خوب بعضی عددها حتی ۱۰ هزار هم تخیلی است. ایران سال ۶۷ مگر چقدر زندانی دارد که ۱۰ هزار تا مجاهدین باشند؟ برخی از پژوهشگران آمدند بررسی کردند از خانوادهها؛ ببینید برخی خانوادهها خجالت میکشیدند بگویند بچههای ما اعدام شدند. اصلاً از آن محله میرفتند. ما خانوادههایی داشتیم که یک پسر یا دو پسرش در جبهه شهید شده، یک پسرش منافق بوده، جذب منافقین شده، خیلی از اینها اعلام نمیکردند؛ یا مثلاً وقتی منافقی اعدام میشد، مردم میریختند در خانهها شعار میدادند، شعار مینوشتند، بی آبرو بود. مردم از سازمان منافقین متنفر بودند؛ حالا اینکه در دههی اخیر به خاطر مسائل حزبی و سیاسی و رسانهای میخواهند اینها را تطهیر کنند، این یک بحث دیگری هست اما مردم از اینها متنفر بودند نسبت به اینها موضع جدی هم داشتهاند.
مهمترین عددی که در کتاب تبار ترور هم مطرح میشود، با بررسی اسامی و افراد، عدد ۵۰۰ است که یکی از آقایان میگوید من حتی این عدد را هم با اسناد قوهی قضاییه بررسی کردم چند رقم پایینتر از ۵۰۰ است. در عدد غلو میشود، در رویهی دادگاه غلو میشود، در اینکه اینها بیگناه بودند، این بدترین حرف است. اینها ۳۰۰ نفر، ۵۰۰ نفر یا ۱۰۰ نفر باشند یا ۷۰۰ تا مثلاً نخبهی علمی، آیت الله یا پزشک یا قهرمان ملی را که مجازات نکردند. کسانی بودند که ۱۷ هزار ترور داشتند دختر، کودک، زن و مرد. ترور معروفی که در ماه رمضان انجام دادند این بود کخ در خانهی طرف را میزنند میروند سر سفره و خانوادهاش را ترور میکنند که مثلًا فلانی پاسدار بوده، فلانی رابط بوده، فلانی در مغازهاش عکس امام خمینی داشته، نشریه علیه سازمان منتشر کرده. اصلاً اینها خودشان ترورهایی که انجام میدادند اینطور نبود که ترور با آن کاری که طرف کرده همسان باشد.
یک چیز عجیب این است که فقط مردم ایران را نکشتند؛ وقتی صدام خواست کردها را سرکوب کند به مجاهدین دستور داد اینها رفتند کردهای عراق را میکشتند، میانداختند داخل گور دسته جمعی. یعنی اینها بازوی صدام شده بودند. حتی زمانی که آمریکاییها بعد از جنگ خلیج فارس، یعنی حمله به کویت، صدام را تحریم کردند؛ صدام میخواست نفت بفروشد، چطور میفروخت و سازمان پولش را از کجا در میآورد؟ صدام به اینها نفت میداد، اینها نفت را بازار آزاد میفروختند و بخش عمدهاش را هزینهی خودشان میکردند؛ حتی سر صدام را هم کلاه گذاشتند. چون از بعثیها پول میگرفتند، از سعودیها پول میگرفتند، بعد فاکتور به آنها میدادند. مگر میشود این همه خیانت را ندید؟
سؤال مهم: چنین رفتار خائنانهای در وسط جنگ و آن ترورها و آن اقدامات اگر در بقیهی کشورها رخ میداد چه میکردند؟ در ترکیه چند سال پیش آمدند علیه اردوغان کودتا کنند، بعد از شکست کودتا، چند نفر را محاکمه کرد؛ چند هزار نفر را محاکمه کرد؟ در سایر کشورها اگر همین امریکا همین فرانسه یک دهم درصد اینها اتفاق بیفتد، مگر در دورهی ۲۰۱۱ به این طرف که بحث خطر تکفیری و داعش را مطرح کردند چقدر آدم اینها زندانی کردند؟ در گوانتانامو و جاهای دیگر با آمپول هوا اعدام کردند، با صندلی برقی اعدام کردند، به طرف مشکوک میشدند موقع بازداشت تیربارانش میکردند، اصلاً به بازداشت کشیده نمیشد. پس اگر تاریخ را سیاسی و جنایی روایت کنیم، میشود جای ظالم و مظلوم را عوض کرد. جای جلاد و شهید را عوض کرد.
منبع: صوت منتشر شده در کانال شخصی علیرضا زادبر در شبکههای اجتماعی
* دیدگاه صرفا بازتابدهنده نظرات اساتید، محققان و پژوهشگران در حوزههای مختلف تاریخ معاصر است و مرکز اسناد انقلاب اسلامی بر آنست از این طریق فضای نقد و گفتگوی علمی را فراهم نماید. انتشار این مطالب به معنای رد یا تایید محتوای مورد نظر نیست.