از نشستن روی پشتبام حتی در شبهای زمستان تا به هوش آوردن مادران غشکرده با عرق بیدمشک و گلاب
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ تاکنون هر وقت صحبت از اسرای جنگ تحمیلی علیه ایران شده است، بیشتر دربارهی درد و رنجی که رزمندگان ایران در اردوگاههای عراق متحمل شده بودند، گفته میشود و کمتر به رنج و نگرانی خانوادههایشان پرداخته شده است.
خانم بهجت فراز که از سال ۱۳۶۳ مسئولیت ادارهی امور اسرا و مفقودین را بر عهده داشت، به خاطر مسئولیتش به خوبی توانسته رنج خانوادهی اسرا را در کتاب خاطرات خود توصیف کرده و شرح دهد.
او در این کتاب که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، موضوع را چنین شرح داده است:
«از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹ به ما بسیار سخت گذشت. در این فاصله عراقیها مشخصات حدود چهارهزار اسیر را به ما دادند. بدین ترتیب تعداد اسرای ثبت شده به سیزده هزار نفر رسید که در برابر ۳۵۰۰۰ مفقود سال ۱۳۶۷، تعداد اندکی بود. امّا باز این وضعیت جدید آرامش و امیدی به مردم داد که مثلاً صدام از خر شیطان پایین آمده و اسامی اسرا را اعلام میکند و تا مدتی آرامش داشتیم.
مادرانی که به دنبال اسم فرزندانشان میآمدند، به سر خود میزدند، میز، گلدان و شیشه میشکستند و غش میکردند و با اینکه میدانستند کار به دست صدام است و به دست دولت ایران نیست، ولی عصبانی میشدند و حق هم داشتند. به من میگفتند اگر یک روز پسرت دیر بیاید، چه حالی پیدا میکنی؟ مادری میگفت به خداوندی خدا الآن چند وقت است شب تا صبح خواب ندارم. یک متکا زیر بغلم است و از این گوشهی اتاق به گوشهی دیگر میروم. دیگری میگفت شبهای زمستان پشتبام مینشینم تا موتورسیکلتی عبور کند و به تصور اینکه خبری برایم آورده، دلم ذرهای آرام بگیرد. دیگری میگفت در خانه را باز میگذارم تا ریگی به حیاط بپرد و صدای آن ریگ به من آرامش بدهد. فکرش را بکنید حساسیت تا کجا بود و خانوادهها چقدر ناراحت، منتظر و در رنج و عذاب بودند.»
در بخشی دیگر از خاطرهی بهجت فراز آمده است:
«خانوادهها گاهی اوقات میرفتند و کف خیابان شریعتی روبهروی مخابرات میخوابیدند و خیابان را بند میآوردند و میگفتند تکلیف ما را روشن کنید. چرا اسم بچهی ما نمیآید؟ گاهی هم تصمیم میگرفتند به طرف دفتر صلیب سرخ یا مجلس یا دفتر ریاست جمهوری بروند که با خواهش و التماس مانع حرکت آنها میشدیم و روی زمینهای باغ هلال احمر آنها را مینشاندیم. من هم کنار آنها روی زمین مینشستم و با گریهی آنها، گریه میکردم. وقتی میدیدند که رئیس اداره گریه میکند، قدری آرام میشدند و به من میگفتند: «خانم آرام باش.» به آنها میگفتم: من چه کاری میتوانم بکنم. من هم مثل شما هستم و درد شما را با تمام وجود احساس میکنم.
یک روز مسئول اطلاعات در ورودی به من گفت: «خانم میدانی امروز چند نفر به اداره مراجعه کردهاند؟» گفتم: نه. گفت: «من شمردهام. امروز ۱۵۰۰۰ نفر مراجعه کننده داشتیم.» در یک روز ۱۵۰۰۰ نفر، خیلی زیاد بود. وزارتخانهها و سازمانها نیز هر کدام برای مفقودان و اسرای خود واحدهایی داشتند، ولی کانون و مرکز همهی آنها در ادارهی ما بود. از سراسر ایران به ادارهی ما مراجعه میکردند و خیلی شلوغ میشد.»
استفاده از آمبولانس تا عرق بیدمشک و گلاب
اما این خانم مسئول در کنار پیگیریهای اداری، برای مراقبت از حال جسمی خانواده اسرا، تمهیداتی را هم اندیشیده بود از جمله اینکه «در اداره هر روز آمبولانس آماده بود تا افرادی را که بیهوش میشدند به بیمارستان برساند.»
بهجت فراز همچنین تعریف کرده که «همیشه یک شیشهی بزرگ عرق بیدمشک و گلاب در اداره نگه میداشتم تا به صورت آنان بپاشم یا بدهم تا بخورند. در آن سالها اوضاع خیلی عجیب و غریب بود.»
با تمام این احوال، همه خانوادهها مثل هم نبودند و اینطور نبود هر فردی که عزیزش مفقود یا اسیر بود؛ بی تاب باشد با همه متوجه اندوهش بشوند. این نکتهای است که خانم فراز آن را اینگونه توضیح میدهد: «بعضی از خانوادهها خیلی صبور بودند. انصافاً هیچی نمیگفتند و دیگران را هم آرام میکردند. به بعضی از خانوادههای خیلی صبور که دو یا سه شهید و اسیر و مفقود هم داشتند، مأموریت میدادیم برای مردم صحبت کنند و از خود خانوادهها استفاده میکردیم تا مردم را آرام کنند.»