بازخوانی حادثه پلاسکو در گفتگو با جلال ملکی
صحنههای رستاخیزی حادثه پلاسکو

آتشسوزی ساختمان پلاسکو در صبحگاه ۳۰ دی ۱۳۹۵، یکی از تلخترین حوادث شهری ایران بود که با فرو ریختن این سازه قدیمی، جان تعدادی از آتشنشانان و شهروندان را گرفت. این حادثه، علاوه بر خسارات مالی گسترده، افکار عمومی را نیز بسیار متأثر ساخت.
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حادثه پلاسکو یکی از تلخترین حوادث سالهای اخیر بود که فضای جامعه ایرانی را تحت تاثیر قرار داد. اما زوایا و ابعاد ناگفته این حادثه یکی از موضوعاتی است که کمتر بدان پرادخته شده است.
در هشتمین سالگرد این حادثه طی گفتگوی مبسوطی با جلال ملکی سخنگوی سازمان آتشنشانی که شناختهشدهترین چهره این سازمان در آن حادثه و دیگر وقایع هست به بازخوانی زوایای متعدد این حادثه پرداختهایم که در ادامه از نظر میگذرد.
به شما خوش آمد میگویم تشکر از اینکه وقت ارزشمندتان را در اختیار مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار دادید. یاد و خاطره همه شهدای خدمت بالاخص شهدای آتشنشان و شهدایی که درحادثه پلاسکو به شهادت رسیدند گرامی میداریم. به عنوان اولین سوال بفرمایید که پیشزمینههای رخداد حادثه پلاسکو چه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در آستانه هشتمین سالگرد ناراحتکننده و فراموشنشدنی آتشسوزی و تخریب ساختمان پلاسکو هستیم. گرامی میداریم یاد و خاطره همه شهدا به ویژه شهدای سازمانهای آتش نشانی سراسر کشور و شهدایی که در حادثه پلاسکو به شهادت رسیدند و جان خود را از دست دادند.
سازمان آتشنشانی چند سالی است که نسبت به بازدید از اماکن خصوصاً ساختمانهای پرخطر اقدام میکند، یکی از این ساختمانها در آن زمان پلاسکو بود که به دفعات مورد بازدید قرار گرفت. اخطار به آنها داده بودیم اما کسبه و به ویژه هیئت مدیره به هر دلیلی یا اهمیت نمیدادند یا زورشان نمیرسید یا نمیخواستند، ولی به هر دلیل در نهایت اقدامی انجام نداده بودند مثل چندین ساختمان دیگر که عدم توجه به توصیههای ایمنی و اخطاهای ایمنی آتشنشانی باعث بروز حادثه شد ساختمان پلاسکو هم از این قاعده مستثنا نبود و بیتوجهیهایی که به دستورالعملهای آتشنشانی و از حداقلهای ایمنی برخوردار نبودند و به صورت بسیار ناایمن و بیحساب و کتاب آنجا فعالیت میشد و ریسک خطر بسیار بالا بود. سیمکشیهای خیلی خطرناک و ناایمن و معیوب، چیدمان نادرست اجناس که در راهروها و راه پلهها وجود داشت، نداشتن سیستمهای اعلام اطفا و یا خراب بودن آنها، خاموشکنندههای نامناسبی که وجود داشت، بچهها و کسبه وارد نبودند چگونه باید با خاموشکننده کار کنند. حتی یک اطلاعرسانی ساده را هم خیلی وارد نبودند و همه اینها دست به دست هم داد. بیش از پنجاه سال از عمر پلاسکو به همین صورت میگذشت، اصلاً تاریخ پلاسکو را که مطالعه میکنیم میبینیم در ابتدا یک ساختمان اداری بوده به جز چند طبقه اول که تجاری بوده بقیه طبقات اداری بوده، کارهای دفتری و شرکتی و فیلمبرداری و فیلمسازی و از این کارها انجام میدادند؛ اما به مرور از یک جایی به بعد کل این ساختمان تبدیل به کارگاههای تولید پوشاک، بنکداری و فروشگاه میشود و حجم زیادی از پارچه و جنسهای تولید شده و سیمکشیهایی که تغییر داده میشود در این ساختمان اتفاق میافتد و متناسب با آن تغییر کاربری ایمنی لازمی لحاظ نمیشود.
تا اینکه در ۳۰ دی ماه ۱۳۹۵ برای چندمین بار این ساختمان آتش گرفت، دفعات قبل آتشسوزیها کوچک و جمع و جور بود و زود بچهها میرسیدند و خاموش میکردند اما این دفعه دیگر آتشسوزی گستردهای بود و اطلاعرسانی با تاخیر انجام شد و زمانی که همکاران ما در دو دقیقه به محل رسیدند - نزدیک آنجا یک ایستگاه داشتیم- اعلام میکنند که اصلاً دو سه طبقه و تعداد زیادی از مغازهها شعلهورهستند. این نشان میدهد یا خودشان دیر متوجه شدند یا فهمیدند و با تاخیراطلاعرسانی کردند. دیگر کار از کنترل خارج شده بود و بچههای ما با رشادتی که به خرج دادند سعی کردند اول نفرات را خارج کنند و در نهایت بعد از سه ساعت و خردهای این ساختمان دوام نیاورد و چون سازهاش فلزی بود در برابر حرارت مقاومت خیلی زیادی نداشت و متاسفانه تخریب شد.
ما قبل از اینکه وارد مرحله آتشسوزی بشویم، پیرو سوال شما که چه کارهای پیشزمینهای انجام شده بود، بارها بازدید شده بود و دستورالعمل داده بودیم و اخطار داده بودیم اما پلاسکو هم مثل ساختمانهای دیگر خیلی ترتیب اثری ندادند. یک نمونه دیگر از این ساختمانها کلینیک سینا اطهر بود که این هم به همین صورت چندین بار مورد بازدید قرار گرفته بود اخطار داده بودیم اما خیلی اهمیت نداده بودند یا آن طور که باید و شاید کامل کار را تمام نکرده بودند و یک اتفاق تلخ دیگری در این مرکز درمانی اتفاق افتاد.

علت اولیه آتش سوزی مشخص شد که چه بود؟
بله، چیزی که در بررسیها مشخص کردند حالا من تا آخر پیگیری نکردم ولی گمانهزنیهای اولیه که توسط کارشناسان استخراج شد ناشی از اتصالی سیم برق در یکی از کارگاههای تولید پوشاک در طبقه نهم بود. پلاسکو سقف کاذبهای زیادی داشت. سقف کاذبها بیش از یک متر ارتفاع داشت که خیلی فضای زیادی است. یک کاسب از این فضا به راحتی نمیگذرد. جنسهای تولیدی را یک بخشی در مغازه نگه میدارد و از آن بالا و فضای بالا سر مغازه یا سقف کاذب است هم شما فکر کنید طرف ۱۵ متر مغازه دارد ۱۵ تا یک متر خودش خیلی فضاست، کلی هم جنسهایش را چیدمان میکند و چون حوزهبندی هم نشده بود، وقتی در سقف کاذبها را نگاه میکردید کل طبقه به همدیگر راه داشتند و در آن پر از سیم برق و لوله و این حرفها بود و جنسها همه چیده شده بود و کامل به هم پیوسته بود فقط یک کارتون و یک تختهای میگذاشتند که این جنسهای من است و هم طرف جنسهای شماست و هرکس جنسهای خودش را میدانست اما حوزهبندی نبود.
به علت کشیدن بار زیاد از وسایل برقی سیم برقی که بالا بود اتصال میکند و وسط لوازم تولید شده مثل پیراهن و لباس و پلیور و شلوار آتشسوزی اتفاق میافتد، فعلاً آتش در سقف کاذب است و یواش یواش آتش سرایت میکند و در طبقات میریزد و ظرف چند دقیقه میبینیم که دهها مغازه در آن طبقه و بعد سرایت میکند به طبقات بالایی. علت اولیه که اعلام کردند پایه برقی داشته و ناشی از کشیدن بار اضافه از برق و اتصال منجر به آتشسوزی در مجاورت مواد قابل اشتعال بوده است.
بعد فاصله رسیدن نیروها و عملیات اولیه چگونه بود؟
عرض کردم ما این طرف چهارراه استانبول که پلاسکو بود؛ آن طرف چهارراه یک ایستگاه داشتیم. ظرف ۲ دقیقه به محل رسیدیم، به محض اینکه ایستگاه در میآید و آن دود را میبیند اعلام میکند که حریق سنگین است چند تا ایستگاه بفرستید و لحظات بعد ایستگاههای دیگر میرسند. من خودم فکر میکنم نیم ساعت بعد رسیدم به محل، اما همان موقع که رسیدم ۵ دستگاه نردبان داشت در محل کار میکرد یعنی تجهیزات ما خودشان را به محل رسانده بودند و ازدحام بسیار زیاد جمعیت که در چهارراه و خیابان جمهوری و جلوی ساختمان پلاسکو و کوچه پشتی و هم در خیابان جمهوری و تعداد زیادی از کسبه که یا داخل بودند یا میخواستند داخل بروند، ما نفرات را خالی میکردیم و از یک در دیگر وارد میشدند، هر کسی به هر بهانهای میخواست دوباره برود داخل یکی میخواست چکهایش را بردارد، یکی میخواست پولهایش را بردارد، یکی میخواست شناسنامهاش را بردارد، هر کسی میخواست برود داخل. هی بچههای ما خالی میکردند مجدداً از یک جای دیگر وارد میشدند. فکر میکنم کمتر از 7-۸ دقیقه نهایت به ۱۵ ایستگاه هم رسید.
از جهت حجم و گستردگی آتش هم تقریباً بیسابقه بود؟
یکی از بزرگترین آتشسوزیهایی بود که اتفاق افتاد و تغییر حالت داد یعنی سه ساعت و نیم ما فقط عملیاتمان آتشسوزی و خاموش کردن آتش بود. ساعت ۱۱:۳۳ دقیقه که ساختمان تخریب شد آتش زیر آوار مدفون شده بود، خاموش نشده بود و از تمام سوراخ و منافذ این آوار دود و شعله بیرون میزد، هرجا که با لودر برمیداشتیم بلافاصله جایش را شعله میگرفت یعنی بچههای ما با چند تا سر لوله عین ۱۰ روز آنجا بودند که هرجا که لودر یا بیل مکانیکی خاکبرداری میکنند و شعله میزند چون خاک را برمیداشتند هوا میرسید به زیر مجدداً شعله ور میشد و بچهها خاموش میکردند، بعد از ریزش ساختمان عملیات ما فقط دیگر خاموش کردن آتش نبود؛ عملیات در اصل آواربرداری شده بود در کنار آواربرداری عملیات اطفا هم داشتیم.
من خاطرم است آنقدر از زیر آتش داشتیم که اصلاً ایستادن روی تپههای آوار سخت بود، آنقدر از زیر حرارت بود دقیقاً مثل کورهای که ما روی آن ایستاده بودیم و بچههای ما هرچند دقیقه یکبار میآمدند و پاهایشان و چکمههایشان را خیس میکردند که بتوانند دوباره بروند آنجا یا نفر عوض میشد.
یک نکته دیگر که آن روزها هم مطرح شد بحث تجهیزات بود. آیا تجهیزات ما کافی بود؟
در آن زمان هم تجهیزات ما تجهیزات بدی نبود، نمیگویم خیلی کامل بودیم همین الان هم خیلی صد درصدی نیستیم، هیچ وقت نیستیم. هیچ آتشنشانی در دنیا نمیتواند بگوید ما کامل و صد درصدی هستیم. الان میبینید در خیلی از جاهای دنیا اتفاقاتی میافتد که آتشنشانهای آن کشور با مشکلات تجهیزاتی مواجه میشوند. در آن زمان تجهیزات ما بد نبود، تجهیزات ما برای حوادث شهری کافی بود ما به اندازه خودمان نردبان، خودروهای تخصصی، پرسنل دوره دیده و ... داشتیم، اما پلاسکو یک بحران بود و هیچ وقت آتشنشانها برای بحران تعریف نشدند. آتشنشانها برای حوادث شهری تعریف شدهاند. البته در حادثه پلاسکو بد بیاری هم داشتیم. کانون اصلی آتشسوزی در ضلع شمال غربی ساختمان پلاسکو بود جایی که از کوچه پشتی باید دسترسی پیدا میکردیم اما آنقدر آن کوچه باریک بود که خودروهای اصلی مثل فوماتیک یا نردبانهای هیدرولیکی ما رد نمیشد، من خیلی تلاش کردم که یکی از نردبانها را بتوانیم ببریم در کوچه که عملیات کند اما هم وارد نمیشدند یا یک مقدار دو سه متری میرفتند داخل کوچه و به علت باریک بودن کوچه و بالکنهایی که پیشروی داشت نمیگذاشت این ماشینها برود. ماشینهای کوچک هم فقط برای آبرسانی بودند.
کانون اصلی درون زاویه بود که ما دسترسی نداشتیم. از ضلع خیابان جمهوری ماشینها و خودروها و نردبانها که آنجا مستقر بودند آنجا کانون آتشسوزی نبود، ما هر چقدر آب میزدیم شاید ۱۰، ۲۰ متر با محل آتشسوزی فاصله داشت. در نتیجه بچهها مجبور بودند که از داخل ساختمان نفوذ کنند. در آن زمان هم ما تجهیزات خوبی داشتیم ولی برای حوادثی که به بحران تبدیل میشود کافی نبود، هیچ وقت کافی نیست در نتیجه ستاد بحران اینطور مواقع تشکیل میشود و از امکانات و ظرفیتهای همه دستگاهها استفاده میکند؛ مثلاً به ما میگفتند که چرا هلیکوپتر نمیآورید؟! در حالی که هیچ جای دنیا برای آتشسوزیهای شهری از هلیکوپتراستفاده نمیشود هلیکوپتر برای فضاهای باز مثل جنگلها و مراتع است که چند هکتار آتشسوزی است، حالا هر جای این محل بریزد اشکال ندارد؛ ولی وقتی در شهر همهاش ساختمان هست، نهایت یک ساختمان ۳۰ ،۴۰ متر بر دارد ۵۰ متر بر دارد، اگرهلیکوپتر بخواهد بیاید دقیقاً روی همان ساختمان تخلیه کند باید خیلی پایین بیاید که به فاصله سی چهل متری برسد تا دقیقاً آب را روی همان ساختمان بریزد. اگر خیلی هم پایین بیاید به خاطر کوران باد و هوا که پرههای هلیکوپتر ایجاد میکند، اکسیژن زیادی به آتش میدهد و اینها را در حریقهای دیگر دیدهایم. آتش ظرف چند دقیقه به چندین ساختمان سرایت میکند عین این میماند که شما در آتش فوت کنید و شعلهوریاش بیشتر میشود.
اگر بخواهد از ارتفاع بالا ۲۰۰ متری بریزد باد این قطرات ریز آب را میبرد یک دفعه میبینی به اندازه دو کوچه آن طرفتر یا ۲۰ ساختمان آن طرفتر میریزد و دقیقاً روی آن ساختمان ریخته نمیشود. در نتیجه در هیچ جای دنیا در حوادث شهری برای عملیات اطفا از هلیکوپتر استفاده نمیشود. بله برای عملیات نجات میشود استفاده کرد ولی چون ما همکارانمان همان دقایق اولیه در طبقات پایینی همه را خارج کرده بودند کسی در طبقات بالا نبود که یک هلیکوپتر بیاید و اینها را تخلیه کند. همان زمان هم تجهیزات برای حوادث شهری معمولی بد نبود؛ هرچند که بعد از پلاسکو ما در چند مرحله خریدهای جدید و به روزی کردیم و تجهیزاتمان انصافاً چند برابر و خیلی بهتر شد.

تقریباً این حادثه از دید بیرونی دو موقعیت داشت: یکی بحث آتشسوزی و یکی بحث فرو ریختن ساختمان و عملیات آواربرداری. در این بازه سوختن چقدر پیشبینی میشد که این ساختمان فرو بریزد؟
ما تا قبل از پلاسکو چنین موردی را نداشتیم. خیلی بعید است که یکی از گزینههای اصلی در ذهن فرماندهان آن موقع ریزش ساختمان باشد. چون ما قبل از آن هیچ اتفاق مشابهی نداشتیم و حتی در دنیا هم آنقدر چیز خاصی نبود که بگوییم به عنوان یک مسئلهای گوشه ذهنمان است ولی بعد از آن چرا؟ بعد از آن آنقدر این مسئله مهم شد که خصوصاً در ساختمانهای قدیمی بچهها اولین سوالی که میپرسند این است که سازه ساختمان چیست؟ اگر فلز است خوب خیلی ملاحظه میکنند از یک ساعت و زمانی به بعد دیگر اصلاً تغییر عملیات میدهند، نیروها را کم میکنند تغییر کار میدهند، اما آن موقع خیلی در ذهنمان این قضیه نبود تا نزدیک ساعت ۱۰ دو سه دقیقه مانده به ۱۰ که تمام شیشههای ساختمان به یکباره قسمت شمالی کل شیشهها تخریب شد و صدای خیلی وحشتناکی داشت و وقتی شیشهها تخریب شد فهمیدیم که ساختمان دارد نشست میکند و بعد دستور تخلیه ساختمان آمد که ۳ دقیقه بعد، سه چهار دقیقه بعد در واقع آن ریختن شیشهها یکی از سقفها تخریب شده بود که چند تا از بچهها محبوس شده بودند و دستور تخلیه ساختمان صادر شد. کمتر از ۴ دقیقه بعد ۷ ،۸ تا سقف داخل ساختمان مجدداً تخریب شد که اگر این زمان به جای ۴ دقیقه مثلاً نیم ساعت میشد قطعاً همه بچهها خالی میشدند. در آن ریزش اولیه سقف، ۶ یا ۷ نفر از بچهها زیر آوار مانده بودند، اما در این فاصله در این سه چهار دقیقه که زمان زیادی است تا یک آتشنشان لوازمش را بردارد و وسایل را رها کند و خودش را جمع کند و برساند به راه پله ۹، ۱۰ طبقه بیاید پایین خیلی بیشتر از این ۷ ،۸ طبقه بعد از سه چهار دقیقه تخریب شد و در مرحله دوم تخریب دیگر ۱۶ نفر عزیز آتشنشان زیر آوار ماندند و یک چیزی حدود ۶۰ ۷۰ نفر در ساختمان بودند منتها در بخشهایی از ساختمان که تخریب نشده بود.
هنوز آن موقع نمیدانستیم که داخل چه اتفاقی افتاده بعداً که آمدند بیرون ما خودمان چندین بار رفتیم داخل و آمدیم بیرون و در آن مقطع ما بیرون بودیم و بعد از ریختن شیشهها دیگر اجازه نمیدادند کسی وارد شود و بقیه هم دستور میدادند که تخلیه شوند. علیایحال بعد از آن قضیه ساعت۱۱ و ۳۳ دقیقه ساختمان تخریب شد و خوشبختانه در این ۳۰ دقیقه حدود ۶۰ ،۷۰ نفر از آتشنشانها که داخل ساختمان بودند یا خودشان توانستند از روی سازههای بیرونی ساختمان که سازه فلزی داشت خوشبختانه بچهها توانستند از آنجا بیایند پایین، یا اینکه به نردبان که به سرعت کار میکردند و نفرات را پایین میآوردند. چون در گذشته در پلاسکو خودکشی وجود داشته و خیلی میرفتند روی پلاسکو خودکشی میکردند یا از طبقههای مختلف، در گذشتههای دور تصمیم میگیرند که جلوی پنجرهها را توری فلزی بزنند همین کار را سخت کرده بود و باعث شده بود که بچهها که خودشان را رسانده بودند به سمت خیابان جمهوری که آنجا آتشسوزی نبود و تخریبی که شده بود از داخل نصف نصف سقفها خراب شده بود و نیمههای سمت خیابان جمهوری مانده بود، حالا نردبانها پشت پنجره آمدند و دیدند روی پنجره توریهای فلزی جوش دادند. چون بالا دستگاه جوش ندارند حالا با پتک و انتهای خاموشکننده و لگد و هر ابزاری که میتوانستند سعی میکردند یک مقدار از این توری فلزیهایی که ضخیم بود را پاره کنند و فضا باز کنند و از همان فضاها بتوانند بیرون بیاید.
خدا ارواح همه شهدا را شاد کند. شهید علی امینی قدیمیترین فرمانده بود که چند ماه مانده بود بازنشسته شود در این عملیات به شهادت رسید. او خودش آنجا ایستاد و همه را از نردبان به پایین فرستاد. از چند طرف بچهها هم این کار را میکردند ولی یکی از زوایاش شهید امینی بود. نردبان میرفت پایین خالی میکرد و مجدداً میآمد بالا و خودش آخرین نفر بود که به محض اینکه آمد سوار نردبان شود، متاسفانه ساختمان تخریب شد و ایشان را هم به کام خودش کشید. حتی یادم هست آن نردبان بالا ماند به علت تخریب ساختمان و موجی از گرد و خاکی که اصلاً چشم چشم را نمیدید همه غافلگیرشدیم و واقعاً نمیدانستیم که چه اتفاقی میافتد، وقتی گرد و خاک بعد از چند دقیقه فرو نشست و دیدیم ساختمان پلاسکویی وجود ندارد و تخریب شده این نردبان همان جا و چند نفر از بچهها همانجا در نردبان مانده بودند. یعنی شهید امینی میتوانست بگوید من فرمانده هستم اول من سوار شوم و بعد شما بیایید اما با کمال بزرگواری و ایثارگری و رشادت همه را سوار نردبان کرد و خودش قصد داشت آخرین نفس سوار شود که دیگر به شهادت رسید.
فرمودید که بعد از آن هم بچههای آتشنشان کار داشتند و درگیر عملیات بودند. صحنه خیلی تلخی هم است که علی رغم از دست دادن دوستان عملیات را ادامه دادند این فضا چگونه مدیریت شد؟
خوب خیلی سخت بود. تعریف کردن آن هم ناراحت کننده است، خیلی سخت بود وقتی ساختمان ریخته بود مطمئن بودیم کسانی از همکارانمان زیر آوار هستند ولی نمیدانستیم چه کسانی و چند نفر هستند. بلافاصله عملیات آواربرداری شاید با یکی دو ساعت شروع شد. من بحرانهای زیادی در کشور بودم، زلزلههای زیادی بودم، متروپل بودم، سیلابهای مختلف بودم واقعاً میتوانم بگویم حادثه پلاسکو یک کلاس درس کامل بود. مدیریت بحران عالی بود. حتی بعد از آن هم در خیلی از جاهای دیگر من این قضیه را ندیدم. به فاصله یکی دو ساعت یک جلسه اولیه بحران تشکیل شد و تقسیم وظایف و کار آواربرداری انجام شد ضمن اینکه مدیران و مسئولین دیگر فراخوانده شده بودند. یکی مسئول شده بود ستاد بحران را تشکیل دهد، یکی مسئول شده بود جا و مکان را مشخص کند، یکی مسئول شده بود از دستگاههای دیگر نیازهای ما را تامین کند، یکی مسئول تشکیل کمیتهای شده بود که آمار نفرات را پیدا کند که بسیار سخت بود، همان شب تقریبا ما به عدد ۱۶ نفر رسیدیم.

فرمودید در بحث ارتباط شما با رسانهها و این فضایی که سخنگو انتخاب شد از بحران رسانهای موضوع کم کرد، یک مقدار راجع به فشارهای سیاسی و رسانهای که به شخص شما و تیم روابط عمومی وارد میشد بفرمایید. بازخوردهایی که از رسانهها میگرفتیدد یا احتمالاً شیطنتهای رسانهای خاطراتی از این دست اگر دارید بیان کنید.
مطمئناً سختترین روزهای کاری عمر خودم را در ایام پلاسکو تجربه کردم. وقتی که پلاسکو درگیر آتشسوزی بود خوب چند بار ارتباط رسانهای گرفتیم و حتی چندین مرتبه شبکه خبر زنده ارتباط گرفتیم ولی وقتی تخریب شد تا سه چهار ساعتی کارها مشخص نبود، تقسیم وظایف مشخص نبود، فقط رفته بودیم برای اینکه ببینیم از کجا میتوانیم آواربرداری را آغاز کنیم و تجهیزات جرثقیل و بیل مکانیکی و لودر برسد. بخشبندی کردیم که بخش شمالی به کدام فرمانده و نفرات و بخش شرقی و ... این کار انجام شد و چند ساعتی طول کشید تا تجهیزات برسد. بعد از سه چهار ساعت دوستان شهرداری گفتند که قرار شده تو سخنگوی این بحران بشوی. قبول نکردم گفتم نه، گفتند چرا تو سخنگوی آتشنشانی هستی! گفتم شرایط الان با قبل فرق می کند، هیچ اطلاعاتی ندارم، نمیدانم چند نفرهستند؟ چه کسانی هستند؟ و مردم اینها را میخواهند الان بدانند و دوم اینکه خودم هم روحیهاش را ندارم، رفقایمان زیر آوار هستند. من بیایم در تلویزیون چه بگویم؟! فردا به من نمیگویند غیرتت کو؟! تو مگر رفیقشان نیستی آنها زیر آوار هستند و تو داری جلوی دوربین...؟! خیلی به من گفتند نفرات مختلف با سمتها و جایگاههای بالا. مدیر روابط عمومی وقت شهرداری تهران، رئیس روزنامه همشهری آقای دکتر ذاکر که استاد خود بنده بودند هرچه گفتند گفتم دکتر ارادت دارم ولی نمیتوانیم و گریه میکردیم و حرف میزدیم. بلند گریه میکردم و حرف میزدم. کف خیابان پر بود از آتشنشانهایی که دراز کشیده بودند و گریه میکردند، همدیگر را بغل کرده بودند واقعاً صحنه رستاخیزی بود. هیچکس حال خوبی نداشت. گفتم ولم کنید چه میگویید؟ هرچه گفتند گفتم نه! تا آخر آقای دکتر شوشتری رئیس دفتر آقای قالیباف شهردار وقت تهران یک حرف درستی به من زد. گفت جلال قرار شده شما مدیریت رسانهای این حادثه را به عهده بگیری و سخنگو شوی و هیچ کسی هم غیر از شما حق حرف زدن ندارد. خوب وقتی ستاد بحران تشکیل میشود بیست سی تا سازمان درگیر هستند از اورژانس، راهور، هلال احمر مناطق مختلف، دستگاههای مختلف، نیروهای نظامی، کسی هم گاه و گداری میخواسته مصاحبه کند حتماً با من هماهنگ میکرد حتی اگر مدیریت عامل یک سازمان بود میآمد و میگفت من میخواهم در حوزه خودم روزی یک بار یا دو بار صحبت کنم. 90 درصد اطلاع رسانی به عهده خود من بود، آنهایی هم که میرفتند و صحبت میکردند حتماً با من هماهنگ میکردند و خیلی خوب بود احترام میگذاشتند به آن جایگاهی که انتخاب شده بود.
آقای شوشتری به من گفت که تو باید این کار را انجام بدهی. به او گفتم آقای دکتر هرچه شما بگویید در خدمت هستم این را از من نخواه. جواب منطقی و درستی به من داد گفت خب میخواهی چه کار کنی؟ گفتم من هم میخواهم با چنگ و دندان آواربرداری کنم. گفت روی تپه آوار را ببین. نزدیک ۱۵۰ آتشنشان دارند کار میکنند. ۳۰۰ ،۴۰۰ نفر هم کنار ایستادند ضمن اینکه تا یکی دو ساعت آینده بیل مکانیکی و لودر هم برسد، اصلا آنها هم باید بیایند پایین و کار کار دستی نیست. با لودر و بیل مکانیکی سه روز طول کشید فقط اسکلت فلزی را برداشتیم، اسکلت ساختمان که تخریب شده اینها باید برشکاری شود، بریده شود با جرثقیل برداشته بشود تازه برسیم به خاکها و آواربرداری انجام دهیم. ما لنگ نیرو برای آواربرداری نیستیم، اینجا ما نیاز به نیرو داریم و کار کار تخصصی است. اگر یک کار معمولی بود خیلی افراد دیگری کاندید بودند، اما یک کسی باید باشد که آتشنشان باشد و عملیات را بشناسد، تجهیزات را بشناسد چون از این به بعد سوالات سخت میپرسند، یکی باید باشد که آتشنشان بوده باشد. مثل همینهایی بعداً میآمدند میگفتند چرا تشک نجات نگذاشتهاید؟ چرا هلیکوپتر نیاوردی؟! چرا از کف استفاده نکردید یا چرا کم استفاده کردی؟ چرا از این زاویه؟ چرا نردبان اینطور ایستاده بود؟ من چون خودم عملیاتی بودم و ۱۸، ۱۹ سال در ایستگاه خدمت کرده بودم. اگر یک نفر بود که آشنا با تکنیکها و تجهیزات آتشنشانی نبود میگفت یک دقیقه صبر کن من بروم بپرسم. اعتماد مردم از دست میرود. میگوید حتماً رفتند پُرَش کند تا بیایید، ولی من همان جا در لحظه زنده جواب میدادم. سوالها را که قبلاً به من نمیدادند. ایشان گفت که خیلی خوب تو نمیخواهی انجام دهی به این دلیل تو باید باشی. هم یک تجربهای داری هم خبرنگارها تو را میشناسند کم و بیش، هم اینکه اشراف مباحث و تاکتیکهای عملیاتی و سوالات را میتوانی جواب را بدهی، اما اگر میگویی نه، ما لنگ آواربرداری نیستیم اینجا الان نیرو زیاد هم داریم، پس ما لنگ نیستیم که تو بروی آنجا. اینجا میتوانی کمک کنی. کمکی که به نفع همکارانت و سازمانت باشد. بعد گفت خیلی خوب ما از آتشنشانی اولین گزینهمان تو بودی، اگر تو قبول نکنی ما مجبوریم یک نفر دیگر از بیرون آتشنشانی مثلاً روابط عمومی شهرداری بیاید بایستد و صحبت کند اگر نتواند خوب صحبت کند و غلط صحبت کند، بد حرف بزند، به چالش بخوریم و به یک بحران بخوریم تو حق نداری بیایی به ما اعتراض کنی بگویی چرا دارد غلط میگوید؟ چرا اینگونه گفتی؟ آن موقع حق نداری بیایی و حرف بزنی.
یک خرده فکر کردم دیدم منطقی دارد میگوید. حتی به من گفت خودت را برای روزهای سخت آماده کن، خودت را برای تهمتهایی که به تو میزنند آماده کن، خودت را برای سوالات دو پهلو، خودت را برای حرفها، اتهامات و نگاههای سیاسی آماده کن. روزها و شبهای سختی در پیش داری. حتی آخر به من گفت هر وقت خواستی گریه کنی میروی پشت یک ماشین، میروی یک جایی با دوستانت خلوت میکنی و آنجا گریه میکنی؛ چون میلیونها نفر تو را در تلویزیون خواهند دید. جلوی دوربین حق نداری صدایت بلرزد، حق نداری بغض کنی، نباید گریه کنی. باید با قدرت پای کار بایستی. اگر مردم احساس کنند که آتشنشانی خودش را باخته شهر خودش را میبازد. مردم باید آتشنشانی را همچنان قوی ببیند. همانطور که بچهها دارند بالا کار میکنند تو هم مثل یک آتشنشان داری اینجا کار میکنی حالا فقط بیل نمیزنی. ولی اگر خودت خیلی حالت بد شد برو یک جایی در خلوت خودت خودت را خالی کن اما جلوی مردم قوی باش و به مردم روحیه بده. خودت را برای شرایط سخت آماده کن و دقیقاً این اتفاقات افتاد.
خبرهای کذبی که میزدند و من باید اینها را جمع میکردم با ادله فنی و تخصصی اینها را رد میکردم، به زور که نمیشد. باید یک طوری میگفتیم که همه میپذیرفتند. اخباری که بعضی از فرصت استفاده میکردند در فضای مجازی یک خبر کذبی منتشر میکردند، آقا به این دلیل هلیکوپتر استفاده نکردند و دلایلی میآوردند و من جواب فنی میگفتم که میپذیرفتند. تشک نجات استفاده نکردند نداشتند؛ در حالی که ما داشتیم اما دلیل عدم استفاده از تشک این بود. چرا کف نزدند یا چرا دیر زدند یا چرا نردبانها از آن پشت نرفت عمل کند؟ خب من همه را میتوانستم جواب دهم. حالا در آواربرداری چرا از این تاکتیک استفاده میشود؟ چرا از این زاویه نمیرود؟ چرا این طرف را شروع کردید چرا آن طرف را شروع نکردید من همه را دانه به دانه در لحظه جواب میدادم.
هیچ وقت هیچ کسی ندید که من بگویم صبر کنید من بروم بله عدد و آمار میشد. مثلاً امروز صبح میگفتند چند نفر شدیم میگفتم یک دقیقه صبر کنید جمعبندی شب قبل را بگیرم چون همزمان در چند نقطه عملیات بود من که نمیتوانستم همزمان همه را بگیرم. برای پیدا کردن آمار و عدد وقتی کار عدد و آمار میشد ده دقیقه وقت میخواستم تا از فرماندهان بخشها خودم دوره میافتادم و آمار میگرفتم ولی در موارد فنی چیزی نبود که من موکول کنم به اینکه بگذارید بروم سوال کنم که یک شائبه ایجاد شود.
سختیهای کار اطلاعرسانی و رسانهای بسیار زیاد بود. من علیرغم اینکه از قبل سخنگوی سازمان بودم اما با چنین وضعیتی مواجه نشده بودم و واقعاً روزهای سختی بود. شاید باورتان نشود من در شبانه روز در آن ۱۰ شبی که آنجا بودم یک بار نشستم حساب کردم یک ساعت و نیم نهایت اگر میخوابیدم، یک ساعت و نیم تا دو ساعت نمیشد در شبانه روز؛ یک وقتهایی میگویم خدایا قطعاً معجزه تو بوده، قطعاً نگاه لطف تو بوده وگرنه مگر انسان سالم میتواند ۱۰ شب ۱۱ شب با شبی دو ساعت و بقیه را سر پا بایستد و کار کند. ۲۲، ۲۳ ساعت ما فقط کار میکردیم. خدا شاهد است ما ۱۱، ۱۲ ظهر میشد اصلا صبحانه نخورده بودیم. وقت نمیشد رویمان نمیشد، بایستیم کنار خیابان و صبحانه بخوریم، ناهار بخوریم هیچ کسی این کار را نمیکرد و خجالت میکشیدیم میگفتیم الان کار است. خدا را شاهد میگیرم بیشتر وقتها دوستانمان دو لقمه در دهانمان میگذاشتند. برای همه همین بود.
یک بار ساعت ۷ صبح دیدم در باز شد یک نیسان آمد داخل. گفتم این چه میخواهد؟ یک آقای داش مشتی از پشت فرمان پیاده شد خیلی خوش مشرب هم بود گفت: آقای ملکی حلیم آوردم. حالا حساب کنید سه چهار روز هم گذشته، روزهای سرد دی ماه و بهمن ماه هیچ چیزی اول صبح به اندازه حلیم لذت نمیدهد، چادر عقب ماشین را زد بالا فکر میکنم به اندازه یک تن حلیم بود، گفت ما از کسبه ابزارفروشهای حسنآباد هستیم از آنجا کسبه پول گذاشتند و گفتند امروز حلیم ببریم. اول یک کاسه برای خودت میکشم. گفتم دستت درد نکنه! شاید ساعت ۷ صبح بود. خبرنگارها اکثراً ساعت ۱۱ ،۱۲ شب میرفتند به جز چند نفر ساعت ۷ ،۸ صبح برمیگشتند و چند نفر میماندند. ما اگر میخواستیم چرتی بزنیم یا آماری جمعبندی کنیم جلسه با خودمان بگذاریم، با فرماندار و دوستان و ... از ساعت ۱ ،۲ شب تا 5 و6 صبح. کل این داستان که تو برو دو ساعت چرت بزن کجا؟ اگر هم وقت میکردیم در ماشین میرفتیم بخاری را روشن میکردیم همانجا چرت میزدیم.
این بنده خدا اولین ظرف حلیم را داد دست من تلفنها و زنگ زدنها شروع شد. ساعت تقریباً ۹ صبح بود این آقا من را صدا کرد. این ظرف حلیم هنوز در دست من بود و هنوز دو قاشق نخورده بودم به من گفت که تو هنوز آن را نخوردی گفتم نه! گفت ظرف را بده! کاسه را از من گرفت و گفت این را بخور تو الان باید جان بگیری. دوباره حوالی ساعت ۱۱ بود هنوز آن ظرف تمام نشده بود، دیگر با شوخی گفت آقای ملکی این دفعه یک چیزی به تو میگویم باید بنشینی بغل دست من ببینم تو این حلیم را خوردهای بعد بلند شوی بروی، دیگر ما را نشاند در نیسان و یک ظرف هم به ما داد و هر چقدر هم تلفن زنگ میخورد میگفت اصلاً حق نداری جواب بدهی باید این را بخوری ۵ دقیقه و بعد بلند شوی.
این اتفاقاتی بود که میافتاد، اما در سختی کار ما با این همه سختی که نمیفهمیدیم صبحانه ما کی هست، ناهار ما کی هست؟ اصلاً ناهار داریم، شام داریم، یک دفعه ۳ صبح احساس میکردیم گرسنه هستیم، الان سرمان خلوت است، یک نان پنیری پیدا میشود. در همین حد بود. یادم هست از قم زنگ میزدند یک نفر بانی شده بود ۲۰۰ تا غذا میفرستاد، در همین تهران یک دفعه یک رستوران صد تا غذا میفرستاد، یک هیئتی خیرات میفرستاد، مردم ایستگاه صلواتی درست کرده بودند برای دعا برای آتشنشانها چقدر لقمه درست میکردند و میداد.یا ابراز همدردی که در سطح شهر و کشور میکردند.
آن هم که در سطح شهر. نه، در سطح شهر تهران ما بعداً که با دوستان شهرستان صحبت میکردیم حتی میگفتند در روستاهای شهرستانها، نه در خود شهرستانهای اصلی، در روستاها اگر یک ماشین آتشنشانی میدیدند مردم گل بردند، شمع روشن کردند و ابراز همدردی کردند. حتی کشورهای خارجی عکسها چقدر درآمد که گل میبردند در سفارت ایران در آن کشور آتشنشانها میرفتند و ابراز همدردی میکردند. بالاخره آتشنشانان جزء مشاغلی هستند که نه نگاه سیاسی دارند، نه وابسته به مرزها و جغرافیا هستند و ما در خیلی از حوادث مثل بم یا موارد دیگر از خیلی از کشورهای دنیا آمدند کمک کنند. اینها یک صمیمیتی بین نیروهای امدادی و آتشنشانی ایجاد میکند. خیلی پیامهای تسلیت برای ما از طریق ایمیل و فکس به خود آتشنشانی و تا مدتها بعد این پیامها را دریافت میکردیم و برایشان جواب تقدیر و تشکر و آرزوی سلامتی میفرستادیم.

در ایستگاههای تهران که دیگر قیامت بود. خود مردم چقدر بنر زده بودند، حجله روشن کرده بودند، هر شب میآمدند در ایستگاه آتشنشانی خیرات حلوا خرما چای و اینجور چیزها میدادند و هر شب میآمدند در ایستگاه آتشنشانی دعا و زیارت عاشورا راه میانداختند و این یکی از جذابیتها بود، یکی از خوبیها بود که چقدر مردم با معرفتی داریم؛ چقدر مردم قدرشناسی داریم. بله مشکلات اقتصادی بود الان چند برابر است آن موقع هم بود. شرایط اقتصادی بود اما کسی که خودش نانش را به سختی جور میکرد بخورد دو تا لقمه درست میکرد میآورد آنجا میداد دست، دو تا میوه میآورد و دست آتشنشانها میداد. حداقل من آنقدر آقایان و خانمها را میدیدم با کتاب دعا و تسبیح تا نیمههای شب مینشستند طوری که ما میرفتیم میگفتیم حاج خانم سرد است ۲ نصفه شب است برو حداقل در خانه دعا بخوان.
شب دوم سوم بود فکر میکنم حدود ساعت ۲ نصف شب بود جلوی تپه آوار ایستاده بودیم یک دفعه دیدم صدای هلهله میآید، از آن دور در تاریکی دیدم یک جماعتی دارند میآیند. آمدند جلو پرچم تکان میدهند و جلوی تپههای آوار و به کسی هم کاری نداشتند و مداح شروع کرد به عزاداری و سینه زنی. بعد آمدند با ما دست دادند و تسلیت گفتند. به یکی گفتم شما چه کسی هستید و از کجا میآیید؟ گفتند ما یک هیئت هستیم سمت خیابان پیروزی، امشب هیئت که تمام شد گفتیم یکی دو روز قبل پلاسکو ریخته و چقدر جوانهای آتشنشان زیر آوار ماندهاند، یک دفعه گفتیم برویم و امشب مراسم عزاداری را ببریم جلوی پلاسکو برگزار کنیم. ۳۰ ۴۰، نفر ۷ ،۸ تا ماشین راه افتادیم تا آنجا که ماشینها میآمدند و آنجا پیاده شدیم و آمدیم اینجا. اصلاً لذت میبردیم یعنی از نظر روحی و روانی به شدت تقویت میشدیم. خستگیمان فراموش میشد. خودمان هم مثل همه مردم مرید و ارادتمند اهل بیت هستیم، نیاز داشتیم به آن قضایا. آنجا فرصتی بود که خوب خودمان را خالی کنیم و دنبال بهانه بودیم. نیمه شب هم بود و بین دوستان خودمان را خالی کردیم. نیم ساعتی بودند پذیرایی مختصری از آنها با چای کردیم. هیچ وقت این محبت آنها را فراموش نمیکنم و میلیونها نفر که میدانم در خانه خودشان، در دل خودشان، سر سجاده نمازشان آتشنشانها را دعا میکردند ما نوکر مردم هستیم به خاطر همین محبتهایی که به ما داشتند و دارند.
واقعا این روح جمعی ایرانیها در این حوادث یک چیز عجیبی است.
بله، من جنگ را یادم هست. بچه بودم. آن موقع اعلام میکردند که کمکهای مردمی نیاز داریم، دارو میخواهیم، لباس میخواهیم، کمپوت میخواهیم، پول میخواهیم مردمی که خودشان نیاز داشتند. مردم درمساجد صف میایستادند که هر کسی هر چیزی دارد اهدا کند. شاید خیلیها فکر میکردند بعد از ۳۰، ۴۰ سال این روحیه دیگر نیست اما وقتی اتفاقی بیفتد مردم ایران نشان میدهند که گذشته از همه مشکلات یک بحران جمعی وقتی اتفاق میافتد مگر در کرونا نبود، چقدر به همدیگر از نظر الکل و ماسک و دارویی کمک میکردند همه این روحیه مردانگی و از خود گذشتگی در همه ایرانیها بوده است. برای همین است که ما واقعاً خودمان هم لذت میبریم که به چنین جامعهای داریم خدمت میکنیم.
بعد از کشف پیکر شهدا، در این فضای شناسایی این پیکرها و اینکه همه شناسایی شدند یا نشدند و مراسم تشییع و اینها چطور برنامهریزیها انجام شد توضیح بفرمایید.
از همان روز اول نماینده دستگاه قضایی در محل مستقر شد. آقای دکتر شهریاری که الان رئیس دادسرای جنایی تهران هستند. یک کانکس آنجا بود که شبها آنجا میماندند. خاطرم هست دقیقاً ازهمان موقع اقدام کردند از خانوادههای نفرات، از فرزندان آنها یا از پدانشان نمونهبرداری دیانای کردند در پزشکی قانونی؛ که حالا کاملاً تخصصی بود و میگفتند این آزمایش امکان ندارد غلط در بیاید و ما حتماً به نفرات میرسیم و نفراتی هم که بعد از سه چهار روز، دو سه روز اول دو سه نفر از جمله شهید امینی و یکی دو نفر عزیز دیگر درآمدند که چهار پنج نفر وقفه افتادند و ما فقط آواربرداری میکردیم تا روز هشتم و نهم دو روز آخر دیگر بقیه پیکرها ۱۳، ۱۴ نفر میدانستیم و حدس میزدیم که در آن قسمت اصل شهدا آنجا مدفون هستند و آنجا پیدا میکردیم و پیکرها را میدادیم هرچه که پیدا میکردیم میدادیم میبردند پزشکی قانونی و مطابقت میکردند با آن دیانایها و مشخص میکردند و عین ۱۶ نفر مشخص شدند.
حتی من خودم از آقای شهریاری که خیلی آن موقع با هم نزدیک بودیم و دائم پیش هم بودیم سوال میکردم میگفت مثلاً یک بار گفتم ۱۳ تا مشخص شده سه تای دیگر هنوز پیدا نشده، در حالی که ما فکر میکردیم همه پیدا شدند، میگفت نه بعضی از اینها دیانای مشترک داشتند و شما فکر میکردید که سوا هستند و دوباره عملیات را ادامه میدادیم و هرچه که پیدا میکردیم و میفرستادیم و آخر سر گفتند ۱۶ تا دیانای تکمیل شده است و دیگر از آتشنشانها کسی را زیر آوار نداریم و این کار هم در کنار مدیریت بحران بحث شناساییها خیلی خوب و حرفهای پیش رفت و هر دستگاهی کار خودش را انجام میداد و ما همزمان با پایان عملیات میدانستیم ۱۶ نفر شناسایی شدند.
در قسمت معراجالشهدا کار کفن و شستشو و این عزیزان انجام شد و در یک مراسم بسیار باشکوهی در مصلی تهران با یک جمعیتی فکر میکنم بالای سه چهار میلیون نفر آمده بودند از شهرستانهای دور و نزدیک آمده بودند و یکی از بزرگترین تشییع پیکر شهدا در تهران انجام شد و بعد از آن هم در کنار قطعه شهدای جنگ و در کنار شهدای مدافع یک قطعهای به شهدای خدمت اختصاص داده شد که شهدای آتشنشانی حادثه پلاسکو به عنوان اولین نفرات در آنجا به خاک سپرده شدند.