به مناسبت سالروز واقعه هزارسنگر آمل

«سربداران» پس از انقلاب چه کسانی بودند؟

عکس لید
نیرو‌های مهاجم جنگلی که به شدت زخم خورده و آسیب دیده بودند و همه رویا‌های خود را بر باد رفته می‌دیدند، در مقابل فشار نیرو‌های پاسدار و بسیج راهی جز عقب‌نشینی نداشتند. آنان مجبور بودند که بالاجبار به سمت محله رضوانیه و اسپه‌کلا عقب‌نشینی کنند؛ این تنها گزینه سربداران مهاجم بود.
يکشنبه ۰۷ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۸

پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در سال‌های پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، گروه‌های مختلف سیاسی با رویکردهای متفاوت درگیر رقابت  شدند. در این میان شماری از اعضای گروهی موسوم به اتحادیه کمونیست‌های‌ ایران که نام  «سربداران» را برای خود برگزیده، و پیرو اندیشه‌های مائو بودند. بعد از۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و عزل بنی‌صدر از  ریاست جمهوری، از فاز سیاسی به  نظامی تغییر رویه دادند. این گروه در اوایل بهم ۱۳۶۰ طرحی‌ را به نام «قیام فوری» به اجرا درآوردند که هدف از آن تصرف شهر آمل و در نهایت براندازی جمهوری اسلامی بود. این عملیات با واکنش سریع و قاطع نیروهای دولتی و حمایت مردمی روبه‌رو شد. نبردهای خیابانی و درگیری‌های شدید میان مهاجمان و نیروهای مدافع، سرنوشت این حرکت را به گونه‌ای رقم زد که نه‌تنها به اهداف مورد نظر نرسید، بلکه باعث فروپاشی سازمان رزم سربداران شد.

در این گزارشی که در پی می‌آید، روند درگیری‌ها، تأثیرات روانی و نظامی کشته شدن فرماندهان این عملیات، شرایط سربداران پس از شکست، و نحوه‌ عقب‌نشینی آنان براساس کتاب «مقاومت مردمی در حماسه آمل (واکاوی واقعه ۶ بهمن ۱۳۶۰)» مورد بررسی قرار می‌گیرد:

حوالی ساعت ۱۴:۳۰، کاک اسماعیل به همراه محافظ خود، یوسف گرجی معروف به «سهیل»، در حین عبور از یک کوچه و رفتن به کوچه‌ای دیگر، مورد اصابت گلوله قرار گرفتند و کشته شدند. با کشته شدن کاک اسماعیل و رسیدن خبر آن به اعضای سربداران، روحیه‌ آنان به شدت ضعیف شد. هرچند کاک محمد، برادر کاک اسماعیل، فرماندهی عملیات را برعهده گرفت، ولی ضربه‌ روحی شدیدی بود و از این لحظه جنگلی‌ها بی‌هدف شلیک می‌کردند و شاید می‌دانستند که آخر کار است.

در بحبوحه‌ نبرد، خبر شهادت کاک اسماعیل به کاک محمد که در محله‌ اسپه‌کلا بود، رسید. کاک اسماعیل علاوه بر اینکه رفیق و همرزم قدیمی کاک محمد بود، برادر دوقلویش هم بود. بغضی خون‌آلود گلوی کاک محمد را گرفت. مجالی برای بغض ترکاندن نبود. او بی‌درنگ دست به کار شد و به عنوان معاون اول نظامی مسئولیت فرماندهی نبرد را در دست گرفت. کاک محمد سری به محله‌ رضوانیه زد. طی مشورتی کوتاه با رفقای رهبری، تصمیم به عقب‌نشینی گرفت. کاک محمد تلاش فراوانی برای سازمان دادن عقب‌نشینی منظم قوای سربداران کرد. شکستن حلقه‌ محاصره با آن همه نیروی دشمن مستلزم مهارتی فراوان و تهوری بی‌پایان و نیروی اراده‌ی شگرف بود. او راه‌های مختلف را چک کرد و سرانجام باغی را برای عقب‌نشینی قوا شناسایی کرد. به این منظور، همه‌ نیروهای خود را در آن باغ جمع کرد و منتظر تاریکی شب بود.

به یکباره در صحنه‌ عملیات تزلزلی در روحیه‌ همه‌ نیروهای سربدار (جنگلی‌ها) به وجود آمد و آن رویاها و توهمات در ذهن یکایک سربداران به سرابی تبدیل شده بود، چرا که ریاحی ناصر بزرگ در جنگل به آن‌ها گفته بود:

«به محض رفتن ما به شهر کافی است یکی دو ساعت آن‌جا بمانیم. بزرگترین تحول صورت خواهد گرفت و همه‌ مردم به ما می‌پیوندند و آن طرف عده‌ای پاسدار با خانواده‌های‌شان می‌مانند که دیگ‌های زودپز انفجاری را به سمت آنان پرتاب خواهیم کرد.»

ساعت ۱۴:۳۰ دقیقه بعدازظهر تعداد جمعیت مردمی واقعاً زیاد بود و درگیری به‌شدت ادامه داشت. نگران وضعیت غذای نیروهای رزمنده اعزامی بودم. البته بعضی از نیروهای مردمی مواد غذایی اندکی به رزمندگان در حین درگیری توزیع می‌کردند. برادر قربان بابکی را دیدم که کیسه نانی را در بین نیروها بخصوص برادران اعزامی توزیع می‌کرد. ما جلوی سینما بهمن بودیم که او زیر آتش گلوله‌ها آمد و با روحیه و انگیزه‌ی بالا به ما هم نان تعارف برد؛ شرایط طوری بود که هر کسی هر کاری می‌توانست می‌کرد. از برادر حشمت طاهری سؤال کردم که آیا می‌شود بیمارستان ۱۷ شهریور را از محاصره آزاد کنیم؟ در این فکر بودیم که خبر آوردند برادران پاسدار فضل‌الله سلیمانی، قربان بابکی و خضرالله اکبرزاده هر سه را به شهادت رساندند؛ خبر ناگواری بود.

از ساعت ۱۴:۵۰، درگیری در جلوی محله‌ اسپه‌کلا شدت یافت. سربداران نیروهای زیادی در این منطقه داشتند و درنتیجه نیروهای زیادی هم از دست دادند. حوالی ساعت ۱۴:۳۰ حادثه‌ مهمی اتفاق افتاد که کاک اسماعیل در حین عبور از یک کوچه و رفتن به کوچه‌ای دیگر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. با کشته شدن کاک اسماعیل و رسیدن خبر به اعضای سربداران، روحیه‌ آنان به شدت ضعیف شده بود؛ به حدی که از میزان تیراندازی‌های آن‌ها بعد از این حادثه کاسته شد.

نیروهای مهاجم جنگلی که به شدت زخم خورده و آسیب دیده بودند و همه‌ رویاهای خود را بر باد رفته می‌دیدند، در مقابل فشار نیروهای پاسدار و بسیج راهی جز عقب‌نشینی نداشتند. آنان مجبور بودند که بالاجبار به سمت محله‌ رضوانیه و اسپه‌کلا عقب‌نشینی کنند؛ این تنها گزینه‌ سربداران مهاجم بود.

در طراحی حمله به شهر آمل توسط فرماندهان سربداران، هیچ طرح و اندیشه‌ای برای مرحله‌ عقب‌نشینی یا عقب‌روی پیش‌بینی نشده بود، زیرا اطمینان کامل داشتند که پیروز صحنه هستند و نیازی به عقب‌نشینی نیست.

بر این اساس، با عقب‌نشینی همه‌ نیروها و تمرکز و تراکم کلیه‌ نیروهای سربداران مهاجم به منطقه‌ اسپه‌کلا، بدون برنامه و سرگردان در حاشیه‌ باغ پراکنده بودند و از خیابان امام خمینی (ره) به ناچار عقب‌رانده شدند. از آن مواضع، تیراندازی‌های بی‌هدف به هر طرف می‌کردند.

افرادی که در محلات رضوانیه و یا اسپه‌کلا مستقر بودند، وقتی دیدند مردم به آن‌ها نپیوستند، نومیدانه به طرف جنگل برگشتند. من و ۴ تن دیگر تا بعد از ظهر در محله ماندیم و با شدت گرفتن درگیری در پیرامون محله و تنگ شدن حلقه‌ی محاصره، جزء اولین گروهی بودیم که به طرف جنگل برگشتیم.

منبع: مقاومت مردمی در حماسه آمل (واکاوی واقعه ۶ بهمن ۱۳۶۰)، دکتر ناصر شعبانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۴.

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات