|میثم قهرمان| انقلاب 1357: اسلامی یا غیراسلامی؟
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ یکی از مسائلی که همواره پیرامون انقلاب اسلامی مطرح میشود، اسلامی یا غیراسلامی بودن انقلاب یا مصادرهشدن آن از سوی اسلامگرایان است. در متن پیش روی از رهگذر چگونگی شکلگیری و بسط گفتمان انقلابی در جامعه در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی این موضوع را مورد بحث و بررسی قرار میدهیم.
شرط شکلگیری گفتمان انقلابی: مطالبات انباشتهشدهی جامعهی ایران در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی
پیششرط شکلگیری گفتمان انقلابی، مطالبات انباشهشدهی افرادی (هویتهای «ازجاکندهشده»[1]) است که در یک زنجیرهی همارزی طولانی در کنار یکدیگر قرار میگیرند و دال مرکزی خاصی هرچند به صورت موقتی انسجام آنها را شکل میدهد. بهطور معمول در نظامهای تمرکزگرا و اقتدارگرا شاهد شکلگیری چنین مطالبات محققنشده هستیم.
قدرت سیاسی در عصر پهلوی دوم بر پایهی حاکمیت مطلقهی شاه و اطاعت و فرمانبرداری از او استوار بود و سیستم، با کمک مستشاران خارجی به صورت نسبتاً کارایی در خدمت اهداف نظام که همانا تثبیت و تحکیم قدرت سیاسی بود، عمل میکرد[2]. بدیهی است که در چنین فضایی مطالبات عمومی همواره فدای خواستههای زیادهخواهانهی قدرت مطلقهی شاه میشد و امکان برآوردهشدن از آنها سلب میگردید. اهمیت ندادن به مطالبات عمومی تا اندازهی زیادی ناشی از استقلال و بینیازی شاه از طبقات اجتماعی و تمرکزگرایی بالای پهلوی دوم و روحیهی اقتدارگرایانهی محمدرضاشاه بود.
در این باره اشاره به آرای تدا اسکاچ پل در خصوص پهلوی دوم و چرایی وقوع انقلاب خالی از لطف نیست. از نظر اسکاچ پل، «دولتهای رانتی که به برکت عواید بادآوردهای همچون دلارهای نفتی اداره میشوند، میتوانند مستقل از طبقات اجتماعی باشند. مخارج این دولتها و هزینههای تشکیلات عظیم بوروکراسی در آنها از طریق اخذ مالیاتهای عمومی فراهم نمیآید تا آنها را به طبقات اجتماعی متکی سازد؛ بلکه سودهای بادآورده و عوایدی که به منابع مالیاتی اتکا ندارد، پشتوانهی این دولتها به شمار میآید. همین مسئله به نوبهی خود به نقطه ضعف این نظام مبدل شده و به مثابه پاشنه آشیل آنهاست و هنگامی که انقلابی در شرف وقوع است تمام طبقات علیه آن موضع گرفته و دولت خود را فاقد هرگونه پایگاه اجتماعی میبینند (چون از قبل به آن حاجتی نداشتهاند)[3]».
بنابراین، تمرکزگرایی پهلوی دوم و روحیهی اقتدارگرایانه و خودبرتربینی او عملاً راه هر گونه گفتگو و تعامل با مخالفان و مطالبهگران را بسته بود، به طوری که برای مخالفان راهی جز اتحاد ذیل یک گفتمان انقلابی باقی نمانده بود. «در کتابهای خاطراتی که اطرافیان شاه پس از سقوط و مرگ او نوشتهاند، به اتفاق، همه او را فردی دانستهاند که به بیماری روانی خودبرتربینی و کیش شخصیت مبتلا بوده است. شاه کسی را برتر و بالاتر از خود تصوّر نمیکرد، نزدیکانش را هم آدم لایق و باارزش به حساب نمیآورد، چه رسد به نمایندگان مجلس فرمایشی و تودههای مردم.
در گفتهها، مصاحبهها و سخنرانیها، همهجا با منیت کامل، روی بزرگواری، یکتایی و بیهمتایی خود صحبت میکرد، در همه گفتهها خود را قیّم و صاحب اختیار مردم به حساب میآورد. شاه در نوشتههایش همهجا از کلمه «من» استفاده میکرد و پیوسته کلمهی من را با بزرگتر کردن آن، یعنی «ما» به کار میبرد. او در نوشته های منسوب به خودش، در کتابهای: «مأموریت برای وطنم»، «به سوی تمدّن بزرگ» و «پاسخ به تاریخ» حتّی پس از سقوط نیز دائم کلمه من را به کار میبرد: میخواستم آزادی بدهم، دموکراسی ایجاد کنم، فضای باز سیاسی ایجاد کنم و ... »[4]
محمدرضاشاه به مجلس، دولت و مدیران توجهی نداشت و برای هیچکس محلی از اعراب قائل نبود. در خصوص عدم اعتقاد شاه به گفتگو و مشاوره در باب امور جاری مملکت، خاطرهی محمد یگانه، رئیس بانک مرکزی شاه، از ملاقات شاه با صدام حسین در سال 1975 در الجزایر خواندنی است: «عراقیها تعداد زیادی حقوقدان و غیره آورده بودند، تمام کارهایی که میکردند، پوزیسیونی که میگرفتند تمام حساب شده بود، ولی شاه تمام کارها را مخصوصاً که نشان بدهد ایشان بحرالعلوم است و صاحب قدرت کامل، خودش مذاکرات را انجام میداد، نه از وزارت خارجه کسی باشد پیشش، نه از کسی حرفی یا مشورتی بکند»[5].
یکی از نتایج منطقی خودبرتربینی و تمرکزگرایی شاه، فساد، هدر دادن منابع و دشمنتراشی بود. افزایش درآمد کشور به دلیل فروش چندبرابری منابع نفتی، فساد شاه، خاندان پهلوی و دربار را تشدید کرد و بر خشم عمومی افزود. صدور نفت خام از 73 میلیون تن در سال 1342 به 302 میلیون تن در سال 1353 رسیده بود و هیچ سودی جز تورم و گرانی برای مردم نداشت[6].
علاوهبر طبقهی تازهشکلگرفتهی فاسدان اقتصادی که موجب آشکارشدن توزیع ناعادلانهی ثروت در میان مردم شده بود، فساد گسترشیافتهی درباریان در اواخر سلطنت پهلوی، بیش از پیش خشم عمومی را برانگیخت. فریدون هویدا در کتاب «سقوط شاه» به نقل از برادرش امیرعباس در خصوص فساد در دربار شاه چنین آورده است: «تو نمیتوانی درک کنی که در دربار چه میگذرد، مسابقهی غارتگری است. لانهی فساد است... من بارها با ارباب راجع به مسائل دربار صحبت کردهام... و بیش از هزار دفعه به او تذکر دادهام که اگر بناست با فساد مبارزه شود بایستی این کار را از خانهی خود آغاز کند[7]». حسین فردوست نیز در کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، فساد و هرجومرج اقتصادی را چنین روایت میکند: «همه چیز مملکت در اختیار یک نفر قرار دارد، وزیران و اطرافیان هویدا میچاپیدند و بقیه هرچه میماند متعلق به علم، وزیر دربار بود. محمدرضا و فرح نیز شریک بودند و ارتش را نیز در اختیار آمریکاییها قرار دارد تا بچاپند»[8]. همچنین داریوش همایون در باب فساد در کابینهای که خود در آن حضور داشت، چنین میگوید: «فساد و سوءاستفاده و مداخلات صاحبان قدرت در هر امر و مداخلهی بینهایت دولت در امور کشور دیگر به حد غیرقابل تحمل رسیده بود. دو سه نمونه میتوانم بیاورم. در همان کابینهای که خود من عضوش بودم تصویبنامهای گذرانده بودند و میخواستند تقدیم مجلس کنند که خانههایی را که خالی مانده بودند به زور بگیرند و اجاره بدهند. خوب این کارها و مانندهایش پایان مالکیت بود و آغاز فرار سرمایه که شروع هم شد. در عرض یک دو سال، دو میلیارد ارز از ایران خارج شد. یا وزارت فرهنگ و هنر تصویبنامهای آورد به هیئت وزیران که تمام صنعت فیلمسازی کشور در آن وزارتخانه متمرکز شود که فیلم هم دیگر کسی نتواند به طور مستقل بسازد. خوشبختانه این یکی را من نگذاشتم. یا مدارس اجارهای را از مردم به زور میخریدند. همهچیز افتاده بود دست دولت، از فروشگاه بزرگ تا خانهسازی. این کارها، این قدرتنمائیها و زورگوئیهای روزافزون، به مجلس به مطبوعات و غیره... وقتی حکومتی به اینجاها میرسد، دیگر پابرجا ماندنش آسان نیست. یا میباید تا آخرش برود و بگیرد و ببندد و خفقان برقرار کند که آن هم عاقبت ندارد و یا به زانو درخواهد آمد که آمد»[9].
علاوهبر موارد فوق، وابستگی تحقیرآمیز شاه به ابرقدرتهای جهانی نظیر آمریکا و انگلیس و نفوذ آنها در تصمیمات اساسی کشور خشم عمومی را نسبت به رژیم پهلوی دوچندان کرده بود. نفوذ آمریکا در ایران به گونهای بود که شاه برای انتصاب نخستوزیر خود باید ابتدا موافقت رئیسجمهور آمریکا را جلب میکرد. امینی در کتاب خاطراتش دربارهی مصاحبهی شاه که در اوایل آبان 1357 در روزنامههای تهران منتشر شد و در آن به صراحت گفته بود که به خواست کندی (رئیسجمهور وقت آمریکا)، امینی را به نخستوزیری منصوب کرده بودم، چنین میگوید: «برای من که بد نشد، آبروی مملکت رفته است: یک شاه مملکتی میگوید آقا، من دکتر امینی را نمیخواستم، «کندی» گفت و من هم قبول کردم!... شاه آدمیست که واقعاً اصلاً طرز فکرش درست نیست. یک آدمی آبروی خودش و مملکت خودش را ببرد و بعد هم به مخالفین مسجل کند که بله، بنده نوکر آمریکائیها هستم؟ گفتم خوب، در هر صورت از من چیزی کم نمیشود، جز این که خودش را خراب کند و مقدمات همین کار [انقلاب] هم شد واقعاً»[10].
بهطورکلی، چنین ادعایی که تمام معیارها و ارزشهای قدرت سیاسی نظام مطابق با سیاستهای آمریکا و انگلیس مطرح و برنامهریزی میشد، اغراقآمیز نیست. از اینرو بود که شاه همانند سایر دیکتاتورها، قدرت را در چهاردیواری بستهی خود نگه داشته بود و هیچگونه اتکایی به مردم نداشت[11].
در تحلیل نهایی به تعبیر «جیمز بیل»، استاد دانشگاه تگزاس و کارشناس امور ایران، داستان سقوط شاه را میتوان اینگونه خلاصه کرد: «محمدرضا شاه نیازهای ملموس و اولیهی ملت خود را در راه رسیدن به یک رشته هدفهای درازمدت که بیشتر جنبهی خواب و خیال داشت، از یاد برد و بدینسان خود را از ملت جدا کرد. او همهی قدرتها را در دست خود متمرکز ساخت و نه فقط از ایجاد یک سازمان سیاسی که کشورش را پس از او اداره کند، غافل ماند بلکه با سلب حمایت و اعتماد عمومی، اساس سلطنت خود را هم به خطر انداخت»[12].
داریوش همایون نیز جدایی از ملت را دلیل اصلی انقلاب در ایران میداند و در اینباره میگوید: «ایران اساساً به این دلیل دچار انقلاب شد که نظام سیاسی ایران جوابگوی مسائلی که جامعه با آن روبهرو بود دیگر نبود و انقلاب به این دلیل روی داد که این نظام سیاسی در هم فروریخت و در هم شکست و از کار بازماند»[13].
بنابراین، برآورده نشدن مطالبات عمومی عامل مشترکی را در انقلاب اسلامی شکل داد و آن «نفرت» بود. نفرتی که از عوامل مختلفی سرچشمه میگرفت. عدهای به خاطر اعتقادات مذهبی که کمرنگ شده بود و به آن بیتوجهی میشد، عدهای از اینکه ثروت ملّی به باد داده میشد، گروهی از فساد مالی، اداری و اخلاقی و جمعی از وابستگی رژیم به بیگانگان و اعمال فشار و رفتارهای فاشیستی رژیم ناراضی بودند و در نتیجه نفرت پیدا کرده بودند[14] و مطالبات محققنشدهشان زمینه را برای ظهور و گسترش گفتمان انقلابی با زنجیرهی همارزی طولانی (اتحاد مطالبات متنوع محققنشده) فراهم کرد؛ گفتمانی که به ویژه در دو سال پایانی سلطنت پهلوی با دال مرکزی «اسلام سیاسیِ شیعی» انسجام خاصی پیدا کرد.
«اسلام سیاسیِ شیعی»، مؤلفهی سامانبخش گفتمان انقلابی برای حصول به پیروزی
همانطور که در سطور فوق اشاره شد، پیششرط شکلگیری گفتمان انقلابی یعنی انباشت مطالبات محققنشده در دههی پنجاه هجری شمسی در ایران وجود داشت. در ادامه نشان خواهیم داد که چگونه مطالبات محققنشده به ویژه در دو سال منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی به تدریج ذیل دال مرکزی اسلام سیاسیِ شیعی درون یک زنجیرهی همارزی طولانی گرد هم آمدند و گفتمان انقلابی را در برابر این گفتمان اصلاحی که «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» شکل دادند.
شاه پس از تبعید امام خمینی به ترکیه در آبان 1343، از خطر اسلامگرایی آسوده شد و بزرگترین دشمن خود را از آن پس کمونیسم قلمداد میکرد. شاه و رسانههای حکومتی حتی اعتراضات طلاب قم در خرداد 1354 را نیز به مارکسیستهای اسلامی نسبت دادند تا در برابر گروههای چپگرا همراهی جامعهی مذهبی و مراجع دینی را داشته باشند، درحالیکه مهمترین خواستههای معترضین خرداد 1354، بازگشت امام خمینی به وطن بود. در گزارش روزنامه کیهان از این اعتراضات چنین آمده است: «دستگیرشدگان شورش قم اعتراف کردهاند که نشریات مربوط به گروههای تروریست خارجی را بین محصلین حوزهی علمیه قم توزیع میکردهاند و برای مارکسیستهای اسلامی تبلیغ میکردهاند. آنها مخالف اصول بنیادین حزب رستاخیز ملت ایران هستند. افراد دستگیرشده ... به کسوت روحانی درآمده و ... ایجاد اغتشاش و بینظمی نمودند ... هنگامی که مأموران انتظامی درصدد متفرقکردن آنان برآمدند؛ در خیابانهای قم با چوب و چماق و سنگ به مأموران حمله کردند. آنها شعارهای کمونیستی میدادند و پرچم قرمز در دست داشتند»[15].
امام خمینی برخلاف برخی مراجع نظیر آیتالله گلپایگانی و آیتالله شریعتمداری که توطئهی کمونیستی بودن اعتراضات مذکور را باور و آن را محکوم کرده بودند، اعلامیهای در باب اعتراضات صادر کرد و در آن کوشید توطئهی حکومت پهلوی را افشا کند: «... اخبار واصله از ایران، دنبال شکست مفتضحانه شاه در حزب بازی جدید (تأسیس حزب رستاخیز)، با آن که موجب کمال تأسف و تأثر است، مایه امید و طلیعه درخشان آزادی است. تأسف از آن که در عصری که ملتها یکی پس از دیگری از یوغ استعمار خارج میشوند و استقلال و آزادی خود را به دست میآورند، ملت بزرگ مسلم ایران با گماشته شدن یکی از مرتجعترین افراد و یکی از عمال بیچون و چرای استعمار و سایه افکندن وحشتناکترین استبداد وحشیانه بر سرتاسر کشور، از تمام شئون آزادی محروم و با جمیع مظاهر استبداد و ارتجاع دست به گریبان هستند... اینجانب به ملت بزرگ و عزیز ایران پس از تسلیت در این مصیبتهای دلخراش و تسلیت در اهانت به قرآن کریم و حریم اهلبیت طهارت علیهمالسلام و تسلیت در واقعه 15 خرداد 42 و 17 هفده خرداد 54، تبریک میگویم بر این روشنفکری و آزادمنشی، تبریک میگویم بر طلوع صبح آزادی و قطع ریشه استعمار و عمال خبیث آن، سلام من به مقتولان و مصدومان 15 خرداد، سلام من بر مصدومان و مظلومان 17 خرداد...»[16].
باوجود تلاش دستگاه حکومت پهلوی برای منتسب کردن اعتراضات خرداد 1354 به مارکسیستهای اسلامی، باید گفت این اعتراضات نخستین نشانههای ظهور یک جریان انقلابی شیعه بود. تا پیش از آن، عمدهی انتقادات مراجع تقلید متوجه صنعت فرهنگ غالبی بود که غربزدگی افسارگسیختهی جامعه را در پی داشت اما موضوع مشروعیت نظام پادشاهی به ندرت در گفتمان انتقادی آنها راه مییافت. میتوان با اطمینان گفت که تا خرداد 1354 عمده جریانهای سیاسی فعال در ایران در پی اصلاح رژیم پهلوی بودند و هنوز گمان میکردند که مطالبات برآوردهنشدهی آنها با اصلاح نظام تحقق مییابد. به بیان دیگر، مجموعه اتفاقاتی که منجر به شکلگیری جنبش انقلابی شد خارج از آن حلقههای سیاسی و نظری رخ داد که هدف اصلیشان این بود که نظام پادشاهی بار دیگر به اصولِ واقعیِ قانونیاش ملزم و متعهد گردد. به غیر از جنبش چریکی رادیکال، که ساواک قبلاً ظرفیت عملیاتیاش را از میان برده بود، سایر بازیگران صحنهی سیاسی (یعنی لیبرالهای جبهه ملی و نهضت آزادی و کمونیستهای حزب توده) پیرو این آرمان قانون اساسی بودند که شاه باید سلطنت کند نه حکومت[17].
درحقیقت، مطالبات و اعتراضات مردم در خرداد 1354 و پس از آن، درگذشت مشکوک علی شریعتی که به اعتقاد نیکی کدی بیشترین نقش را او در آماده کردن جوانهای ایران برای قیام انقلابی داشت[18]، نفرتی عظیم در دل مردم برجای گذاشت و چندی بعد، پس از درگذشت مصطفی خمینی دوباره مانند آتشی زیر خاکستر شعلهور شد. بنابراین، میتوان گفت که رحلت فرزند امام، تا حد زیادی زمینهساز عبور از گفتمان اصلاحی بود (گفتمانی که در پی آن بود که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت) و از آن پس گروههای مختلف سیاسی کوشیدند تا خود را ذیل گفتمان انقلابیِ اسلام شیعی جای دهند.
نکتهی جالب توجه اینکه جواد طالعی یکی از دستاندرکاران برنامهی شبهای شعر گوته در خاطرات خود صراحتاً به این موضوع اشاره میکند که اتفاقاتِ رخداده بعد از این برنامه (به طور خاص اتفاقاتی نظیر درگذشت مصطفی خمینی و انتشار مقاله موهون 17 دی 1356) نام آیتالله خمینی را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت[19] و زمینهساز انقلاب شد، نه حوادثی نظیر شبهای شعر گوته، زیرا تا پیش از بر سر زبان افتادن نام آیتالله خمینی، همگان خواستار اصلاح نظام سیاسی و جامعهی ایران بودند:
«در سالهای اخیر، بسیاری بر این نکته تاکید ورزیدهاند که نخستین و آخرین همایش دهها شاعر و نویسنده ایرانی در مهرماه سال ۱۳۵۶ به روند انقلابی که در بهمن ماه یک سال بعد به حکومت پادشاهی در ایران پایان داد و جمهوری اسلامی را جایگزین آن کرد، سرعت بخشید. این ادعا، از این منظر درست است که ده شب شعر پسلرزههایی هم داشت که در دانشگاه صنعتی آریامهر و چند همایش سیاسی و فرهنگی دیگر به رودررویی نیروهای امنیتی و پلیس با دانشجویان و روشنفکران انجامید و شرایط را با سرعتی بیش از حد انتظار حکومت و مخالفان بحرانی کرد.
اما برخورد واقعگرایانه با تاریخ ایجاب میکند که این نکته را فراموش نکنیم: هنگام برگزاری این شبها و حتی تا ماهها پس از آن، هر چند میشد پیشبینی کرد که رفاه اقتصادی ناشی از ورود دلارهای نفتی، بدون گشایش سیاسی، حکومت و جامعه را با چالشهای سترگی روبرو خواهد کرد، اما هیچ کس تصور نمیکرد که جامعه ایران شاهد انقلاب باشد. در آن زمان در اجتماعات اصولا نامی هم از آیتالله خمینی شنیده نمیشد. جامعه ایران، در آن مقطع، خواستار اصلاح ساختارهای حکومتی و تامین آزادیهای سیاسی بود. همه اسنادی که از آن دوران برجای ماندهاند این را ثابت میکنند. اتفاقات بعدی بود که این مسیر را کاملا عوض و به انقلاب منتهی کرد»[20].
حسین بشیریه نیز در کتاب «زمینههای اجتماعی انقلاب ایران» معتقد است سازماندهی اعتراضات عمومی یا به تعبیر نوشتار حاضر، شکلگیری گفتمان انقلابی با درگذشت مصطفی خمینی آغاز شد. او ضمن اشاره به اینکه تا پیش از این حادثه شاهد اعتراضات خودجوش نظیر اعتراضات کارگران جنوب در سال 1977 [1356] یا اعتراضات خودجوش دانشآموزان دبیرستان و عابران در اطراف میدان توپخانه و در مجاورت بازار تهران به قیمتهای بالا و کمبود مواد غذایی در اوت 1977 [مرداد 1356] بودیم، تأکید میکند که بعد از دسامبر 1977 [آذر 1356] با درگذشت فرزند امام به تدریج حالت خودجوش و اقتصادی راهپیماییها سازمان بیشتری یافت:
«یک حادثه و رویداد خاص موجب تشدید انقلاب گردید. در دسامبر، مصطفی خمینی، فرزند آیتالله خمینی به گونهای مشکوک و اسرارآمیز وفات یافت. در چندین شهر مراسم سوگواری برپا و در بازار تهران تظاهراتی برگزار شد که در آن اغلب نام آیتالله خمینی شنیده میشد. این امر با انتشار مقالهای در روزنامه اطلاعات همراه بود که در آن رژیم به [امام] خمینی توهین و او را مورد استهزا قرار داده بود. از این زمان به بعد، اعتراضات عمومی سازماندهی بیشتری یافت و همانطور که شعائر و اساطیر دینی شکل حوادث انقلابی را تعیین میکرد، به گونهای فزاینده اسلام به عنوان ایدئولوژی انقلاب سر برآورد. در ۹ ژانویه ۱۹۷۸ شهر قم، یعنی مرکز روحانیت، شاهد نخستین مخالفت مردمی سازمانیافتهی مهم بود. بازار و مدارس دینی در اعتراض به مقالهی فوقالذکر بسته شدند. جلسهای اعتراضی نیز از سوی علما برگزار شد و خواستار بازگشت آیتالله خمینی از تبعید، آزادی زندانیان سیاسی، استقلال اقتصادی از کشورهای خارجی، انحلال حزب واحد و احترام به دین و علما شدند. راهپیمایی مسالمتآمیزی از سوی طلاب برگزار شد که مورد حملهی پلیس قرار گرفت و بین چهل تا دویست نفر کشته شدند و در شهر [قم] حکومت نظامی اعلام شد. علمای ارشد قم در بیانیهای رژیم را ضد اسلام و نامشروع اعلام کردند و خواستار عزای عمومی شدند. در واکنش، در چندین شهر بازارها تعطیل شدند و در تهران جامعه تجار و صنعتگران بازار در همدردی با علما خواستار اعتصاب عمومی شدند»[21].
سید اصغر رخصفت از مبارزین بازار در خصوص فعالیتهای انجامشده از سوی بازار جهت برپایی مجالس بزرگداشت مصطفی خمینی، اینگونه توضیح میدهد: «با شهادت حاجآقا مصطفی در عراق جرقه انقلاب مجدد زده شد. درواقع مراسم ختمهای حاجآقا مصطفی جریان انقلاب را زنده نگاه میداشت... یک روز من در بازار، فرش شماره میکردم یکی زد پشت من، برگشتم دیدم شهید صادق اسلامی است. گفت میخواهیم برای حاجآقا مصطفی ختم بگذاریم. به من گفت به امضا نیاز داریم، امضای تو را بزنم؟ من از وی پرسیدم تا کجا؟ گفت تا اعدام! من هم به او گفتم: وکیلی! این یک اصطلاح در میان فرشفروشان بود. با همین حرف من رفت و حدود پنجاه تا امضا گرفت»[22].
بنابراین، «اگرچه در ابتدا اپوزیسیونِ تودهای نوظهور به ندرت سازمانهای خاص خودش را در اختیار داشت، اما به گونهای فزاینده کانالهای ارتباط سنتی نظیر اصناف بازار، هیأتها، مساجد و قهوهخانهها ابزار ضروری ارتباط را فراهم ساختند. مساجد و بازارها مهمترین نقش را در بسیج و سازماندهی مخالفت عمومی بر عهده داشتند. بعد از حادثهی قم بازاریان بر اساس الگوی عزاداری سنتی اقدام به برگزاری مراسم چهلم [شهدای حادثهی قم] کردند. در چهلمین روز حادثهی قم علما راهپیماییهای گستردهای را به ویژه در تبریز که بازارها تعطيل شدند و زد و خوردهای شدیدی میان مردم و ارتش رخ داد، ترتیب دادند»[23].
بر این اساس، نکتهی حائز اهمیت در آن روزها شکلگیری گفتمان انقلابی بود که دال مرکزی «اسلام سیاسی شیعی» در سازماندهی آنْ نقشی محوری ایفا میکرد. با وجود اینکه بسیاری از گروههای سیاسی تصمیم خود را برای همراهی با گفتمان انقلابی گرفته بودند، اما برخی از اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی همچنان طرفدار گفتمان اصلاحی بودند. دقیقاً به همین دلیل بود که طرح آشتی ملّی از سوی رژیم پیشنهاد شد.
گروههای چپ از جمله حزب توده و چریکهای فدائی خلق به دلایلی نظیر ماهیت ضد استعماری اسلام و انقلاب اسلامی و همچنین مخالفتهایی که پیش از این از رژیم شاه بابت دستگیری و تبعید امام خمینی داشتند، سریعتر جذب گفتمان انقلابی شدند. اما در خصوص جبههی ملّی، تا جدیتر شدن حرکات مردمی و تسلط یافتن کامل گفتمان انقلابی، دودستگی میان اعضای جبههی ملی مشهود بود. این دودستگی حتی پس از دیدار سنجابی و بازرگان با امام در پاریس نیز وجود داشت. در یک سر طیف افرادی نظیر دکتر غلامحسین صدیقی حضور داشتند که طرفدار گفتمان اصلاحی و این گزارهی کلیدی بودند که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، و در سوی دیگر طیف، افرادی مانند محمد شانهچی قرار داشتند که مخالف هر گونه مصالحهای با شاه بودند.
این دودستگی باعث شد که محمدرضا پهلوی پس از آنکه برای بهبود اوضاع به سیاستمداران سابق نظیر عبدالله انتظام و دکتر علی امینی روی آورد و نتیجهای نگرفت، سراغ افرادی از جبههی ملی که هنوز حامی گفتمان اصلاحی بودند، برود تا از آنها حداکثر بهره را برای آرام کردن فضای انقلابی ببرد. دیدار نخست با دکتر سنجابی صورت گرفت. دکتر سنجابی که پس از مراجعتش از پاریس یک هفته بازداشت شده بود، دیدارش با شاه را اینگونه روایت میکند:
«سپهبد مقدم به دیدن ما آمد، گفت فلانکس جای شما اینجا خوب نیست. ما را، من و فروهر را بردند در زعفرانیه در یک عمارت مخصوص خودشان جا دادند که عمارت مجللی بود. سالنهای بزرگ و اتاقهای خیلی خوب و حمام خوب، آشپزخانهی مرتب برای ما داشت با نوکر و پیشخدمت... بعد از یک ماه ما را از آنجا مرخص کردند. در موقعی که اعلام راهپیمایی شده بود. بعد از این راهپیمایی بود که یک روزی مقدم به من تلفن کرد، گفت فلانکس شما ساعت ۹ شب حاضر باشید که من شما را باید جایی ببرم. البته من حدس میزدم که باید پیش شاه بروم، ولی تا آن موقع گفتگویی نبود. ساعت ۹ به منزل من آمد و مرا به نیاوران نزد شاه برد... [در ملاقاتم با شاه] راجع به اعلامیهی سه مادهای به ایشان توضیح دادم که مفاد آن چیست و چطور است و جریان مذاکرهی خودم با خمینی را توضیح دادم. بعد هم به شاه گفتم که اعلیحضرت بدانند که وضع مملکت فوقالعاده خطرناک است و شاه هم دشمنان فوقالعاده سخت دارند و وضعیت انقلابی است و باید یک کار انقلابی کرد. ایشان به من گفت که شما بیایید زمامدار بشوید. من به اعلیحضرت گفتم، به همین کیفیت نمیشود. من نمیتوانم... گفتم به نظر من موقتاً بهتر این است اعلیحضرت از مملکت خارج شوید و بعد یک شورای دولتی تشکیل بشود و چند نفر از رجال درجهی اول مملکت و چند تا از علمایی که مورد توجه آنها باشند، در آن شرکت کنند و بعد اصلاحات را شروع میکنیم ببینیم به چه ترتیبی باشد. شاه با هیچیک از افکار من موافقت نکرد. گفت خروج من از مملکت صلاح نیست؛ برای اینکه ارتش حاضر به چیز دیگر نخواهد بود و من هم احتیاجی به شورا ندارم. من هم گفتم که اعلیحضرتا من هم با این کیفیت کاری نمیتوانم بکنم. از این جهت اجازه بفرمایید از خدمت مرخص بشوم. شاید یک نیمساعتی هم بیشتر پیش شاه بودم، بعد خارج شدم. فردا هم برای اینکه مبادا از طرف اینها خبری منتشر شود، اعلامیه مختصری صادر کردم که دیشب خدمت ایشان رسیدم و بر طبق مادهی ۲ اعلامیه عرض کردم که شرکت ما در حکومت غیرممکن است»[24].
به هر ترتیب، اعضای جبههی ملی به خوبی میدانستند که باید خود را از خطرات احتمالی این دیدار مصون نگه دارند و علاوهبر اعلامیهی سنجابی، اعلامیههای دیگری نیز توسط جبههی ملی تنظیم شد. در این خصوص بیان خاطرهی احسان نراقی از ملاقاتش با داریوش فروهر خواندنی است: «از قراری که آقای داریوش فروهر به من گفت ما از این رفتن سنجابی پیش شاه دلخور بودیم، آن زمان، چون ما فکر میکردیم که باید با روحانیون و طرفداران آقای خمینی همکاری کرد. در موقعی که سنجابی رفت پیش شاه و برگشت، ما در خانهی سنجابی بودیم. اعلامیهای تنظیم کردیم که سپهبد مقدم رئيس ساواک آمد و آقای سنجابی را برد به کاخ نیاوران و بازگرداند. که مثلاً بگوییم که ایشان را مثل اینکه رئیس ساواک برده است برای مذاکره»[25].
مشاهده میکنیم که بیم عدم همکاری با روحانیون و طرفداران امام، اعضای جبههی ملی را مجاب کرد که راهی جزء پیوستن به گفتمان انقلابی پیش روی آنها نمانده است. علاوهبراین، نگرانی جبههی ملی دلیل دیگری هم داشت و آن ترس از ایجاد شکاف و چندپارگی بیشتر میان اعضایش بود زیرا بسیاری از اعضای جبههی ملی از جمله حاج محمد شانهچی مخالف هرگونه مصالحهای با شاه بودند. بااینوجود، اعضای دیگری نظیر دکتر صدیقی نظر مساعدتری داشتند و از گفتمان اصلاحیِ «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت»، پیروی میکردند و برای اصلاح امور خواستار پذیرش مقام نخستوزیری بودند. اما به دلیل اولویت جبههی ملی مبنی بر پیوستن به گفتمان انقلابی، دکتر سنجابی در مقام رهبر این جبهه، کوشید تا دکتر صدیقی را از پذیرش نخستوزیری بر حذر کند. هرچند در مقام نظر، ممکن بود موافق برخی از دیدگاههای صدیقی باشد. سنجابی در اینباره چنین میگوید: «دکتر صدیقی در شورای ما نبود، تک و تنها بود. من میدیدم اگر صدیقی الان قبول مسئولیت بکند به تنهایی، بدون اینکه عضو شورای ما باشد، برای ما دچار زحمت خواهد شد. این بود که بنده به وسیلهی اعلامیهای به ایشان هشدار دادم که جناب آقای دکتر صدیقی شنیده شده است که شما برای تشکیل حکومت در نظر گرفته شدید، محترماً خدمتتان اطلاع میدهم اگرچه شما جزء فعالین جبههی ملی نیستید و هر اقدامی که بکنید مربوط به خودتان خواهد بود ولی اگر بدون مشورت با جبهه ملی اقدام بکنید، انتظار همراهی از طرف جبههی ملی نداشته باشید. این اعلامیه که منتشر شد، دکتر صدیقی کنار کشید»[26].
گفتنی است، سپهبد مقدم که رابط شاه با ملیّون مخالف شده بود به کنایه نظر مهندس بازرگان را هم جویا شده بود، اما به گفتهی مهندس بازرگان کسی به وعدههای شاه دیگر اعتماد نداشت. اینگونه بود که بعد از اینکه شاه از رهبران اصلی جبههی ملّی قطع امید کرد، سراغ شاپور بختیار رفت و از آنجائیکه به گفتهی شاه او پذیرفت که «پیش از رفتن به مرخصی، یک شورای سلطنت تعیین کنم و او نیز از مجلسین رأی اعتماد بگیرد، پیشنهادش قابل قبول مینمود»[27].
بهطور کلی با پیوستن رهبران اصلی جبههی ملی به گفتمان انقلابی، زنجیرهی همارزی گفتمان طولانیتر و محدود امیدهای شاه برای حفظ سلطنت نقش بر آب شد. نکتهی حائز اهمیت در خصوص گفتمان انقلابی این است که در شکلگیری آن، علاوهبر وحدت مطالبات محققنشدهی عمومی، نقش اسلام شیعی به رهبری امام خمینی غیرقابل انکار است. به بیان دیگر، در شکلگیری گفتمان انقلابی، اسلام شیعی به رهبری امام نقشی اساسی را برعهده داشت. بیشتر گروههای سیاسی تا ایفای نقش جدی اسلام شیعی هدفشان پیشبرد گفتمان اصلاحی و نشاندن شاه در جایگاه اصلیاش (سلطنت و نه حکومت) بود. به عبارتی، این اسلام شیعی به رهبری امام خمینی بود که پس از حوادثی نظیر اعتراضات خرداد 1354، درگذشت مشکوک شریعتی، و مهمتر از همه درگذشت مصطفی خمینی، انتشار مقالهی موهون 17 دی 1356 زمینه را برای ظهور گفتمان انقلابی شیعی فراهم کرد. با شیوع این گفتمان به تدریج گروههای سیاسی منافع خود را در پیوند با آن تعریف کردند و بدینترتیب گفتمان انقلابی شیعی به متحد راهبردی آنها تبدیل شد.
به بیان دیگر، گفتمان انقلاب شیعی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی علاوهبر شمولیتی که حاصل گسترش زنجیرهی همارزیاش بود، زنجیرهی تفاوت خود را هم تا حدود زیادی بسط داده بود؛ بهطوریکه هم شاه و هم تمام گروههای سیاسی و عموم مردم گفتمان انقلابی را در پیوند با روحانیون و اسلام درک میکردند. در این راستا، داریوش همایون در مصاحبهای با ماهنامه آرش در اکتبر 2008 موتور انقلاب را روستائیان شهرنشین با گرایشهای مذهبی میداند که شبکهی شگرف نهادهای مذهبی به طور روزافزونی توانست به جذب آنها بپردازد. او ضمن آنکه نقش امام خمینی را در پیروزی انقلاب تعیینکننده میداند، معتقد است که تا زمانی که طبقه متوسط و روشنفکر به میدان نیامده بودند، نمیشد از انقلاب سخن گفت، اما همایون با لحنی طعنهآمیز طبقهی متوسطی که ذیل گفتمان انقلابی خود را جای داده بودند، سستعنصران و فرصتطلبان مینامد: «نقش [امام] خمینی تعیینکننده بود ... رهبری قاطع او مسیر تغییرناپذیر انقلاب را نشانه گذاشت و سستعنصران در رژیم و سستعنصران در طبقه متوسط را در پیشگاه خود به زانو انداخت ... انقلاب 57 با چنان رهبری و چنان طبقه سیاسی ناچار جزء «اسلامی» نمیتوانست باشد»[28]. مقصود همایون در اینجا نه طبقهی متوسط سنتی بلکه لیبرالها و چپگرایان میانهرو است. او در اینباره در کتاب «دیروز و فردا» مینویسد: «لیبرالها و چپگرایان میانهرو اگر در جایی فریب خوردند در ارزیابی نیروی خودشان بود وگرنه خوب میدانستند که رهبری مذهبی انقلاب و پشتیبانان رادیکال آن در درون و بیرون ایران هیچ توجهی به آرمانهای آنان ندارند. از میان این لیبرالها آنانکه از پیش با رهبران مذهبی دمخور بودند، دشوارتر میتوانند ادعا کنند که مقاصد و جهت فکری آنان را نمیشناختهاند. مسئله همهی آنها فرصتطلبی بود نه اشتباه و فریب خوردن. میخواستند در طرف برنده باشند، هرکه بود»[29].
جالب آنکه حتی چریکهای فدایی خلق نیز در ایام منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی نه تنها گفتمان انقلابی شکلگرفته در آن زمان را در پیوند با دال مرکزی «اسلام سیاسیِ شیعی» در نظر میگرفتند، بلکه از آیندهی خود در حکومتی اسلامی که گریزناپذیر مینمود، هراسان بودند. چنین هراسی را به وضوح در نامهای که به امام خمینی در دی 1357 نوشتند، میتوان مشاهده کرد:
« ... سازمان ما با تأیید آشتیناپذیری که شما تا امروز از خود نشان دادهاید، بر عهدهی خود میداند تا در آستانه این پیروزی با طرح این مسائل به سهم خود و درحد خویش راهگشای پیروزی قطعی و رهایی کامل خلق گردد... با توجه به نقش حساسی که شما در این دوره از مبارزات خلق بر عهده گرفتهاید، روشن است که هر یک از تصمیمات و فتاوی شما در این مرحله از مبارزات خلق قهرمان ما، در تشدید یا تخفیف تضادهای درون جبهه مبارزین خلق، در وحدت و یکپارچگی مبارزات مردم و نهایتاً در فراهم آوردن یا از بین بردن شرایط برای پیروزی کامل خلق ما بر امپریالیسم و دستنشاندگانش، تأثیرات مهمی بجا خواهد گذاشت. این واقعیت خود میتواند زمینهها و دلایلی را که موجب ارسال و انتشار این نامه از جانب ما شده است، توجیه کند... مردم ما در ماههای اخیر، دائماً شاهد اوجگیری درگیری با عناصری بودهاند که میکوشیدند با تمسک به غیراسلامی بودن، بساط کتابفروشیهای کنار خیابان را درهم ریزند، به اجتماع معلّمان و دانشآموزان و کارگران در تبریز و بهشت زهرا و دیگر جاها با چوبدست و چاقو حمله کنند، اعلامیهها و نشریات مبارزترین و رزمندهترین نیروهای مخالف امپریالیسم و دیکتاتوری را پاره کنند و شهدایی را که در سالهای سیاه دیکتاتوری و اختناق زیر شلاق دژخیمان در شکنجهگاههای ساواک لحظهی شهادت را درود گفتهاند، خائن به خلق نامند... ما بر خطراتی که تشدید توطئهآمیز مخاصمات درون جبهه خلق، پیروزی انقلاب رهاییطلبانهی کنونی را تهدید میکند تأکید کرده و در هوشیار کردن مردم نسبت به این خطرات لحظهای تردید نخواهیم کرد»[30].
مثالهای فوق از آن جهت زده شد تا نشان داده شود حتی افراد و گروههای مخالف جمهوری اسلامی ایران نیز وجه تمایزگرایانهی گفتمان انقلابی را که ناشی از ایفای نقش برجستهی اسلام شیعی بود، نمیتوانستند پنهان کنند. به بیان دقیقتر، هدف از بیان نقل قولهای فوق اثبات این نکته است که گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی در آن زمان نمیتوانستند منکر تسلط اسلام و روحانیون بر گفتمان انقلابی شوند. در واقع با اوجگیری گفتمان انقلابی تمام گروههای سیاسی متوجه تفاوتگذاریهای این گفتمان شده بودند، اما به امید آنکه بتوانند در بازیهای قدرت جایی را اِشغال کنند، خواسته یا ناخواسته همراه این گفتمان شدند.
[1] . هویتهایی که ذیل گفتمان حاکم جای نمیگیرند.
[2] . منوچهر محمدی، انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلابهای فرانسه و روسیه، تهران، انتشارات مؤلف، 1374، ص 104
[3] . سعید حجاریان، «تأثیر انقلاب اسلامی بر نظریات علوم اجتماعی»، فصلنامه حضور، شماره 18، زمستان، 1375، ص 142
[4] . فضلالله صلواتی، سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1396، ص 26-27
[5] . محمد یگانه، خاطرات محمد یگانه، ترجمه ضیاء صدقی، تهران، نشر ثالث، 1384، ص 325
[6] . فضلالله صلواتی، سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1396، ص 78
[7] . فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمهی ح. ا. مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، ص 29
[8] . حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1369، ص 254
[9] . داریوش همایون، «در مورد تاریخ معاصر ایران»، گفتگو با شیرین طبیبزاده (ژوئن 2007)، در: یک زندگانی و پرسشهای بیشمار، هامبورگ، نشر بنیاد داریوش همایون برای مطالعات مشروطهخواهی، 1394.، ص 111
[10] . خاطرات علی امینی، به کوشش حبیب لاجوردی، تهران، نشر گفتار، 1376.، صص 132 - 133
[11] . مجیدرضا اقدسی، انقلاب اسلامی ایران از دی 1356 تا بهمن 1357، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1389، ص 36
[12] . فضلالله صلواتی، سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، پیشین، ص 59
[13] . داریوش همایون، «برنامه تاریخ شفاهی بی بی سی»، گفتگو با سینا سعدی (15 مارس 2004)، در: یک زندگانی و پرسشهای بیشمار، هامبورگ، نشر بنیاد داریوش همایون برای مطالعات مشروطهخواهی، 1394، ص 63
[14] . ناصر کاتوزیان، گذری بر انقلاب ایران، تهران، انتشارات چاپخانهی دانشگاه تهران، 1360، ص 3
[15] . بهروز قمری تبریزی، فوکو در ایران، ترجمه سارا زمانی، تهران، نشر ترجمان، 1397، ص 52
[16] . امام خمینی، صحیفه امام، مجموعه آثار امام خمینی (س)، جلد سوم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، 1393، ص ۱۰۰
[17] . بهروز قمری تبریزی، فوکو در ایران، پیشین، ص 61
[18] . نیکی آر. کدی، ریشههای انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1375، ص 367
[19] . آیتالله خمینی در قامت رهبری نستوه، از زمان اخراجش از کشور در ۱۳۴۳، به صدای اعتراض در تبعید بدل گشته بود. پس از تبعید، او از درون خانهاش در نجف همچنان به خودکامگی و فساد شاه و وابستگیاش به قدرتهای خارجی میتاخت. ولی صدای او به ندرت به ایرانیان داخل کشور میرسید و حتی نامبردن از او در مجامع عمومی مجاز نبود.
[20] . جواد طالعی، «شبهای شعر گوته ارتباطی با وقوع انقلاب نداشت»، وبسایت تاریخ ایرانی، 30 مهر 1391:
http://tarikhirani.ir/fa/news/2700/ طالعی-شب-های-شعر-گوته-ارتباطی-با-وقوع-انقلاب-نداشت#
[21] . حسین بشیریه، زمینههای اجتماعی انقلاب ایران، ترجمه علی اردستانی، نشر نگاه معاصر، 1395، ص 167
[22] . ایمان حسین قزلایاق، بازار تهران تحولات سیاسی و انقلابی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1401، ص 348
[23] . حسین بشیریه، زمینههای اجتماعی انقلاب ایران، پیشین، ص 167 - 168
[24] . عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انقلاب ایران به روایت رادیو BBC، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، صص 306 - 308
[25] . عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انقلاب ایران به روایت رادیو BBC، پیشین، ص 308
[26] . عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انقلاب ایران به روایت رادیو BBC، پیشین، ص 310
[27] . محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمهی حسین ابوترابیان، تهران، ناشر مترجم، 1371.، ص 359
[28] . داریوش همایون، «روشنفکری ایران و درسهای انقلاب اسلامی»، گفتگو با ماهنامه آرش (14 اکتبر 2008)، در: یک زندگانی و پرسشهای بیشمار، هامبورگ، نشر بنیاد داریوش همایون برای مطالعات مشروطهخواهی، 1394، ص 406
[29] . داریوش همایون، دیروز و فردا؛ سه گفتار دربارهی ایران انقلابی، واشینگتن، تارنمای حزب مشروطه ایران، 2003، صص 97 - 98
[30] . «نامه چریکهای فدایی خلق به امام خمینی»، منتشر شده در روزنامه کیهان، مورخ 1/11/1357
بخش دیدگاه محملی برای انعکاس نظرات اهل قلم، پژوهشگران و دانشگاهیان است تا آراء پژوهشی جدید خود را در دسترس علاقه مندان به تاریخ و فرهنگ ایران معاصر و تحولات انقلاب اسلامی قرار دهند. لذا ضمن سلب مسئولیت نسبت به محتوا و رویکرد علمی پژوهشگران، پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی پذیرای تمام جستارها، یادداشت ها و پژوهشهایی ست که در باب تاریخ ایران معاصر تدوین و نگاشته شده و آن را در اختیار دیگر علاقه مندان این حوزه قرار خواهد داد.