کارکردهای «ایران‌گرایی» در گفتمان ناسیونالیسم تجدّدخواهِ پهلوی دوم

عکس لید
در گفتمان ناسیونالیسم تجددخواه دوره پهلوی دوم، مفهوم «ایران‌گرایی» به عنوان دال مرکزی عمل می‌کرد که به سایر عناصر گفتمانی معنا و انسجام می‌بخشید. محمدرضا پهلوی با تکیه بر این مفهوم، می‌کوشید وفاداری خود را به آرمان‌های ناسیونالیستی نشان دهد و از این طریق به سیاست‌ها و برنامه‌های خود مشروعیت بخشد.
چهارشنبه ۰۷ آبان ۱۴۰۴ - ۱۶:۳۰

پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی - میثم قهرمان؛ در گفتمان ناسیونالیسم تجددخواه دوره پهلوی دوم، مفهوم «ایران‌گرایی» به عنوان دال مرکزی عمل می‌کرد که به سایر عناصر گفتمانی معنا و انسجام می‌بخشید. محمدرضا پهلوی با تکیه بر این مفهوم، می‌کوشید وفاداری خود را به آرمان‌های ناسیونالیستی نشان دهد و از این طریق به سیاست‌ها و برنامه‌های خود مشروعیت بخشد. در این راستا، پنج عنصر اصلی یا «وقته»(مطابق با ادبیات گفتمانی) حول محور ایران‌گرایی شکل گرفت که هر یک کارکردهای خاصی را در خدمت تثبیت گفتمان حاکم ایفا می‌کردند.

نهاد سلطنت و نظام شاهنشاهی 

به عنوان یکی از مهم‌ترین این وقته‌ها، کارکرد مشروعیت‌بخشی به ساختار قدرت را بر عهده داشت. شاه با ارجاع مستقیم به تاریخ و سنت‌های ایران باستان، سلطنت را ادامه‌دهنده طبیعی شاهنشاهی باستانی ایران و ساروج وحدت ملی قلمداد می‌کرد. او خود را «پدر ملت» می‌دانست و هرگونه انتقاد از این نهاد را ناشی از عدم درک «فلسفه قدرت در ایران» می‌شمرد. برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله و توجیه رفتارهایی مانند زانو زدن درباریان به عنوان «سنّت ملی»، در راستای تحکیم این مشروعیت بود. محمدرضا پهلوی در کتاب «به سوی تمدن بزرگ» بر این مفهوم تأکید می‌ورزد و می‌نویسد: «درک مفهوم واقعی کلمه‌ی شاهنشاهی... با ضوابط و تعریف‌های عادی تاریخ قابل توضیح نیست... در فرهنگ ایرانی، شاهنشاهی ایران یعنی واحد جغرافیایی و سیاسی ایران به اضافه‌ی هویت خاص ملی و همه‌ی آن ارزش‌های تغییرناپذیری که هویت ملی را به وجود آورده‌اند». این نگاه به شاهنشاهی، صرفاً یک مفهوم سیاسی نبود، بلکه بعدی فلسفی، عاطفی و معنوی نیز داشت که آن را از امپراتوری‌های غربی متمایز می‌ساخت.

دولت فائقه و تمرکزگرا 

دومین وقته مهم بود که کارکرد توجیه تمرکز تمام قدرت در شخص شاه و حذف رقبا را بر عهده داشت. شاه ایران را ملک شخصی خود می‌پنداشت و به استقرار دولتی مقتدر و متمرکز معتقد بود. این نگاه مالکانه به حدی بود که حتی دریافت سند مالکیت یک کاخ را نیز به این بهانه که «تمام ایران مال اوست» رد می‌کرد. ایجاد حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب قانونی، نمونه اعلای این تمرکزگرایی و حذف هرگونه اختلاف عقیده مشروع بود. همایون کاتوزیان در تحلیل خود اشاره می‌کند که ناسیونالیسم جدید ایرانی بُعد وسیع، انتزاعی و ناملموس تازه‌ای به شکل ارتباط شخصی و عاطفی با موضوع، بر این پدیده افزوده بود. آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در ایران، در خاطرات خود به گفتگویی با هویدا اشاره می‌کند که در آن هویدا می‌گوید: «تعریف اعلیحضرت از گفتگو (دیالوگ) یعنی من صحبت می‌کنم، شما گوش کنید. او تغییر نخواهد کرد». این جمله به خوبی رویکرد خودمحورانه و تمرکزگرای شاه را نمایان می‌ساخت.

مدرنیزاسیون یا نوسازی از بالا

به عنوان سومین وقته، کارکرد ترویج اندیشه‌های لیبرالی، نوسازی ظاهری و توجیه اتحاد با بلوک غرب را ایفا می‌کرد. این نوسازی، پروژه‌ای فرمایشی و از بالا به پایین بود که کارگزار اصلی آن دولت مطلقه شاه محسوب می‌شد. در این راستا، برنامه‌های عمرانی و اصول انقلاب سفید به عنوان ابزارهایی برای گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن و همسو با غرب اجرا می‌شد. شاه در سخنرانی‌های متعدد از ایران نو، پیشرو و مترقی سخن می‌گفت و بر آمیختن ترقیات مادی عصر با میراث معنوی گذشته تأکید می‌ورزید. در گفتمان ناسیونالیسم تجددخواه اعتقاد بر این بود که جوامع جهان سوم ضرورتاً ناچارند که حرکت به سمت مدرن شدن را در مسیری که غرب پیموده است، آغاز کنند. از این منظر، حضور یک دولت مقتدر و حتی مستبد به عنوان مهمترین عامل برای پیشبرد این گذار و ایجاد تحولات فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی از بالا ضروری تلقی می‌شد.

 

سکولاریسم و ضدیت با اسلام‌گرایی

چهارمین مؤلفه کلیدی بود که هدف اصلی آن تضعیف تدریجی نفوذ اجتماعی و سیاسی اسلام و جایگزینی ارزش‌های ملی باستان‌گرا به جای ارزش‌های دینی محسوب می‌شد. شاه برای نیل به این هدف، از روش‌های غیرمستقیمی مانند ترویج ایران‌گرایی پیش از اسلام، زرتشت‌گرایی، تغییر تاریخ هجری به تاریخ شاهنشاهی و برگزاری جشن‌هایی مانند جشن هنر شیراز استفاده می‌کرد که با اعتراضات گسترده مذهبی مواجه شد. در این گفتمان، تمایلات ملی‌گرایانه به عنوان عامل وحدت‌بخش و انسجام‌دهنده جایگزین مؤلفه مذهب می‌شد و به تدریج آن را در امور سیاسی و اجتماعی به حاشیه می‌برد. گیبرنا در کتاب «مکاتب ناسیونالیسم» بر این نکته تأکید می‌کند که اگر ما ناسیونالیسم را جایگزین اصطلاح مذهب کنیم و نقش اساسی شعائر مذهبی و نمادها را در گفتمان ناسیونالیسم در نظر بگیریم، آن‌گاه قطعاً می‌توانیم برای ناسیونالیسم، توانایی ایجاد خویشتن‌داری و القای همبستگی در درون هر جامعه‌ای را قائل شویم.

 

تقویت نظامی‌گری

به عنوان پنجمین و آخرین وقته، کارکرد تبدیل ایران به قدرت نظامی منطقه با هدف حفظ تمامیت ارضی، پاسداری از سلطنت و تقویت اتحاد با ایالات متحده را بر عهده داشت. شاه با استناد به تاریخ کهن ایران و ضرورت دفاع از آن در برابر تجاوز بیگانگان، به طور مستمر بر تقویت بنیه نظامی کشور تأکید می‌ورزید. او در سخنرانی برای فارغ‌التحصیلان دانشکده فرماندهی و ستاد در مهر ۱۳۵۲ بیان کرد: «برای این‌که به هدف صلح پایدار برسیم فعلاً چاره‌ای غیر از تقویت قدرت دفاعی مملکت نیست تا به حدی که هیچ بدخواهی نسبت به ایران اندیشه مقابله در خود راه ندهد». این سخن به وضوح نشان می‌دهد که چگونه تقویت نظامی‌گری در چارچوب گفتمان ایران‌گرایی توجیه می‌شد.

در جمع‌بندی نهایی می‌توان گفت که در گفتمان ناسیونالیسم تجدّدخواه پهلوی دوم، «ایران‌گرایی» در معنای باستانی آن، به عنوان دال مرکزی عمل می‌کرد و به پنج وقته اصلی معنا و انسجام می‌بخشید. این شبکه معنایی در نهایت مشروعیت‌بخشی به رژیم پهلوی و سیاست‌های قدرت‌طلبانه آن را ممکن می‌ساخت. بررسی اسناد و مدارک تاریخی نشان می‌دهد که این وقته‌ها نه به صورت مجزا، بلکه در پیوندی ارگانیک با یکدیگر عمل می‌کردند و گفتمان مسلط دوره پهلوی دوم را شکل می‌دادند.

این خبر را به اشتراک بگذارید: