پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتالله علی احمدی میانجی، از اعضای جامعه مدرسین، نماینده مجلس خبرگان رهبری و استاد اخلاق حوزه علمیه قم در 21 شهریور 1379 دار فانی را وداع گفت. وی از جمله شخصیتهایی است که به دلیل نقشآفرینی در برهههای مختلف تاریخی، خاطراتی خواندنی و جذاب دارد. یادمانهای او از دهه 30، فعالیتهای فدائیان اسلام و تعاملات آنها با آیتالله بروجردی از ناگفتههای تاریخ است. علاوه بر این او خاطرات بسیاری از دوران مبارزات نهضت اسلامی دارد. اما یکی از مهمترین بخش خاطرات وی مربوط به رخدادهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است.
آنچه در ادامه میآید برشی از خاطرات آیتالله احمدی میانجی است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.
اقدامات بازرگان در برانداختن نظام كافى بود
آیتالله احمدی میانجی با اشاره به تشکیل دولت موقت، درباره مهندس بازرگان میگوید: ايشان خودش را اسلامشناس مىدانست، درحالىكه اسلامشناس نبود. ايشان تفسير هم مىگفت، درحالىكه اصلاً تفسير در حيطه ايشان نبود. اصلاً رشته تحصيلى ايشان تفسير نبود و حق نداشت تفسير بگويد. مثلاً ايشان در كتاب «راه طىشده» كلمه «ضاله» را در عبارت: «الحكمة ضالة المؤمن» به معناى «گمراهكننده» معنا كرده است، درحالىكه «ضاله» بهمعناى «گم شده» مىباشد.»
آقاى مهندس بازرگان بعد از آنكه انتخاب شد، چند عمل انجام داد كه بهنظر من، اعمال ايشان در برانداختن نظام كافى بود. اولاً؛ مدتزمان خدمت سربازى را به يك سال تقليل داد. نتيجه اين اقدام اين بود كه كسانىكه در پادگانها بودند، خدمت سربازى آنها تمام مىشد و ديگر سربازى را براى حفاظت از مملكت نداشتيم.
دوم؛ اعلام بازخريد نمودن درجهداران. آقاى موسوى اردبيلى مىگفت: «با اعلام اين مسئله، مىبايست تمام درجهداران ما ساندويچفروش و... مىشدند و ارتش از هم پاشيده مىشد.
سوم؛ قبول نكردن سربازهاى فرارى در قبل از پيروزى انقلاب يادم مىآيد كه من در ميانه بودم. سربازهاى فرارى به پادگان برگشتند اما آنها قبولشان نمىكردند و مىگفتند: «برويد. بعداً بياييد» به همين جهت خود من كه طلبه بودم، مجبور شدم براى حفاظت از پادگان ميانه، پنجاه الى شصت نفر از مردم بيچاره سربازى رفته دهات خودمان را با خرج خودشان به حفاظت از پادگان بفرستم.
چهارم؛ خدمت درجهداران در منطقه بومى خودشان. آقاى مهندس بازرگان گفته بود: «هر افسر درجهدارى به محل خودش برود و در آنجا خدمت بكند.»
هر وقت به ياد زمان رياستجمهورى بنيصدر مىافتم بدنم به لرزه مىافتد
آیتالله احمدی میانجی درباره مخالفت جامعه مدرسین با کاندیداتوری ابوالحسن بنیصدر میگوید: جامعه مدرسين در انتخابات رياستجمهورى، در مقابل بنيصدر، آقاى حبيبى را نامزد كرده بودند. البته در ابتدا از بنىصدر خواسته بودند تا خط مشى خود را بيان كند. مثلاً از بنيصدر پرسيده بودند كه اگر شما رئيسجمهور شديد با امام چه برخوردى مىكنيد؟ و بنيصدر هم گفته بود تا رهبر چه كسى باشد و شرايط و جوّ زمان چگونه باشد. بههرحال، بنيصدر جوابهاى دو پهلو داده بود. جامعه مدرسين هم گفتند ما بنيصدر را كانديدا نمىكنيم. البته قبل از بنيصدر، قرار بود كه جلالالدين فارسى را كانديدا كنند، اما گفته بودند جلال الدين فارسى، ايرانى نيست.
آقاى رفسنجانى و مرحوم شهيد بهشتى به جلسه جامعه مدرسين آمدند تا در اين رابطه، چارهانديشى كنند، آقاى بهشتى فرمودند: «چون ما حزب داريم و رفتارمان حزبى است، كسى را كانديدا نمىكنيم، ولى با امكاناتمان به شما كمك مىكنيم.» جامعه مدرسين گفته بود: «اگر يك شب هم به انتخابات مانده باشد، ما مخالفت خودمان را با آقاى بنيصدر اعلام مىداريم، هر چند كه در انتخابات شكست بخوريم.» بعضىها با اينكار موافق نبودند در شب بعد به وسيله تلفن مخالفت خود را با رئيسجمهورى بنيصدر به ائمه جمعه شهرستانهاى سراسر ايران اعلام كردند. هر وقت به ياد زمان رياستجمهورى بنيصدر مىافتم، وحشت سراسر وجودم را در بر مىگيرد و بدنم به لرزه مىافتد.
حزب خلق مسلمان ضرر فراوانى به آقاى شريعتمدارى زد
آیتالله میانجی درباره روابط حزب خلق مسلمان و آیتالله سیدکاظم شریعتمداری میگوید: حزب خلق مسلمان نفوذ بسيارى بر روى آقاى شريعتمدارى داشت. آنها مقاصد خودشان را در زير عباى او جستوجو مىكردند و از حيثيت ايشان سوءاستفاده مىنمودند... اين حزب خلق مسلمان ضرر فراوانى به آقاى شريعتمدارى زدند.
آقاى شيخ جعفرى نيرى، پسر آقاى شيخ هادى نيرى كه از قضّات خوب كشور بود و در سانحه هوايى همراه آقاى محلاتى به شهادت رسيد، نقل مىكرد: «روزى پدرم به من گفت برو به آقاى شريعتمدارى بگو كه در تهران حرفهاى بدى در مورد خلق مسلمان مىزنند. من پيغام پدرم را به آقاى شريعتمدارى رساندم. ايشان به من گفتند: «برو، فردا بيا.» فردا كه رفتم به من گفت: «نه ميرزا! اين حرفها دروغ است.» بعدها فهميدم كه از مقدم مراغهاى، پرسيده بود و ايشان هم گفته: «نخير آقا! اين حرفها كه دخترها بهصورت لخت و عور پذيرايى مىكنند، صحت ندارد و...»
امام میگفت: به داد آقاى منتظرى برسيد
در مورد آقاى سيد مهدى هاشمى ماجرايى چندبار به اتفاق جامعه مدرسين منزل آقاى منتظرى رفتيم و از ايشان خواستيم كه از سيد مهدى حمايت نكند. همان اوايل كه او قائم مقام بود و سيد مهدى زندان بود، چندبار منزل آقاى منتظرى رفتيم كه بابا شما او را از خود طرد و دور كن ولى ايشان تحت تأثير قرار نگرفت و قبول نكرد.
...بعد از پيروزى انقلاب طرز تفكر آقاى منتظرى با ما موافق نبود. يعنى كارهايى انجام مىداد كه بهنظر من نبايد انجام مىداد. مثلاً سخنرانى كه مىكرد به عقيده من درست نبود. خلاصه طرز تفكر اجتماعىمان هيچوقت با همديگر موافق نبود. از حرف زدن ايشان تعجب مىكردم، فلذا در مجلس نيز به قائممقامى او رأى ندادم. شك داشتم كه آيا مىتواند اداره كند يا نه؛ كارى به فضل و دين وى نداشتم. او طورى بود كه علناً مىگفت ما هيچى نداريم. مثلاً مىگفت ما در جبهه ديوار گوشتى درست كرديم. آخر نبايد گفت ما چى داريم، چى نداريم. از اخلاق ايشان خيلى تعجب مىكردم.
ايشان به بعضى از كارها اعتراض و برعكس آن حرف مىزد. مثلاً با وجودى كه امام دولت را تأييد مىكرد، ايشان به آن انتقاد مىكرد. بايد به ايشان مىگفتيم: امامحسن(ع) تا زنده بود امامحسين(ع) حرف نمىزد. آنها دو تا امام بودند. يا اميرالمؤمنين تا رسولالله زنده بود اصلاً حرف نمىزد. آدم خيال مىكرد حضرت امير نمىتواند خطبه بگويد. شما چگونه با وجود اينكه امام الان ولى امر مسلمين است، خلافش مىگوييد. خلاصه فكر من با فكر ايشان هيچوقت جور در نمىآمد. البته من به ايشان تذكرى نمىدادم چون او ما را در آن حد نمىديد كه از حرف ما متأثر شود. خود را از نظر سياسى در يك مرتبه بالاتر مىديد.
...یکبار آقاى رفسنجانى گفت امام به ما مىفرمايد به داد آقاى منتظرى برسيد. به جان آقاى منتظرى برسيد. اطرافيانش، آقاى منتظرى را مىكشند. اين جمله را من از آقاى رفسنجانى شنيدم. اما اين جمله يادم نيست از چه كسى شنيدم كه امام فرموده بود: «من تجمع اطرافيان آقاى منتظرى را به هم مىزنم، هر چند به قيمت جانم نيز تمام شود.»
آقاى منتظرى در آن زمان، قائم مقام رهبرى بودند و ما نيز بهعنوان جامعه مدرسين، دو الى سه دفعه قبل از دستگيرى سيدمهدى، خدمت ايشان رفتيم تا ايشان رابطه خودش را با سيد مهدى قطع كند و يا حداقل از ايشان دفاع نكند، اما ايشان نپذيرفت... بعد از مدتى سيد مهدى را دستگير كردند و راديو و تلويزيون همهچيز را افشاء نمود. افكار و مكتب آقاى سيد هادى، داماد آقاى منتظرى و برادر سيد مهدى نيز مانند برادرش سيد مهدى بود.