پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مبارزات انقلابی در بهمن ماه 57 در آخرین گامهای خود به جنگ رو در روی مردم با نیروهای گارد شاهنشاهی و تسخیر پادگانهای نظامی کشیده شد. در روزهای 21 و 22 و بهمن سراسر تهران شاهد یک جنگ تمام عیار بود.
*** روایتی از آخرین تکاپوی مردم برای سقوط رژیم پهلوی ***
حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان در خاطرات خود که در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است درباره روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی میگوید: روز 21 بهمن درگیریها به همان شکل ادامه پیدا میکرد. بچهها گونیهای شن گذاشته بودند و [از کوچهها و خیابانها] حفاظت میکردند. اما گاهی ساواکیها میآمدند و اینها را به رگبار میبستند و فرار میکردند. آقای ناطق روی یک مینیبوس با بلندگو اعلام میکرد «به دستور امام خمینی حکومت نظامی لغو است، مردم به خیابانها بریزید.» ما هم مثل مردم دیگر در خیابانها بودیم و تا شب این درگیریها ادامه پیدا کرد.
حجتالاسلام والمسلمین حسینیان به یاد میآورد: یکی دیگر از مکانهایی
که در روز 22 بهمن درگیر بود، شهربانی کل کشور بود. ما به آنجا رفتیم. یکمرتبه
اعلام کردند سرلشکر جعفری (یا سپهبد جعفری) فرماندار نظامی تهران دستگیر شده و او را
به مدرسه علوی آوردند. بقیه [سران رژیم] هم یواش یواش تسلیم شده و از اتاقها بیرون میآمدند.
قرار بر این بود که همه آنها را به مدرسه علوی ببریم.
همینطور که میگفتم: «بچهها سوار این مینیبوس شوید»، ناگهان یک نفر من را
شناخت. گفت آقای حسینیان! تو که میدانی من آدم خوبی هستم. گفتم کی هستی؟ گفت من فلانی
هستم، در بازداشتگاه قم آنجا با هم آشنا شدیم.
فهمیدم از گارد شهربانی بود. خیلی حافظهاش خوب بود. شروع کرد التماس کردن. گفتم حالا که اصلاً نمیشود کاری کرد. من تو را رها کنم دیگران تو را میکُشند. رفتیم مدرسه علوی و آنها را تحویل دادیم. موقع تحویل، سفارش کردم و گفتیم این شخص در قم بود، خیلی اذیتش نکنید. او آدم بدی نبود. یادم میامد که او [افسر شهربانی] گاهی سؤالهای شرعی میپرسید؛ مثلا میگفت چون به زور ما را اینجا آوردهاند آیا نمازمان را باید تمام بخوانیم یا شکسته؟ بعدها [بعد از انقلاب] یک مرتبه میخواستم بروم خدمت نخستوزیر آقای شهید رجایی؛ رفتیم جلوی نخستوزیری، دیدیم که همان فرد جزو پاسداران محافظ نخستوزیری است که سلام و علیک کرد و گفت خدا پدرت را بیامرزد، مرا نجات دادی.