پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتالله محمد مومن از شخصیتهای برجستهی حوزهی علمیهی قم بود که به رغم اشتغالات علمی از پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی نیز غافل نبوده و با پیروی از حضرت امام در مبارزات مردمی نقش داشت. در ادامه برگ دیگری از مجاهدتهای این فقیه انقلابی از نظر خواهد گذشت.
آیتالله مومن از جمله افرادی بود که در اواخر دهه چهل دیدار مهمی با امام خمینی داشت. مرحوم مؤمن در خاطرات خود در این رابطه میگوید: بعد از فوت مرحوم آقای حکیم یا در همان اوان و در حدود سال 1348، حدود سیزده تن از مدرسین بنام قم اطلاعیهای دادند تا امام را به عنوان مرجع تقلید معرفی نمایند. قرار بود برخی از علما به عنوان مرجع منحصر و برخی دیگر به عنوان مرجعی که تقلید از ایشان جایز است، معرفی شوند. بعید نیست اسناد مربوط به این اطلاعیه در ساواک موجود باشد. در میان سیزده تن مزبور، آقایان: منتظری، ربانی املشی، امینی، فاضل، انصاری شیرازی، حاج آقا محمد شاهآبادی و شاید آقای حاج شیخ ابوالفضل خوانساری بودند.
بعد از مدتی بنده به عراق مشرف شدم که شاید آخرین سفر من هم بود. در این سفر، خدمت حضرت امام رسیدم. بنده به خیال خود تصور میکردم که اطلاعیه فوقالذکر به امضای 13 تن را خدمت امام بردهاند. از این رو اطلاعیه را با خود نبردم. حضرت امام سؤال کردند که ماجرای این اطلاعیه چیست؟ من مضمون آن را خدمت امام عرض کردم و افزودم: بنده گمان میکردم که اطلاعیه در اینجا هست و گرنه در مسیر که از کرمانشاه عبور میکردم، یکی برای شما میآوردم. ایشان فرمود: «نه! هنوز چیزی نیاوردهاند». امام در ضمن خطاب به بنده با حالتی که انگار من این اطلاعیه را تنظیم کردهام، عتاب کردند که به چه مناسبت آقایان این کار را کردهاند؟ گفتم: «آقا! اینها تشخیص دادهاند که در مقابل خلافهای شاه و دولتش باید فقیهی استخواندار باشد که بتواند مقابل آنها بایستد. کسی غیر از شما را هم برای این کار لایق ندانستند و وظیفه خودشان دانستهاند که این کار را بکنند».[1]
*** چرا آیتالله مؤمن برای دیدار با امام خمینی در نجف انتخاب شد؟ ***
اما آیتالله سید حسن طاهری خرمآبادی که ماموریت آقای مومن را با شهادت شهید سعیدی مرتبط میداند درباره علت انتخاب آیتالله مومن اینگونه بیان میکند: در آن زمان ارتباط با نجف بسيار مشکل بود. تلفنها کنترل مىشد و رفت و آمد به نجف هم زياد نبود. آقاى مؤمن گذرنامهى اقامتى در عراق داشت و با اين گذرنامه، مىتوانست به عراق برود. علاوه بر اين، نام خانوادگى آقاى مؤمن در شناسنامه «دانشزاده» بود، در نتيجه در صورت دستگيرى، مشخص نمىشد که ايشان همان آقاى مؤمن است. نظر دوستان اين بود که چون آقاى مؤمن چنين گذرنامهاى دارد، خوب است به نجف برود تا امام را در جريان شهادت آقاى سعيدى قرار دهد. به هر حال مقدمات سفر ايشان با کمک دوستان ديگر مانند مرحوم آقاى ربانى شيرازى فراهم شد و ايشان به عراق مشرف شدند.
در بازگشت هم جريان ملاقات با امام را به اطلاع دوستان رساندند که من اکنون خصوصيات ملاقاتشان را با امام نمىدانم، ولى اين مقدار يادم هست که رژيم هم از اين سفر مطلع شده بود. حال اين خبر از جلساتى که در تهران برگزار مىشد، منتشر شده بود يا از طرف عراق درز پيدا کرده بود، نمىدانم؛ ولى به هر حال رژيم از سفر ايشان به عراق مطلع شده بود. ساواک آقاى مؤمن را مورد بازجويى قرار داد و متوجه شد که آقاى دانشزادهى شناسنامهاى، همان آقاى مؤمن معروف است. البته آنان مدرکى نداشتند و نمىتوانستند ايشان را براى مدت زيادى بازداشت کنند و مسألهى خاصى به وجود بياورند.
*** سختیهای آیتالله مؤمن در دوران تبعید ***
آیتالله طاهری خرمآبادی در خاطرات خود درباره دوران تبعید آقای مومن میگوید: آقاى مؤمن هم از کسانى بود که رژيم دنبال او بود و مىخواست او را دستگير کند؛ بنابراين ايشان مدتى مخفى بودند. مباحثهى درس با آقاى مؤمن را در منزل ما قرار داديم و ديگر به منزل ايشان نمىرفتيم؛ چون مأموران براى دستگيرى ايشان به منزلشان رفته بودند. مدتى گذشت و آقاى مؤمن تقريبآ مطمئن شدند که با او کارى ندارند. وقتى که اطمينان پيدا کردند که ديگر با او کارى ندارند، يک روز حدود ساعت دو بعدازظهر ريختند و ايشان را هم دستگير و به شهداد تبعيد کردند. شهداد جايى در اطراف کرمان است که بسيار آب و هواى بدى دارد و مسير رفت و آمد از آنجا به کرمان هم، بسيار مسير صعبالعبورى است و داراى گردنههاى خطرناکى مىباشد.
مسير کرمان به شهداد، بااتوبوسهاى آن زمان حدود چهارده ساعت طول مىکشيد. يکى از سختترين ديدارهاى من، ديدار با آقاى مؤمن در شهداد کرمان بود. آقاى حاج حسنآقا تهرانى که از اين مسير رفته بود، نقل مىکرد که در بعضى از گردنهها و پيچهاى خطرناک، راننده پياده مىشد و با کلنگ قسمتى از کوه را مىکند تا ماشين از آنجا عبور کند. من يادم مىآيد که صبح زود از کرمان حرکت کرديم، شب هنگام به شهداد رسيديم. حدود چهارده ساعت در راه بوديم. از اين بدتر، هواى آنجا بود. زمانى که آقاى مؤمن را تبعيد کردند، فصل تعطيلات و زمان گرما بود.
همان طور که قبلا گفتم علت تبعيد آقاى مؤمن ديدار ايشان با امام بود که بعد از شهادت مرحوم سعيدى اتفاق افتاد. به هر حال ايام تابستان بود که به ديدن آقاى مؤمن رفتيم. هوا بشدت گرم بود. برق فقط در روز و آن هم فقط چند ساعت بود و در بيشتر ساعات روز، برق نبود. شبها را به ناچار بايد در حياط مىخوابيديم. علاوه بر گرما، پشه هم در آنجا زياد بود و اذيت مىکرد. با اينکه مقاومت من در مقابل گرما زياد است و کمتر از کولر استفاده مىکنم، در آنجا هوا آنچنان گرم بود که من در طول شب ناچار مىشدم، دو سه بار دوش بگيرم. با دوش گرفتن و خيس شدن خودم را خنک مىکردم؛ البته آبى که با آن دوش مىگرفتيم هم به خاطر گرماى هوا، گرم بود.
به هر حال گرماى هواى آنجا طاقتفرسا بود و من بعد از دو سه روز، از شهداد بازگشتم. آقاى مؤمن هم بعد از تابستان و زمانى که گرماى هوا کمتر شده بود، به تويسرکان منتقل شد. زمانى که ما مطلع شديم مىخواهند آقاى مؤمن را به تويسرکان منتقل کنند، خود را مقابل پل آهنچى رسانديم تا ايشان را ببينيم؛ چون بايد از قم عبور مىکردند. جلوى پل ايستاده بوديم که ماشين آقاى مؤمن رسيد. آقاى مؤمن پياده شدند و در آنجا يکديگر را ملاقات کرديم. به دليل ارتباط زيادى که با ايشان داشتم، در تويسرکان هم چندين سفر به ديدن ايشان رفتم. هم در تابستان رفتم و هم در زمستان، هم تنها رفتم و هم با خانواده تا اينکه مدت تبعيدشان به پايان رسيد.[2]